eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علیهاالسلام 🔹طواف🔹 در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این سوی مسجد شعله‌ور رفتی، مصاف این است این خطبۀ تو واژه واژه ذوالفقار دیگری‌ست جلوۀ آن تیغ پنهان در غلاف، این است این از امام از کعبه گفتی، بستی احرام دگر بی‌امان دور علی گشتی! طواف این است این رو گرفتی پیش نابینا، حیا آن است آن نیمه‌شب تابوت می‌خواهی، عفاف این است این می‌رسد روزی که چشم آسمان روشن شود بر مزارت کعبه می‌گوید مطاف این است این
علیه‌السلام 🔹کاش...🔹 شاید او یوسف ذریۀ طاها می‌شد روشنی‌بخشِ دل و دیدۀ بابا می‌شد شاید او در دل گهواره زبان وا می‌کرد همدم فاطمه ـ فِی المَهدِ صَبِيّا ـ می‌شد شاید او بین مناجات و نماز شب خویش جلوۀ روشنی از حضرت موسی می‌شد شاید او از همۀ اهل جهان دل می‌بُرد مثل پیغمبرمان خوش قد و بالا می‌شد شاید او در سَکَنات و وَجَنات و حَسَنات اَشبهُ النّاس به صدیقۀ کبری می‌شد شاید او مثل اباالفضل میان صفین ذوالفقار علی عالی اعلی می‌شد شاید او مشک به دوش از وسط نخلستان از حرم با رجزی راهی دریا می‌شد شاید... امّا چه بگویم که چه شد در آتش کاش او پاسخ این شاید و امّا می‌شد
علیهاالسلام 🔹بی‌قرارِ هم🔹 قرار بود که عمری قرار هم باشیم که بی‌قرار هم و غمگسار هم باشیم اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم در این دیار اگر خشک‌سالی آمده است خوشا من و تو که ابر بهار هم باشیم نگفتی‌ام ز چه خون گریه می‌کند دیوار مگر قرار نشد رازدار هم باشیم نگفتی‌ام ز چه رو، رو گرفته‌ای از من مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم به دست خستۀ تو دست بسته‌ام نرسید نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم شکسته است دلم مثل پهلویت آری شکسته‌ایم که آیینه‌دار هم باشیم
علیهاالسلام 🔹اذان گریه🔹 هیچ‌کس اینجا نمی‌فهمد زبان گریه را بغض می‌گیرد ز چشمانم توان گریه را تا به جا آرم دو رکعت ناله با هجران، بلال! بانگ دِه بار دگر امشب اذان گریه را می‌برد شهر شما را موجی از ماتم به کام گر رها سازم دمی سیل دَمان گریه را می‌روم از شهرتان بیرون که ریزم روی خاک قطره قطره از نگاهم اختران گریه را می‌گذارم سر به صحرا می‌سپارم دل به دشت تا پر از خورشید سازم آسمان گریه را طعنۀ بی‌طاقتی بر من مزن بی‌اختیار داده‌ام از کف پس از بابا عنان گریه را گر چه تسکین دلم مرگ است امّا باز هم دوست دارم لحظه‌های مهربان گریه را...
علیهاالسلام 🔹بهتری مادر؟🔹 رسید صاعقه و شیشۀ گلاب شکست شب از در آمد و پهلوی آفتاب شکست چه شعله بود که از شش جهت به باغ افتاد چه زمهریر، که در چشم غنچه خواب شکست ورق ورق نفَسِ آیه‌های قرآن سوخت حریم امن دعاهای مستجاب شکست چقدر غمزده پرسید: «بهتری مادر؟» چقدر قلب حسن بعد این جواب شکست برای این‌که سر غم به چاه بگذارد شکست، قامت نخلِ ابوتراب شکست 📝
علیهاالسلام 🔹سورۀ کوثر🔹 گل شمّه‌ای از آیۀ تطهیر تو باشد گر آینه در آینه تکثیر تو باشد خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت تا کرببلا رفت که تفسیر تو باشد بر سفرۀ نان و نمکت دست علی هم برداشت نمک را که نمک‌گیر تو باشد... در آب به تصویر کسی زل زده عباس عشقش فقط این است که تصویر تو باشد ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس عالم همه در گردش تقدیر تو باشد در خوابِ شهیدان جهان یکّه‌سواری‌ست کی می‌رسد از راه که تعبیر تو باشد
علیهاالسلام 🔹تسبیحِ‌ گریه🔹 توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟ قلم قناری گنگی‌ست در سرودن او.. چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید کلید گلشن فردوس را به گردن او چه همسری، که برای علی به حظّ حضور طلوع باور معراج داشت دیدن او چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا حریم مدرسۀ کربلاست دامن او بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را که بار پیرهنی را نمی‌کشد تن او دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او از آن ز دیدۀ ما، در حجاب خواهد ماند که چشم را نزند آفتاب مدفن او
به كعبه ای که بر آن سجده نُه فلک دارد دل من و دل تو درد مشترک دارد محبت من و تو سنگ امتحان همه است میان جنت و دوزخ خدا محک دارد کسی که حرمت ما را شکست می دانست که حرمت در این خانه را ملک دارد خدا کند که دلش را خدا بسوزاند کسی که از دل خونت دل خنک دارد بگیر پرده ز رو ماه آسمانی من که این گرفتگی ات ریشه در فدک دارد فقط به آینه ی من نشسته گرد غمت ولی تو آینه ات، از سه جا ترک دارد به جز تو نیست گلی که نشان عشق مرا به روی ساقه و گلبرگ و شاخه حک دارد غذا نمی خورد و گریه می کند زینب دوباره سفره امروزمان نمک دارد محسن عرب خالقی حضرت زهرا (س) روضه
علیهاالسلام 🔹قتلگاه محسن🔹 بوی خوش می‌آید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟ یا که بیت‌الله را کاشانه و در سوخته؟ از چه خون مى‌گريد اين ديوار و در؟ يارب مگر- گلشن آل خليل اينجا در آذر سوخته؟ خانۀ زهراست اينجا، قتلگاه محسن است آشيان قهرمان بدر و خيبر، سوخته خانۀ وحی از ملک یک‌باره شد در ازدحام اندر این غوغا مگر جبریل را پر سوخته؟... بر حریم عقل کل، دیوانه‌ای زد آتشی کز غمش هر عاقلی را جان و پیکر، سوخته خيمه‌گاه كربلا را آتش از اينجا زدند شد ز داغ محسن آخر كام اصغر، سوخته گر نمى‌كرد اشک چشمانت «حسان» امدادِ من مى‌شد از آه من اين اوراق دفتر، سوخته
علیهاالسلام 🔹تقدیر🔹 سال‌ها پیش در این شهر، درختی بودم یادگار کهن از دورۀ سختی بودم هرگز از همهمۀ باد نمی‌لرزیدم سایه‌پرودِ چه اقبال و چه بختی بودم به برومندیِ من بود درختی کم‌تر رشد می‌کردم و می‌شد تنه‌ام محکم‌تر من به آیندۀ خود روشن و خوش‌بین بودم باغ را آینه‌ای سبز به‌ آیین بودم روزها تشنۀ هم‌صحبتیِ با خورشید همه‌شب هم‌نفسِ زهره و پروین بودم ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک برگ‌هایم گلِ تسبیح به لب، مثل ملَک ...ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی باغ شد صحنۀ طوفان بیابان‌گردی در همان حال که احساس خطر می‌کردم، نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی تا به خود آمدم، از ریشه جدا کرد مرا ضربه‌هایش متوجّه به خدا کرد مرا حالتی رفت که صد بار خدایا کردم از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم آسمان‌سِیر شدم، مرتبه پیدا کردم از من سوخته‌دل بال و پری ساخته شد کم‌کم از چوب من، آن‌روز دری ساخته شد تا نگهبان سراپردۀ ماهم کردند، هر چه «در» بود در آن کوچه، نگاهم کردند از همان روز که سیمای علی را دیدم همه‌شب تا به سحر چشم به‌راهم کردند مثل خود تشنۀ سیراب نمی‌دیدم من این سعادت را در خواب نمی‌دیدم من بارها شاهد رُخسار پیمبر بودم مَحرم روز و شبِ ساقی کوثر بودم تا علی پنجه به این حلقۀ در می‌افکند به‌خدا از همهٔ پنجره‌ها سر بودم دست‌های دو جگر‌گوشه که نازم می‌کرد، غرق در زمزمه و راز و نیازم می‌کرد به سرافرازی من نیست دری روی زمین متبرّک شدم از بال و پر روح‌الامین سایۀ وحی و نبوت به سرم بوده مدام به‌خدا عاقبت خیر، همین است همین هر زمانی که روی پاشنه می‌چرخیدم جلوۀ روشنی از نور خدا می‌دیدم از کنار در، اگر فاطمه می‌کرد عبور موج می‌زد به دلم آینه در آینه، نور سبزپوشان فلَک، پشت سرش می‌گفتند «قل هو‌الله احد»، چشم بد از روی تو دور سورۀ کوثری و جلوۀ طاها داری «آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری» دیدم از روزنِ در، جلوۀ احساسش را دست پرآبله و گردش دستاسش را دیده‌ام در چمن سبز ولایت، هرروز عطر اَنفاس بهشتی و گل یاسش را زیر آن سقف گِلین، عرش فرود آمده بود روح، همراه ملائک به درود آمده بود هر گرفتار غمی، ‌حلقه بر این در می‌زد هر که از پای می‌افتاد به من سر می‌زد آیۀ روشن تطهیر در این کوچه، مدام شانه در شانۀ جبریلِ امین پر می‌زد یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم من ندانستم از اوّل، که خطر در راه ‌است عمر این دل‌خوشی زودگذر کوتاه ‌است دارد این روز مبارک، شب هجران در پی شب تنهایی ریحان رسول‌الله ‌است مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت؟ یا پس از هجرت خورشید، چرا ماه گرفت؟ رفت پیغمبر و دیدم که ورق برگشته مانده از باغ نبوت، گلِ پرپر‌گشته مَهبط وحی جدا گِریَد و، جبریل جدا مسجد و منبر و محراب و حرم، سرگشته هست در آینۀ باغ خزان‌دیده، ملال نیست هنگام اذان، صوت دل‌انگیز بلال همه حیرت‌زده، افروختنم را دیدند دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند بی‌وفایان همه، آن‌روز تماشا کردند از خدا بی‌خبران سوختنم را دیدند سوختم تا مگر از آتش بیداد و حسد، چشم‌زخمی ‌به جگر گوشۀ یاسین نرسد هیچ آتش به جهان این همه جان‌سوز نشد شعله این‌قدر، فراگیر و جهان‌سوز نشد جگرم سوخت، ولی در عجبم از شهری، که دل‌افسرده از این داغ توان‌سوز نشد آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز داغ این باغ، فراموش نگردد هرگز سوخت در آتشِ بیداد رگ و ریشه و پوست پشت در این علی است و همۀ هستی اوست یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم حیف آن روز به نجّار نگفتم، ای دوست: تو که در قامت من صبر و رضا را دیدی، بر سر و سینۀ من میخ چرا کوبیدی؟ همه رفتند و به جا ماند درِ سوخته‌ای دفتری خاطره از آتشِ افروخته‌ای سال‌ها طی شد از آن واقعۀ تلخ و، هنوز هست در کوچه ما چشمِ به در دوخته‌ای تا بگویند در این خانه کسی می‌آید «مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید»
🥀 | سلام‌الله علیها 🥀 اين آستان كه هست فلك سايه افكنش خورشيد شبنمي‌ست به گلبرگ گلشنش تا رخصت حضور نيايد شب طلوع مهتاب از ادب نتراود به روزنش جاري ست موج معجزهء جويبار غيب در شعلهء شقايق صحراي اَيمنش اينَت بهشت عَدْن كه دور از نسيم وحي بوي خدا رهاست به مُشكوي و برزنش كو محرمي كه پرده ز راز سخن كشد دارد زبان ز سبزهء توحيد سوسنش تا زينت همارهء هفت آسمان شود افتاده است خوشهء پروين ز خَرمش سر مي‌نهد سپيده دمان پاي بوس را فانوس آفتاب به درگاه روشنش جاي شگفت نيست كه اين باغ سرمدي ريزد شميم شوكت مريم ز لادنش روز نخست چون گل اين بوستان شكفت عطر عفيف عشق فرو ريخت بر تنش محتاج نقش نيست كه گردد بلند نام گوهر، جهان فروز بر آيد ز معدنش اينجاست نور آينهء عصمتي كه بود بر نقطهء نگين نبوت نشيمنش هم باشدش بهار رسالت در آستين هم مي‌چكد گلاب ولايت ز دامنش مردآفرين زني كه خليلانه مي‌شكست بتخانهء خلاف خلافت ز شيونش از سِدره نيز در شب معراج مي‌گذشت حرمت اگر نبود عنان‌گير توسنش تا كعبه را، ز سنگ كرامت نيفكند از چشم روزگار نهان‌ست مدفنش احرامي زيارت زهراست اشك شوق يارب نگاهدار ز مژگان رهزنش دارم گواه كوتهي طبع را به لب بيتي كه هست الفت ديرينه با منش «من گنگ خوابيده و عالم تمام كر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش»
شبانه دارد نشانه از حرم بی‌نشانه‌ات تشییع مخفیانه و دفن شبانه‌ات باب تو باب وحی در رحمت خداست چون شد که قتلگاه تو شد آستانه‌ات نه در اُحد، نه در دل صحرا، نه در بقیع حتی تو حق گریه نداری به خانه‌ات از خیمه‌های سوخته کربلا گذشت آن آتشی که سبز شد از آشیانه‌ات در پیش چشم فاتح بدر و احد زدند گه با غلاف تیغ و گهی تازیانه‌ات حق داشتی خمیده شوی چون هلال ماه ای کوه غصه‌های علی روی شانه‌ات صد بار جان فشاندی و در یاری علی دیدند باز جانب مسجد، روانه‌ات ای حامی علی که گمان داشت شوهرت با دست خویش دفن کند مخفیانه‌ات وقتی که دست خصم به رویت بلند شد افتاد لرزه بر بدن نازدانه ات «میثم» سراغ قبر تو را می‌گرفت و دید در قلب او بود حرم بی‌نشانه‌ات
این شهرِ بی‌وفا به علی مَرحمت نداشت این داغدیده را نظرِ تسلیت نداشت ای روزگار! قبل جسارت به فاطمه قُنفذ در این حکومت غاصب سِمَت نداشت* دیوار‌های سنگی کوچه که جای خود دیوار خانه نیز به من معرفت نداشت عالَم کنار من همه در امنیت ولی زهرا درون خانه‌ی من امنیت نداشت مسمار، در مقابل و دیوار پشتِ سر راهِ نجات، همسرم از هر جهت نداشت یک‌بار هم برای شفایش دعا نکرد او بعد کوچه آرزوی عافیت نداشت او را نبی به دست گرفت و به عرش بُرد زیرا برای دفن، زمین ظرفیت نداشت
هدایت شده از نیمانجاری
السلام علی صدیقه الشهیده هرگز نمیفهمم چرا باور زمین خورد هرگز نمیفهمم چگونه بر زمین خورد حتی تصور کردنش هم درد دارد وقتی تجسم میکنم مادر زمین خورد "فضه خزینی" های مادر پشت هم بود یعنی که چندین بار پشت در زمین خورد مردم زمین افتادنش را خنده کردند هر دفعه با افتادنش حیدر زمین خورد هر دو پسرهایش زمین...همراه مادر بابا زمین...فضه زمین...دختر زمین خورد فرزندها را دور کن…این صحنه تلخ است؛ محسن کمی از دیگران بدتر زمین خورد...! هی میشنیدم که کسی با خنده میگفت: دیدید مردم ! فاطمه آخر زمین خورد…! از شدت زخمی که روی صورتش بود فهمیده ام که مادرم با سر...زمین خورد...!. نیما نجاری
اَبیها آفتاب جلوه ات از کهکشان‌ها هم سر است وسعت تابندگیِ تو تعجب‌آور است طبقِ نَصِّ : ما عَرَفنا قَدرَکِ...،اثبات شد: درک شأنَت از شعورِ هر بشر بالاتر است شرطِ ختم‌المُرسلینی ، دست‌بوسیِ تو بود قدردانی از تو تنها کار یک پیغمبر است کِسوَتِ اُمِّ اَبیهایی فقط مخصوص توست کیست مانند تو که هم مادر و هم دختر است حول دستاس تو می چرخد زمین و آسمان گردش ایّامِ ما بر پایه ی این محور است روح اَسما را تنور خانه ی تو شکل داد نانِ گرمِ سفره ی سبزِ تو خادم‌پرور است مات و مبهوت وقار فاطمی ات مریم است هاج و واج اقتدار هاشمی‌ات هاجر است کمترین لطف تو بیش از ظرفیت‌های گداست بخششِ حدِّ‌اَقلیِّ تو حدِّ‌اکثر است بی‌نیازی از فدک‌های زمینی،فاطمه! در خورِ مهریه‌ی تو چشمه،چشمه کوثر است تک‌سواریِ تو در صبح قیامت دیدنی‌ست... بهترین تصویر در قاب عظیم محشر است سایه‌‌ی روی سرِ ما چادر خاکی توست میتوان پس گفت : ایران، زیر چتر مادر است! مادر هر کس که بابایش علی باشد..،تویی بچّه‌شیعه نسل پشت نسل بر این باور است عالمی پابند تو بود و تو پابندِ علی کُلِّ فکر و ذکر تو در هر زمانی، حیدر است این شبِ جمعه مرا با خود ببر پیشِ حسین کربلایِ شاه رفتن ، آرزوی نوکر است یک دقیقه گریه کردن بر مصیبت‌های تو فیض آن بالاتر از صدها هزاران منبر است ای که روی صورتت گلبرگ هم رد می گذاشت زیر پلکت جای ضربِ سیلی آن کافر است تیزیِ مسمارِ کج‌رفتار با پهلو چه کرد؟!... قاتل هر ساله ی ما روضه ی میخ در است
این شهر بی وفا به علی مرحمت نداشت این داغدیده را نظر تسلیت نداشت ای روزگار قبل جسارت به فاطمه قنفذ در این حکومت غاصب سِمَت نداشت* دیوار های سنگی کوچه که جای خود دیوار خانه نیز به من معرفت نداشت عالم کنار من همه در امنیت ولی زهرا درون خانه من امنیت نداشت مسمارْ در مقابل و دیوار پشت سر راه نجات همسرم از هر جهت نداشت یک بار هم برای شفایش دعا نکرد او بعد کوچه آرزوی عافیت نداشت او را نبی به دست گرفت و به عرش برد زیرا برای دفنْ، زمین ظرفیت نداشت
(سلام الله علیها) 🎙🎙🎙🎙 تمام شمع وجود تو آب شد مادر دعای نیمه شبت مستجاب شد مادر گل وجود تو پرپر شد و به خاک افتاد بهشت آرزوی ما خراب شد مادر به یاد نالهء مظلومیت دلم سوزد که چون سلام پدر بی‌جواب شد مادر حمایت از پدرم را گناه دانستند که کشتن تو در امّت ثواب شد مادر میان آن همه دشمن که می‌زدند تو را دلم به غربت بابا کباب شد مادر نشان غصب فدک ماند تا به ماه رخت گرفته نیمه‌ای از آفتاب شد مادر به محفلی که پدر بر تو مخفیانه گرفت سرشک دیدهء زینب گلاب شد مادر به جای شمع که سوزد به قبر پنهانت پدر کنار مزار تو آب شد مادر ✍️
بسم الله الرحمن الرحیم سالروز شهادت یار باوفای پیامبر و برادر بزرگوار امیرالمومنین جناب علیه‌السلام چون در طواف عاشقی بال‌وپر آوردی پروانه‌وار از پیله‌ی غم سر برآوردی ققنوس‌وش از لابه‌لای شعله‌های نفس با تکیه بر آرامش و ایمان زر آوردی چون چشم‌گفتن‌ از دهان تو نمی‌افتاد نقش رضایت بر لب پیغمبر آوردی هرجا علم را روی دوش خود مکان دادی در یاری دین خدا یک‌لشکر آوردی با شمّه‌ای از سوره‌ی اعجاز چشمانت یک‌قوم را در زمره‌ی ایمان درآوردی روزی که چشم شهر روشن از حضورت شد با خود بشارت‌های فتح خیبر آوردی هروقت که در عرش مهمان خدا بودی از باغ جنت میوه‌های نوبر آوردی در زخم‌های موته و در مسجد و در عشق از هر طریقی اقتدا بر حیدر آوردی ای خمره‌ی سربسته‌ی ناب چهل‌ساله در ساغر خود جرعه‌جرعه کوثر آوردی وقت شفاعت دست تو خالی نمی‌ماند وقتی دودست خویش را تا محشر آوردی
آمد محرّم علی و ماه فاطمه آتش گرفته جان تو از آه فاطمه با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نیام بازآی خون فاطمه خونخواه فاطمه بازآی تا تو روضه بخوانی برایمان با های هایِ گریه ی جانکاه فاطمه بی شک سه ماه خوانده تو را با دو چشم تر بالای قبر محسن شش ماهه، فاطمه آه از میان آن در و دیوار شد شروع بعد از نبی سلوک الی الله فاطمه پشت در و کنار بقیع و به روی نی معنا شده ست سرِّ فدیناه فاطمه محشر، به پاست روضه ی ارباب بی کفن پیراهنی ست کهنه به همراه فاطمه دارد به روی دست، دو دست قلم شده دستی که در مقام شفاعت علم شده
🖤😭 پاسخی دندان شکن شد طعنه ی ابتر شدن را بار دیگر زنده کرد انگار، پیغمبر شدن را با طلوعش، جاهلیت را میان گور کرد و داد معنای جدیدی مادر و دختر شدن را عمر او کوتاه بود اما پُر از آیات روشن او که جاری کرد چشمه چشمه، این کوثر شدن را ابن ملجم ها اگر با خطبه اش خو می گرفتند می گرفتند از کلامش مالک اشتر شدن را دشمنان خونی اش، این بین اما برگزیدند منکِر دین خدا بودن، تبِ منکَر شدن را ماجرای کوچه، جنگی نابرابر بود و آن روز فاطمه آمد که قدری حس کند حیدر شدن را تندبادی از کنار باغِ آل الله رد شد دید آن شب باغبان، یاسش پس از پرپر شدن را راوی پشت در اَسما بود؛ او با بغض می گفت مادری دیگر نمی بیند به خود مادر شدن را قم المقدسه
-عجل_الله_فرجه-مناجات فاطمیه چون ابر بهار بی قرارش هستیم ما پشت به پشت سوگوارش هستیم از مادر ما كسی سراغی دارد؟ دنبال نشانی از مزارش هستیم * ای آن كه همیشه بر لبت زمزمه است چشمان قشنگت آیه ای محكمه است بازا و به روی قطعه سنگی بنویس این قبر غریب مادرم فاطمه است * پنهان مكن آن عاطفه ی پستت را آن چشم چپ و نگاه بد مستت را سیلی زده ای شكسته ای پهلویی من آمده ام كه بشكنم دستت را
آمد محرّم علی و ماه فاطمه آتش گرفته جان تو از آه فاطمه با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نیام بازآی خون فاطمه خونخواه فاطمه بازآی تا تو روضه بخوانی برایمان با های هایِ گریه ی جانکاه فاطمه بی شک سه ماه خوانده تو را با دو چشم تر بالای قبر محسن شش ماهه، فاطمه آه از میان آن در و دیوار شد شروع بعد از نبی سلوک الی الله فاطمه پشت در و کنار بقیع و به روی نی معنا شده ست سرِّ فدیناه فاطمه محشر، به پاست روضه ی ارباب بی کفن پیراهنی ست کهنه به همراه فاطمه دارد به روی دست، دو دست قلم شده دستی که در مقام شفاعت علم شده
بخوان دعای فرج را که یار برگردد بخوان دعای فرج را که شب سحر گردد بخوان دعای فرج را اگر که می خواهی حدیث غیبت یار تو مختصر گردد بخوان دعای فرج را و از خدا بطلب وجود نازکش ایمن ز هر خطر گردد بخوان دعای فرج را کنار پردۀ اشک که دانه دانۀ اشکت دُر و گوهر گردد بخوان دعای فرج را که یار می آید اگر دلت ز رهِ اشتباه برگردد بخوان دعای فرج را و پیشه تقوا کن که دست لطف خدا با تو همسفر گردد بخوان دعای فرج را که رد نخواهد شد اگر که ناله و اشک تو بیشتر گردد بخوان دعای فرج را که حل مشکل هاست اگر که چشم و دل تو خدا نگر گردد بخوان دعای فرج را، ولی بدون عمل گمان مکن که دعای تو کارگر گردد بخوان دعای فرج را خدا کند آید که روضه خوان غریبی و میخ در گردد دوباره جمعه و ندبه دوباره باید گفت بخوان دعای فرج را که یار برگردد
هدایت شده از حسین ترکان
گیرم آتش به جفا، در که نباید می سوخت آشیان سوخت ، کبوتر که نباید می سوخت آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم وسط حادثه مادر که نباید می سوخت آتش افتاد در این مزرعه، گندمها سوخت همه ی حاصل حیدر که نباید می سوخت زیر خاکستر در شعله گرفت آتش باز خیمه ها سوخته ،معجر که نباید می سوخت ظهر اگر سوخت برادر وسط معرکه ، عصر چادر خاکی خواهر که نباید می سوخت . از تنور آمده بابا وسط تشت ، ولی اینقدر هم دل دختر که نباید می سوخت نه فقط شمع نه پروانه که در این آتش سوخت از غصه دل هرکه نباید می سوخت
🔹️برای زمان غسل حضرت صدیقه طاهره دیدی اسما که چه آمد ز بلا بر سر من؟ این تن منتظر غسل بود همسر من وقت غسل بدنش دست علي می لرزد نه فقط دست، به لرزه است همه پیکر من بس که لاغر شده در پیرهنش گم شده است استخوان مانده فقط از بدن دلبر من هر کجای بدنش می نگرم رنگین است یاس من بوده و حالا شده نیلوفر من کودکان گریه کنان ناله ی غم سر دادند که مرو مادر من ، مادر من ، مادر من
علی را داغ تو از پا نشانده برای خواهشی اینجا کشانده مسیحای علی برخیز از قبر بیا خانه حسینت تشنه مانده
🔹️برای خاکسپاری بانوی عالم پرستوی جوان منزل مبارک جوان قد کمان منزل مبارک دگر دردی به پهلویت نداری بخواب ای مهربان منزل مبارک
ندارد درد من جز مرگ درمان حلالم کن به اشک این یتیمان چگونه بر تنت پیچم کفن را دوپاره استخوانی فاطمه جان