eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد حق مسلمانی ما با تو ادا شد دستت کلید قفل های بسته بوده پیغمبر از دستان تو حاجت روا شد اسلام بی تو بی گمان در شعب می مرد دین خدا با همتت دین خدا شد تو اجر زحمت های احمد بودی اما مزد تو بانو! حضرت خیرالنسا شد مادر بزرگی مثل تو دارد,جز این نیست زینب اگر آیینۀ زهرا نما شد ای داغ تو بر سینۀ خاتم نشسته بی تو درون قلب زهرا غم نشسته در عفتت مریم کنیز صبح و شام آسیه خدمت می کند, هاجر سلامت مال و منال و هستی ات شد خرج اسلام احمد به حیرت مانده در نوع مرامت زهرا فقط در دامن تو رشد کرده ای مادر زهرا همین بس در مقامت طرز جهاد تو زبان زد مانده بانو خلق خدا ماندند در نوع قیامت حق است اگر در رتبه ات عمری بگوئیم دین خدا یکجا سند خورده به نامت با این که بر عرش خدایت پا نهادی رفتی و داغی بر دل زهرا نهادی
مثل من حال کسی حال اسف باری نیست غرق بیچارگی ام چاره بجز زاری نیست قلم عفو بکش روی خطایم بگذر گرچه همچون من آلوده خطاکاری نیست غم من را تو فقط میخوری ای رب کریم مهربان تر ز تو بر بنده که غمخواری نیست پرده انداخته‌ ای روی گناهانم باز تا بفهمند همه مثل تو ستاری نیست خواستی چوب بزن خواستی از من بگذر تابع خواسته ات هستم و اصراری نیست بعلی بعلی بعلی العفو به همان کس که جز او حیدر کراری نیست باز گفتم علی و مست شدم طوری که در سرم تا به ابد میل به هوشیاری نیست راز زیبایی ایوانِ طلا ، ذکر علی است بخدا جذبه ی ایوان به طلاکاری نیست به ضریح تو زدم بوسه و فریاد زدم عطر انگور تو در دکه ی عطاری نیست هر چه بر من رسد از دوست یقیناً نیکوست شک ندارم که به غیر تو مرا یاری نیست بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم تا گرفتار تو ام حرف گرفتاری نیست روزه اش روزه ی مقبول نباشد هر کس یاد لبهای حسینت دم افطاری نیست پسرش را به روی دست گرفت و فرمود طفل را با کسی اصلا سر پیکاری نیست شیرخواره ست دو سه قطره به او آب دهید تازه شش ماهه شده طفل دهان داری نیست حرمله خیر نبینی جگرم می سوزد مثل داغ علی اصغر غم دشواری نیست پدر و مادر و فرزند به یک تیر زدی تا که دیدی علم افتاده علمداری نیست سه سر تیرِ سه پر از سه طرف بیرون است با چنین وضع مرا فرصت دلداری نیست گردنی مانده مگر تا که نیفتد سر او بازویم را بکشم هیچ نگه داری نیست چه کنم هر چه کنم باز پرش میفتد بازویم را بکشم زود سرش میفتد
اگر عبد گنه‌کارم، تو را دارم چه غم دارم اگر مرغ گرفتارم، تو را دارم چه غم دارم اگر آلوده و پستم، وگر خالی بُوَد دستم و گر سنگین بود بارم، تو را دارم چه غم دارم اگر آتش برافروزی، تن و جان مرا سوزی چه باک از شعلۀ نارم، تو را دارم چه غم دارم هم از لطفت بُوَد هستم، هم از جام تو سرمستم هم از شوق تو سرشارم، تو را دارم چه غم دارم چه در صحرا، چه در دریا، چه در پایین، چه در بالا به هر جانب که رو آرم، تو را دارم چه غم دارم کی‌ام من عبد شرمنده، سیه روی و سرافکنده که با این جرم بسیارم، تو را دارم چه غم دارم تهی از برگ و از بارم، میان لاله‌ها خارم نباشد کس خریدارم، تو را دارم چه غم دارم قرار من، شکیب من، طبیب من، حبیب من دوایم ده که بیمارم، تو را دارم چه غم دارم تو ستّار العیوب استی، تو غفّار الذّنوب استی الا ستّار و غفّارم! تو را دارم چه غم دارم سیه رویم، سیه بختم، بدین پروندۀ سختم بدین اشکی که می‌بارم، تو را دارم چه غم دارم نه آبی در صبو دارم، نه نائی در گلو دارم نه بر رو آبرو دارم، تو را دارم چه غم دارم منم (میثم) که پیوسته، به احسان تو دل بسته بغیر از تو که را دارم؟! تو را دارم چه غم دارم
ما پی خواسته ی حضرت مادر هستیم جیره خوار کرم ساقی کوثر هستیم در طبیعت به پی شادی و لذّت نرویم ما عزادار غم حضرت حیدر هستیم ای که عشق و آرزویت کوثر است آرزوی تو رضای مادر است در طبیعت در پی شادی نباش چون طبیعت غصّه دار حیدر است شیعه را خواسته ی حضرت زهرا هدف است هم نوا بودن با حضرت مهدی شرف است روز شادی نبُوَد سیزده سال جدید بلکه روز غم جانسوز امیر نجف است
حمد شایسته ی ربّی است که نامحدود است او که هر جا که بر آن می نگری موجود است گرچه دیر آمدم و عمر هدر شد اما بخشش صاحب این خانه، همیشه زود است آخر کبر، تباهی است، گواهش این بس پشه ای قاتل خودکامگیِ نمرود است دل اگر نشکند و اشک مهیا نشود توبه و ذکر و دعا بی ثمر و بی سود است آخر سال، همه خانه تکانی کردند دل من مانده که بدجور غبارآلود است برسانید مرا زود به ایوان نجف طفلِ آواره کنار پدرش خشنود است بارها با مددش پا شدم از روی زمین در همه زندگی ام لطف علی مشهود است کاش تا هست زمان، کرب و بلایی بشوم که اجل پشت سرم هست و زمان محدود است روزه و ذکر و مناجات بهانه است رفیق گریه بر تشنه لبِ کرب و بلا مقصود است دید زینب بدن زخمی و بی جان حسین... ته گودالِ بلا، بین سنان مفقود است تشنه لب رفت به گودال و یقین دارم که خونِ جاری ز تنش بر عطشش افزوده است گیسویش هست معطر به شمیم مادر شمر بس کن، مبر آخر سوی آن گیسو دست
بسم الله الرحمن الرحیم گواه چنان‌که سر نزده هیچ جز گناه از من نمانده است به‌جز نامه‌ی سیاه از من اگرچه ظاهر شاد و خیال خوش دارم ولی ندیده کسی حال روبه‌راه از من به فکر این‌که زرنگم، جهان اهل فریب هزار مرتبه برداشته کلاه از من هزار توبه شکستم، خدای توبه‌پذیر همیشه بوده گذشت از تو، اشتباه از من خوشم که بنده‌ی تو بوده‌ام در اوج گناه که برنداشته‌ای لحظه‌ای نگاه از من هزارشکر که آغوش گرم تو باز است اگرچه سر بزند جرم گاه‌گاه از من اگرچه جاده پر از پیچ‌وخم شد اما تو محافظت کردی در تمام راه از من به خویش آمدم و هاتفی ندا آورد: به حکم آینه‌ی "سَلْ، تُعِطْ" بخواه از من کرامت تو چنان شد که یک عبادت را قبول کرده به جای هزارماه از من دوقطره اشک برای حسین ریخته‌ام... به روز حشر بخواهی اگر گواه از من من از حضور تو شرمنده‌ام امام‌زمان که برنیامده در این فراق آه از من
عمری‌ست تشنه‌کامِ تو هستیم و آب نیست عمری‌ست بی‌قرار نشستیم و تاب نیست عمری‌ست در نبود تو همسایه‌ی شبیم در آسمان هیچ دلی آفتاب نیست سرشار از محبت و از مهربانی است در عالم حضور تو حرف عذاب نیست می‌جویمت به خواب و نفهمیده‌ام هنوز در چشم‌های منتظرانِ تو خواب نیست باید خودت برای ظهورت دعا کنی در دست ما دعایِ فرج مستجاب نیست ما گوش‌مان نمی‌شنود پاسخ تو را ورنه سلام‌های کسی بی‌جواب نیست ای مرد انتقام! زمانی که می‌رسی دیگر بقیع مثل گذشته خراب نیست بهتر بمیرد آنکه دلش بین روضه‌ها از داغِ خشکیِ لب جدت کباب نیست :: حالا که حرف تشنگی آمد، مصیبتی بالاتر از مصیبت طفل رباب نیست
پای این سفره به پایت چقدر افتادیم ما از آن روز که در بند توأیم آزادیم ما همه گوشه‌نشینانِ خرابات توأیم از غمت خانه خرابیم، ولی آبادیم ما محال است که از عشق تو دلسرد شویم ما ندیدیم تو را، باز به تو دل دادیم از تو جز خوبیِ بسیار ندیدیم حسین خودمانیم ولی ما که پُر از ایرادیم! ارث اجدادیِ ما نوکریِ این خانه‌ست تا ابد جیره‌خورِ خیرِ همان اجدادیم یادی از ما بکنی یا نکنی، حرفی نیست ما به این نوکرِ دربارِ توبودن شادیم پُشت ما که همه‌جوره به تو گرم است حسین ما بدهکار شما در همه‌ی ابعادیم جز همین اشک نداریم برایت چیزی با همین گریه به غم‌های تو، از عُبّادیم به خدا نام تو هم دیده‌ی ما را تَر کرد مادرت خواست که در گریه به تو استادیم تا ابد گریه‌ی آرام حرام است به ما سالیانی‌ست که در روضه پُر از فریادیم :: آب خوردیم به یاد جگر سوخته‌ات یادِ خشکیِ لبِ اصغرِ تو افتادیم حرمله خیر نبیند که تو را حیران کرد بیش از آن تیر و کمان، دلخور از آن صیادیم...
سلامْ بر رمضان و به نغمه‌های دعایش به لحظه‌های مناجات و شور و حال و نوایش سلامِ من به سحرهای گریه دار غریبش دلم گرفته دوباره، دلم گرفته برایش سلامِ من به ابوحمزه‌های نیمه شب او به ناله‌های شبانگاه و ضجه‌های گدایش میان ندبه و زاری، ز قول عبد فراری به افتتاحْ سلامی… که کرده‌ایم هوایش سلام من به نبی و به حمزه و به خدیجه به روضه‌ی نبوی و به روزه‌ها و صفایش «سلام من به مدینه، به آستان رفیعش» به لاله‌های بقیعش، به روزه‌دار حرایش «سلام من به علی و به حلم و صبر عجیبش» به چشم عقده‌گشایش، به لحن روح‌فزایش «نشسته باز دلم پشت درب بسته‌ی آنجا» گرفته باز دلِ من برای صحن و سرایش خدا به دادِ دل تنگِ بی نجف برسد که دلم مریضِ علی شد، نجف شده‌ست دوایش سلامِ من به علی و به روزه‌داریِ زهرا به سیدالشهدا که تمامِ خلق فدایش سلام من به لبِ خشکِ روزه‌دارِ پریشان سلامْ بر رمضان و گریزِ کرب و بلایش سلامِ من به حسین و به رأسِ روی سنانش به پیکری که نموده سنان به خاک رهایش به شمر و خولی و بجدل هزار مرتبه لعنت که در شلوغیِ مقتل ربوده گشت عبایش به روی خاک هم او فکر شیعیان خودش بود سلامِ من به حسین و به نغمه‌های دعایش بجدل بن سلیم کلبی ملعونی که به نیت بردن انگشتر انگشت مبارک امام حسین علیه السلام راقطع کرد
پایان سال و آغاز سال جدید السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در کنار سفره ی نوروز  اشکم شد روان نیستی دربین ما ای نوبهار  ِ بی نشان باز نوروز است وکهنه درد هجرانت،ببین از فراقت گشته محزون، بیت های نغمه خوان لب شکوفا شد ولی در پشت لبخند بهار آه آه ِ (العجل یابن الحسن )مانده نهان گرچه پیچیده میان شهر بوی این بهار بی تو باغ من همیشه مانده درفصل خزان شد تمام سال من ،بشکستن قلبت ببخش وای می دانم رساندم بر دلت درد گران جستجویت سخت شد بااین قدوم پرگناه نیست ممکن با هزاران پرده پیش دیدگان چون گنه جانم گرفته باز هم عیسی شدی مِهر تو شد خرق عادت،برگدا بخشید جان روضه خواندم لحظه ی تحویل سالم این چنین ماه زهرا پشت ابر غیبتت دیگر نمان منتقم بازآ،که مادر خواست دیدارتو را مانده بر راهت نگاه عمه های قد کمان (عبدالمحسن)
گریز: حضرت زینب علیهاالسلام ای التماس ِلحظه ی افطار، العجل وقت سحر؛ امید گنهکار، العجل ما غرق ظلمتیم و نیازمند نور تو خورشید روز و ماه شب تار، العجل در حال روزه با لب تشنه قسم دهیم شیعه شده ست تشنه ی دیدار، العجل ای مجری عدالت حیدر ظهور کن بردار تیغ حیدر کرّار، العجل از چه نشسته است به جایت نماد ظلم بر منبری فقط تو سزاوار، العجل عمری برای قلب تو عیدی نمانده است تا کی تویی همیشه عزادار، العجل آقا قسم به زخم دل عمّه زینبت بنما تو بر ظهور خود اصرار، العجل آقا قسم به پیکر مجروح او بخواه اذن فرج ز حضرت دادار، العجل در بین رقص و هلهله زینب چه می کند پیش دو چشم خیس علمدار العجل در لحظه های رد شدن از بین مست ها خیلی کشیده محنت و آزار، العجل از بعد دیدن لب زخمی ز خیزران از این حیات خود شده بیزار، العجل مویش سفید کرده و سرو ِقدش کمان بزم شراب و کوچه و بازار، العجل (عبدالمحسن)
باز با شرمندگی مثل همیشه آمدم با امید و آرزوی عفو این در را زدم گردنم را کج نمودم ، کاسه ی چشمم پر آب یا عظیم العفو از این خانه ننمایی ردم سفره دل را فقط پیش شما وا میکنم آبرویم را مریزی ،گرچه میدانی بدم یا غیاث المستغیثین دست من را هم بگیر گوش کن بر این همه فریادهای ممتدم مثل بد هایی که بخشیدی و خوبانی شدند چشم پوشی کن تو از ظلم و گناه بی حدم دست من خالی است ، اما‌ واسطه آورده ام دست بر دامان پاک اهلبیتِ احمدم سروده: (یونس)
هزاران بار استغفار کردم دوباره جرم خود تکرار کردم من آن کاهم که روی شانه‌ی خویش هزاران کوه عصیان بار کردم زبانم گفت من عبد تو هستم ولی با فعل خود انکار کردم تمام عمر گویی خواب بودم هوای نفس را بیدار کردم درِ جنت به روی خویش بستم ره دوزخ به خود هموار کردم مرا در اوج عزت آفریدی ولی افسوس! خود را خوار کردم به جای دوست با دشمن نشستم برای غیر، ترک یار کردم کجا کردم فرار از چنگ شیطان؟ کجا با نَفْسِ دون پیکار کردم؟ خدایا! عفو کن اکنون که من خود به جرم خویشتن اقرار کردم منم «میثم» که بستم با تو پیمان شکستم، باز استغفار کردم
ای عید بدان جهان گرفتار علی ست این کهنه و نو شدن فقط کار علی ست از سرخی چشم غنچه ها فهمیدم امسال بهار هم عزادار علی ست نوروز که از گذشته تا امروز است امسال مصادف غمی جانسوز است شادی مکن ای بهار از این غم زیرا  نوروز به حرمت علی نوروز است
با آنكه حدّ جرمم، بالاتر از عذاب است جرم مرا حساب و، عفو تو بی حساب است با لطف بی کرانت، در پيشگاه عفوت العفو يك گنه‌كار، بالاترين ثواب است عفو تو كوه خجلت، بر شانه‌ام نهاده بر روي دوشم اين كوه، سنگين‌ترين عذاب است دستم به بند عصيان، پايم به دام شيطان قلبم هماره بيمار، چشمم هميشه خواب است چون لاله‌ی خزاني، رفت از كفم جواني شرمنده پيریِ من، از دوره‌ی شباب است با اين گناه بسيار، گويي گنه نكردم برهر گناهم از تو، صد پرده‌ی حجاب است مگذار تا بريزد، بر خاک آبرويم بی آب رحمت تو، اين آبرو سراب است اشک خجالت از من، لطف و عنايت از تو جرم من است ظلمت، عفو تو آفتاب است هر ناله شعله‌ی دل، هر شعله شاخه‌ی گل هر قطره اشك خجلت، دريايي از گلاب است باران اشك "ميثم" از ابر رحمت توست اين ابر آسمانش، از چشم بوتراب است
ندای الهی... به غیر مهر و محبت چه دیده‌ای؟ برگرد کبوترانه چرا پَر کشیده‌ای؟ برگرد تمام عمر قدم در ره خطا زده‌ای به جز تباهی و ذلت چه دیده‌ای؟ برگرد اگر چه عبد من آلوده و سیه رویی کجا ز رحمت من دل بریده‌ای؟ برگرد چرا اسیر شب تیره‌ی گنه شده‌ای؟ اگر که چشم به راه سپیده‌ای برگرد هوای نفْس، تو را می‌بَرَد به سوی جهیم «ز برزخی که خودت آفریده‌ای برگرد» چقدر فاصله داری میان خود با من! نَفَس بُریده شدی بس دویده‌ای، برگرد دوباره تشنه‌ی لاتقنطوی من شده‌ای همیشه از میِ رحمت چشیده‌ای، برگرد ره انابه و توبه به روی تو باز است اگر که میوه‌ی ممنوعه چیده‌ای، برگرد خدای توبه پذیر توأم! کجا رفتی!؟ اگر به آخر خط هم رسیده‌ای برگرد «وفایی!» از چه ز درگاه من گریزانی صدای دعوت من را شنیده‌ای، برگرد
دلم حال دعا می خواست با خود ساغر آوردم سر از میخانه اهل مناجاتت درآوردم برایم باز کردی جا میان روسفیدانت به ستارالعیوبی چون تو امشب باور آوردم در این بازار بی سرمایه خالی مانده دستانم به من اشکی بده ، یوسف ببیند گوهر آوردم ببر با حلقه ای در گوش من را کربلا یا رب بگو : امشب حسین‌ من ! برایت نوکر آوردم شنیدم زیر خنجر در مناجاتش به تو می گفت : برای یاری دینت خدایا حنجر آوردم شنیدم خواهرش از روی تل جان دادنش را دید نشد یاری کنم او را فقط چشم تر آوردم شنیدم داخل گودال با او ساربان بد کرد من از این غصه هر وقت آمدم انگشتر آوردم الهی بشکند دست و عصایی که بر او می زد الهی دق کنم وقتی از این غم سر درآوردم
بازهم از معصیت‌هایم خودت کردی عبور یا غفور و یا غفور و یا غفور و یا غفور معصیت دیدی خطا دیدی جفا دیدی ولی صبر کردی صبر کردی صبر کردی یا صبور در ازای این همه نعمت که بخشیدی به ما غیر ناشکری ندیدی یا شکور و یا شکور باز هم مثل همیشه آبرو داری نما جان خوبانت مکن پرونده ما را مرور دلخوشم تنها به اشک روضه‌های فاطمه هست در آیین ما این اشک‌ها خیرالامور من دلم کرب و بلا می‌خواهد این شب‌ها حسین تا به کی هر صبح بفرستم سلام از راه دور کاش این ماه مبارک چشم ما روشن شود کاش ما را شادمان سازند با امر
عزیزی و به حضورت حقیر آمده ام امیری و سر کویت فقیر آمده ام نگاه کن که زمین خورده ام بلندم کن گناه کرده ام و سر به زیر آمده ام به غیر کوی تو ما را پناهگاهی نیست به درگه کرمت یا مجیر آمده ام دلم خوش است برای حسین سینه زدم به نام نامی نعم الامیر آمده ام بگو چه واسطه ای بهتر از علی اصغر شب ششم شد و از این مسیر آمده ام مرا به روی گل فاطمه حلالم کن ببخش گرچه به پیش تو دیر آمده ام...
بسم الله الرحمن الرحیم چنان‌که سر نزده هیچ جز گناه از من نمانده است به‌جز نامه‌ی سیاه از من اگرچه ظاهر شاد و خیال خوش دارم ولی ندیده کسی حال روبه‌راه از من به فکر این‌که زرنگم، جهان اهل فریب هزار مرتبه برداشته کلاه از من هزار توبه شکستم، خدای توبه‌پذیر همیشه بوده گذشت از تو، اشتباه از من خوشم که بنده‌ی تو بوده‌ام در اوج گناه که برنداشته‌ای لحظه‌ای نگاه از من هزارشکر که آغوش گرم تو باز است اگرچه سر بزند جرم گاه‌گاه از من اگرچه جاده پر از پیچ‌وخم شد اما تو محافظت کردی در تمام راه از من به خویش آمدم و هاتفی ندا آورد: به حکم آینه‌ی "سَلْ، تُعِطْ" بخواه از من کرامت تو چنان شد که یک عبادت را قبول کرده به جای هزارماه از من دوقطره اشک برای حسین ریخته‌ام... به روز حشر بخواهی اگر گواه از من من از حضور تو شرمنده‌ام امام‌زمان که برنیامده در این فراق آه از من
نوحه وفات حضرت خدیجه (س) روح ختم المرسلینه بی مثال و بی قرینه حضرت خدیجه تنها فقط ام المومنینه مادر عترت مصطفی همسنگر رسول خدا مولاتی ام خیرالنساء.واویلتا             واویلا آه و واویلتا میخونه باقلب مضطر فاطمه روضه ی مادر آسمون شده عزادار رفته یاوره پیمبر هستی حضرت مصطفی پرکشیده به سوی خدا فاطمه گشته صاحب عزا.واویلتا               واویلا آه و واویلتا حامی دین خدا بود عشق وجان مصطفی بود باتمام هستی خود یاور خیرالورا بود بر مادره گل یاسمن ازسوی حق رسیده کفن ازداغش فاطمه پرمحن.واویلتا            واویلا آه و واویلتا ابوذر رییس میرزایی (بهار)
زمینه وفات حضرت خدیجه (س) سیدتی.جلوه ی حق الیقین سیدتی.حامی قرآن ودین سیدتی.تویی ام المومنین.سیدتی بانوی من.میروی سوی جنان بانوی من.میشوم قامت کمان بانوی من.توکنار من بمان.بانوی من غریب وخسته.بدون من داری میری سفر دلم شکسته.برات نمونده دیگه بال وپر به غم نشستم.بدون تو دلم پراز شرر بمون کنارم.بدون تو دلم پرازغمه مرو زپیشم.بودن تو برام یه مرهمه همه امیدم.هرچی بگم زخوبیات کمه             سیدتی یاحضرت خدیجه بند دوم سیدتی.مادرآل عبا سیدتی.یاوره خیرالوری سیدتی.تکیه گاه مصطفی.سیدتی سیدتی.رفتی ای بانوی من قلبم شده.زغمت پراز محن از سوی حق.برتو اهدا شد کفن.بانوی من ولی یه روزی.نوه ی تو به روی نیزه ها توو کربلا وای.بدن اون به زیر دست وپا کفن نداره.حسین تو به غیر بوریا توو قتلگاه وای.میزننش با سنگ وباعصا توو قتلگاه وای.خواهر اون میون دشمنا توو قتلگاه وای.سکینه میخونه وا ابتا       حسین حسین غریب مادرحسین ابوذر رییس میرزایی (بهار)
نوحه حضرت خدیجه (س) عصمت داوری یاخدیجه یار پیغمبری یا خدیجه گشته ای جان فدا در ره دین چشمه ی کوثری یاخدیجه آه ام خیرالنساء آه رفتی ازاین دنیا آه شده گریان زهرا                یا حضرت خدیجه جلوه ی حق و نورالهدایی یاور وحامی مصطفایی مادر مومنانی خدیجه هستی و جان خیرالورایی آه داغ تو سنگین است آه مصطفی غمگین است آه دخترت حزین است             یا حضرت خدیجه مرثیه خوانده باقلب مضطر ازغمش ناله دارد پیمبر آسمان گریه کن زاین مصیبت فاطمه دیده است داغ مادر آه کعبه ی غمها رفت آه هستی طاها رفت آه مادر زهرا رفت             یا حضرت خدیجه ابوذر رییس میرزایی (بهار)
کوکبی در آسمان معرفت کرده بروز کز وجودش خلق عالم می برد بهره هنوز کیست این گوهر کز او دُربقا دارد نشان مادر ام ابیها مشعلی گیتی فروز داده حق بر او سلامی تا رساند جبرئیل بر خدیجه نزد احمد حامل رمز و رموز حامی اسلام و دین در روزهای بی کسی کرد روشن شام غمها را فروغش همچو روز بود همراه نبی در فصل سرد و زمهریر داد گرمی تا کز او سرما شود مهر تموز بسته بار خویش را اما ندارد یک کفن در دل پیغمبر آمد از غمش اندوه و سوز می رود اما بود دلواپس زهرای خویش کرد بر اسما وصیت نامه خود را به روز بذل و بخشش کرد او یک کاروان دل در جهان بوده دنیا در بر او خشک پستان عجوز وارث بذل و سخایش کیست جز سبط نبی داد هست و بود خود را کمتر از یک نیمروز هر که می دانست تا او پور زهرا و علیست سنگ می زد بر تنش چون کوفیان کینه توز کهنه پیراهن ندارد ارزشی شد پربها ارزش افزوده اش شد یادگاری دست دوز رفتی و دیگر ندیدی از حسینت سربرید بین مقتل شمردون پست و خار تیره روز رفتی و دیگر ندیدی بین دو نهر پر آب تشنه لب برخاست از آهش به گردون دود و سوز سر مگر آورده با خود این چنین کوبد به در داشت در خود اضطرابی خولی آتش فروز پارسایی در تنور خانه شد غمخوار او هودجی از نور دید و گشت بعد از آن نشوز ای مدینه می سزد تا بهر ام المومنین مهدی زهرا بگیرد بهر مادر سالروز شاعر : جواد کلهر حضرت خدیجه (س) روضه
از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم یا اینکه در مصیبتت از دست می روم یا اینکه با تمام توان گریه می کنم زهرا به یاد غربت تو زار می زنم با قلب خسته و نگران گریه می کنم در التهاب نالة تو آب می شوم مانند شمع از دل و جان گریه می کنم در پشت در به رنگ گل لاله می شوی پهلو شکسته ! ناله زنان گریه می کنم با روضه های پهلو و بازو و چهره ات با روضة بلال و اذان گریه می کنم اصلاً ببین که با همة روضه های تو اندازة زمین و زمان گریه می کنم بانوی بی حرم به خدا من به یاد آن .... ....قبر بدون نام و نشان گریه می کنم آه ای خدیجه مادر غم ! نه فقط شما من هم به یاد مادرمان گریه می کنم شاعر:یوسف رحیمی حضرت خدیجه (س) روضه
هنوز چهره مکه غبار ماتم داشت هنوز داغ ابوطالب آتش غم داشت دل لطیف پیمبر غمین زهرا بود به سینه درد و غم و غصه های عالم داشت سخن ز رحلت بانوی با کرامت بود سی که حسن کمال چهار مریم داشت چه بانویی که خدایش سلام می فرمود که نامه عملش مُهر مِهر خاتم داشت یگانه بانوی مردی که از عدالت خود تمام عالم و آدم به زیر پرچم داشت سخای حاتم طایی کجا و این سفره که درب خانه جودش هزار حاتم داشت برای حضرت ام الائمه این یک بس که نور فاطمه بر دامن مکرم داشت خدیجه مادر ما اولین مسلمانی است که با ولای علی عهد خویش محکم داشت در آخرین نفسش با اشاره می فرمود همیشه فاطمه ام غربتی دمادم داشت فدای دختر مظلومه ام که در آن شعب به روی گونه چو گلبرگ یاس شبنم داشت به اهل بیت بگو تا ملازمش باشند به هر زمان که به مادر نیاز مبرم داشت کسی به صورت او لطمه بعد من نزند شنیده ام که فلانی دو دست محکم داشت پس از وصیت ام الائمه پیغمبر خدیجه را به عبایش ز خود مقدم داشت در آن دمی که کفن از بهشت آوردند هوای رحلت او روضه محرم داشت شاعر:محمود زولیده حضرت خدیجه (س)
مادر مرو که فاطمه ات زار و مضطر است هجر تو قاتل من غمدیده دختر است غصه مخور به حال پدر چونکه بعد تو زهرای کوچک توبرایش چو مادر است در سرزمین شعب ابی طالب از محن اکنون ز اوج داغ و عزای تو محشر است گویا که سال حزن برای پدر بود این سال غم که با غم دنیا برابر است بار سفر تو بستی و رفتی ولی بدان کوتاه عمر دختر مثل کوثر است وای از دمی که فاطمه ات را تو از بهشت بینی میان شعله و در پشت یک در است جرم تو هست یاری پیغمبر خدا جرم من حزین به خدا عشق حیدر است آنکه فکنده لرزه به جانم نظاره بر چندین کفن بود که به دست پیمبر است بعد از شمارش کفن این روضه ام شده یک کودک بدون کفن داغ مادر است ----------------------------- شاعر : مجتبی صمدی شهاب حضرت خدیجه (س) روضه
می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم دارم به پای پیکر تو گریه می کنم بر لحظه های آخر تو گریه می کنم اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست این کوه درد بر سر دوش پدر نشست با دخترت تو این دم آخر سخن بگو مادر بیا و حرف دلت را به من بگو بابای من ز هجر تو دلگیر می شود قلب جوان او ز غمت پیر می شود مادر بیا به خاط زهرا بمان مرو حتی گرفته است دل آسمان مرو مادر بمان ز بیت نبوت صفا مبر آرامش و قرار دل مصطفی مبر مادر بمان و از دل این خانه پا مکش بر صورت شکسته ی خود این عبا مکش شاعر:رضا رسول زاده حضرت خدیجه (س) روضه
خدیجه بود همیشه قرار پیغمبر به روز های خزانی بهار پیغمبر همان مجلله بانوی روشن مکه که شد ستاره ی شبهای تار پیغمبر اگر چه بود به ثروت زبانزد این بانو تمام هستی او شد نثار پیغمبر به کوچه گر چه اهانت به مصطفی کردند درون خانه کسی بود یار پیغمبر دل رسول خدا با خدیجه محکم بود اگر چه بود علی ذوالفقار پیغمبر کجا مقام کسی میرسد به این حد که به او سلام کند کردگار پیغمبر سه سال سخت و نفسگیر شعب بو طالب کشید یک تنه بر دوش بار پیغمبر همین که رفت دل فاطمه شکست از غم همین که رفت گره خورد کار پیغمبر وصیتش شده جای کفن به پیراهن کفن نداشت خلاصه نگار پیغمبر دوباره طی زمان ، بوریا، تب مقتل دوباره گریه ربود اختیار پیغمبر رسید ناله انابن خدیجه الکبری دوباره خورد به مقتل گذار پیغمبر رسید و دید که شاهی ز صدر زین افتاد سر حسین جدا شد کنار پیغمبر شاعر : سید حجت بحرالعلومی طباطبایی حضرت خدیجه (س) روضه
ماه خدا رسیده، ماهی پر از کرامت ماهی که در درونش، بخشایش است و رحمت هر چند روزه سخت است، امّا برای عاشق؛ این تشنگی گواراست، این ضعف، عینِ قوّت ماهی که می‌دهد درس، درس رهایی از بند بندِ قساوت و خشم، بند غرور و شهوّت ماه نزول قرآن، ماه هبوط خیرات هر لحظه‌اش ثواب و، هر ساعتش سعادت‌ قطعاً خدا ببخشد، هر بنده را در این ماه می‌بیند او به لطفش، هر طاعت و عبادت دلها کویری و خشک، از کثرتِ گناهان باران رحمتش داد، بر هر دلی طراوت چون با علی‌ست این ماه، شد تا ابد مبارک با خون خویش داده، مولا بر آن شهادت شب‌های قدرْ یعنی، قدرِ علی بدانیم یا رب بخواه بر ما، حیدر کند عنایت غیر از خدا که داند، جاه و جلال حیدر « زنهار از این بیابان، وین راه بی‌نهایت »