#قسمت اول
#داستان_حج_من
ازین قرار بود👇
راستش اولش که مامان بهم گفت بیا با من بریم حج حرفش و شوخی گرفتم و گفتم نه بابا من اصلا موقعیت و آمادگیش و ندارم وازین حرفها باخودم میگفتم حج رفتن مگه شوخیه خیلی سخته
از مامان اصرار از من انکار
دیگه مامان از راه احساسی وارد شد که من چطوری تنها برم اونجا بهم کمک میکنن ولی بچه خود آدم یه چیز دیگس دیگه
با نارضایتی راضی شدم افتادم دنبال کارهاش از خرید فیش و رفتن محضر که همسرم باید رضایت میداد که خودش داستان داشت
می گفت رضایت نمیدم چطوری رضایت بدم دو تا زن هستین سخته و...... ولی خداروشکر روز محضر بدون هیچ حرفی راه افتاد اومد رضایت داد .
که تمامش به راحتی آب خوردن انجام شد از کلاس های هفتگی و خرید لوازم وغیره که یادآوریش هم برام شیرینه 😍
شب قبل رفتن مون هم همسرم آش پیش پا رو بار گذاشت
همیشه روز قبل رفتن به سفر خیلی کارهای خرده ریز هست که باید انجام بشه من فقط سرم به کارهای خودم بود ولی همسرم درحال تدارک و تهیه آش بود .
بنظرم کار اضافی بود توی این شرایط
حالا اونروز بخاطر فشار کار و استرس
که هم من و هم همسرم دچارش شده بودیم با هم بحث و جدل هم کردیم
که حالا براتون تعریف میکنیم خلاصه غروب شده بود تازه داشت آش ها رو تزیین میکرد
بگم براتون سر چی حرفمون شد
همسرم میگفت برای همسایه ها خودت آش ببری بدی خیلی بهتره منم میگفتم خسته ام نمیتونم ببرم
که اخر سر هم بردم ولی همسرم خیلی از دستم دلگیر شد بمن بگو تو که میبردی خوب از اول میگفتی باشه که حالا فردا میخوای بری از هم دلخور نباشین
باهم سر سنگین بودیم تا فردا که از صبح دیدم همسرم همش خوابیده بلند نمیشه
حالا نگو از غصه که من میخوام برم مریض شده تب ولرز وبدن درد
دیگه اونروز و بهش رسیدگی کردم دارو دادم خورده ابمیوه و...
خلاصه ساعت 9شب باید توی پارکینگ شهر ری می بودیم اتوبوس ها از اونجا حرکت میکردن به سمت فرودگاه...
ادامه دارد..
⚘️داستان حج من اینستا گرام که فیلتر نشده بود میذاشتیم استقبال زیادی شد خیلی از دوستان تقاضا داشتن ادامه اش را بگذاریم⚘️
#منو_مامان
#حج_تمتع
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#تیکه_کتاب
این قسمت از زبان سیداحمد کربلایی استاد آیت الله قاضی میباشد که از استادش ملاحسینقلی همدانی میگوید، ملاحسینقلی بنوعی استاد همه عرفا و علمای بزرگ معاصر است.
مقابل در اندروني اتاق (ملاحسینقلی همدانی) نشسته بودم. روزهای آخری بود که شاهد حضورش در عالم خاکی بودم. صورت پرابهتش را در نظر می آوردم و یاد خاطراتی میافتادم که با او در این سالیان گذرانده بودم. دست های خیال بر ساحت حضورم چنبره میزد و مرا به آن روزهای شیرین تکرارنشدنی پرواز می داد...
با آخوندملاحسینقلی پیاده به زیارت عتبه سیدالشهدا علیه السلام رفته بودیم. در میانه راه برای استراحت به قهوه خانهای رسیدیم و دیدیم صدای رقص و پایکوبی می آید. آخوند چهره ای در هم کشید و نگاهش را به ما انداخت و گفت: «یکی از شما مردانگی کند و برود این جماعت را نهی از منکر نماید»
همه ما در حال سکوت و تعجب، ایستادیم و به او نگاه کردیم. او هم دوباره گفت: «عرض شد یکی از علمای اعلام تشریف ببرند و به این جماعت تذکری بدهند!»
دوباره سکوتی که از سر ترس و خجالت بود بر ما حاکم شد! گروهی در قهوه خانه ای پر از دودودم، مشغول رقص و آواز و قهقه و مستی اند، آخر چطور می شود باعبا و عمامه بروی و به اینها بگویی بساطتان را جمع کنید؟! در همین فکرها بودم که بالأخره یکی دیگر از شاگردان استاد گفت: «جناب آخوند! این جماعت مستاند، به نهی از منکر ما توجهی نخواهند کرد و احتمال اثر در ایشان ساقط است.»
احساس خنکی وجودم را فرا گرفت و گمان کردم تکلیف از دوشمان برداشته شد استاد سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت: «باشد، خودم می روم.»
😰هول در دلم افتاد که الآن چه می شود. این پیرمرد می خواهد برود وسط مشتی جوان عیاش، و کاسه کوزه شان را به هم بریزد و اصلا معلوم نیست چه بلایی سرش بیاورند.
آخوند لباسش را مرتب کرد و به سمت در قهوه خانه راه افتاد، در را باز کرد و داخل شد. بوی دود جیگاره و نارگیله (قلیان) از در قهوه خانه بیرون زد. سراسیمه به دنبالش داخل شدیم و دیدیم تعداد آنها بیش از چیزی است که تصور میکردیم. آخوند وارد شد و مستقیم به سراغ سرکرده شان رفت. آدمی قلچماق به نظر می رسید. با خود گفتم الآن آخوند می خواهد چه بگوید؟ آیه میخواند؟ روایت می خواند؟ در همین اندیشه ها غوطه ور بودم که آخوند رو کرد به رئیسشان و گفت: «سلام علیکم، آقا رخصت میفرمایید بنده بخوانم و شما سازش را بزنید؟
ادامه دارد
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
ما به همان چیزی دست پیدا می کنیم که راجع به آن صحبت می کنیم. کلام ما تبدیل به پیشگویی هایی می شود که دیر یا زود محقق می شود.
"جول اوستین"
#سلام_صبح_بخیر
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#حال_خوب♡
تا به حال طعم بیخیالی رو چیشیده ای؟ملس و دلچسب!
چقدر مینشیند به جانت..
دل آرام و دل شاد؛از تمام اتفاقات اطرافت لذت میبری
ازصبح های بی تشویش
صدای گنجشک ها،گلدان های شمعدانی پشت پنجره؛ از نوشیدن فنجان چای با طعم زندگی پشت پنجره
کمی بیخیال باش جانم...
لبخند بزن! نفس عمیق بکش!
باور کن خداوند برای تو معجزه میکند
جان ببخش به تمام لحظه های بی جانت اوهمین جاست!کنار تو ..
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#مطبخ
#شیر_پسته_گرم🥛
در روزهای سرد زمستون دیگه شیر پسته یخ طرفدار نداره شیر پسته گرم میچسبه
مواد لازم:
شیر: 2 پیمانه
پسته :(خرد شده) 2 ق.غذا خوری
بادام :(خرد شده) 2 ق. غذاخوری
شکر: میزان دلخواه
زنجبیل: نصف ق.چ در صورت تمایل
طرزتهیه:.
شیر را همراه شکر،زنجبیل،پسته و بادام در ظرف لعابی روی حرارت قرار میدهیم تا شیر به جوش آید.
اجازه میدهیم تا به مدت دو الی سه دقیقه بجوشد
شیر پسته ما آماده هستش در فنجان برای هر نفر سرو میکنیم. نوووش جان 🙏
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#تیکه_کتاب♡
براساس زندگینامه سید علی قاضی طباطبایی
📚کتاب کهکشان نیستی👇
#کهکشان_نیستی ♡
ادامه قسمت جذاب قبل
اول قسمت قبلو بخونید 👈 اینمطلب
در همین اندیشه ها غوطه ور بودم که آخوند رو کرد به رئیسشان و گفت: «سلام علیکم، آقا رخصت میفرمایید بنده بخوانم و شما سازش را بزنید؟ ناگهان صدای ساز و آواز به سکوتی مرگبار تبدیل شد. رئیس که خنده اش گرفته بود، وقتی دید مشتی طلبه با پیرمردی که سرو وضعش نشان میدهد در عمرش حتی یک موسیقی گوش نکرده، وارد قهوه خانه شده اند، با حالتی که آخوند را دست انداخته باشد، گفت: «شیخ، مگر شما هم بلدی با این ماسماسک ها بازی بازی کنی؟ ملا حسینقلی لبخندی زد و گفت: «من بلدم شعر بخوانم، رخصت هست بخوانم؟ مرد دستی به سبیل کت وكلفتش کشید و با قهقه ای گفت: «آشیخ، تو بخوان ما سازش را می زنیم.» با قهقه ای که سر دادند، تا مغز استخوانم سوخت😢
درست بود، من بارها تأثير نفس استاد را دیده بودم. یادم نمی رود که در نجف شروری بود به نام «عبد فرار» یعنی بنده فراری، که نجفی ها از دست آزارش عاصی شده بودند و همه از او میترسیدند. روزی، آخوند در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود که عبدفرّار از مقابلش گذشت. رسم بر این بود که چون همه از او میترسیدند، از ترس آزارش باید به او احترام میگذاشتند، اما ملا حسینقلی ابدأ به او محل نگذاشت. عبد فرار که متوجه این بی اعتنایی شد، برگشت و با طلبکاری گفت: «آهای شیخ! برای چه به من احترام نگذاشتی؟ مگر من را نمیشناسی؟!
لبهایم را گزیدم و با خود گفتم خدا به خیر کند، الآن شربه پا می شود. آخوند در پاسخش گفت: «مگر تو که هستی که باید به تو احترام بگذارم؟
عبد فرار با عصبانیت و تهاجم گفت: «من عبد فرار هستم، باید به من احترام بگذاری!» آخوند سرش را پایین انداخت و در کمال آرامش گفت: «عجیب است!»
- چه چیز عجیب است؟
آخوند با چشمهای نافذش به او نگاه کرد و گفت: «عجیب، نام توست؛ چرا به تو عبد فرّار می گویند؟ اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ (آیا از خدا فرار کردهای یا از رسول؟)
ما که باورمان نمی شد؛ گفتن این جمله از آخوند همان و خراب شدن عالم برسر عبد فرار، همان.
ساکت شد. خطوط صورتش در هم شکست و عرق شرم بر پیشانی اش نمایان شد. موعظه، آن چنان او را متحول کرد که صبح فردا خبر وفاتش را دادند. همسرش گفت: «دیشب برخلاف همیشه که وقتی به خانه میرسید و من را کتک می زد، انگار معجزه ای
شده باشد، از در مهر و محبت وارد شد. از من بسیار عذرخواهی و دل جویی کرد؛ سپس تا پاسی از شب، از این سوی حیاط به آن سو می رفت و زار میزد و مدام با خود میگفت: اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ تا اینکه دیدم سر سجاده رفت و آن قدر گریه کرد و نمازخواند تا بیهوش شد.
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
👆با دل شماهم بازی کرد؟
این قسمت و قسمت قبلش که داستان مواجهه ملاحسینقلی همدانی و لات و لوتهای مست لایعقل و نفس مسیحایی ملاحسینقلی هستش خیلی با دل آدم بازی میکنه. ان شاء الله یه صاحب نفس اینطوری سر راه ما قرار بگیره و بیدارمون کنه
#کهکشان_نیستی📚
این چند روزه که از کهکشان نیستی مطلب میزنم، خیلی پیام دریافت کردم برای روش تهیه کتاب. ظاهرا تو کتابفروشی ها خیلی پیدا نمیشه. از اونجایی که من خیلی آشنا نیستم، از پسرم حسین خواستم با دوستانی که میشناسه در فروش کتاب، راه تهیه کتاب رو معرفی کنه. که هماهنگ کرد
میتونید این کتابو با ده درصد تخفیف از مجموعه کتابهای خوب تهیه کنید👇
https://zarinp.al/452607
هرسوالی داشتید از پشتیبانیشون بپرسید @ketab_adm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دور «کهکشان نیستی» در یک دقیقه
معرفی اجمالی کتاب کهکشان نیستی در یک دقیقه
میتونید این کتابو با ده درصد تخفیف از مجموعه کتابهای خوب تهیه کنید👇
https://zarinp.al/452607
هرسوالی داشتید از پشتیبانیشون بپرسید @ketab_adm
فإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
به یاد آر شبی را که با بغض و گریه سر کردی و هر ثانیه انگار جان می دادی و تصورمیکردی که این شب ، تمام نخواهد شد.
اما صبح ،
با تلنگر آفتاب بیدار شدی
رسوبات غم را از صورتت تکاندی
نفس عمیقی کشیدی
، از جایت بلند شدی و ایستادی تا قـویتر از روزهای قبل
، برای آرزوهایت ، تلاش کنی
.غصه ها همینقدر کـوتاهند و سختی ها همینقدر زودگذر .
تمام شب ها صبح می شوند و تنها
رسوب های خسته ای می ماند برای تکاندن .
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#ممنونم_خدا 🙏
🤕 وقتی که زخمی میشم ؛
- رگهای خونیِ اطراف زخمم رو باریک میکنی تا خون کمتری از دست بدم.
- پلاکتها رو کنار هم میچسبونی تا لخته بشن، شکاف رگها رو ببندن و خونریزی رو متوقف کنن.
- حالا رگها رو بازتر میکنی تا خون تازه به همراه مواد مغذی به جای آسیبدیده برسن.
- التهابِ محل زخم نشونۀ اینه که سربازهای ایمنی بدنم یعنی گلبولهای سفید دارن با سلولهای مرده، باکتریها و عوامل بیماریزا مبارزه میکنن؛ تو اونها رو مأمور پاکسازیِ بافت آسیبدیده میکنی.
- حالا زمان بازسازیه و تو سلولهای پوست و بافتهای زیرش رو، بدون اینکه دردی احساس کنم، تکثیر میکنی؛
و اندازۀ زخم روزبهروز کوچیک و کوچیکتر میشه.
همۀ اینها را بدون اینکه ذرهای به اونها آگاه باشم یا ارادهم در اونها نقشی داشته باشه انجام میدی تا از من مراقبت کنی.
ممنونم ازت خدا... 🙏
#استاد_شجاعی
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
هر صبح دیروزهایِ مبهم خود را
در نامعلومترین جای کائنات دفن کن
و هیچ گذشتهی تلخی را به یاد نیاور؛
هر آدمی میتواند
با هر صبح متولد شود ...
#سلام_صبح_بخیر🌼
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#مطبخ🍵
در بسیاری از خانواده ها به مناسبت رویش اولین دندان نوزاد جشن دندونی برگزار میکنند از اقوام وآشناها را دعوت میکنن و به جشن و شادی می پردازند ایرانی ها معتقدند پختن آش دندان باعث می شود دندان های کودک بدون درد و راحت تر در بیاد
طرز_تهیه_آش_دندونی_خوشمزه 👇
#مطبخ🍵
مواد لازم🌱
نخود ۱ پیمانه
لوبیا چیتی ۱ پیمانه
گندم ۲ پیمانه
سیر ۳ حبه
پیاز ۲ عدد
آب قلم ۴ لیوان
سیر داغ و نعنا داغ به مقدار لازم
نمک و فلفل سیاه و زردچوبه به مقدار لازم
#طرز تهیه🍵
ابتدا گندم حبوبات را از شب قبل خیس می کنیم بعدش
با آب فراوان می گذاریم خوب بپزد و وقتی بین دو دست فشار می دهیم له شود
حبوبات را جداگانه می پزیم
پیاز را خلالی کرده و داخل قابلمه با زردچوبه فراوان خوب تفت بدهید تا طلایی شود سپس سیر رنده شده را اضافه می کنیم تا عطر سیر خارج شود و در آخر آب قلم و یا عصاره آب گوشت ( در صورت استفاده از عصاره گوشت آن را در آب ولرم پودر کرده و باز می کنیم ) به و همراه حبوبات به آش اضافه می کنیم اجازه می دهیم تا آش با حرارت ملایم خوب جا بیفته و در آخر نمک و فلفل سیاه و دو قاشق غذا خوری پیاز داغ را به آش اضافه می کنیم و با سیر داغ و نعنا داغ و کشک تزئین می کنیم
آش آماده است .نوش جان ⚘️
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#کهکشان_نیستی
براساس زندگی آیت الله سید علی قاضی طباطبایی
ادامه قسمت قبل 👇
👆#ادامه 👇
صبح به سراغ عبد فرّار رفتم و دیدم با چهره ای پرنور جان داده است.» من و دیگر شاگردان از این رخداد بی خبر بودیم، اما اول صبح، آخوند گفت: «امروز
برویم منزل یکی از اولیای خدا که وفات کرده و ما را به سمت خانه عبد فرّار برد. این اثر نفس قدسی ملاحسینقلی همدانی بود که بارها مشاهده اش او کرده بودیم؛ اما این بار تفاوت داشت. آخروسط قهوه خانه، آن هم بین این همه آدم گردن کلفت، ورق طوری برگشته بود که قرار بود عارف کامل بخواند و عیاشان ساز بزنند.
صدایش را صاف کرد و با ضرب آهنگی ناقوسی، وسط دودودم قهوه خانه شروع به خواندن اشعار ناقوسیه منسوب به امیرالمؤمنین کرد:
اِلهَ اِلاّ الله * حقاً حقاً صِدقاً صِدْقاً
اِنَّ الدُّنْیا قَد غَرَّتْنا * وَ اشتَغَلَتْنا وَ استَهْوَتْنا
یابْنَ الدُّنْیا مَهْلاً مَهْلاً * یابْنَ الدُّنْیا دَقَّاً دَقَّاً
یابْنَ الدُّنْیا جَمْعاً جَمْعاً * تَفْنى الدُّنْیا قَرْناً قَرْناً
ما مِنْ یَوم یُمضْى عَنّا * اِلاّ اَوْهى رُکُناً مِنّا
قَدْ ضَیَّعْنا داراً تَبْقى * وَ اسْتَوْطَنّا داراً تَفْنى
لَسْنا ندرى ما فَرَّطْنا *** فیها اِلاّ لَوْ قَدْ مِتْنا
❇️معنی شعر
ای فرزند دنیا آرام باش، آرام
ای فرزند دنیا در کار خود دقیق شو، دقیقشدنی.
ای فرزند دنیا کردار نیک گردآور، گردآوردنی.
دنیا سپری میشود پیوسته پیوسته، هیچ روزی از عمر ما نمی گذرد جز این که پایه و رکنی از ما را سست می گرداند.
ما سرایی را که باقی است، ضایع نمودیم و سرای فانی را وطن و جایگاه خویش ساختیم.
ما آنچه را در آن کوتاهی نموده ایم، نمیدانیم مگر روزی که چهره در نقاب خاک کشیم.
🔻ترکیبب ضرب آهنگ این شعربانفس الهی او، اثری بر جان آنها گذاشت که از ساز زدن دست کشیدند و شروع کردند به گریه. صدای آه و ناله و اشک و تأسف بود که سقف قهوه خانه را به لرزه می انداخت. ققنوس توبه از خاکسترجان هایشان سربرآورد و زیرورویشان کرد. آخوند چشمان آسمانی اش را از روی تک تک آنها گذراند و از قهوه خانه بیرون آمد. به دنبال او ماهم بیرون آمدیم، اما صدایی که همچنان شنیده می شد، صدای گریه و زاری و آه و ناله بر گذران عمر و طنین ریشه دواندن حقایق الهی در جان های جوانانی بود که به دست ولی الهی، با چند خط شعر منسوب به شاه مردان، این چنین متحول شده بودند. این رسم دیرینه روزگار است؛ سرانجام، چنگال تقدير، مردمان غافل بهره مند از خورشید را به کام تاریکی فراق می کشاند.
حالا حال آخوند به هم خورده بود. به کربلا آمده بودیم. سایۂ غم، چهره تمامی شاگردان را در هم کشیده بود. من که سال ها خدمت او را کرده بودم، نگران و غم زده به در بسته اتاقی مینگریستم که در آن بستری بود و در کنار دوستان و مریدانی که هرکدام در حیات خود ستاره ای پرفروغ شدند، منتظر خبری از اندرونی نشسته بودم.
کهکشان نیستی، ص ۵۱
🔴 میتونید این کتابو با ده درصد تخفیف از مجموعه کتابهای خوب تهیه کنید👇
https://zarinp.al/452607
هرسوالی داشتید از پشتیبانیشون بپرسید @ketab_adm
#جرعه_ای_نور
ما اشتَدَّ ضِيقٌ إلاّ قَرَّبَ اللّهُ فَرَجَهُ
هيچ سختى و مشكلى شدّت نگرفت، مگر اين كه خداوند گشايش آن را نزديك ساخت
"علی علیه السلام"
غررالحكم حدیث9566
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#سردار_دلها♡
سردار این قدر خاکی بودی که بجز در مراسم رسمی درجه هایت را نصب نمی کردی لباس سبزت یا تنت نبود یا اگر بود خاکی بود و گلی بود
خانه ات ساده بود وسایل خانه ات چقدر معمولی و حیاط منزلت چقدر ساده و خودمانی
و از همسرت خواستی که بر سنگ قبرت بنویسند سرباز قاسم سلیمانی بدون نام و عنوان
اگر به ما بود برایت مزاری درست می کردیم درجه یک با چندین گنبد و گلدسته در حد یک الگو و قهرمان
چه کنیم که خودت پیش دستی کردی و طور دیگری وصیت کردی شاید تو ما را بهتر شناخته بودی....😭
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🖤
#جان_فدا
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#شهیدانه♡
فرش کوچکی انداخت گوشه حیاط خانه پدری اش ؛توی آفتاب، پیرمرد را از حمام آورد،روی فرش نشاند ،سرش را خشک کرد، دست و پیشانی اش را می بوسید و میگفت تنها دلخوشی من توی این دنیا پدرمه😭
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🖤
#جان_فدا
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#همسرانه
فاطمه بضعه منی فمن اذاها فقد اذانی و من سرّها فقد سرّنی
همسر گرانقدر عزیز و مهربانم حاجیه حکیمه عزیزم:
سلام علیکم،
حقیقتاً ماندهام در پیشگاه خداوند که چگونه میتوانم در این روزهایِ قریبِ رفتن، حقَّ نزدیک به چهل سالهی شما را اداء کنم.
امیدی جز به بخشش و محبّت پیوستهی شما و خداوند سبحان ندارم.
روزت را تبریک میگویم و بخاطر این صبرِ چهل ساله دستت را میبوسم.
از خداوند سبحان طول عمر توأم با زندگی فاطمی برایت خواهانم و از اینکه اولین سال را در روز مادر بدون مادر به سر میکنی برایت صبر و برای آن مرحومهی مجاهد اجر و غفران الهی خواهانم.
همسر ناتوانت در اداء حق الهی خود
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🖤
✉️ نامه حاج قاسم به همسرش بمناسبت روز زن
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#تفاوتهامون♡
به گفته روانشناسان احساسات در پشت سر مردان و در پیش روی زنان قرار دارد. یعنی زنان عاطفه خود را بیشتر بروز میدهند و مردان به دلیل خصوصیات ذهنی و یادگیری اجتماعی، یاد گرفتهاند تا عاطفه خود را کمتر نشان دهند. به اضافه آن که مردان احساساتشان زمانی فعال میشود که تایید شوند و یا احساس قدرت کنند و چون این فرایند با نحوه فعال شدن احساسات زنان متفاوت است، به نظر میرسد که مردان کمتر احساسی و بیشتر منطقی هستند. گریه کردن مردان یا عاشق شدن شان دلیلی بر بعد احساسی بودن آن هاست.
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#دوا🏠
آنتی بیوتیک خانگی بسازید 🌱
👈داخل شلغم را خالی کنید و در فضای خالی شده عسل بریزید !
👈3 ساعت بعد، شلغم آب انداخته و معجون حاصل بهترین و قوی ترین داروی سرماخوردگی🤧 ست
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb