#پندانه
#فقط_گناه_نکن!
#اوایل زندگیمان به من گفتند:
«#من به #توکاری ندارم.
به #هرصورت که #میل داری لباس بخر و بپوش.
#اما آنچه ازتومیخواهم این است که #واجبات را انجام بدهی و #محرمات را #ترک کنی،
یعنی #گناه_نکن»
به #مستحبات خیلی کار نداشتند،
هر طوری که #دوست داشتم زندگی می کردم.
به #رفت و آمد با #دوستانم کاری نداشتند و اینکه چه #وقت بروم و چه #وقت برگردم.
ایشان به درس و #تحصیل مشغول بودند و #من هم #سرم به کار خودم بود.
#همسر_امام_خمینی (ره)]
#منبع_کتاب_زندگی_به_سبک_روحالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی.
@mojaradan
📚 #داستان_شب
👈 با هزاران وسیله خدا روزی می رساند
مى نويسند #سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، #مرغى از هوا آمد و ميان #سفره نشست و آن مرغ بريان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان #متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
دنبال مرغ رفتند تا ميان #صحرا رسيدند، يك مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت، سلطان با #وزراء و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار #ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى كند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى كه #سير شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
سلطان با #همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پايش را گشودند و از حالت او پرسيدند؟ گفت: من #مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و #مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند، اين مرغ روزى #دو مرتبه به همين حالت مى آيد، چيزى براى من مى آورد و مرا سير مى كند و مى رود.
سلطان از شنیدن این #وضع شروع به گریه کرده گفت در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در همچنین #موقعیتی می رساند. پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به #حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟ #ترك سلطنت كرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، تا از #دنيا رفت.
📗 #قصص_الله
✍ قاسم ميرخلف زاده
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••
🆔
@mojaradan
✨﷽✨
#داستان_شب
✅تو گناه را #ترک کن، خدا تربیتت می کند
✍رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام #جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در #خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو #خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا #صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو #ترک می کنم، تو هم مرا برای #خودت تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده #برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی #اسرار برای او کشف می شود
📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری،
دار الحدیث، چاپ سوم، ص۷۹
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
💠# پسر جوانی ،با #وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی(فاحشه) در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک #صندلی در حیاط آنجا نشست. در آنجا #پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه #عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، #چند سالت است
گفت : بیست سالم است .
پرسید : برای #اولین بار است که اینجا می آیی
گفت : بله
🧔پیرمرد #آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم #مربوط نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان.
پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به #دیوار آویخته شده بود .
🎇سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:
#گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن گوهر شناس #قابلي پيدا شود
#تخم در هر شوره زاري کاشتن بي حاصلي است
صبر کن تا يک #زمين قابلي پيدا شود
#آسياب رزق ما در گردش است اي مدعي
با دو #صد خون جگر يک #لقمه نان پيدا شود
'قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ... اشک هایش را پاک کرد و بغضش را #فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید: « #لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند»
👈کسی نبود که در گوشم بگوید :
#ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد #بر نخاست
👈کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
به دنبال #غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی #لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما #زبان به دو نیم خواهد شد .
👈کسی به من نگفت :
اگر#لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت #نفس را لذت ندانی
و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :
😞جوانی صرف #نادانی شد و پیریُ پشیمانی
دریغا ،روز پیری آمی #هوشیار می گردد
😓پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، #شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر #هرگز به آن مکان نرفت...
🤔 این داستان# بسیار قابل تامل و تفکر است. پیشنهادم این است که نکات این داستان را 📝یادداشت برداری کنید و در مورد هر یک فکر کنید و در #زندگی خود یادآور آن ها باشید.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
*از #دزدی بادمجان تا ازدواج💍*
ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸
*شیخ #علی طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته : یک #مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام *مسجد جامع توبه مشهور است.*
علت نامگذاری آن به مسجد #توبه بدین سبب هست که آنجا قبلا #محل منکرات بوده ولی یکی از #فرمانداران مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد.
یکی از #طلبه ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد #ساکن بود.
دو روز بر او گذشته بود که #غذایـی نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و #توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت. #روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به #مرگ نزدیک شده است
با خودش فکر کرد او اکنون در حالت #اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا #حتی دزدی در حد نیازش جایز هست.
بنابراین #گزینه دزدی بهترین راه بود.
شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این #قصه واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از #تفاصیل آن در جریان هستم
و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری.
این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم #چسپیده و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت.
این جوان به #پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد.
به اولین خانه که رسید دید #چند تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و #دور شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست
اما بوی #غذایی مطبوع از آن خانه میامد.
وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک #آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد.
این خانه #یک طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به #داخل حیاط پرید.
فورا خودش را به #آشپزخانه رساند سر دیگ را برداشت دید در آن #بادمجان های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به #سبب گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، #یک گازی از آن گرفت تا می خواست آن را #ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد.
باخودش گفت : #پناه بر خدا.
من طالب# علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟
از کار خودش #خجالت کشید و پشیمان شد و #استغفار کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود #سراسیمه بازگشت وارد مسجد شد و در #حلقه درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست #بفهمد استاد چه می گوید
وقتی استاد از #درس فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند.
یک# زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه #صحبت هایشان نشد.
شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را #جز او نیافت.
صدایش زد و گفت : تو #متاهل هستی ؟
جوان گفت نه
شیخ گفت : #نمیخواهی زن بگیری؟
جوان خاموش ماند.
شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟
جوان : پاسخ داد به خداوند که من# پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟
شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که #شوهرش وفات کرده و در این شهر غریب
و ناآشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک #عموی پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن #خانه ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است.
اکنون آمده #تقاضای ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای #بدطینت در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟
جوان گفت : #بله و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟
زن هم پاسخش #مثبت بود.
عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به #عقد یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر.
دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش #راهنمایی کرد.
وقتی وارد منزلش شد #نقاب از چهره اش برداشت.
جوان از #زیبایی و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که #واردش شده بود
زن از او پرسید : چیزی# میل داری برای خوردن؟
گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و #بادمجانی را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟
مرد به #گریه افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد.
زن گفت :
*این #نتیجه امانت داری و تقوای توست.*
*از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی #همه خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.*
*کسی که بخاطر خدا چیزی را #ترک کند و تقوا پیشه نماید*
*خداوند تعالی در مقابل #چیز بهتری به او #عطا میکند.*
*توبه تولدی دوباره*
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
#روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در #حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند
پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و #جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از #خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را #ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم
ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن #امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس
راهب سه سوالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
چه چیزاست که از آن خدا نیست؟
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
آن چیست که خدا آن را نمیداند؟
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ #عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند
راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد
سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به #امام علی (ع) (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه #پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند
ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس!
راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسید نامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
امام (ع )فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم)
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد
امام علی (ع) پاسخ دادند:
آنچه خدا ندارد ، #زن و فرزند است
آنچه نزد خدا نیست ، #ظلم است
و آنچه خدا نمیداند ، #شریک و همتا برای خود است
(فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک)
پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی ع را به #سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"
به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو #خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد
.پیامبر(ص)فرمود:(هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)رادرمیان مردم نشردهد، (گناهان غیرحق الناس )اوبخشیده می شود.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
❤️
♨️هنگامی که با همسرتان به مشکلی میرسید #بهترین کار چیست؟👇👇
1. #خانواده هارا در جریان قرار ندهید.
2. بهیچ عنوان #قهر نکنید.
3. منزل تان را #ترک نکنید.
4. از همه مهمتر #تخت_خوابتان را ترک نکنید.
💥این راهها باعث هرچه طولانی تر و حادتر شدن مشکل می شوند.
از زن ومرد ، در این عصر انتظار بیشتری وجود دارد که با #منطق و #برخورد_صحیح مشکلات بین فردی را حل نمایند.
─┅═ঊঈ💞🌹💞ঊঈ═┅─
👰🤵 #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی 💍
💖 @mojaradan 💖
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
🔰پیامدهای شکست های عاطفی
🔷از آنجائیکه یک #رابطه ی عاشقانه توام با سرمایه گذاری عاطفی است و هرچقدر #سرمایه گذاری عاطفی بیشتر باشد، آسیب ناشی از آن بیشتر است. #دکتر آذرتاش بنابراین، فقدانی آسیب زا و جدی تلقی می شود. در نتیجه پرداختن به #فقدان ناشی از فروپاشی روابط رمانتیک، به عنوان یک فقدان مهم و معنادار، به خصوص در #اوائل دوره جوانی مساله ای مهم تلقی می گردد.
🔷شکست های عاطفی بر جنبه های #مختلفی از سلامت روان و روابط بین فردی تاثیر می گذارد و منجر به #پیامدهای ناخوشایندی از قبیل افت تحصیلی، مشروط شدن، #ترک تحصیل، #تخریب روابط اجتماعی و حتی گاهی اقدام به #خودکشی می شوند.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🤣 #طنزانه
یه #نصیحت دوستانه از طرف من به شما… 👇
#سال داره تموم میشه و #سال_جدید داره میاد
بیاید کارهای #زشت قدیم رو #ترک کنیم و
کارهای زشت جدید یاد بگیریم😝😝
آدم باید #آپدیت باشه😛
والا😂😂
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
😍 @mojaradan
•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°
👤سیدعلی #قاضی(ره):
🌎در دنیا به #صاحبان خانه دوهزارمتری و #ریاست
میگویند :
💥اشراف مملکت؛
☝️🏻❣اما در #قیامت اشراف آن کسانی هستند که :
💛 #نماز شب خوان هستند.
📝 آیت الله #تقوایی :
روی #نمازشب استقامت کنید.
✴️استقامت در این راه شما را موفق به #ترک _گناه می کند.
آنقدر استقامت کنید تا نیروهای شر از وجودتان #خارج و ریشه کَن شوند.
🌸🍃در اثر #استقامت،اسلام تبدیل به ایمان می شود ؛ لذا استقامت خیلی مهم است.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#ترک ناامیدی
🏃😭جوانی گریان خدمت آقا رسول الله صلی الله علیه وآله می رسد. حضرت می فرمایند: چرا گریانی، جوان عرض می کند چرا گریان نباشم در حالی که گناهی بزرگ مرتکب شده ام و خداوند آنرا نمی آمرزد و من در آتش خواهم سوخت، حضرت می فرمایند: مشرک شده ای به خداوند، گناه تو هر چقدر بزرگ باشد خداوند متعال می آمرزد آنرا جوان عرض می کند گناه من از کوه، زمین، آسمان و ستارگان هم بزرکتر است حضرت می فرماید: گناه تو بزرگتر است یا خداوند جوان عرض می کند خداوند متعال. حضرت فرمودند: گناه تو هر چقدر بزرگ باشد خداوند بزرگ و مهربان آن را می آمرزد.😍
رفقادیروزگفتم گناهی که ازخودارضایی هم سنگینتره ناامیدی از درگاه خداست
یعنی شما شک داری که خدا غفاره؟ که ستارالعیوبه؟ که توبه پذیره ؟ که مهربانه؟ که کریمه؟ که سریعالرضاست؟
شما با همین یدونه سوال "خدا منو واقعا بخشیده؟" همهی این صفات خدا رو بردی زیر سوال که 😐
عزیزم خدا حتما و قطعا همهی گناهای بندهش رو میبخشه! شک نکنید به این موضوع که خدا میبخشه، نه تنها میبخشه بلکه زود هم میبخشه 😍 شما استغفرالله بگو توبه کن تصمیم بگیر دیگه انجامش ندی و در عمل هم انجامش نده ،دیگه تموم شد رفت ✋خدا بخشیده نگران چی هستی؟🙂
خدا که مثل ما آدمها نیست ... که کینه ای باشه ، که گیر بده ، که اذیت کنه 😶 نه عزیزم😊 خدا خیلی کریم تر و بزرگتر از این حرفاس، یه ببخشید میگی به خدا همچیو میبخشه🥺
نه تنها میبخشه ، بلکه بدی های مارو تبدیل به خوبی میکنه ، نمیگم پاک میکنه هااا ، نههه! اونگناهتو تبدیل به حسنه و خوبی میکنه توی نامه اعمالت ببین چه خدایی داری!!!
پس دیگه نبینم ازین فکرا پیش خودت بکنی ها🤨
این که بگی خدا نمیبخشه وسوسهی شیطانه که مارو ناامید کنه و بهمون بگه" بابا تو که خیلی داغونی به خدا نمیرسی "😢
اما تو گول نخور !
خدا گذشته ت رو هم بخشیده همپاککرده همتبدیلش کرده به خوبی ! پس برای بقیهش تلاش کن😍که ان شاء الله از بهترین بندههای خدا بشی♥️رفیق اگه توبه شکستی مشکلی واست پیش اومد و چله رو شکستی اصلا ناراحتی نشین بگین چله نمیگیرم یا ولش ....
ناامیدی یکی از وسوسه های شیطان هست که ما سمت خدا نیاییم
دوست عزیز تا وقتی زنده هستیم فرصت واسه ترک گناه داریم
این فرصت رو از دست ندیم شاید فردا زنده نباشیم و از دنیا رفتیم
پس هر وقت هر ثانیه دیدید درگیر گناه هستین سریع تصمیم بگیرید به ترک گناه یا اینکه توبه کنید 👌
@mojaradan