eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
👂 هرگزنمازت را نکن ... میلیون ها نفر زیر ... تمام این است .. یک لحظه به بازگردند .. برای یک ... @mojaradan 💟 ستادامربمعروف مجردان انقلابی😌
! زندگیمان به من گفتند: « به ندارم. به که داری لباس بخر و بپوش. آنچه ازتومیخواهم این است که را انجام بدهی و را کنی، یعنی » به خیلی کار نداشتند، هر طوری که داشتم زندگی می کردم. به و آمد با کاری نداشتند و اینکه چه بروم و چه برگردم. ایشان به درس و مشغول بودند و هم به کار خودم بود. (ره)] . @mojaradan
📚 👈 با هزاران وسیله خدا روزی می رساند مى نويسند بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، از هوا آمد و ميان نشست و آن مرغ بريان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند. دنبال مرغ رفتند تا ميان رسيدند، يك مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت، سلطان با و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى كند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى كه شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت. سلطان با بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پايش را گشودند و از حالت او پرسيدند؟ گفت: من تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند، اين مرغ روزى مرتبه به همين حالت مى آيد، چيزى براى من مى آورد و مرا سير مى كند و مى رود. سلطان از شنیدن این شروع به گریه کرده گفت در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در همچنین می رساند. پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟ سلطنت كرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، تا از رفت. 📗 ✍ قاسم ميرخلف زاده •••✾~🍃🌸🍃~✾••• 🆔 @mojaradan
✨﷽✨ ✅تو گناه را کن، خدا تربیتت می کند ✍رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو می کنم، تو هم مرا برای تربیت کن!» آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی برای او کشف می شود 📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص۷۹ @mojaradan
💠# پسر جوانی ،با یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی(فاحشه) در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک در حیاط آنجا نشست. در آنجا ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد. پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، سالت است گفت : بیست سالم است . پرسید : برای بار است که اینجا می آیی گفت : بله 🧔پیرمرد پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان. پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به آویخته شده بود . 🎇سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد: خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن گوهر شناس پيدا شود در هر شوره زاري کاشتن بي حاصلي است صبر کن تا يک قابلي پيدا شود رزق ما در گردش است اي مدعي با دو خون جگر يک نان پيدا شود 'قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ... اشک هایش را پاک کرد و بغضش را برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید: « های آنی ، غم های آتی در بر دارند» 👈کسی نبود که در گوشم بگوید : شهوت ها و لذت ها سخاست هر که درشهوت فرو شد نخاست 👈کسی را نداشتم تا به من بفهماند : به دنبال جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما به دو نیم خواهد شد . 👈کسی به من نگفت : اگر ترک لذت بدانی دگر لذت را لذت ندانی و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که : 😞جوانی صرف شد و پیریُ پشیمانی دریغا ،روز پیری آمی می گردد 😓پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد. چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر به آن مکان نرفت... 🤔 این داستان# بسیار قابل تامل و تفکر است. پیشنهادم این است که نکات این داستان را 📝یادداشت برداری کنید و در مورد هر یک فکر کنید و در خود یادآور آن ها باشید. @mojaradan
*از بادمجان تا ازدواج💍* ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸 *شیخ طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته : یک بزرگی در دمشق هست که به نام *مسجد جامع توبه مشهور است.* علت نامگذاری آن به مسجد بدین سبب هست که آنجا قبلا منکرات بوده ولی یکی از مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد. یکی از ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد بود. دو روز بر او گذشته بود که نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و مالی برای خرید غذا هم نداشت. سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به نزدیک شده است با خودش فکر کرد او اکنون در حالت قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا دزدی در حد نیازش جایز هست. بنابراین دزدی بهترین راه بود. شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از آن در جریان هستم و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری. این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت. این جوان به بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد. به اولین خانه که رسید دید تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست اما بوی مطبوع از آن خانه میامد. وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک ربا او را به طرف خودش جذب کرد. این خانه طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به حیاط پرید. فورا خودش را به رساند سر دیگ را برداشت دید در آن های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، گازی از آن گرفت تا می خواست آن را عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد. باخودش گفت : بر خدا. من طالب# علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟ از کار خودش کشید و پشیمان شد و کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود بازگشت وارد مسجد شد و در درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست استاد چه می گوید وقتی استاد از فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند. یک# زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه هایشان نشد. شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را او نیافت. صدایش زد و گفت : تو هستی ؟ جوان گفت نه شیخ گفت : زن بگیری؟ جوان خاموش ماند. شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟ جوان : پاسخ داد به خداوند که من# پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟ شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که وفات کرده و در این شهر غریب و ناآشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است. اکنون آمده ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟ جوان گفت : و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟ زن هم پاسخش بود. عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر. دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش کرد. وقتی وارد منزلش شد از چهره اش برداشت. جوان از و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که شده بود زن از او پرسید : چیزی# میل داری برای خوردن؟ گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟ مرد به افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد. زن گفت : *این امانت داری و تقوای توست.* *از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.* *کسی که بخاطر خدا چیزی را کند و تقوا پیشه نماید* *خداوند تعالی در مقابل بهتری به او میکند.* *توبه تولدی دوباره* @mojaradan
راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را کرده و به سرزمین خود باز میگردیم ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیزاست که از آن خدا نیست؟ 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟ 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمیداند؟ پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به علی (ع) (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس! راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسید نامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ امام (ع )فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم) پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد امام علی (ع) پاسخ دادند: آنچه خدا ندارد ، و فرزند است آنچه نزد خدا نیست ، است و آنچه خدا نمیداند ، و همتا برای خود است (فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک) پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی ع را به فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد .پیامبر(ص)فرمود:(هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)رادرمیان مردم نشردهد، (گناهان غیرحق الناس )اوبخشیده می شود. @mojaradan ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
❤️ ♨️هنگامی که با همسرتان به مشکلی میرسید کار چیست؟👇👇 1. هارا در جریان قرار ندهید. 2. بهیچ عنوان نکنید. 3. منزل تان را نکنید. 4. از همه مهمتر را ترک نکنید. 💥این راهها باعث هرچه طولانی تر و حادتر شدن مشکل می شوند. از زن ومرد ، در این عصر انتظار بیشتری وجود دارد که با و مشکلات بین فردی را حل نمایند. ─┅═ঊঈ💞🌹💞ঊঈ═┅─ 👰🤵 💍 💖 @mojaradan 💖
💞💞💍💍💞💞 🔰پیامدهای شکست های عاطفی 🔷از آنجائیکه یک ی عاشقانه توام با سرمایه گذاری عاطفی است و هرچقدر گذاری عاطفی بیشتر باشد، آسیب ناشی از آن بیشتر است. آذرتاش بنابراین، فقدانی آسیب زا و جدی تلقی می شود. در نتیجه پرداختن به ناشی از فروپاشی روابط رمانتیک، به عنوان یک فقدان مهم و معنادار، به خصوص در دوره جوانی مساله ای مهم تلقی می گردد. 🔷شکست های عاطفی بر جنبه های از سلامت روان و روابط بین فردی تاثیر می گذارد و منجر به ناخوشایندی از قبیل افت‌ تحصیلی، مشروط شدن، تحصیل، روابط اجتماعی و حتی گاهی اقدام به می شوند. @mojaradan
🤣 یه دوستانه از طرف من به شما… 👇 داره تموم میشه و داره میاد بیاید کارهای قدیم رو کنیم و کارهای زشت جدید یاد بگیریم😝😝 آدم باید باشه😛 والا😂😂 ‌ 😍 @mojaradan
•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•° 👤سیدعلی (ره): 🌎در دنیا به خانه دوهزارمتری و میگویند : 💥اشراف مملکت؛ ☝️🏻❣اما در اشراف آن کسانی هستند که  : 💛 شب خوان هستند. 📝‌ آیت الله : روی استقامت کنید. ✴️استقامت در این راه شما را موفق به _گناه می کند. آنقدر استقامت کنید تا نیروهای شر از وجودتان و ریشه کَن شوند. 🌸🍃در اثر ،اسلام تبدیل به ایمان می شود ؛ لذا استقامت خیلی مهم است. @mojaradan
ناامیدی 🏃😭جوانی گریان خدمت آقا رسول الله صلی الله علیه وآله می رسد. حضرت می فرمایند: چرا گریانی، جوان عرض می کند چرا گریان نباشم در حالی که  گناهی بزرگ مرتکب شده ام و خداوند آنرا نمی آمرزد و من در آتش خواهم سوخت، حضرت می فرمایند: مشرک شده ای به خداوند، گناه تو هر چقدر بزرگ باشد خداوند متعال می آمرزد آنرا جوان عرض می کند گناه من از کوه، زمین، آسمان و ستارگان هم بزرکتر است حضرت می فرماید: گناه تو بزرگتر است یا خداوند جوان عرض می کند خداوند متعال. حضرت فرمودند: گناه تو هر چقدر بزرگ باشد خداوند بزرگ و مهربان آن را می آمرزد.😍 رفقادیروزگفتم گناهی که‌ ازخودارضایی هم سنگینتره ناامیدی از درگاه خداست یعنی شما شک داری که خدا غفاره؟ که ستارالعیوبه؟ که توبه پذیره ؟ که مهربانه؟ که کریمه؟ که سریع‌الرضاست؟ شما با همین یدونه سوال "خدا منو واقعا بخشیده؟" همه‌ی این صفات خدا رو بردی زیر سوال که 😐 عزیزم خدا حتما و قطعا همه‌ی گناهای بنده‌ش رو میبخشه! شک نکنید به این موضوع که خدا میبخشه، نه تنها میبخشه بلکه زود هم میبخشه 😍 شما استغفرالله بگو توبه کن تصمیم بگیر دیگه انجامش ندی و در عمل هم انجامش نده ،دیگه تموم شد رفت ✋خدا بخشیده نگران چی هستی؟🙂 خدا که مثل ما آدمها نیست ... که کینه ای باشه ، که گیر بده ، که اذیت کنه 😶 نه عزیزم😊 خدا خیلی کریم تر و بزرگتر از این حرفاس، یه ببخشید میگی به خدا همچیو میبخشه🥺 نه تنها میبخشه ، بلکه بدی های مارو تبدیل به خوبی میکنه ، نمیگم پاک میکنه هااا ، نههه! اون‌گناهتو تبدیل به حسنه و خوبی میکنه توی نامه‌ اعمالت ببین چه خدایی داری!!! پس دیگه نبینم ازین فکرا پیش خودت بکنی ها🤨 این که بگی خدا نمیبخشه وسوسه‌ی شیطانه که مارو ناامید کنه و بهمون بگه" بابا تو که خیلی داغونی به خدا نمیرسی "😢 اما تو گول نخور ! خدا گذشته ت رو هم بخشیده هم‌پاک‌کرده هم‌تبدیلش کرده به خوبی ! پس برای بقیه‌ش تلاش کن😍که ان شاء الله از بهترین بنده‌های خدا بشی♥️رفیق اگه توبه شکستی مشکلی واست پیش اومد و چله رو شکستی اصلا ناراحتی نشین بگین چله نمی‌گیرم یا ولش .... ناامیدی یکی از وسوسه های شیطان هست که ما سمت خدا نیاییم دوست عزیز تا وقتی زنده هستیم فرصت واسه ترک گناه داریم این فرصت رو از دست ندیم شاید فردا زنده نباشیم و از دنیا رفتیم پس هر وقت هر ثانیه دیدید درگیر گناه هستین سریع تصمیم بگیرید به ترک گناه یا اینکه توبه کنید 👌 @mojaradan