eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
12.9هزار دنبال‌کننده
352 عکس
28 ویدیو
1 فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
15 (جناب وهب) آن نور حقیقت که پس پرده نهان بود از جبهه ی عشاق پدیدار و عیان بود وهب تازه جوان بود ز خوبان جهان بود آن نور حسین ابن علی بود محقق وان شور همی بود از آن حجت بر حق عشاق حسینند که گشتند موفق مخصوص وهب آن که ز خوبان جهان بود بنگر به وهب جاذبه ی عشق چه ها کرد او را ز غم جان و سر و دست رها کرد از خویش دل مادر غمدیده رضا کرد مقصود وی از قرب شهنشاه زمان بود بر مادر او بنگر و بین مهر و وفا را وان همت مردانه و آن صدق و صفا را وان دم که وهب نوخط پاکیزه لقا را با تازه عروسش به سراپرده مکان بود آمد به در خیمه طلب کرد پسر را دادش خبر غربت سلطان بشر را بشگفت لب و گفت چو بشنید خبر را کاین غایت مقصود من از دور زمان بود من حاضرم ای مادر غمدیده به یاری بر من چه شود منت از احسان بگذاری با زوجه وداعی کنم از مهر شعاری تا آن که نگوید وهب از سخت دلان بود در پاسخ او گفت که ای در یگانه ترسم روی از ره ز فسون های زنانه محروم بمانی تو از این فیض شهانه گویند وهب سرخوش و پابست زنان بود گفتا نه چنین است وفایم نه چنان شد خوش باش که قصدم به رهش دادن جان شد گویم ز عروسش که برایش نگران شد گوشش ز پس پرده فرا بر سخنان بود آمد وهب و گفت که ای همسر زارم بنما بهلم عزم جدایی ز تو دارم بر دامنش آویخت که هرگز نگذارم کی این روش و قاعده در دور زمان بود محرومت از این فیض نسازم ولی ای جان شرط است مرا با تو حضور شه خوبان یکدل شده آن هر سه بر شاه شهیدان از وحدت او بر رخشان اشک روان بود از کیش مسیحا شده در دین محمد پس گفت وهب ای گل گلدسته ی احمد این غمزده را بین که چه شرط است و چه مقصد شه را خبر از شرط وی و مقصد آن بود فرمود چه مطلب بودت یا امه الله گفتا شوم امروز صبور از غم این ماه شرطی که به فردا من و او هر دو به همراه باشیم زن و شوی که مقصود همان بود فرمود حسین ابن علی شاه مکرم باشید به فردوس برین همسر و همدم بسپرد زن و مادر خود بر شه عالم‎ شد جانب میدان چو یکی شیر ژیان بود از بعد رجز بر صف آن طایفه بر زد بر هستی شان از دم شمشیر شرر زد مادر همه دم هلهله از رزم پسر زد سویش وسط معرکه نظاره کنان بود آمد وهب از معرکه در خدمت مادر کز من شده ای راضی ایا مادر مضطر گفتا ز تو راضی نشوم تا که شناور در خون نگرم جسم تو چون عهد چنان بود برگشت وهب باز بسی کشت و بسی خست تا قطع شد او را ز یسار و ز یمین دست وز جسم جدا شد سر آن عاشق پابست سر جانب مادر شد و نعشش به میان بود بوسید رخش مادر و زد نعره ی تحسین پرتاب نمودش طرف لشکر بی دین ما داده ی خود باز نگیریم به تعیین بر سینه ی یک تن زد و تیری به نشان بود وان گاه عَمُد خیمه کشیدی سوی اشرار شد حمله ور و کشت دو تن کافر غدار گفتا شه دین نیست به زن جنگ سزاوار گفتا چه کنم این اثر داغ جوان بود یا رب ز عطا عفو خطا ساز ز یاران وز درد شفا بر ضعفا بخش به دوران سَرّاج کشد صیحه ایا شاه خراسان تا روز اجل خواهدش این ورد زبان بود زمینه:دست بالا @nohe_sonnati
۲ (جناب وهب) برخیز وهب رو به سوی نور خدا کن راضی ز خود امروز رسول دو سرا کن وهب خیز و وفا کن سر و جان تو فدا کن برخیز وهب از سر اخلاص و ارادت تحصیل کن امروز در این دشت سعادت بر قامت خود پوش هلا رخت شهادت از خون گلو سرخ در این ورطه لقا کن برخیز و ببین سبط نبی بی کس و یار است فرزند رسول دو سرا زار و فگار است افسرده دل و دور وی از خویش و تبار است خیز و مدد او را ز ره صدق و صفا کن برخیز دل از عیش و طرب یکسره برگیر آماده شو از بهر شهادت تو به توقیر تعجیل کن این امر مینداز به تأخیر ای نور بصر پیرهن صبر قبا کن برخیز وهب دامن همت به کمر زن بر خرمن این قوم ز شمشیر شرر زن همت کن و اکلیل شهامت تو به سر زن برخیز سیه روز همین قوم دغا کن قربان تو ای پور شرفمند سعیدم ای روشنی دیده و ای نخل امیدم خواهی ز تو راضی شوم ای پور رشیدم برخیز در این دشت بلا دفع بلا کن برخاست وهب آن در دریای رشادت بر گفته ی مادر ز وفا کرد اطاعت آمد به بر خسرو دین کان سعادت گفتا که شها خود نظری سوی گدا کن ده رخصتم ای نور دل حیدر کرار تا جان به فدایت کنم ای خسرو ابرار دردی است مرا غربت تو محنت بسیار از لطف تو درد من دلخسته دوا کن رخصت بگرفت و سوی میدان بلا شد جنگید پس آن دم بر مادر ز وفا شد گفتا که دلت از من غمدیده رضا شد گفتا که برو سر ده و ما را تو رضا کن برگشت به دریای عدو غوطه ور آمد صد چاک تنش آه ز پا تا به سر آمد افتاد ز زین خاک سیاهش مقر آمد ای شیعه نظر همت آن مرد خدا کن رأسش ببریدند و فکندند بر مادر مادر بگرفت آن سر و بوسید مکرر افکند سوی آن سپه شوم بد اختر تحسین تو بیا شیعه بر این زن ز وفا کن گفت این سر انور که بود روح روانم دادم به ره خالق و دیگر نستانم خشنود شدم کشته شد این تازه جوانم قطع سخن این لحظه رجائی ز نوا کن ‏ زمینه:دست بالا @nohe_sonnati
۱ (جناب وهب) در ره دین خدا جان را فدا کن ای وهب عهد خود را در ره جانان وفا کن ای وهب جان فدا کن ای وهب رو وفا کن ای وهب مادرش او را سفارش کرد و گفت ای نور عین کن در این دشت بلا یاری مولایت حسین تا شوم راضی ز تو در این دیار شور و شین در ره جانان سر و جان را فدا کن ای وهب این حسین سبط پیمبر سید بطحا بود نور چشم حیدر و صدیقه ی کبری بود شافع فردای محشر آن شه والا بود یاد از هنگامه ی روز جزا کن ای وهب ای وهب سبط نبی در دشت کین تنها بود یکه و تنها میان فرقه ی اعدا بود خاندان بی پناهش تشنه در صحرا بود رو دفاع از اهل بیت مصطفی کن ای وهب زینب غمپرورش داغ فراوان دیده است داغ جد و مادر خود را به دوران دیده است محنت باب و حسن از جور عدوان دیده است رو حسینش را رها از ماجرا کن ای وهب چون حسین نور دو چشم زینب غمپرور است نور عینش یادگار جد و باب اطهر است زینت آغوش زهرا دختر پیغمبر است یاری اش کن یاری اش بهر خدا کن ای وهب جان را فدا کن ای وهب-دینت ادا کن ای وهب مادر فدایت ای وهب-گریم برایت ای وهب جان را فدا کردی وهب-الحق وفا کردی وهب هان مبادا صدمه ای بیند در این دشت بلا هان مبادا در میان دشمنان بی وفا یکه و تنها بماند نور چشم مصطفی یاری اش در سرزمین کربلا کن ای وهب بین که عباسش چه سان در دشت کین نام آور است حارث اهل حرم می باشد و آب آور است از دل و جان بر حسین و عترت او یاور است خویش را قربانی آن باوفا کن ای وهب گر کند رو سوی میدان بلاخیز اکبرش غرقه در خون گردد از شمشیر دشمن پیکرش وای گر بیند به صحرا پیکرش را مادرش رو فدا خود را برایش بی ریا کن ای وهب گر که قاسم شد همانا عازم میدان جنگ خواست گر دشمن زند بر پیکرش تیر و خدنگ حمله کن بر دشمن دون نور دیده بی درنگ جنگ با این قوم بی شرم و حیا کن ای وهب بین که حر باوفا خود را فدای یار کرد جان به قربان حسین آن مظهر دادار کرد بهر یار مهربان هستی خود ایثار کرد رو به رضوان ترک این ماتمسرا کن ای وهب یاد آور از حبیب آن یار دیرین حسین آن که بود از نوجوانی عبد و مسکین حسین با وجود عز و جاهش کرد تمکین حسین پیروی از او در این دشت بلا کن ای وهب یا حسین دست محبان تو بر دامان تو چشم امید جوادی هم سوی احسان تو یاد آن مادر که شد فرزند او قربان تو بارها گفتا که دینت را ادا کن ای وهب زمینه:راسته @nohe_sonnati
۱ (جناب وهب) دارای ایمان شد وهب، تازه مسلمان شد وهب در سایه‌ی مَوْلیٰ حسین، حامیِ قرآن شد وهب تازه مسلمان شد وهب حامیِ قرآن شد وهب رُخصت گرفت از شاهِ دین، شد جانبِ میدان روان جنگِ نمایانی نمود، با دشمنْ آن پاکیزه‌جان آمد به نزدِ مادرش، گفتا به او ای مهربان راضی شدی آیا زِ من، جزءِ شُجاعان شد وهب گفتا که برگرد ای پسر، بِستیز با این دشمنان دست از جِدالت برمدار، تا باشدت در تن روان ای نورِ چشمانم بُرو، راضی شوم من آن زمان گویند با من مَرد و زن، جزءِ شهیدان شد وهب برگشت و با شمشیرِ خود، یک عدّه را از پا فِکند از دشمنانِ بی‌حیا، وَز جانیانِ خودپسند تا آن‌که از پا اوفتاد، گردید فریادش بلند مادر خدا حافظ دگر، فدای قرآن شد وهب آمد کنارش همسرش، آن همسرِ غمپرورش گردید اَفغانش بلند، تا دید جسمِ بی‌سرش رو کرد سوی آسمان، گفتا به حَیِّ داورش این شوهرم باشد که او، بی‌سر به میدان شد وهب با قلبِ پُر خون گفت ای، پروردگارِ لامکان خواهم شهیده گردم و با او رَوَم سوی جِنان پروازْ روحِ من کُند، با روحِ او در آسمان گوییم با اَفلاکیان، دارای ایمان شد وهب یک ظالمی هم آمد و بنمود آن زن را شهید او هم کنارِ همسرش، شَهدِ شهادت را چشید زین رو به گوشِ هر دو تن، از آسمان آمد نَوید با همسرِ مظلومه‌اش، دارای عنوان شد وهب آن کَس که رأسش را بُرید، اَنداخت پیشِ مادرش بِگرِفت تا رأسِ پسر، آن مادرِ غمپرورش اَنداخت آن رأسِ منیر، سوی عدوی کافرش گفتا سرافرازِ جهان، با دادنِ جان شد وهب یا رب حَقِ خونِ وهب، یارِ شَهِ لب‌تشنگان از مرحمت اسلام را، پیروز کن بر دشمنان ای کردگارا واقفی، باشد «مقدّم» ناتوان قُدرت نبودش بیشتر، گوید مسلمان شد وهب زمینه:این فاطمه خیر النساست،او را میازار ای زمین @nohe_sonnati
٢ (جناب وهب) آن مسیحیِ مسلمان شده شد یاورِ دین گشت از بهرِ حسین بن علی یار و معین شد وهب یاورِ دین حامیِ اهلِ یقین وهب و همسر و مادر که مسلمان شده‌اند حامیِ دینِ خدا از دل و از جان شده‌اند هر سه تن یار و معینِ شَهِ عطشان شده‌اند چون زِ اَلطافِ خدا هر سه شدند اهلِ یقین خواست ایشان بِرَوَد جانبِ میدانِ بلا تا بِجَنگَد زِ پی یاریِ حق با اَعدا مادرش گفت بگیر اِذنْ زِ شاهِ شهدا خواهی اَر جان بدهی در رَهِ خَلّاقِ مبین اِذن بِگرِفت و شتابان به سوی میدان شد رو به رو با سپهِ دشمنِ بی‌ایمان شد چون اَسَد حمله‌ورِ لشکرِ نامَردان شد عدّه‌ای کُشت از آن‌ها و نَیُفتاد زمین آمد او در بَرِ مادر به ادب گفت سخن شده‌ای راضی و خرسند تو آیا از من؟ گفت برگرد برو باز به سوی دشمن تا که در عرصه‌ی پیکار بیفتی از زین رفت و جنگید که تا شهدِ شهادت نوشید شد شهیدِ رَهِ دادار و به خونش غلتید رأسش اُفتاد سوی مادر و ایشان هم دید برگرفت آن سر و اَفکند سوی قَومِ لعین خُورد آن سر به یکی دشمن و از پا اُفتاد جانبِ نارْ روان گشت و به سختی جان داد عُمرِ یک تن زِ عدو را سرِ او داد به باد اَلْغَرَض گشت وهب عاقبتش خَیر چنین همسرش در برش آمد تنِ او بی‌سر دید در کنارِ بدنِ شوهرِ خود گشت شهید او شهیده شد و گردید بدین‌گونه سعید چون‌که بودند به شاهِ شهدا یار و معین ای خدایا به حَقِ خونِ حسینِ زهرا از دَرِ رحمتِ خود دور مگردان ما را سببی ساز که همراهِ «مقدّم» به جزا راه یابیم زِ لطفت به سوی خُلدِ برین زمینه:راسته @nohe_sonnati
ماجرای تو هر سال، ماجرای تو و سوگواری‎‌ات عهدی‌ست با خدای تو و خون جاری‌ات هر سال، نه!... که روز به روز از زبان عشق گل می‌کند حدیث تو و سربه‌داری‌ات در ما، یزید کشته نمی‌شد، اگر نبود این راه را بلاغت آیینه‌داری‌ات... خم شد هزار مرتبه هفتادپشت صبر آن روز، پیش صبر تو و پایداری‌ات! می‌سوخت، می‌گداخت، در آن وسعت کبود بر کوه می‌رسید، اگر زخم کاری‌ات پرپر شدند روی زمین، پیش چشم تو آلاله‌های رنگ به رنگ بهاری‌ات!... اینک، زمین به عشق تو همواره می‌تپد این است، رمز خون تو و ماندگاری‌ات یعنی که سربلند، هنوز ایستاده‌ایم در انتظار منتقم خون جاری‌ات @nohe_sonnati
تقدیم به ام وهب (س) دستی خدایی کرد گلچینت روح القدوس انگار ضامن شد! آری ره صد ساله در یک شب پیمودنش با عشق ممکن شد   بانو چه کردی عشق اینگونه فرزند پاکت را پریشان کرد این تازه داماد مسیحی را با یک نگاه خود مسلمان کرد   از باده ی چشم حسین انگار نوشید راز کل ادیان را آری وهب جانانه ثابت کرد ده روزه از بر کرده قرآن را   حکمت چه بوده نوعروس تو باید میان کشته ها باشد در بین زن های دلاور مرد تنها شهید کربلا باشد   بانو کسی دیگر نمیگوید مردانگی در سیرت زن نیست مردانگی ها را نشان دادی مردانگی تنها به گفتن نیست   عشق آمد و بی گفتگو رفتی در بین زن های جوان داده من شک ندارم حضرت عیسی ناقوس قلبت را تکان داده   ای کاش قدری چون شما بودند آنان که راه عشق را بستند آنان که تا روز ابد دیگر شرمنده ی خون خدا هستند   این جمله ی طوفانی ات بانو بر صفحه ی تاریخ افتاده: ((عاشق بمیرد پس نمیگیرد چیزی که در راه خدا داده)) @nohe_sonnati
عاشقی از تبار شیدایی در دیار فراق ساکن بود بین یک خیمه در دل صحرا گوشه ای از عراق ساکن بود روزی از سمت خیمه اش حس کرد عطر و بوی خود مسیحا را در دل خاک خشک صحرا دید رد پای زلال دریا را در هوای مسیح خود ناگاه دید از شوق پر در آورده ست دید از کاروان عشّاقِ حضرت عشق سر در آورده ست شیعه شد در حضور مولایش با نگاهی دلش خدایی شد قبله اش، کعبه اش، حسین شد و حاجی عشق و کربلایی شد آمده با صحابه ی رحمت همدم مسلم و زهیر شود آمده عشق را بیاموزد آمده عاقبت به خیر شود واپسین لحظه ها رسید از راه لحظه های غریب عاشورا پیش چشمان خون گرفته ی عشق ناگهان شد منای خون بر پا شده دنیا براش مثل قفس آه حالا دو بال می‌خواهد آمده در حضور حضرت عشق اذن رزم و قتال می‌خواهد آه با این که تازه داماد است دل سپرده به عشق ناب تری می‌رود تا وصال حضرت دوست با تبِ عشق بی حساب تری می رود تا در این غریبستان دل و جان را فدای یار کند به روی دست خود سر آورده تا که در راه حق نثار کند مادرش گفت عاشقانه برو تا که دل را به آسمان بدهی گفت شرط رضایتم این است در هوای حسین جان بدهی تیغ زد بی قرار و بی پروا حاجتش را چنین روا کردند پیش چشمان مادری بی تاب سر او را ز تن جدا کردند پیش پاهای مادرش انداخت قاتلش آن سر منور را همه ی دشت شد سراپا چشم تا ببیند شکوه مادر را محشری آفرید مادر هم بین میدان سر پسر در دست آن قَدَر جان فشاند تا آخر به شهیدان کربلا پیوست @nohe_sonnati
دوبیتی سلام ما به وهب باد و شیر مادر او! که داد درس شهامت به او و همسر او نخست بود مسیحىّ و فیض اسلامش شد آبروى وى و مکتب پیمبر او   ▪️ یا واهب العطایا! آمد وهب به سویت تا آبرو بگیرم از فیض آبرویت یا دافع البلایا! افتاده در بلایم یا مُطلق الاُساری! گشتم اسیر مویت ▪️ شد به میدان فداکاری، «وهب» آن مسلمان‌خوی نصرانی‌نصب کاو به عکس اهل ظاهر از درون داشت ره با آن خدایی‌رهنمون ▪️ گر تو مشتاق حقی، بگْذر ز غیر که خداجویی چه در کعبه، چه دیر آن شنیدم کز نصارا بُد «وهب» وز صلیب و دیر نامد محتجب ▪️ هان! سعادت بنْگر و توفیق رب ای شگفت! از قصّه‌ی «امّ‌الوهب» بودی اندر جیش و لشکرگاه شاه نوجوانی، مظهر لطف اله   ▪️ چون وهب شد غمگسار رهبر آزادگان امر مادر را شنید و رفت و کرد ایثار جان همسرش آمد به بالینش که دیداری کند هر دو گردیدند شهید راه داور همزمان ▪️ وهب ای یار وفادار حسین که شدی یاور و غمخوار حسین همسرت همره تو گشت شهید دهدت اجر تو دادار حسین @nohe_sonnati
دوبیتی چون وهب شد غمگسار رهبر آزادگان امر مادر را شنید و رفت و کرد ایثار جان همسرش آمد به بالینش که دیداری کند هر دو گردیدند شهید راه داور همزمان ▪️ وهب ای یار وفادار حسین که شدی یاور و غمخوار حسین همسرت همره تو گشت شهید دهدت اجر تو دادار حسین @nohe_sonnati
با سلام و عرض ادب به لطف خدا نوحه‌ها و اشعار ماه مُحَرَّم بارگزاری شد. جهت دسترسی راحت‌تر و سریع‌تر به مناسبت‌ها از طریق هشتگ (#) یا علامتگزاری اقدام شود. شب اول محرم شب دوم محرم شب سوم محرم شب چهارم محرم شب پنجم محرم شب ششم محرم شب هفتم محرم شب هشتم محرم شب نهم محرم شب دهم محرم دهم محرم شب یازدهم محرم یازدهم محرم دوازدهم محرم