eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.6هزار دنبال‌کننده
342 عکس
8 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
ذوالجناح آمد و احوال به هم ریخته اش ریخت بر هم حرم از یال به هم ریخته اش صیحه زد زینب از اقبال به هم ریخته اش کربلا مانده و گودال به هم ریخته اش می دود زینب و می دید سنان می آید شمر در معرکه لبخند زنان می آید بین گودال شهنشاه جهان افتاده دور او نیزه و شمشیر و کمان افتاده سبط خاتم ولی از تاب و توان افتاده چشم نرگس به شقایق نگران افتاده وا علیا پسر فاطمه تنها مانده وا نبیا وسط عهد شکن ها مانده پیرهن چاک و بدن چاک و پر از زخم تنش یک نفر آمده انگار سرِ پیرُهنش از دم تیغ به هم ریخته نظم بدنش با عصای خودت ای پیر تو دیگر مزنش اشکها موج فشان بر دل ساحل بزنید من چه گویم خودتان سر به مقاتل بزنید شمر با خویش در آن باغچه خنجر آورد پنجه اش را طرف زلف صنوبر آورد ناله اهل حرم را به فغان در آورد وای از آنچه که او بر سرِ حنجر آورد امتحان سر شده و وقت قبولی شده است حل این مسئله هم قسمت خولی شده است سر و سامان جهان بر سر نی رفت سرش پا به پایش به سرِ نیزه می آید پسرش میخورد تاب در اطراف سر او قمرش این سفر کرده خدایا به سلامت سفرش مادر از دور به دنبال سرش می آید بعد از اینها چه به روز پسرش می آید؟؟ @nohe_sonnati
دویــد شمــر ســـوی قتلگــاه بعد چه شد؟ کشیـد فــاطمـه از سیـنـه آه بعـد چه شد؟ نهـــاد زانـــوی خــود را بـه روی قلب حسین شکـست مخــزن سِّــــر الــه بعـد چه شد؟ ســر بـــریـده روی دسـت‌هـــای قــاتــل بود کـه کــرد فــاطمــه او را نگـاه بعد چه شد؟ گــرفت چهـرۀ خـورشید و روز شد شـب تار به نیزه گشت عیان قرص ماه بعد چه شد؟ بـدن بــه روی زمیـن بــود و اسب بی‌صاحب روانه شـد به سوی خیمه‌گاه بعد چه شد؟ فــــرار فــــاطمه‌ها پـــابـرهنـه بــر ســر خـار فتــاده از پـی‌ِشان یـک سپاه بعد چه شد؟ کجـا روم بــه کـه گـویم کـه کودکی از ترس بَـــرد بــه کـــودک دیگــر پنـاه بعـد چه شد؟ دو دسـت شـوم قـوی پنجـه‌ای بـه بـالا رفت کـه شـد دوگونۀ طفلی سیاه بعد چه شد؟ ز گــوش دختــرکـی خصـم گـوشواره کشید فتـــاد روی زمیـن بــی‌گنــــاه بعـد چه شد؟ جــــواب دادن «میثــــم» بـــه انتـهــا نـرسد هـــزار بـــار بپــــرسیــــد آه بعــد چــه شد؟ @nohe_sonnati
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد بزرگی کن، ببوس این دختر کوچکتر خود را لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست برو در نهر علقم کن خبر، آب آور خود را ز دورادور، می دیدم گلویت عمه می بوسید مگر آماده کردی بهر خنجر - حنجر خود را به همراه مسافر آب می پاشند،‌من ناچارم به دونبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را @nohe_sonnati
چون نوبت قتال به سلطان دین رسید افغان اهل بیت ، به عرش برین رسید غوغای "الوداع" و هیاهوی "الفراق" از چار سوی ، بر فلک هفتمین رسید چون هیچ کس نبود که گیرد رکاب او بر کف رکاب ، خواهر وی ، دل غمین رسید پس حلقِ خشک و چِشم تر و نقد جان به کف با تیغ کینه جوی به میدان کین رسید کُشت آن قَدَر ز کوفی و شامی که در مصاف بر جانش ، آفرین ز جهان آفرین رسید مهلت عدو نداد که نوشد کفی ز آب لب تشنه ، بی مُعین ، لبِ آبِ مَعین رسید بنشست بس که تیر سه پهلو به سینه اش او را هزار همدم و پهلو نشین رسید چون یاوری نبود که جان سازدش نثار جنّ و ملائکش ز یسار و یمین رسید از پشت زین فتاد ، چو سرو قدش به خاک گفتی که پشتِ عرش به روی زمین رسید در حیرتم نکرد قیامت ، چرا قیام ؟ بر حنجرش چو خنجر شمر لعین رسید @nohe_sonnati
فکر کن ظهر شود روز به آخر برسد لحظه ها بگذرد و ساعت خنجر برسد لحظه ی آخر گودال به کندی برود خنجر شمر سراسیمه به حنجر برسد فکر کن بین اجانب به چه وضعی به چه حال؟ زینب از تل به تماشای برادر برسد هرچه بوده است به غارت برود ، در گودال بوسه ای از رگ خشکیده به خواهر برسد ازدحام است و در این معرکه زینب مانده به برادر برسد یا که به معجر برسد قد خم دارد از این غم چه کسی می دانست؟ ارث مادر وسط دشت به دختر برسد @nohe_sonnati
کینه ها چون بود مادرزاد...آمد مادرت کردی از پهلویِ او تا یاد...آمد مادرت غربت و تنهایی ات بر هیچکس پوشیده نیست تا نباشی هیچ دشمن-شاد...آمد مادرت حُرمتِ خونت حلالِ عدّه ای لقمه حرام کشتنت چونکه نبود ایراد...آمد مادرت ضربهٔ شمشیر کاری بود و روی پیکرت اولین زخمی که شد ایجاد...آمد مادرت شمر(لع) وقتی در دلِ گودال، محکم پا گذاشت گفت تا که «هر چه باداباد»...آمد مادرت عرش تا فریاد زد ای وای بر روی زمین- زینت دوش نبی افتاد...آمد مادرت تشنه بودی! بر گلویت رویِ خاکِ کربلا تا به جای آب، خنجر داد...آمد مادرت قتلگاهت شد شلوغ و پیکرت از حال رفت آسمان دق کرد و زد فریاد...آمد مادرت ای زبانم لال، کو پیراهن و انگشترت کو «سرت»؟! شد غارتت آزاد...آمد مادرت این طرف میگفت با گریه «بنیَّ»؛ آن طرف رفت تا که خیمه ها بر باد...آمد مادرت! @nohe_sonnati
چون شاه دین، هوای شهادت به سر گرفت تاج سعادت از سر خود، چرخ برگرفت  گیتی کمیت تیز تکش را کشید تنگ دست قضا عنان و رکابش، قدر گرفت از سوز آه خیمه‌نشینان ز شش جهت یک‌باره هفت خیمه‌ی افلاک درگرفت پس رو به قتلگاه ستم‌دیدگان نهاد با اشک و آه، بر سر هر یک گذر گرفت هر شمع آه، بر سر لب تشنه‌ای بسوخت هر طفل اشک، جسم شهیدی به برگرفت  گاهی به پیش پیکر شاهی ز پا فتاد گاهی ز تختِ خاک، سری تاجور گرفت گاه از سر پسر ز برادر سراغ کرد وز جسم یک‌دگر خبر از یک‌دگر گرفت @nohe_sonnati
لبها معطر است سلام علی الحسین ساعات آخر است سلام علی الحسین این خاک، رستخیز تمام مصایب است صحرای محشر است سلام علی الحسین ظهر دهم رسیده و چشمان خواهری سوی برادر است، سلام علی الحسین ظهر دهم رسیده و از سیب سرخ عشق عالم معطر است سلام علی الحسین این سوی، نعش اکبر و سوی دگر، رباب دنبال اصغر است سلام علی الحسین هم دست ها بریده و هم آب ریخته است عباس، مضطر است سلام علی الحسین بر آن گلو که بوسه برآن زد پیامبر امروز خنجر است، سلام علی الحسین والعصر، عصر اگر برسد چشم زینبش حیران یک سر است، سلام علی الحسین این بوی سوختن ز خیامش رسیده است؟ یا بوی معجر است سلام علی الحسین @nohe_sonnati
با چشم اشک بار علیکنّ بالفرار با قلب داغ دار علیکنّ بالفرار وقتی کمان حرمله شلاق دست شد پنهان و آشکار علیکنّ بالفرار جان هم رسیده گرچه به لب هایتان ولی با حال احتضار علیکنّ بالفرار در ساحل فرات علمدار کربلا شد چون علم ندار ، علیکنّ بالفرار راه عبور ، معبر غارت گران شده از گوشه و کنار علیکنّ بالفرار دیدید مثل ابر بهار اشک ریختیم آتش نشد مهار علیکنّ بالفرار از من به لاله های حرم عمه جان بگو حتی به روی خار... علیکنّ بالفرار با این که مشکل است و همه بانوان ما... ...هستند با وقار علیکنّ بالفرار حتما به دختران حرم گوشزد کنید تا هست گوشوار علیکنّ بالفرار دقت کنید گم نشود هیچ کودکی امشب در این دیار علیکنّ بالفرار با چکمه ها به سوی حرم روی اسب خویش تا شمر شد سوار علیکنّ بالفرار با این که از مصائب این دشت پر بلا لا یمکن الفرار... علیکنّ بالفرار @nohe_sonnati
جگر خواهر او ریخت بهم بس کن شمر گیسوان سر او ریخت بهم بس کن شمر آمدی سر ببری تیز کن این خنجر را از قفا حنجر او ریخت بهم بس کن شمر بی حیا دست که داری به نوک چکمه چرا گیسوی مادر او ریخت بهم بس کن شمر این چه رسمی ست عرب نیزه خود میشکند همه پیکر او ریخت بهم بس کن شمر @nohe_sonnati
بر شاه تشنه نیزه و شمشیرها زدند چون ماجرای کوچه به او بی هوا زدند آنانکه در مدینه نبودند آمدند مُحکم به روی پهلوی او ضرب پا زدند سر دستهء اراذل کوفه اشاره کرد یکباره با اشاره ء آن بی حیا زدند تشویق می شدند کسانی که میزدند او را میان هلهله با مرحبا زدند بودند نان خور پدر و جدّ او ولی این صید را طایفه ای آشنا زدند جز سنگ و تیر و نیزه و تیغ این درنده ها با هرزه گی به معرکه با ناسزا زدند در پیش چشم خواهر او بین قتلگاه بر جای جای پیکر او هر کجا زدند عبّاس تا که بود که جرأت نداشتند شه را جدا زچشم یلِ با وفا زدند با پا به روی سینهء زخمش پریده و با قهقهه چقدر به او بی اِبا زدند بازی شان گرفت که تا خنده ای کنند با پنجه بر محاسن خون خدا زدند تا ضربهء دوازدهم هِی ادامه داد بی وقفه ضربه تا که سرش شد جدا زدند بر روی خاک با شکم افتاده بود چون دیوانه وار گَردن او از قفا زدند زینب رسیده بود که خاکی بسر کند با پشت دست خواهر او را چرا زدند ! یک عدّه پیرمردِ سیه دل رسیده و با نیّت ثواب به او با عصا زدند @nohe_sonnati
از زین فتاد و سر به سر خاک، بر گذاشت خاکم به سر؛ که شه به سر خاک، سر گذاشت هر جا که سر نهاد، بر آن ریگ‌های داغ از تاب رفت و، باز به جای دگر گذاشت اشکش ز دیده جاری و، از تاب تشنگی لب‌های خشک را به ره چشم تر گذاشت هر جا که درد داشت، بر آن می‌گذاشت دست ای درد بر دلم، که به دل بیشتر گذاشت از بس رسیده بود، بر آن تیر چار پر چون مرغ پر شکسته، سرش زیر پر گذاشت تا جای داشت؛ داد به تن، جای زخم تیر جز دل، که جای زخم فراق پسر گذاشت می‌خواست جای فرقت یاران، دهد به دل از غم نبود جا به دلش، بر جگر گذاشت جانش، هوای بارگه کبریا نمود تن را، برای دشمن بیدادگر گذاشت @nohe_sonnati
با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک لَم تَقُل شیئا سِوا: قُم یا اخا! أدرِک اخاک ! مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر مانده بر صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک عِندَما کُلُ یَرَونَ المَوتَ اَحلی مِن عَسَل خاک گلگون را نمی شویند جز با خون پاک کلُّ مَن فِی الموکبِ قالَ خُذینی یا سُیوف تشنگان عشق را از جان فدا کردن چه باک؟ یَلمَعُ النُّور الذی سَمّاهُ مصباحَ الهُدی تا قیامت می درخشد این چراغ تابناک داوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیست نور هرگز در شب ظلمت نمی گردد هلاک @nohe_sonnati
ازحرم تاقتلگه.... تا حسین ازجان گذشت وسوی قربانگاه رفت اززمین تا آسمان، پیوسته دود آه رفت چون قدم در وادی سرخ منا می زد حسین «ازحرم تا قتلگه، زینب صدا می زد حسین» ذوالجناح او به خیمه سربه خاک غم نهاد ازفغان کودکان لرزه به عرش حق فتاد چون که آتش ازغمش برماسوا می زد حسین ازحرم تا قتلگه، زینب صدا می زد حسین مثل برق ازپیش چشمش می گذشت آن لحظه ها دست برسر، داشت برلب، ناله ی واغربتا داغ وقتی بردل اهل ولا می زد حسین ازحرم تا قتلگه، زینب صدا می زد حسین قاتل ازیک سودوید و زینب ازیک سودوید قاتل اوخنجرو زینب ز دل آهی کشید با هزاران زخم دم از ربنّا می زد حسین ازحرم تا قتلگه ،زینب صدا می زد حسین لحظه ای که با خدا، لبریز شور وحال بود اول معراج او ازخاک آن گودال بود درهمان لحظه که پَرسوی خدا می زد حسین ازحرم تا قتلگه، زینب صدا می زد حسین از زمین تا آسمان گلبانگ واویلا رسید ناگهان برگوش او، فریادی از زهرا رسید چون که سربر دامن خیرالنسا می زد حسین ازحرم تا قتلگه، زینب صدا می زد حسین @nohe_sonnati
لاله های داغدارم الوداع ای همه دار و ندارم الوداع پر گشودم از زمین تا آسمان اختران نامدارم الوداع با زبان حال می گوید دلم خواهر با اقتدارم الوداع ای که در پیدا و پنهان روی توست روشنای شام تارم الوداع ای سکینه! ای رقیه! فاطمه! دختران با وقارم الوداع دست در دست غم از بی همدمی پا به میدان می گذارم الوداع دامن پر اشک و آه خیمه گاه گلشن پر برگ و بارم الوداع @nohe_sonnati
شرم از شیون و از گریه ی ما کن بس کن پشت و رویش نکن اینقدر حیا کن بس کن با وضو مادر من شانه به مویش میزد موی سلطان مرا شمر رها کن بس کن ذبح کردن به خدا حکم و شرایط دارد اینقدر ضربه نزن زود جدا کن بس کن شمر فریاد نکش دخترکش میترسد حرمله را کمی آرام صدا کن بس کن خون در شیشه ی او را که ملائک بردند لااقل رحم به این رخت و عبا کن بس کن تو خودت نامه نوشتی که بیا کوفه حسین پس به عهد و قسم خویش وفا کن بس کن کشتن او به خدا حربه نمیخواهد که به زمین خورده دگر ضربه نمیخواهد که @nohe_sonnati
آه از آن لحظه که مهر عالمین سرور آزادگان دین حسین همچو موجی با دل دریائی اش تکیه زد بر نیزۀ تنهائی اش سنگدل مردی به سنگی چنگ زد بر جبین اطهر او سنگ زد جبهۀ نورانی او را شکست قطره های خون به رخسارش نشست تا بلا نازل نگردد بر زمین خواست آن خون را بگیرد از جبین من نگویم پیرهن بالا زد او چون شرر بر عالم اعلا زد او آن که خورده مُهر حق بر سینه اش پرده را برداشت از گنجینه اش خواست دشمن خط کشد بر مُهر عشق مهر را در خون کشد در ظهر عشق شب پرستی از سپاه کفر و شر سوی او انداخت تیر چار پر تیر زهرآلوده بر سینه نشست رشتۀ جان ورا از هم گسست تا که آه از سینۀ محزون کشد خواست تا آن تیر را بیرون کشد دامن او گشت دریائی ز خون تیر از سینه نمی آمد برون تیر را از پشت سر بیرون کشید دشت را با خون خود در خون کشید قلب هستی ناگهان بی تاب شد شمع جانش زین شراره آب شد گفت با این سوختن دین زنده است پرچم حق تا ابد پاینده است تا نسوزد شمع کی نوری دهد تا نباشد عشق کی شوری دهد می دهد درس وفا کانون ما نخل دین سیراب شد از خون ما با دلی از داغ یاران چاک چاک بر زمین افتاد آن روحی فداک زیر لب می کرد با حق گفتگو یا الهی شیعتی می گفت او از شهادت بر کف خود جام داشت با خدایش خاطری آرام داشت خلوتش را ناگهان برهم زدند دشمنان از کشتن او دم زدند عده ای با خنجر کین آمدند سوی یک گل چند گلچین آمدند دسته ای با نیزه او را می زدند گه به سینه گه به پهلو می زدند سنگ ها چون بر تنش آمد فرود آسمان خون گریه کرد و شد کبود در کنار ساحل شط فرات در خطر افتاد کشتی نجات در میان دود و آه وهمهمه ناگهان آمد صدای فاطمه ای عزیز جان من ای نور عین ای غریب خفته در خون ای حسین دلغمین از صوت خاموش توام تا قیامت من سیه پوش توام چشم هستی تار شد در قتلگاه شب پرستی آمد آنگه سوی ماه ماه سر از سجده دیگر برنداشت نخل دین افتاده بود و سر نداشت ای وفایی با غمش دمساز باش لب ببند و محرم این راز باش @nohe_sonnati
دوبیتی ‏(وداع) گفت با خواهر برادر نزد مادر می روم من به هر راهی روم با اذن داور می روم تا به عهد خود وفا بنمایم و گردم شهید سوی این قوم دغا ای جان خواهر می روم ▪️ ‏(وداع) گفت زینب یا حسین جان ای یگانه یاورم مهلاً ای جان برادر گفته بر من مادرم بوسه زن بر حنجرش اندر وداع آخرین صبر کن بوسم گلویت نور چشمان ترم ▪️ ‏(امام حسین ع) سر سلسله و سرور عشاق حسین است مصباح هدی در همه آفاق حسین است کشتی نجات است و به ایثار و شهادت بیش از همه کس طالب و مشتاق حسین است ▪️ ‏(امام حسین ع) درخت دین که ز خون آب خورد و با ثمر است بزرگ واژه ی پر محتوا و مختصر است به گوش اهل ولا آشناست این موضوع که خونبهای حسین عزیز دادگر است ▪️ ‏(امام حسین ع) هرکه از عشق حسین دارد به لب ها زمزمه اجر او باشد به روز واپسین با فاطمه شاهد این مدعا باشد که در کرب و بلا بهر دلجویی عباس، آمده در علقمه ▪️ ‏(امام حسین ع) آید پیام ناب ز حلقوم هر شهید خرم کسی که مرگ برایش بود نوید چشم من و عطای حسین کز سوی خدا در مقتلش پیام خوش اِرجعی شنید ▪️ (امام حسین ع) ای اهل ولا حسین ثار الله است پور علی و سبط رسول الله است ما دست به دامان حسین آویزیم زیرا که حسین وجیه عند الله است ▪️ (امام حسین ع) حسین مظهر ذات خدای لم یزلی است حسین زاده ی زهرا و نور چشم علی است به شأن و رتبه ی او مصطفی بسی فرمود که من از آن حسینم، حسین از آن نبی است ▪️ (امام حسین ع) در سوز و ساز باشیم، ما از حسین و داغش ذکر مصیبت او، بر قلب ماست آتش مهمان کربلا بود، از چه کنار دریا در وقت سر بریدن، دشمن نداد آبش @nohe_sonnati
برادر قتلگه شده رو به رویم یکی تو بگو تا، یکی من بگویم من از غربتِ تو، تو از غربتِ من هر آنچه ستم که به ما کرده دشمن تو از نیزه ها گو که بر دل نشسته من از ناقه گویم که بر گِل نشسته تو از شمرِ ملعون و خنجر کشیدن چگونه سرت را ز پیکر بریدن تنت را به سمّ ستوران کشیدن من از روی تل تا به مقتل دویدن تو از آه کشیدن، من از خون چشیدن تو از قد کشیدن، من از قد خمیدن بگو شمر بریده چگونه گلویم بگو آب نداده شکسته سبویم  تو را در کفِ مقتلِ خون بجویم که بر روی سینه ت نشسته عدویم برادر قتلگه شده رو به برویم یکی تو بگو تا یکی من بگویم تو از شرحِ کشتن من از دل شکستن تو از سر بریدن، من از دل بریدن تو از شرحِ میدان، من از شرحِ جولان تو از تیغِ برّان، من از جسمِ عریان تو از نای سوزان، من از آهِ هجران تو از سوزِ عطشان، من از قلبِ بریان تو از نیزه باران، من از داغِ یاران تو از دردِ مقتل، من از قصه ی تل عطش در لب تو، طپش در گلویم جواب زنانِ حرم را چه گویم تو را جانِ مادر نظر کن به رویم به یک بارِ دیگر گلم را ببویم برادر قتلگه شده رو به رویم یکی تو بگو تا یکی من بگویم یه چشمم به سویت، یه چشمم به خیمه مبادا سرت را ببینه رقیه که لب تشنه رفته به بالای نیزه بگو چی بگویم جوابِ سکینه تو از قتلگه گو ز نای دریده که دشمن سرت را چگونه بریده اگر در گمانی که زینب ندیده بدان که صدایت به گوشم رسیده ز تل تا قتلگه به سویت دویده چطور قد خمیده به مقتل رسیده ز داغِ تو خواهر گریبان دریده فراقِ تو موی سرش را کشیده مرا تا به کوفه کشانده عدویم که در کوفه برده همه آبرویم برادر قتلگه شده رو به رویم یکی تو بگو تا یکی من بگویم تو از ذلتِ من، من از مِحنتِ تو تو از غربتِ من، من از حسرتِ تو چرا سر بریدن شده قسمتِ تو چرا دشمنِ دون کند دعوتِ تو چرا که شکستنه همه بیعتِ تو چه آورده او بر سرِ عترتِ تو چرا کشته گشتی تو در رو به رویم من از این جنایت چه دارم بگویم چنان بغض گرفته برادر گلویم کمی آهسته تر نظر کن به سویم برادر قتلگه شده رو به رویم یکی تو بگو تا، یکی من بگویم نبودی ببینی که من چی کشیدم ز دردِ فراقت گریبان دریدم به تا کوفه وُ شام به پایت دویدم سرت را به نوک و سرِ نیزه دیدم چه طعنه که از دشمنِ تو شنیدم تمامِ بلا را من از جان خریدم بلای دگر را نذار تا بگویم  که در رو به رویم نشسته عدویم برادر قتلگه شده رو به رویم یکی تو بگو تا یکی من بگویم! @nohe_sonnati
بی رمق بود و تا تکان می‌خورد به تنش نیزه و کمان می‌خورد وقتی افتاد دوره اش کردند چه لگد ها از این و آن می‌خورد هر کسی خسته بود عقب می‌رفت بدن خسته همچنان می‌خورد همه رفتند ، شمر ول کن نیست شمر تا رفت، از سنان می‌خورد زیر لب گفت آب آب ،اما چکمه ها بود بر دهان می‌خورد @nohe_sonnati
گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش كز آب دیده كنم چاره زخم های تنش بده اجازه برم سویِ سایۀ پیكر او كه آفتاب نسوزد جراحت بدنش در آتشم من از این غم كه از عطش دم مرگ بلند جای نفس بود دود از دهنش به كهنه پیرهنی كرد او قناعت و آه كه بعد مرگ برون آورند از بدنش به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش ولی نه یوسفم اینك بُوَد نه پیرهنش طمع بریدم از او آن زمان منِ ناكام كه دوخت سوزنِ پیكان بهم لب و دهنش مراست آرزوی گفت و گوی او اما ز نوك نی شنوم بعد از این مگر سخنش اگر به تربت"جودی"گذر كنی روزی عجب مدار اگر نافه آید از كفنش @nohe_sonnati
عشق بازی کار هر شیاد  نیست این شکار، دام هر صیاد نیست   عاشقی را قابلیت لازم است      طالب حق را حقیقت لازم است عشق، از معشوق اول سر زند تا به عاشق، جلوه دیگر کند    تا به حدی که برد هستی از او سر زند صد شورش و مستی از او   شاهد این مدعی خواهی اگر بر حسین و حالت او کن نظر    روز عاشورا در آن میدان عشق کرد رو را جانب سلطان عشق   بارالها این سرم این پیکرم این علمدار رشید، این اکبرم    این سکینه، این رقیه، این رباب این عروس دست و پا خون در خضاب    این من و این ساربان، این شمر دون این تن عریان میان خاک و خون    این من و این ذکر یارب یاربم این من و این ناله‌های زینبم    پس خطاب آمد ز حق کی شاه عشق ای حسین یکه تاز راه عشق    گر تو بر من عاشقی ای محترم پرده برکش من به تو عاشقترم   غم مخور که من خریدار توام مشتری بر جنس بازار توام    هر چه بودت داده‌ای در راه ما مرحبا صد مرحبا خود هم بیا    خود بیا که می‌کشم من ناز تو عرش و فرشم جمله پا انداز تو   لیک خود تنها نیا در بزم یار خود بیا و اصغرت را هم بیار   خوش بود در بزم یاران بلبلی خاصه در منقار اوبرگ گلی خود تو بلبل، گل؛ علی اصغرت زودتر بشتاب سوی داورت @nohe_sonnati
روز دهم اوج عزا بود و خودِ شب بود میسوخت خاکِ کربلا لبریز از تب بود از هر طرف همراهِ نیزه سنگ می بارید آهسته قرآن خواندی و خون جاری از لب بود دامن تکاندی از جهان! غارت شدی کامل کوفی از آن اول به نامردی ملقّب بود چیزی به زیرِ آفتاب انگار میزد برق انگار نعل تازه ای بر سمّ مرکب بود مادر مرتب بوسه زد بر زخم های تو جان دادی و بر خاک، جسمت نامرتب بود زینب(س) به زحمت آمد و جانش به لب آمد بودند شمر(لع) و حرمله(لع)! خیلی معذّب بود... از روی رگهایِ رهایت بوسه ای برداشت رگهای عریانی که از شیون لبالب بود تنها عقیله از پس ِ این کار بر آمد غالب تهی میکرد هر کس جای زینب(س) بود! @nohe_sonnati
تویی نور دل ما یابن زهرا چراغ محفل ما یابن زهرا مرو که می رود بر باد اندوه تمام حاصل ما یابن زهرا تویی در باغ هستی مثل لاله صفابخش دل ما یابن زهرا پس از تو می شود در کوفه و شام خرابه منزل ما یابن زهرا به داغ بی کسی ها می نشیند همه آب و گل ما یابن زهرا نمی افتد خدا را بی تو دستی به فکر مشکل ما یابن زهرا عطش قد می کشد چون موج دریا به روی ساحل ما یابن زهرا @nohe_sonnati
در بزم عشق بازان فرصت فراهم افتاد قرعه به نام ما و ماه محرم افتاد پرچم نماد قبر و شش گوشه ی حسین است بغضم شکست هر بار چشمم به پرچم افتاد بزم شهود یعنی تنها حسین بود و... قبل از وجود عالم، مِهرش به قلبم افتاد هر سائلی مسیرش بر منزلی می افتد راهم به لطف حق بر، بیتی مکرم افتاد صدها هزار عاشق در خون خود تپیدند تا این عَلَم به دست امثال ما هم افتاد گرمای ماتم او آتش زده به جانم غیر از غمش ز چشمم هر داغ و ماتم افتاد آیات ابتدایِ مریم که گشت نازل دلشوره ای مکرر بر جان خاتم افتاد لب تشنه شد حسین و چشمش غبار می دید با ضربه از روی اسب، شاه دو عالم افتاد تاریکی مجسم آمد به سوی مقتل با خنجرش به جان آن نور اعظم افتاد تا که حسینِ خود را تنها و بی رمق دید زهرا کنار مقتل با قامت خم افتاد آن قدر دست و پا زد تا با صدای مادر لرزه بر آستانِ عرش معظم افتاد @nohe_sonnati
روایت است که چون تنگ شد براو میدان فتاد ازحرکت ذوالجناح و از جولان نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت نه سیّدالشّهدا برجدال طاقت داشت کشید پازرکاب آن خلاصهٔ ایجاد به رنگِ پرتوِ خورشید برزمین افتاد بلند مرتبه شاهی زصدرِ زین افتاد اگرغلط نکنم عرش برزمین افتاد هوا زبادِ مخالف چو نیلگون گردید عزیزِ فاطمه ازاسب سرنگون گردید شفیعِ روز قیامت به خاک مسکن کرد زمین ماریه را رشکِ دشتِ ایمن کرد نه مادری که سرش را زخاک بردارد نه مرهمی که کسی زخمهاش بگذارد نبود برسر آن تشنه کام غمخواری نداشت جز جگرپاره پاره دلداری کسی که خون زرخش شست اشکِ جاری بود کسی که سوخت براو زخمهای کاری بود هزارو نهصدو پنجاه زخم بربدنش بسانِ خانهٔ زنبور گشته پیرهنش کسی نبود به بالین آن شهید زمن زمین گرفت سرِ بی تنش بر دامن @nohe_sonnati
سکوتم را بیا بشکن کمک کن تا صدا باشم نمی‌خواهم که ساکت در میان روضه‌ها باشم نمی‌خواهم که ساکت در شلوغی ته گودال کنار پیکری بی سر تماشاگرنما باشم یکی در خون خود غرق و یکی بی سر به روی خاک چگونه می‌توانم من صدای این دو تا باشم خدایا روز عاشوراست خدایا آسمان تنهاست خدایا من در این توفان نمی‌دانم کجا باشم یکی می‌گوید از «فردا» یکی دیگر: «همین امروز»! کجایی عقل بیچاره که بی چون و چرا باشم خلاف عادت مردم که از غم ها گریزانند من از این غم نمی‌خواهم که یک لحظه جدا باشم اگر تنها در این دنیا صدا می‌ماند از ما پس چه بهتر که صدای حق صدای کربلا باشم @nohe_sonnati
بعد يك عمر كه با بودن تو سر كردم حال بايد تک و تنها به حرم برگردم من به لبخند سرِ صبح تو عادت دارم پس نخور غصه شبيه تو رشادت دارم من بميرم اگر اين عشق هلاكم نكند سايه ات را ز سرم كاش خدا كم نكند دشمنت از دل گودال اگر زد سنگم تو بمان خيمه خودم ميروم و مى جنگم با تو هستم پسر فاطمه! خواهش كردم از كنارم نرو مثل همه! خواهش كردم طاقتم نيست ببينم سرت افتاد زمين اينقدر آه نكش، خواهرت افتاد زمين خواهرم، عاطفه ى خواهريم را چه كنم؟ پيرهن بافتهء مادريم را چه كنم؟ ديدم از دور كسى چكمهء خود پا مى كرد زير حلقوم تو را شمر تماشا مى كرد حاضرم رو بزنم، چنگ به رويت نزنند موى خود را بكنم، پنجه به مويت نزنند @nohe_sonnati
با سلام و عرض ادب به لطف خدا نوحه ها و اشعاری که مربوط به شروع ماه مُحَرَّم تا دوازدهم مُحَرَّم که ٢٢ بخش می باشد بارگزاری شد. جهت دسترسی راحت تر به مناسبت ها از طریق هشتگ (#) یا علامتگزاری اقدام شود. شب اول محرم شب دوم محرم شب سوم محرم شب چهارم محرم شب پنجم محرم شب ششم محرم شب هفتم محرم شب هشتم محرم شب نهم محرم شب دهم محرم دهم محرم شب یازدهم محرم یازدهم محرم دوازدهم محرم