eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.6هزار دنبال‌کننده
342 عکس
8 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
به کوفه آمدم از داغ و داغدار بگویم در آن غبار ره از هیجده سوار بگویم همه قبیله ی یاسین و قبله‌گاه گل یاس هَزاروار، ز گل‌ها هزار بار بگویم همین نه مرگ به بازی گرفته‌اند جوانان به نوک نی، ز سر طفل نی‌سوار بگویم ز خیمه‌های به آتش کشیده، دست کشیدند ز کودکانِ دویده به روی خار بگویم ز دختری که پیاده دویده و نرسیده ز چشم منتظر و خشم نیزه دار بگویم به آسمان چهارم، گرفته گوش مسیحا که نشنود اگر از گوش و گوشوار بگویم نگاه سر، سوی دختر، نهد قرار ملاقات ز رمز و راز نگاه دو بی‌قرار بگویم @nohe_sonnati
اگر اندوه بی حد دیده زینب اسیر غم اگر گردیده زینب اگر از درد و غم در باغ هستی چو نیلوفر به خود پیچیده زینب اگر خون دلش در سینه ی دشت به یاد لاله ها روییده زینب اگر از محنت و اندوه، چون نی به دشت نینوا نالیده زینب اگر ابر نگاه اشک بارش به هر باغ و چمن باریده زینب اگر از خردسالی تا بزرگی به هر جا رفته محنت دیده زینب ولی هر جا رسیده، دست سبزش بساط ظلم را برچیده زینب @nohe_sonnati
چون پیش‌چشمشان، سر شه ‌برسِنان گذشت در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت! بر ناقۀ برهنه نشاندنْد عترتش شاهی که یک‌سواره ز نُه آسمان گذشت چون دید بانوی اُسرا کز برابرش سرهای سرورانِ زمین و زمان گذشت زد فرق خود به چوبۀ محمل چنان کز او خون‌شد روان و ناله‌اش از فرقدان گذشت چون راه کهکشان شده راه از نظاره‌گر فریاد بانوان شه از کهکشان گذشت بردندشان به بارگه زادۀ زیاد گفتن نیاورم که چنین و چنان گذشت بر زانوی پلید، سر شه نهاد و گفت: سبط رسول بهر خلافت ز جان گذشت یک قطره‌خون به‌زانویش از حلق شه چکید سوراخ کرد جامه و از استخوان گذشت ناسور شد جراحت و از بوی ناخوشش خلقی نفور؛ تا به عذاب از جهان گذشت القصّه؛خواب و خور به اسیران، حرام کرد با قیدشان، روانه سوی شهر شام کرد @nohe_sonnati
گیرند اگر حساب تو در فتنه و فساد دوزخ کم است بهر تو ای زادۀ زیاد جوری نکرده‌ای تو که هرگز رود ز دل کاری نکرده‌ای تو که هرگز رود ز یاد بسیار گشت چرخ پی مفسدان ولی همچون تویی ندیده به قوم ثمود و عاد برخاست صرصری ز نفاق تو در جهان گل‌های بوستان نبی را به باد داد آنی که بست آب بر او اهل بیت را در حلقشان به خنجر کین چشم‌ها گشاد از تندباد جور تو، ای مایۀ فساد! آزاده سرو باغ امامت ز پا فتاد شرمت ز بوتراب نیاید، زهی جحود بر دیدۀ تو آب نیاید زهی عناد چشم شفاعتت ز که باشد به روز حشر فریاد مصطفی چو برآید برای داد ترسم در آتش تو بسوزند عالمی چون گرم انتقام شود داور عباد آه این چه‌آتش‌است که جور تو بر فروخت افروخت آتشی که جهان را به ناله سوخت @nohe_sonnati
کوفه دیدی زینب آمد زیر و رویت کرد و رفت با کلامی آتشین بی آبرویت کرد و رفت دیدی آخر اول دروازه ات با خطبه ای تا قیامت لال از هر گفتگویت کرد و رفت گرچه بستی دست و راه چاره از هر سو به او آمد و بیچاره از هر سمت و سویت کرد و رفت او فقط با موجی از طوفان اقیانوس خود در هَمَت کوبید و در حیرت فرویت کرد و رفت کوه را میخواستی با سنگباران بشکنی او شکستت داد و رسوا کو بکویت کرد و رفت هم تو را توبیخ کرد و هم همه تاریخ را باخبر از خُلقِ خَلقِ کینه جویت کرد و رفت @nohe_sonnati
مزن آتش به قلبم ای ستمگر یابن مرجانه مزن زخم زبان بر دخت حیدر یابن مرجانه منی که سایه ام را چشم نامحرم ندیده بود شدم هم صحبت تو ای ستمگر یابن مرجانه همین سر را که بنهادی میان طشت ای نامرد بود ریحانه قلب پیمبر یابن مرجانه نوامیس خدا را کوچه و بازار گرداندی نکرده کس چنین با قوم کافر یابن مرجانه دلم آتش زدی ای بی حیا با طعنه های خود نگفتی دیده ام داغ برادر یابن مرجانه تو بنشستی کنار سفره آب و غذا اما گرسنه،تشنه ، اولاد پیمبر یابن مرجانه گهی کنج تنور و گه به روی نیزه ها رفته مدارا کن مدارا کن به این سر یابن مرجانه حسین را کشتی و دست از سر او بر نمیداری؟ به لبهایش مزن با چوب دیگر یابن مرجانه ببین دردانه هایش را که مثل بید میلرزند پدر را میزنی در پیش دختر یابن مرجانه!؟ چرا میخندی ای نامرد بر موی سپید او حسینم پیر شد از داغ اکبر یابن مرجانه رباب است این ،عروس فاطمه مهلت بده یک دم که گیرد این سر بشکسته در بر یابن مرجانه @nohe_sonnati
دوبیتی غم و درد و بلا کوچه به کوچه تب و اشک و عزا کوچه به کوچه میان کوفه گرداندند سر را به روی نیزه‌ها کوچه به کوچه @nohe_sonnati
واردِ کوفه شدم دردم دو چندان شد حسین خواهرِِ مظلومه ات خیلی پریشان شدحسین گرچه با دستانِ بسته خطبه خوانی کرده ام اهلِ کوفه از کلامم مات و حیران شد حسین مثلِ بابایم علی شمشیر را بستم ز رو کلِّ شهر از کرده هایِ خود پشیمان شد حسین تا که تسکینی شود بر قلبِ زینب ، ماهِ من صوتِ قرآنت برایم درد و درمان شد حسین وای از دستِ سنان و خولی و شمرِ پلید رقصِ نیزه کرده و دیده چو باران شد حسین تا سرت بر نیزه دیدم ای هلالِ یک شبه سر زدم بر محمل و روضه نمایان شد حسین سر شکستم تا نباشم سر شکسته پیشِ تو زینبِ خود را ببین بی سرو و سامان شد حسین ای بمیرم کودکانِ تو گرسنه مانده اند از وفایِ شهر یک خرما و یک نان شد حسین هیچ می دانی خواتینِ حرم ترسیده اند هیچ می دانی نصیبم کوفه،زندان شد حسین @nohe_sonnati
ای سایه سرم به سرم باش یاحسین هردم فروغ چشم ترم باش یاحسین من روی ناقه گریه کنم از برای تو تو روی نیزه نوحه گرم باش یاحسین قرآن بخوان که دل شده تنگ صدای تو آرامش دل و جگرم باش یاحسین ای از مدینه همسفرم ای برادرم مثل همیشه دور و برم باش یاحسین همچون هلال گاه عیانی و گه نهان قدری مقابل نظرم باش یاحسین منکه نشد به پیکر تو سایبان شوم اما تو سایبان سرم باش یاحسین اطراف من ببین ،به علمدار خود بگو همواره پاسدار حرم باش یاحسین با دیدن سر علی اصغر رباب گفت:... (خیلی مراقب پسرم باش یاحسین) @nohe_sonnati
از روی نیزه بر من غمگین نظاره ای حرفی کنایه ای سخنی یا اشاره ای پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست کافی است بزم سوختگان را شراره ای سوسو بزن به سوی من ای سوی دیده ام در آسمان به جز تو ندارم ستاره ای دستم نمی رسد به سر نیزه ات اگر در دست زینب است گریبان پاره ای یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من... گشتم به هر دیار حسین دوباره ای چشمم کبود گشت و جدا از سرت نشد از بحر بر کنار نگردد کناره ای با هر تکان نیزه تکان می خورد سرت جانا به گوش نیزه مگر گوشواره ای پیشانی ات شکست که پیشانی ام شکست آیینه بی خبر نشود از نظاره ای جایش به روی صورت من درد می گرفت میخورد تا که بر رخ تو سنگ خاره ای بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان جز آستین پاره نداریم چاره ای @nohe_sonnati
بالا نشین نیزه ی اعدا حسین من آرام جان زینب کبری حسین من پای سر بریده ات ای سایه سرم آید صدای گریه زهرا حسین من دیشب تنور خولی و امروز روی نی برگو کجاست جای تو فردا حسین من قرآن بخوان زنیزه که این کوفیان پست کمتر مرا کنند تماشا حسین من مارا به بزم زاده مرجانه می برند زینب کجا و مجلس اعدا حسین من با دختر سه ساله ات یک دم سخن بگو ذکر لبش ببین شده بابا حسین من @nohe_sonnati
کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشمتر ماندهام گویم امان از کوفیان یا شامیان رفتن و ماندن به یک اندازه داغم میکند ماندهام گویم بران ای ساربان یا که مران دیدنت بر نی هم آتش زد هم آرامم نمود ماندهام گویم بمان پیشم حسینجان یا نمان صوت تو دل میبَرد اما امان از سنگها ماندهام گویم بخوان قرآن حسینجان یا نخوان اشک تو بر نیزه هم از دیده جاری میشود ماندهام گویم بدان از حال زینب یا ندان @nohe_sonnati
دوبیتی سر ِ تورا به رويِ نيزه آشيان دادند مرا به مجلس نامحرمان مكان دادند جماعتي كه نمك خوردۀ علي بودند به خواهرت سر ِ بازار ِ كوفه نان دادند @nohe_sonnati
به روی نی سر تو می‌برد هوش از سر زینب چه سازد چون کند بی‌تو دل غم‌پرور زینب به سان شمع می‌سوزی به روی نی ولی افسوس که چون پروانه از غم سوخته بال و پر زینب جدایی من و تو ای برادر غیر ممکن بود اگر ممکن شود روزی، نگردد باور زینب بخوان قرآن که قرآن خواندنت را دوست می‌دارم که می‌بخشد صدای تو توان بر پیکر زینب دهد هر تار موی تو خبر از مادرم زهرا گمانم بوده‌ای دیشب به نزد مادر زینب من ژولیده می‌گویم که زینب گفت با افغان به روی نی سر تو می‌برد هوش از سر زینب @nohe_sonnati
دوبیتی ای تشنه‌ی سیراب ز شمشیر! حسین! گل کرده تنت ز نیزه و تیر، حسین! بر لعل تو چوب می‌زد و ابن زیاد می‌گفت: چه زود گشته‌ای پیر! حسین! @nohe_sonnati
یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی پایانِ باشکوه،به کابوس بد بده زینب رسیده کوفه..،پدر جان مدد بده در کوفه سهم دختر تو آهِ سرد شد پنجاه سال پرده‌نشین..،کوچه‌گَرد شد تا پای ما به معرکه‌ای نامراد رفت خلخال دخترانِ حسین‌ات به باد رفت این کوفیان به نسل تو،گمراه گفته اند خیلی به دخترت بد و بیراه گفته اند بی حرمتی به آل تو وقت ورود شد از بس که سنگ خورد حسین‌ات..،کبود شد این حرمله به کامِ همه،زهرِ ناب ریخت این حرمله کنار رباب تو آب ریخت از دست این مصیب جانکاه..،داد..،آه زینب کجا و مجلسِ اِبن زیاد...،آه در بزم او نمک به غمِ جاری‌ام زدند با چوب‌دست روی لب قاری ام زدند کوفه که زیر پاش نهاد احترام را... باید خدا بخیر کند شهر شام را @nohe_sonnati
رفت به نیزه سر برادر زینب بر روی محمل شکسته شد سر زینب کاش به این نیزه دارها بسپارند تا که نیایند در برابر زینب بوسه زینب روی گلوی حسین است خنجر شمر است روی حنجر زینب روح عقیله اگر چه رفت به کوفه ماند ته قتلگاه پیکر زینب آه که بازار رفت عمه سادات آه کجایی علی اکبر زینب؟ پرده نشینان اهل بیت پیمبر حال نشستند زیر معجر زینب عین طهارت کجا و عین نجاست؟ بزم شراب و وجود اطهر زینب!؟ فاطمه دیده تمام حادثه‌ها را در همه جا بوده است مادر زینب @nohe_sonnati
دوبیتی جلوه گری به روی نی سرت چو ماه میکند غروبت ای هلال من عمر تباه میکند درون محمل مرا زنوک نی نظاره کن ببین چگونه دخترت تو را نگاه میکند @nohe_sonnati
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان با صدای خود مسخر کن تمام کوفه را کوفه را هم کربلا کن؛ همچنان قرآن بخوان گرچه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن گرچه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان تا مگر آوای قرآن تو آرامم کند بر فراز نیزه ای آرام جان قرآن بخوان تا که اسلام تو را اهل زمین باور کنند ای امام کلّ اهل آسمان قرآن بخوان زادۀ مرجانه دارد قصد آزار تو را تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان صوت قرآن سر تو سربلندم می‌کند تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان یاد قرآن پدر کن؛ روی دست جدمان وارث حیدر! تو هم نوک سنان قرآن بخوان آنچه دیدم مادرم زهرا برایم گفته بود این مصیبت را نمی‌کردم گمان؛ قرآن بخوان هرکه هرچه دارد از این خاندان دارد حسین تا به «میثم» هم دهی سوز نهان قرآن بخوان @nohe_sonnati
ای کوفه از نوای خوشت نینوا حسین ای درد عالمی به نگاهت دوا حسین تا دست پیش آرم و گیرم سرت به بر با پای نیزه دار جلوتر بیا حسین خواهم که خون کنم ز رخت پاک حیف، حیف دستم نمی رسد به سر نیزه ها حسین تو در تنور و من به قنوت نماز شب از سوز دل به جان تو کردم دعا حسین ای کاش می برُید سر خواهر تو را تیغی که کرد رأس تو از تن جدا حسین این غم مرا کُشد که به گودال قتلگاه قاتل برید رأس تو را از قفا حسین جای تو روی دوش نبی بود از چه رو در زیر تیغ شمر زدی دست و پا حسین دردا که شد سیه عوض جامه سیاه از تازیانه پیکر صاحب عزا حسین سر بشکنم به چوبۀ محمل که خون از آن گردد روان به حرمت خون خدا حسین آن خنجری که حنجر پاک تو را برید خون گریه کرد و ناله زد و گفت یا حسین هر کس به وقت مرگ کلامی است بر لبش «میثم» تو رازند دم مردن صدا حسین @nohe_sonnati
دوبیتی در آوردی سر از بالای نیزه نیفتی خواهر از بالای نیزه بگو دست کسی از اهل کوفه ندیدی معجر از بالای نیزه...؟ @nohe_sonnati
دوبیتی در کوفه نمانده است دیگر مردی ای کاش زن و بچه نمی‌آوردی من با سرم آمدم دم دروازه تا بلکه مرا ببینی و برگردی @nohe_sonnati
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان با صدای خود مسخر کن تمام کوفه را کوفه را هم کربلا کن؛ همچنان قرآن بخوان گرچه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن گرچه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان تا مگر آوای قرآن تو آرامم کند بر فراز نیزه ای آرام جان قرآن بخوان تا که اسلام تو را اهل زمین باور کنند ای امام کلّ اهل آسمان قرآن بخوان زادۀ مرجانه دارد قصد آزار تو را تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان صوت قرآن سر تو سربلندم می‌کند تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان یاد قرآن پدر کن؛ روی دست جدمان وارث حیدر! تو هم نوک سنان قرآن بخوان آنچه دیدم مادرم زهرا برایم گفته بود این مصیبت را نمی‌کردم گمان؛ قرآن بخوان هرکه هرچه دارد، از این خاندان دارد حسین تا به «میثم» هم دهی سوز نهان قرآن بخوان @nohe_sonnati
ای کوفه از نوای خوشت نینوا حسین ای درد عالمی به نگاهت دوا حسین تا دست پیش آرم و گیرم سرت به بر با پای نیزه دار جلوتر بیا حسین خواهم که خون کنم ز رخت پاک حیف، حیف دستم نمی رسد به سر نیزه ها حسین تو در تنور و من به قنوت نماز شب از سوز دل به جان تو کردم دعا حسین ای کاش می برُید سر خواهر تو را تیغی که کرد رأس تو از تن جدا حسین این غم مرا کُشد که به گودال قتلگاه قاتل برید رأس تو را از قفا حسین جای تو روی دوش نبی بود از چه رو در زیر تیغ شمر زدی دست و پا حسین دردا که شد سیه عوض جامه سیاه از تازیانه پیکر صاحب عزا حسین سر بشکنم به چوبۀ محمل که خون از آن گردد روان به حرمت خون خدا حسین آن خنجری که حنجر پاک تو را برید خون گریه کرد و ناله زد و گفت یا حسین هر کس به وقت مرگ کلامی است بر لبش «میثم» تو رازند دم مردن صدا حسین @nohe_sonnati
ماه تمامم، خسته و مهجور ماندم ای وای از آغوش گرمت دور ماندم خسته شدم از بس که طفلان را شمردم جای تمام بچه ها شلاق خوردم اطراف محمل قاتلانی مست بودند بی رحم هایی پست و سنگین دست بودند دیدی که در گرمای سخت و بی امانم فورا سرت از روی نی شد سایه بانم سختی هجرانت چه کاری داد دستم دیدم سرت را روی نیزه، سر شکستم از بس مرا این داغ ها پیر و کمان ساخت اُم حبیبه هم مرا در کوفه نشناخت کوفه نگو شهر مریدان دروغی کوچه به کوچه هی شلوغی هی شلوغی شهری که ریزه خوار خوان مرتضی شد وادی سخت دختران مرتضی شد طاقت نیاوردم وجود لات ها را با گریه برگردانده ام خیرات ها را تسبیح می گفتم به لب، شد نیمه کاره با دست، سوی خواهرت کردند اشاره خیلی هوای غیرتت را کرده بودم وقتی میان محملِ بی پرده بودم هر کوچه که دیدم زنی، اهل عفافی گفتم ببینم مقنعه داری اضافی؟! همسایه ی دیروز، بر ما انگ می زد شاگرد تفسیرم مرا با سنگ می زد من که به روی دامنت سر می نهادم آشفته حال از مجلس ابن زیادم با ذوالفقار خطبه ام پیکار کردم ابن زیاد بد دهان را خوار کردم وای از اسیری، از مصیبات جگر سوز زندان ندیده بود زینب، دید امروز بی تو دگر با که دلم آرام باشد؟! قرآن بخوان تا که دلم آرام باشد امید قلبم، نور چشمم، جان خواهر در قلب خواهر تا ابد هستی برادر @nohe_sonnati
یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی پایانِ باشکوه،به کابوس بد بده زینب رسیده کوفه..،پدر جان مدد بده چشمان شور،آینه ات را نظر زدند در پیش خانه ی تو سرم را به در زدند در کوفه سهم دختر تو آهِ سرد شد پنجاه سال پرده‌نشین..،کوچه‌گَرد شد تا پای ما به معرکه‌ای نامراد رفت خلخال دخترانِ حسین‌ات به باد رفت این کوفیان به نسل تو،گمراه گفته اند خیلی به دخترت بد و بیراه گفته اند بی حرمتی به آل تو وقت ورود شد از بس که سنگ خورد حسین‌ات..،کبود شد نیزه نشین تو همه را پیر کرده است شکل سرش دو مرتبه تغییر کرده است این حرمله به کامِ همه،زهرِ ناب ریخت این حرمله کنار رباب تو آب ریخت از دست این مصیبت جانکاه..،داد..،آه زینب کجا و مجلسِ اِبن زیاد...،آه در بزم او نمک به غمِ جاری‌ام زدند با چوب‌دست روی لب قاری ام زدند کوفه که زیر پاش نهاد احترام را... باید خدا بخیر کند شهر شام را @nohe_sonnati
سوخته گرچه پرش از شرر غارت ها پا نهاده است روی تاج ابر قدرت ها اُسکُتوا گفت‌ و عوالم همگی لال شدند ریخت از هیبت او هیمنه ی هیبت ها سالها پيش در اين شهر بزرگى مى كرد آه دیگر خبری نيست از آن عزت ها بين اين شهر بنا بود كه مهمان باشد اُف بر اين رسم پذيرايى و اين دعوت ها شاهبانوى جهان باشى اگر هم ، وقتى دست بسته برسى ، مى شكند حُرمت ها دختر پرده نشین علی و فاطمه را نگهش داشته کوفه سرِپا ساعت ها لااقل کاش ابالفضل برایش میماند با حضورش چه کسی داشت از این جرأت ها خارجى زاده كه گفتند دلش سوخت ولى قارى اش آمد و برداشته شد تُهمت ها داشت‌ مانند علی خطبه ی غرّا میخواند سر که آمد به سر آمد سخن و صحبت ها دست بر شانه ی طفلان حرم میگيرد آنكه خم بود به پايش همه ی قامت ها میدوَد تا كه كسى نانِ تصدّق نخورد آرى افتاده به دوشش همه ی زحمت ها شد قبول اُمّ حبيبه! همه نذرى هايش خانمش آمده در كوفه پس از مدت ها اولش هرچه نظر کرد کسی را نشناخت تا سرِ نیزه نشین، کرد عیان نسبت ها روز از شدت گرما و شب از سرمایش پوست انداخته بودند همه صورت ها سَر كه افتاد زمين زود برَش داشت رباب چون‌ دگر گير نمى آمد از اين فرصت ها @nohe_sonnati
هرچند فاتح همه ی جنگ ها شدم خیلی میان کوفه اسیر بلا شدم ابروی من شکست سر کوچه ای شلوغ زخمی سنگ بازی این بچه ها شدم همسایه ی قدیمیمان داد زد سرم آزرده از نگاه بد آشنا شدم خیلی سرت مقابل من خورد بر زمین افتاد زیر پا و من از غصه تا شدم پایین نیزه ی تو به من پشت پا زدند دست خودم نبود که از تو جدا شدم ام‌ حبیبه آمد و‌ نشاخت زینبم! من تا نبینمش دو قدم جابجا شدم لب باز کردم‌ و همه کوفه لال شد من‌ ناخدای کشتی کرببلا شدم @nohe_sonnati
با سلام و عرض ادب به لطف خدا نوحه ها و اشعاری که مربوط به شروع ماه مُحَرَّم تا دوازدهم مُحَرَّم که ٢٢ بخش می باشد بارگزاری شد. جهت دسترسی راحت تر به مناسبت ها از طریق هشتگ (#) یا علامتگزاری اقدام شود. شب اول محرم شب دوم محرم شب سوم محرم شب چهارم محرم شب پنجم محرم شب ششم محرم شب هفتم محرم شب هشتم محرم شب نهم محرم شب دهم محرم دهم محرم شب یازدهم محرم یازدهم محرم دوازدهم محرم