🔺😐 روایت سعید لیلاز ار جلسه امروز روحانی و تیمش با اقتصاددانان!!!
✖️خفهخون بگیریم بهتر است!!
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🔺جدیدترین جملات وزیر بهداشت در ادامه #خودت_بمال 😁 یکی پیدا شه به این بگه تو این وسط چیکاره ای...؟!
🔺😳 ۳۰ تا پزشک و پرستار یه بیمارستان در چین ۵ ساعت تمام به صف شدن و نوبتی به پسربچهی ۸ ساله که ایست قلبی کرده بوده ماساژ قلبی دادن تا دستگاه مورد نیاز از شانگهای برسه و اینطوری بچه رو زنده نگه داشتن.
😐 اینجا هم وزیر بهداشت مون میگه #خودت_بمال!
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | #نوحه سه زبانه برای #اربعین | عربی، ترکی، فارسی
🎼 یوم الزیارة
🎤 #نزار_قطری
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و هفتادم
📱نماز مغرب را خواندیم و مهیای رفتن به خانه آسید احمد میشدیم که زنگ موبایلم به صدا در آمد.
👨🏻عبدالله بود و لابد حالا بعد از گذشت یک روز از زخم زبانهایی که به جانمان زده بود، تماس گرفته بود تا دلجویی کند و خبر نداشت پروردگارمان چنان عنایتی به ما کرده که دیگر به دلجویی احدی نیاز نداریم.
📱مجید گوشی را به دستم داد و نمیخواست با عبدالله حرف بزند که به بهانهای به اتاق رفت.
🏻گوشی را وصل کردم و با صدایی گرفته جواب دادم: «بله؟» که با دل نگرانی سؤال کرد:
📱شماها کجایید؟ اومدم مسافرخونه، مسئولش گفت دیشب رفتید. الان کجایی؟
🏻و من هنوز از دستش دلگیر بودم که با دلخوری طعنه زدم:
- تو که دیشب حرفت رو زدی! مگه نگفتی هر چی سرمون میاد، چوب خداست؟!!! پس دیگه چی کار داری؟
📱صدایش در بغض نشست و با پشیمانی پاسخ داد:
- الهه جان! من دیشب قاطی کردم! وقتی تو رو تو اون وضعیت دیدم آتیش گرفتم! جیگرم برات سوخت...
🏻و دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم که با صدایی بلند اعتراض کردم:
📱دلت برای مجید نسوخت؟ گناه مجید چی بود که باهاش اونطوری حرف زدی؟ بابا و بقیه کم بهش طعنه زدن، حالا نوبت تو شده که زجرش بدی؟
🚪که مجید از اتاق بیرون آمد و طوری که صدایش به گوش عبدالله نرسد، اشاره کرد:
🏻الهه جان! آروم باش!
📱و عبدالله از آنطرف التماسم میکرد:
- الهه! ببخشید! من اشتباه کردم! به خدا نمیفهمیدم چی میگم! تو فقط بگو کجایید، من خودم میام با مجید صحبت میکنم! من خودم میام از دلش در میارم!
🏻باز محبت خواهریام به جوشش افتاده و دلم نمیآمد بیش از این توبیخش کنم و مجید هم مدام اشاره میکرد تا آرام باشم که عصبانیتم را فرو خوردم و با لحنی نرمتر پاسخ دادم:
- نمیخواد بیای اینجا!... ولی دست بردار نبود و با بیتابی سؤال کرد:
📱آخه شما کجا رفتید؟ دیشب چی شد که از اینجا رفتید؟ اتفاقی افتاده؟
🏻 دلم نمیخواست برایش توضیح دهم دیشب چه معجزهای برای من و مجید رخ داده که به زبان قابل گفتن نبود و تنها به یک جمله خیالش را راحت کردم:
- دیشب خدا کمکون کرد تا یه جای خوب پیدا کنیم. الانم پیش یه حاج آقا و حاج خانمی هستیم که از پدر و مادر مهربونترن!
⁉ سر در نمیآورد چه میگویم و میدانستم آسید احمد و مامان خدیجه منتظرمان هستند که گفتم:
🏻عبدالله! ما حالمون خوبه! جامون هم راحته! نگران نباش!
📱و به هر زبانی بود، سعی میکردم راضیاش کنم و راضی نمیشد که اصرار میکرد تا با مجید صحبت کند که خود مجید متوجه شد، گوشی را از دستم گرفت و با مهربانی پاسخ عبدالله را داد:
🏻سلام عبدالله جان! نه، نگران نباش، چیزی نشده! همه چی رو به راهه! الهه خوبه، منم خوبم! حالا سرِ فرصت برات توضیح میدم! جریانش مفصله! تلفنی نمیشه!
📱و به نظرم عبدالله بابت دیشب عذرخواهی میکرد که به آرامی خندید و گفت:
🏻نه بابا! بیخیال! من خودم همه نگرانیم به خاطر الهه بود، میفهمیدم تو هم نگران الههای! هنوزم تو برای من مثل برادری!
⏳و لحظاتی مثل گذشته با هم گَپ زدند تا خیال عبدالله راحت شد و ارتباط را قطع کرد.
✉ ولی مجید همچنان گرفته بود و میدیدم از لحظهای که آسید احمد بسته پول را برایش آورده، چقدر در خودش فرو رفته است، تا بعد از شام که در فرصتی آسید احمد را کناری کشید و آنقدر اصرار کرد تا آسید احمد پذیرفت این پول را بابت قرض به ما بدهد و به محض اینکه مجید توانست کار کند، همه را پس دهد تا بلاخره غیرت مردانهاش قدری قرار گرفت.
🌃آخر شب که به خانه خودمان بازگشتیم، آرامش عجیبی همه وجودمان را گرفته بود که پس از مدتها میخواستیم سرمان را آسوده به بالشت بگذاریم که نه نوریهای در خانه بود که هر لحظه از فتنهانگیزیهای شیطانیاش در هول و هراس باشیم، نه پدری که از ترس اوقات تلخیهایش جرأت نکنیم تکانی بخوریم، نه تشویش تهیه پول پیش و بهای اجاره ماهیانه و نه اضطراب اسبابکشی که امشب میخواستیم در خانهای که خدا به دست یکی از بندگانش بیهیچ منتی به ما بخشیده بود، به استقبال خوابی عمیق و شیرین برویم که با ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» چشمهایمان را بسته و با خیالی خوش خوابیدیم.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🏴 پدرم از دنیا رفته بودند و من برای ایشان خیلی ناراحت بودم روزی به مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی رفتم و گفتم لطفا به دیدار پدرم بروید!
🌌 شب در خواب پدرم را دیدم که گفتند که آقایی اومد و منو ملاقات کرد و من رو برد در غرفهی پدران شهدا... من جایم خوب است...
🌷کرامتی از #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌐 @partoweshraq
#کرامات
4_5796588721398612842.mp3
9.29M
🎧 #بشنوید | #روضه جانسوز
🎼 امشب برای حسن گریه می کنم...
🎤 حاج #حسن_خلج
🏴 شهادت #امام_حسن_مجتبی (ع)
🌐 @partoweshraq
4_5916012215504208806.mp3
4.63M
🎧 #بشنوید | #شور
🎼 اى پسر ارشد زهرا حسن...
🎤 با نوای حاج محمود #کریمی
🎪 شب دوم #صفرالمعظم٩٧
🌐 @partoweshraq
🔥سرنوشت قاتل #امام_حسن (علیه السلام)
💰 « #جعده»، به تحریک معاویه و با وعدهی صد هزار درهم و ازدواج با یزید، همسر خود، امام حسن مجتبی علیه السلام را به شهادت رساند.
🐪️ وقتی جهت گرفتن پاداش به شام رفت، معاویه پاداش مالی را طبق وعده اش به او داد ولی حاضر به ازدواج جعده با یزید نشد!
🏰 معاویه به جعده گفت: «می ترسم فرزندم یزید را هم مثل حسن بن علی مسموم کنی!!»
📜 طبق وصیت امام حسن(ع)، از قصاص جعده صرف نظر نمودند و جعده نیز بعد از شهادت امام حسن(ع) ازدواج کرد و صاحب فرزند هم شد.
🔥ولی همیشه ننگ مسمومیت امام حسن بر پیشانی اش بود به طوری که بچه ها در کوی و برزن به فرزند جعده که حاصل ازدواج مجدد او بود می گفتند:
👈🏻 «ای فرزند کسی که شوهرش را مسموم کرد!»
📚 التذکره الحمدونیه، جلد ۹، صفحه ۲۹۳.
📚 انساب الاشراف، جلد ۳، صفحه ۵۹.
📚 تاریخ مسعودی، جلد ۳، صفحه ۱۸۲.
📚 تاریخ ابوالفرج اصفهانی، صفحه ۳۱.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#پندها
#تکیه
👣 #منم_اربعین_کربلام
🌹 پیچیده باز هر قدم آهنگ #اربعین
▪موکب به موکب است جهان رنگ اربعین
▪ویزا و کوله پشتیام آماده کرده ام
💔 بس که شدم هوایی و دلتنگ اربعین
🌐 @partoweshraq
#شعر
#تکیه
🌹 #یاامامحسنمجتبی (ع)
❣ چشمان تو غرق خون و لبها پر آه
▪آتش به دلت شراره میزد ناگاه
▪هر قطرهٔ خون، روی لب تو میگفت:
❣ لا یَومْ کَیَومِکَ أباعبدالله
🌐 @partoweshraq
#شعر
#تکیه
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹 کــرامت #امام_حسین (ع)
🎙حجت الاسلام #عالی
🌐 @partoweshraq
4_5919998688184239610.mp3
2.81M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹 کــرامت #امام_حسین (ع)
🎙حجت الاسلام #عالی
🌐 @partoweshraq
#کرامات
🌹 #سواد_زندگی
🗓در حسرت گذشته ماندن چيزی جز از دست دادن امروز نيست!
⏳تو فقط يكبار هجده ساله خواهی بود...
⏳يكبار سی ساله...
⏳يكبار چهل ساله...
⏳و يكبار هفتاد ساله...
☀ در هر سنی كه هستی، روزهایی بی نظير را تجربه می كنی، چرا كه مثل روزهای ديگر، فقط يكبار تكرار خواهد شد.
🌅 هر روز از عمر تو زيباست و لذتهای خودش را دارد، به شرط آنكه زندگی كردن را بلد باشی...
👌امروز را زیبا زندگی کن...
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🎙پاسخ #امام_خمینی(ره) و #رهبر_انقلاب به شبهه هایی که امثال زیباکلام درباره پیاده روی #اربعین بیان می کنند.
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
‼دروغی درباره #امام_حسن_مجتبی(ع) که نمی دانید!!
🎙استاد #رائفی_پور
🌐 @partoweshraq
#بصيرٺ_و_روشنگرے
🏙 زندگیت کمی تمیزکاری لازم داره!
📝 امتحان گزینش مدیریت بود. از داوطلبان خواسته می شد تا برروی تخته سیاه کلاس محل آزمون کلمه «مدیریت» را بنویسند در حالیکه تخته پر از نوشته بود!
👤 نفر اول با کمی دقت توانست جایی خالی رو تخته پیداکندو کلمه مدیریت را بنویسد.
👤نفر دوم دقت بیشتری به خرج داد تا اینکه جایی برای نوشتن کلمه مدیریت پیدا کرد.
👨🏻 نفر سوم وقتی دید روی تخته جایی خالی نیست تخته پاک کن را برداشت تخته را پاک کرد و نوشت... مدیریت!
⁉ به نظر شما کدام یکی مدیر شد؟!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#پندها
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓سئوال: آیا صحیح است که #جعده به دستور معاویه به #امام_حسن سم داد؟
❓و آیا صحیح است که عایشه مانع دفن امام حسن در کنار پیامبر شد و جنازه حضرت را تیر باران کردند؟
✅ پاسخ:
⚜ شیخ مفید می نویسد:
▪«معاویه می خواست برای یزید بیعت بگیرد اما امام حسن(ع) را مانعی در برابر این کار می دید. دسیسه کرد که او را به قتل برساند و با جعده سازش کرد و او را وادار کرد که به امام سم بدهد و وعده ازدواج با یزید را به او داد و صد هزار درهم برایش فرستاد و جعده امام را سم داد».
📚 الارشاد، ج ٢، ص ١۵.
📚 بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ١۵٧.
📚 همین مطلب در کتب اهل سنت نیز آمده است:
⚜ ابن سعد در طبقاتش می نویسد:
▪«معاویه بارها حسن بن علی را سم داد».
📚 تتمیم طبقات الکبری، ج ١، ص ٣۵٢.
⚜ ابن کثیر می نویسد:
▪«معاویه برخی از نزدیکان حسن(ع) را تطمیع کرد تا او را با سم بکشند».
📚 تاریخ ابن کثیر، ج ٨، ص ۴٧.
⚜ مسعودی می نویسد:
▪«معاویه جعده را تحریک کرد تا حسن(ع) را بکشد و گفت اگر چنین بکنی برایت صد هزار درهم ارسال می کنم و تو را به ازدواج یزید در می آورم و معاویه برای جعده سم را فرستاد و پس از انجام کار پولی را که وعده کرده بود به او داد اما او را به تزویج یزید در نیاورد و گفت ما زندگی یزید را می خواهیم (و ممکن است تو دست به جان او نیز ببری) و الا تو را به تزویج او در می آوردم».
📚 مروج الذهب، ج ٢، ص ۴٢٧.
👌همین جریان را ابوالفرج اصفهانی و ابن ابی الحدید معتزلی نقل می کنند.
📙 مقاتل الطالبین، ص ٨٠.
📚 شرح نهج البلاغه، ١۶، ص ٢٩، ۴٩.
📓 مولف کتاب الاستیعاب نیز نقل می کند:
▪«سم دادن حسن(ع) به دسیسه و تحریک معاویه بود و او به همسر حسن پول داد تا چنین کند».
📓 الاستیعاب، قسم اول، ص ٣٨٩.
⚜ سبط بن جوزی نیز به همین مطلب تصریح می کند.
📔 تذکره الخواص، ص ٢١١.
👌ابن عساکر نیز در تاریخ همین مطلب را می آورد.
📚 تاریخ مدینه دمشق، ج ١٣، ص ٢٨٢.
⚜ مزی نیز می نویسد:
▪«معاویه برخی از نزدیکان حسن(ع) را تطمیع کرد تا او را سم دادند و کشتند».
📚 تهذیب الکمال، ج ۶، ص ٢۵٢.
⚜ زمخشری نیز به همین مطلب تصریح می کند.
📚 ربیع الأبرار، ج ۴، ص ٢٠٨.
📚 مؤلف کتاب عقد الفرید می نویسد:
▪«وقتی خبر شهادت امام حسن به معاویه رسید سجده کرد و خدا را شکر گفت!»
📚 العقد الفرید، ج ۴، ص ١۵۶.
👌اما پاسخ سوال دومتان:
📚 ابن شهر اشوب از کتاب ربیع الابرار زمخشری و عقد الفرید ابن عبد ربه هر دو از علمای اهل سنت نقل می کند:
▪«امام حسین(ع) و ابوالفضل العباس(ع) و عده ای دیگر جنازه امام حسن(ع) را به جایگاه خاصی در نزدیکی مسجد النبی منتقل کرده و در آنجا نماز بر جسم مطهرشان نماز گزاردند بعد از آن برای تجدید عهد و دفن نزدیک مزار پیامبر بردند.
▪در این هنگام مروان بن حکم به همراه عده ای جلو آمد و فریاد زد شما می خواهید حسن بن علی را در کنار پیامبر دفن کنید.
🐪 از طرف دیگر عایشه نیز در حالی که سوار بر استر بود به جمع آنان پیوست و فریاد زد چگونه می خواهید کسی را که من هر گز دوست نداشتم به خانه من داخل کنید!!
⚜ ابن شهر آشوب در ادامه می آورد:
🏹 «جنازه آن حضرت را تیر باران کردند، تا جایی که هفتاد چوبه تیر به تابوت آویخته شد».
📚 مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴٣.
👌همین جریان را علامه مجلسی در بحار و شیخ مفید در ارشاد نقل می کند.
📚 بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ١۵٧.
📚 الارشاد، ص ١٧۴، ١٧۶.
👌این مضمون را دیگران از علمای اهل سنت نیز نقل کرده اند.
📚 حیاه الحیوان، ج ١، ص ٨٣.
📚 تاریخ الخمیس، ج ٢، ص ٢٩۴.
📚 وفیات الاعیان، ج ٢، ص ۶۶.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7