eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.2هزار دنبال‌کننده
534 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دستی از معجزه سرشار تویی یا عباس قمر حیدر کرار تویی یا عباس به همان نهر که طوف تو نموده است قسم کعبه ی گنبد دوار تویی یا عباس مادر دهر شبیه تو نمی زاید باز گوهر بی بدل انگار تویی یا عباس حلقه ی عشق وسیع است و در این حلقه فقط آن که شد نقطه ی پرگار تویی یا عباس کاشف الکرب حسینی و به لشگر آنکه زهره برد از دل کفار تویی یا عباس جرعه ای بوسه به لب های اباعبدالله از لب آب طلبکار تویی یا عباس ساقی مشک به دوشی که لب آب فرات به عطش می زند افسار تویی یا عباس دستت افتاد زمین، آب به خیمه نرسید خجل از فاطمه اینبار تویی یا عباس هر چه آمد به سرت، نور سرت کم نشده بر سر نیزه قمربار تویی یا عباس سنگ ها نرخ سرت را چقدر چوب زدند یوسف رفته به بازار تویی یا عباس سر بازار بیا اهل حرم را دریاب که به این قافله ستار تویی یا عباس @raziolhossein
عباسم و در پی خطر می گردم دور و بر خیمه تا سحر می گردم صدبار اگر علقمه را فتح كنم لب تشنه تر از گذشته بر می گردم * گاهی به حضور مهر، ای ماه برو تا جاذبه ی سیر ، الی الله برو زینب به طنین گام تو دلگرم است گاهی جلوی خیمۀ او راه برو * تا پرچم سرخ عشق بردوش من است شوق ظفر و صبر، هم آغوش من است یک لحظه مرا نمی گذارد آرام این نالۀ العطش که در گوش من است * با یاد اباالفضل دلم آسوده ست با او دل ما را سر و سری بوده ست در حاشیۀ علقمه گفتم نکند یک عمر دو دست در تنم بیهوده ست؟! * کس پیش تو دم ز زور و بازو نزد کو آن که برابر تو زانو نزد لب تشنه ز علقمه گذشتی آری دریا که به رودخانه ها رو نزد @raziolhossein
رفته سقا تا بیارد مشکی آب از علقمه لحظه به لحظه خبر گیرد رباب از علقمه مثل اینکه در مسیرش مشکلی پیش آمده چونکه می‌آید صدای التهاب از علقمه حمله می‌کردند اما قصد جنگیدن نداشت خواست برگردد به خیمه با شتاب از علقمه از همان روزی که آمد کاروان در کربلا عمه سادات دارد اضطراب از علقمه ماه افتاد و به بالای سرش خورشید رفت می‌درخشیدند ماه و آفتاب از علقمه هرچه می‌گویند طفلان «ای‌عموجان العطش» بعد از این دیگر نمی‌آید جواب از علقمه کوه غم روی سر بنت الحسین آوار شد تا پدر برگشت با حال خراب از علقمه دخترش گفت ای پدر زهرا مگر در علقمه‌است؟ بر مشامم می‌رسد بوی گلاب از علقمه @raziolhossein
عشق مدیون مهربان ماه است هست حتی خدا به او حساس از زبان امام می گویم "رَحِمَ‏ اللّه عَمّی الْعَبَّاس" از شجاعت همین قدَر گویم اسداللّه می شود پدرش شیر، از چشمه ی ادب خورده مادر ام البنین و او پسرش مدح او را چگونه بنویسم لَنگ مانده کُمیت این کلمات من که باشم؟ حسین فرموده ای اباالفضل "جان من به فدات" شیعه و ارمنی ندارد که ما همه بر عطاش مسکینیم یاد شرمندگیش می افتیم هر کجا طفل تشنه می بینیم این طرف خیمه منتظر که عمو زود با مشک آب می آید وای اگر قامتش نظر بخورد چه به روز رباب می آید آن سوی دشت بر جبین عمو از شتاب عمود چین افتاد تیر در چشم دارد و بی دست ماه از آسمان زمین افتاد تا صدا زد اخا مرا دریاب طاقت از زانوی حسین ربود جای "یا سیدی" اخایش خواند شک ندارم که مادر آنجا بود آنکه می رفت هر کجا از دشت چشم می دید قد رعنایش چه شده که حسین می گردد تکه تکه بیابد اعضایش دید بر روی خاک خون آلود دست از تن جدای دلبر را چند گام آن طرف کنار علم غرق خون دید دست دیگر را بوسه بر دست ساقی اش می زد جان آقای خیمه بر لب بود چونکه این دست های افتاده دست های کفیل زینب بود نه عبا مانده نه بنی هاشم نیمه جان جانِ خیمه را چه کند؟ عده ای سمت خیمه ها رفتند شاه با قوم بی حیا چه کند؟ علقمه شاهد است، شاه غریب دست از "جان" کشید و راهی شد من بمیرم که گریه های حسین باعث خنده ی سپاهی شد مشک پاره به خیمه ها نرسید این خجالت برای ساقی ماند روضه ی دست و دشت را خواندم روضه ی رأس و تشت باقی ماند @raziolhossein
در روضه ها میبارم اوج طاعتم این است خاک کف پای حسینم عزتم این است  در این دهه یک شب نیایم روضه میمیرم سوگند در محشر که یوم الحسرتم این است دارایی ملک سلیمان را نمیخواهم من گوهری چون اشک دارم ثروتم این است آری مگر این اشکها شوید گناهم را تنها امید بخشش معصیتم این است خیلی حضور فاطمه حس میشود اینجا در روضه گر هستم مودب علتم این است شیرین تر از شهد و عسل ذکر حسین جان است بیزارم از لذات دنیا لذتم این است تا آخر ماه صفر مشکی به تن دارم شکر خدا که حاصل تربیتم این است بر آستان تکیه گفتم یا ابوفاضل عمری ست که اذن دخول هیئتم این است باور ندارم با علمدارت چنین کردند در روضه ها آقا دلیل حیرتم این است عباس را تاب تماشای اسارت نیست چشمش پر خون شد که یعنی غیرتم این است @raziolhossein
افتاد تا دستت، گرفتم دست بر معجر از ترس دستِ بی حیا، زد بال و پر معجر عباس جان بعد از تو خواهم گفت با دشمن سر خواستی از من ببر اما مبر معجر من خوب میدانم چرا چشم تو خونین شد تا که نبینی هیچ جا جز روی سر معجر تاکه نبینی در کف نا محرمان خلخال در چنگ دشمن گوشواره ،نقره،زر، معجر این داغ غیرت کش تورا بر نیزه دق میداد چشمت چو می افتاد بر اوضاع هر معجر من که ندیده سایه ام را مرد همسایه راضی شدم تنها نگه دارم به سر معجر بهتر که چشمت بعد از این دیگر نمیبیند تو بی خبر از ما و از ما بی خبر معجر @raziolhossein
قامت مرثیه شد دال خدا رحم کند شمر آمد سوی گودال خدا رحم کند قلب صیاد نمی سوخت، که در خون می زد صید لب تشنه پر و بال خدا رحم کند خواهری آمده در لحظه ی جان دادن ، وای مادری هست به دنبال خدا رحم کند چشم وا کرد...چرا سینه ی او سنگین شد؟ چشم او رفت چو از حال خدا رحم کند قلب پیغمبر اگر پاره شود نیست عجب قلب قرآن شده پامال خدا رحم کند خیمه ها سوخت ، دل فاطمه هم سوخت ولی سوخت چون دامن اطفال خدا رحم کند @raziolhossein
آخر این جنگ زجر آور نمی دانم چه شد یک نفر با اینهمه لشگر، نمی دانم چه شد دیدمت از روی تَل باور نمی کردم تویی زیر نعل اسب ها، پیکر نمی دانم چه شد آن زمان که سنگ بر پیشانی ات خون گریه کرد سوخت خواهر، پهلوی مادر نمی دانم چه شد ناگهان تیری سه شعبه قلب پاکت را شکافت بوسه گاه سرخ پیغمبر، نمی دانم چه شد شمر ملعون وارد گودال شد، جایی نشست خنجرش را برد بالا، سَر نمی دانم چه شد او که بیرون رفت، دزدان بهر غارت آمدند جامه را بردند، انگشتر نمی دانم چه شد ای برادر بعد تو از خیمه ها چیزی نماند کنده شد خلخال ها، معجر نمی دانم چه شد @raziolhossein
گذار ساعتی ای خصم بَدمَنِش به مَنَش کز آب دیده کنم چاره زخم‌های تنش بده اجازه بَرَم سوی سایه پیکر او که آفتاب نسوزد جراحت بدنش در آتشم من از این غم که از عطش دَمِ مرگ بلند جای نَفَس بود دود از دهنش به کهنه پیرهنی کرد او قناعت و آه که بعد مرگ برون آورند از بدنش به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش ولی نه یوسفم اینک بود نه پیرهنش طمع بریدم از او آن زمان منِ ناکام که دوخت سوزنِ پیکان به هم لب و دهنش مراست آرزوی گفت‌وگوی او امّا ز نوک نی شنوم بعد از این مگر سخنش اگر به تربت جودی گذر کنی روزی عجب مدار اگر نافه آید از کفنش @raziolhossein1
ای برادر پیش چشم خواهرت پرپر نزن با گلوی پاره پاره حرفی از مادر نزن جان خواهر هی نزن اینگونه پیشم دست و پا دست و پا پیش منِ درمانده مضطر نزن شمر ظالم اندکی آهسته تر آرام تر ضربه ها را بر گلو هر دفعه محکم تر نزن این گلو باشد حریم بوسه های جدّ من بی حیا شرمی بکن بر بوسه گه خنجر نزن او تمام اعتقاد و باور و ایمانم است اینچنین با ضربه هایت شعله بر باور نزن دخترش آمد برای بدرقه بی ظرف آب لحظه ای این دشنه را پیش رخ دختر نزن ای که بردی پیش چشم من تمام حاصلم دیگر اکنون هی لگد بر پیکر بی سر نزن @raziolhossein
  دردها هست، ولی فرصت گفتاری نیست عازمم قافله را قافله سالاری نیست بگذارید بمانم به برش یک امشب تا نگویند بر این کشته عزاداری نیست پای یک طفل نبینی که پر از خون نشده دیده بگشا که به باغت گل بی خاری نیست بر تو هر زخم تنت گریه کند گریۀ خون کس نگوید زغمت دیدۀ خونباری نیست غم اطفال فراری به بیابان چه خوری عمه با ماست نگویی که مددکاری نیست آفتاب و عطش و داغ، همه سوزان لیک  غیر تَب بر سر بیمار، پرستاری نیست @raziolhossein
بی بهار تو اگر زنده بمانم چکنم بی تو بی تاب تر از برگ خزانم چکنم قاتلت نیزه نشد،داغ علی کشت تو را حال داغ تو شده قاتل جانم چکنم بس که ای یار دویدم رمق از پایم رفت به خدا نیست دگر تاب و توانم چکنم لرزه افتاد تنم تاتنت افتاد به خاک ناخودآگاه شده ورد زبانم چکنم جابجا تا بدنت شد قد زینب تا شد من ز داغ تو ببین همچو کمانم چکنم رحمت واسعه ای درهمه جا پخش شدی اثر نعل همین است،ندانم چکنم کاش پیدا نشود قبر علی اصغر تو نیزه ها پشت حرم،دل نگرانم چکنم @raziolhossein
فلك از سيل اشكم ديده بسته تمام هستي ام در خون نشسته چگونه لاله ي خود را بجويم ميان اين همه نيزه شكسته؟ @raziolhossein
عالم همه محزون و پریشان حسین است شام است ولی شام غریبان حسین است از خـون جگـر لالـه فشـانید کـه امشب در مقتل خون، فاطمه مهمان حسین است نازل شده قرآن همه در مطبخ خـولی یا کوفـه پر از نغمۀ قرآن حسین است؟ دریا جگـرش سوختـه و آب شـده، آب لبتشنۀ لعل لب عطشـان حسین است ای بـاد بـه زخـم تن اکبـر که رسیدی آهسته بزن بوسه که این جان حسین است زینب نگهش بر قـد خمگشتۀ زهرا زهرا نگهش بـر تن عریان حسین است صحرای بـلا گشتـه پـر از لالـه و ریحان گلهاش همه زخم فـراوان حسین است در تشنگــی روز جــزا چشمــۀ کوثــر چشمیست که میگرید و گریان حسین است از بسکه کریم است کریم است کریم است در مقتل خون شمر، ثناخوان حسین است ترسـم کـه بـه آتش بکشانـد همهجـا را میثم که پر از شعلۀ سوزان حسین است @raziolhossein
ذوالجناح آمد و احوال به هم ریخته اش ریخت بر هم حرم از یال به هم ریخته اش صیحه زد زینب از اقبال به هم ریخته اش کربلا مانده و گودال به هم ریخته اش می دود زینب و می دید سنان می آید شمر در معرکه لبخند زنان می آید بین گودال شهنشاه جهان افتاده دور او نیزه و شمشیر و کمان افتاده سبط خاتم ولی از تاب و توان افتاده چشم نرگس به شقایق نگران افتاده وا علیا پسر فاطمه تنها مانده وا نبیا وسط عهد شکن ها مانده پیرهن چاک و بدن چاک و پر از زخم تنش یک نفر آمده انگار سرِ پیرُهنش از دم تیغ به هم ریخته نظم بدنش با عصای خودت ای پیر تو دیگر مزنش اشکها موج فشان بر دل ساحل بزنید من چه گویم خودتان سر به مقاتل بزنید شمر با خویش در آن باغچه خنجر آورد پنجه اش را طرف زلف صنوبر آورد ناله اهل حرم را به فغان در آورد وای از آنچه که او بر سرِ حنجر آورد امتحان سر شده و وقت قبولی شده است حل این مسئله هم قسمت خولی شده است سر و سامان جهان بر سر نی رفت سرش پا به پایش به سرِ نیزه می آید پسرش میخورد تاب در اطراف سر او قمرش این سفر کرده خدایا به سلامت سفرش مادر از دور به دنبال سرش می آید بعد از اینها چه به روز پسرش می آید؟؟ @raziolhossein
برای روضه همین بس که ناگهان زده اند عزیز فاطمه را سنگ بی امان زده اند فقط نه سنگ و نه نیزه که عده ای آن روز به جسم خسته ی او زخم با زبان زده اند نوشته اند جوانان سریع و پی در پی نوشته اند که پیران عصا زنان زده اند برای روضه همین بس که بی رمق افتاد برای روضه همین بس که همچنان زده اند اگر که تیغ نبوده غلاف آوردند اگر که تیر نبودست با کمان زده اند چقدر زخم روی زخم روی زخم آمد چقدر تیغ فراوان به استخوان زده اند برای غارت معجر برای گهواره به خیمه های اسیران کاروان زده اند مصیبت است بگویم که عمه ی ما را زبان که لال شود , خاک بر دهان ... زده اند سری به نیزه بلند است وای از این غم سری که بر سر نی بود را چنان زده اند که چند بار سر از روی نیزه اش افتاد و باز برسر نی پیش کودکان زده اند برای آنکه سر از بین کودکان برود اسیرها چقدر رو به این و آن زده اند شکست ابروی او و شکست دندانش و پاره شد لب او بس که خیزران زده اند خرید جنس غنیمت چه رونقی دارد در این میانه سری هم به ساربان زده اند @raziolhossein
این قدر بر دلم شرر نزنید داغ جانسوز بر جگر نزنید سر بریدید از تن سروم باز بر ساقه اش تبر نزنید عمه ام آمده، عقب بروید به سر و صورتش سپر نزنید پدرم گیر کرده در گودال به تنش تیر این قدر نزنید نیزه در پیکرش فرو نکنید به تنش زخمِ بیشتر نزنید مادرش هم به قتلگاه آمد آه... ای قوم خیره سر ... نزنید @raziolhossein
ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر زینب بیا ، این شمر با پا رفته منبر را ببر چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیر زن از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست دامن کشان، دامن بیاور با خودت سر را ببر ناله بزن ، فریاد کن ؛ اما همه ش بی فایده است این شمر- از اینجا نخواهد رفت ؛ مادر را ببر ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن پیراهنش را بر زمین بگذار ، معجر را ببر انگشتری که ضربه خورده درنمیاید ز دست جایش النگوی من و این چند دختر را ببر من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر @raziolhossein
دوباره روضه آخر خدا به خیر کند دوباره داغ برادر خدا به خیر کند دوباره بارش سنگ و دوباره پیشانی حدیث تیر مکرر خدا به خیر کند دوباره خاطرۀ بوسه گاه پیغمبر دوباره شمر ستمگر خدا به خیر کند به روی سینه نشسته دوباره با خنجر شروع می کند از سر خدا به خیر کند یکی به روی بلندی یکی بر آن گودال نشسته مادر و دختر خدا به خیر کند دوباره حرمله و یک سه شعبه و آقا که در می آورد از پر... خدا به خیر کند دوباره تاختن اسب تازه نعل شده به روی جسم مطهر خدا به خیر کند دوباره سرقت خلخال و آتش و خیمه دوباره غارت معجر خدا به خیر کند سرش به دامن مادر خدا نصیب کند شکسته پهلوی مادر خدا به خیر کند @raziolhossein
حسین، گیسوی با خون خضاب، دیده قدیم به سمت صحنه ای آمد که خواب دیده قدیم رها شد از زه، تیری که آب دیده قدیم که او هر آنچه ببیند رباب،دیده قدیم تمام آن چه شنیدیم، دیده است حسین بخوان لهوف و ببین چه کشیده است حسین به آب زد، به عطش زد، به آب و آتش زد چه تیغ ها که عدو بر تن منقش زد چقدر شعله که بر دامن سیاوش زد فرات، گِل به سر و دست پشت دستش زد به رو سیاهی ضرب المثل مضاعف گشت حسین، تشنه لب چشمه رفت و تشنه گذشت رسيد روضه به جايي كه ديدنش سخت است به حنجري كه يقيننا بريدنش سخت است تني كه مثله شود پاكشيدنش سخت است صداي واي بني شنيدنش سخت است اگرچه سخت سرت را ولي جدا كردند چنان كه فاطمه را از علي جدا كردند همين كه تير رها كرد تيغ مي بُرد رفيق مي زند و نارفيق مي برد و بوسه گاهِ نبي را دقيق مي برد عميق بوسه زده پس عميق مي برد چنان پرنده كه هي بال را به هم زده است صداي فاطمه گودال را به هم زده است خدابخير كند لحظه هاي اخر را خدا بخير كند رفتن برادر را يكي بگيرد از ان دور چشم خواهر را كه شمر بين دو دستش گرفته يك سر را به نيزه زلف كمند است ساعتي ديگر سري به نيزه بلند است ساعتي ديگر بلند گفت یکی آن وسط، سرش با من ولی مزاحممان است خواهرش، با من! تو پا گذار به گودال، خنجرش با من شروع کار قتال از تو، آخرش با من! بریدن سر او مثل آب خوردن بود جداشدن ز قفا، ظلم بر سر و تن بود ز قتلگاه، اگر بوی سیب می آید حبیبه ای به مزار حبیب می آید صدای ناله ی زهرا عجیب می آید که آخرین پسرم عنقریب می آید در آن زمان سر خون حسین من جنگ است به هر کجا بروید آسمان همین رنگ است @raziolhossein
افتاده بود روی زمین و کفن نداشت آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت غرق ستاره بود تن آسمان عشق خورشید هم فروغ چنین شب شکن نداشت وقتی که عصر روز غریبی رسیده بود عالم به قدر زینب کبری محن نداشت گلبوسه داد چون به گلوی حسین خویش آن قدر گریه کرد که تاب سخن نداشت انگشتی از اشاره به خاتم فتاده بود ای کاش قتلگاه دگر اهرمن نداشت بعد از سه روز آن گل بی غسل و بی کفن جز بوریا برای تن خود کفن نداشت می رفت تاکه محو کند کاخ ظلم را نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت غمنامه ای نوشت «وفائی»و می گریست چون شمع چاره ای بجز از سوختن نداشت @raziolhossein
حالا که غیر از چشم‌های تر نداری تنهای تنها ماندی و یاور نداری بگذار تا زینب لباس رزم پوشد تا که نگوید دشمنت لشگر نداری من آب می‌آرم برای اهل خیمه دیگر نگو آقا که آب‌آور نداری بگذار لخته‌خون ز لب‌هایت بگیرم آخر مگر ای نازنین، خواهر نداری دیشب میان خواب زهرا مادرم گفت زینب بمیرم پس چرا معجر نداری تعبیر کن خواب مرا ای یوسف من حالا که غیر از چشم‌های تر نداری می‌آیم امشب بهر دیدارت به گودال هرچند دیر است و تو دیگر سر نداری @raziolhossein
ای فَرَس با تو چه رخ داده که خود باخته‌ای مگر این گونه که ماتی! تو شه انداخته‌ای ای همایون فرس پادشه سدره‌ مقام که چراگاه بهشت است تو را جای خرام نه رکابی ز تو برجاست نه زین و نه لگام مگر ای پیک سبک‌پا! بر سر شاه انام چه بلا رفته که با خویش نپرداخته‌ای؟ تا صهیل تو همی آمدی ای پیک امید بر همه اهل حرم بود صدای تو نوید کاینک آید ز پی پرسش ما شاه شهید مگر این بار خداوند حرم را چه رسید؟ کای فرس شیهه‌زنان برحرمش تاخته‌ای؟ اگر آورده‌ای ای هدهد فرخنده‌سیَر ز سلیمان و نگینش بر ِ بِلقیس خبر ز چه آلوده به خون تاج تو؟ خاکم بر سر راست گو تخت سلیمان شده بر باد مگر تو ز بهر خبر از تیر پری ساخته‌ای! آن شهی را که به امرش فکند سایه سحاب خواهد ار آب، شود خاک در عالم نایاب طعنه بر لجّه‌ی تیار زند موج سراب دیده‌ای کشته مگر، تشنه‌لبش بر لب آب که چنین ناله به عَیّوق برافراخته ای؟ تو که غلطان ز سر زین، نگونش دیدی در میان سپه دشمن دونش دیدی ای فرس راست به من گوی که چونش دیدی و به چشمان خود، آغشته به خونش دیدی؟ یا قتیل دگری بود تو نشناخته‌ای؟ بوی خون آید از این کاکل و یال و تن تو شد مگر کشته‌ی روبه، شه شیر اوژن تو دل افسرده‌ی من آب شد از دیدن تو فاش گو، برق که آتش زده بر خرمن تو؟ که چنین غلغله در بحر و بر انداخته ای؟ @raziolhossein
کم کم رسید بر در گودال قتله گاه خون می چکید از سر گودال قتله گاه چیزی نمانده از تنش از بس بریده اند با ضربه های آخر گودال قتله گاه این گونه دست و پا مزن ای شاه کم سپاه بر حجم تیغ و خنجر گودال قتله گاه برخیز حمله ور شده بر خیمه هایمان چشمان شور لشکر گودال قتله گاه من راوی حکایت این زخم ها شدم حالا منم پیمبر گودال قتله گاه با پا مزن به صورت او رحم کن تو بر جسم به خون شناور گودال قتله گاه @raziolhossein
باز در عرش خدا ولوله ای بر پا شد شب عاشورا شد شب پایانی عمر پسر زهرا شد شب عاشورا شد --------- صحبت از داغ نکن ، می روم از حال حسین یا اخا یا مظلوم وا مکن پای مرا تا دم گودال حسین یا اخا یا مظلوم ###### صبر کن هر چه بلا بر سر من می آید ای پریشان زینب دست و پا می زنم و مادر من می آید ای پریشان زینب ###### یوسفم گر بروی، پیرهنت را چه کنم یا عزیزالزهرا عصر فردا ته گودال ، تنت را چه کنم یاعزیزالزهرا #### @raziolhossein
چه حالِ پُر ملالی داره زینب اگه دستای خالی داره زینب میره خیمه به خیمه تا بدونن برا فرداش چه حالی داره زینب میون این خزونِ عشق و مردی یکی داره میره به خیمه گردی داره میاد بگوشش از رُبابش چرا مادر چرا باز گریه کردی بخواب مادر بخواب با خوندن من بخواب جونِ عمو رو دامنِ من نزن اینقد زبونت رو رولبهات نکِش ناخنت و رو گردنِ من یکی داره تو تنهایی میخونه یه دختر داره بابایی میخونه موهاشو عمه  می‌بافه دوباره براش با اشک لالایی میخونه تویِ خیمَش ببین دلگیره قاسم زبون میگیره فردا میره قاسم اگه تو کوچه با بابام نبودم تقاصِ کوچه رو می‌گیره قاسم مبادا زیرِ دست و پا بمونی مبادا زنده بی بابا بمونی داره قاسم به عبدالله میگه اگه رفتم مبادا جابمونی نبودم من تو پَهلویِ عمو باش کنارش باش بازویِ عمو باش اگه دیدی که اسبا رو میارن رویِ سینش فقط رویِ عمو باش میگه زینب با اون غمهاش عباس امیدِ خیمه‌هامون ، کاش عباس یه بار خواهر بگی زینب فدات شه یه بار خواهر بگو داداش عباس دلِ گلها میلرزه با عمو نه همه تو خیمه‌اند اما عمو نه حرم خواب است بی خوابه حرامی همه تو خیمه‌هان اما عمو نه غمی که اوج غمهامه آوردن یه دردی که رو دردامه آوردن رُباب خوابونده تازه اصغرش رو نگید پیشش امون‌نامه آوردن منو خیمه به خیمه دیدی آقا برا یاری چه ناامّیدی آقا ببین خونی شدن دستات عزیزم چرا شب خارها رو چیدی آقا بیا بردار از خاکا سرت رو نگاهی های هایِ خواهرت رو می‌ترسم بعد این زنده نباشم بیا امشب ببوسم حنجرت رو بمیرم بی کسی مادر نداری مگه خواهر مگه خواهر نداری بده انگشترت رو تا نگم که چرا انگشت و انگشتر نداری بیا ای سایه‌ی اطفال برگرد از این صحرای بداقبال برگرد ببین زینب داره میمیره امشب بیا از سمتِ اون گودال برگرد @raziolhossein
مقتل به فصل ذبح عظیم خدا رسید راوی داستان به غروب منا رسید پیچید بانگ هَل مِن مردی میان دشت او یار خواست لشگر تیر از هوا رسید افتاد بر زمین تن مجروح آفتاب باد مخالف آمد و ابر بلا رسید بازی تیر و نیزه و خنجر تمام شد وقت هنرنمایی سنگ و عصا رسید از تل زینبیه سرازیر شد زنی آری رسید خواهرش اما کجا رسید جایی که حنجری شده درگیر خنجری جایی که جان او به لب تیغ ها رسید جشن است! دور هلهله‌ ها هم گذشت و حال هنگام پایکوبی اسبان فرا رسید برگشت ذوالجناح ولی شاه برنگشت ساحل گریست، کشتی بی ناخدا رسید @raziolhossein
چرخید آفتاب به دور سر حسین از سر شروع شد همه چیز از سر حسین در فکر هر چه هست به غیر از سر خودش آورده اند بس که بلا بر سر حسین بگذار هر چه هست سر این ها به نی کنند شاید که بگذرند فقط از سر حسین سر داد زینب آن همه شعر و دعا و آه اما دریغ از آب که پشت سر حسین... خالی ست جای کاسه ی آبی که مادرش از بچگی گذاشته بالا سر حسین گفتند ای رباب! چه شد اصغرت؟ رباب سر را بلند کرد..: "فدای سر حسین" تا رفت پشت خیمه و خنجر به خاک زد معلوم شد چه می گذرد در سر حسین هی سر ردیف کردم و حیف آخرش نشد سر در نیاورد سر نی از سر حسین سرگشته بود شمر و به یکباره سر رسید سر را برید، سر به سر از حنجر حسین از حنجرش برید سرش را؟ خدا کند! بر حنجرش که بوسه زده مادر حسین! آب از سر حسین گذشته ست... صبر کن! بگذار تا سری بزنم سنگر حسین با احتساب پیکر صدپاره روی خاک از اکبرش بزرگ تر است اصغر حسین دارایی حسین فقط زینب است و بس دیگر چه مانده از همه ی لشگر حسین؟ دیگر مگر رقیه بپوشد لباس رزم! نه! بهتر است گریه کند دختر حسین ای شمر! این که رسم ادب نیست! لااقل با دست روی سینه بیا محضر حسین یعنی به غیر فاتحه ی دین، چه خوانده است وقتی که شمر آمده بر منبر حسین؟ اینگونه راویان مقاتل نوشته اند: صرف دعا شده نفس آخر حسین @raziolhossein
از آه خود شرر به دل ماسوا مزن آتش به قلب مادر غم مبتلا مزن لبهای تو کبود شده مثل بازویم با این لب کبود مرا هی صدا مزن حالا که آمدم ز تو این است خواهشم تا من میان قتلگهم، دست و پا مزن هرکس رسید ضربه زد، اما یکی نگفت با سنگ میزنی، تو دگر با عصا مزن با قرب حق به جانب گودال میزنی رحمی کن و برای رضای خدا مزن برسینه اش نشستی و بر او لگد زدی پنجه براین محاسن از خون حنا مزن هرضربه میزنی بزن ای بی حیا ولی بر استخوان گردن او، بی هوا مزن @raziolhossein
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد بزرگی کن، ببوس این دختر کوچکتر خود را لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست برو در نهر علقم کن خبر، آب آور خود را ز دورادور، می دیدم گلویت عمه می بوسید مگر آماده کردی بهر خنجر - حنجر خود را به همراه مسافر آب می پاشند،‌من ناچارم به دونبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را @raziolhossein