eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.2هزار دنبال‌کننده
532 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پيش از اين اي يوسف ليلا نديده ديده اي اولين بار است كه پيش پدر خوابيده اي من كه از آغاز غصه خورده ام، غم ديده ام اولين بار است مرگم را به چشمم ديده ام من كه در هر سو روانه مرغ آمين كرده ام اولين بار است كه اينگونه نفرين كرده ام پيش چشمم پيكرت را تيرها بوسيده اند اولين بار است كه بر اشك من خنديده اند تيغ از بالا و پايين رفتن آخر خسته شد اولين بار است كه با نيزه پلكي بسته شد چند باري تا كنار پيكرت مردم علي اولين بار است با صورت زمين خوردم علي با نوك تير و سنان و نيزه و شمشير تيز اولين بار است اينگونه تني شد ريز ريز با تماشاي تنت چشمان من مبهوت شد اولين بار است در ميدان عبا تابوت شد من كه خود را روشناي راه مردم كرده ام اولين بار است راه خيمه را گم كرده ام بر لبان قاتلت ديدم تبسم آمده اولين بار است زينب بين مردم آمده @raziolhossein
تبر بر دوش می آمد به سوی لشکر بتها خلیل اللهی از نسل علی عالی اعلی که بود او کعبه‌ی‌ نور و امید آل پیغمبر که بود او زاده‌ی یاسین و طه،. سدره و طوبا تمامش مثل پیغمبر نگاهش حضرت حیدر ابهت چون ابوفاضل صلابت حضرت زهرا روان شد پشت پایش آل عمران آل ابراهیم به استقبال او رفتند ناس و قدر و اعطینا رسول الله دیگر بود یا پور ابیطالب که می‌جنگید آن سان در میان لشکر اعدا عطش آه از عطش آتش به جان پهلوان می‌زد به سوی خیمه ها برگشت زیر سایه‌ی بابا امام عمری امانت دار احمد بود و با بوسه به کام مصطفی پس داد آن شیر نخستین را چنان شمشیر ها در پیکر او‌ رفت ‌ آمد کرد که شد هر سوی صحرا تکه‌ای از پیکرش پیدا چه ماند از پیکر او در هجوم خیل جراحه علی اربا علی اربا علی اربا علی اربا به روی دست و پا پیری اشارت می‌کند هر سو علی اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا تمام اولین ها با علی اکبر به چشم آمد سرآخر دیده شد بین خلایق زینب کبری @raziolhossein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواستم آبی رسانم در حرم اما نشد گفته بودم مشکها می آورم اما نشد خواستم پیش رباب این مشکِ پر آب آورم تا نگوید تشنه جان داد اصغرم اما نشد خواستم سیراب سازم تشنگان خیمه را تا مگر خشنود گردد خواهرم اما نشد خواستم بالاسر خواهر بمانم در حرم تا نگوید وای من از معجرم اما نشد جای دستانم سرِ راه تو ای مولای من... خواستم بر پای تو افتد سرم اما نشد چون دو دستم قطع شد، دستِ عالمگیری نماند خواستم گیرم بدستِ دیگرم اما نشد خواستم مانع شوم از غارت اهل خیام گفتم ایدل، من امیر لشکرم اما نشد اولین بار است، تو اِستاده، من افتاده ام خواستم خیزم بپای رهبرم اما نشد خواستم دستی نگیری بر کمر از داغ من تا نخندد کس به اشکِ سرورم اما نشد دست بر پهلو به بالینم رسیده مادرت کاش می‌شد انتقامِ، مادرم اما نشد کاش می‌شد از سرِ نیزه نبینم بارها تازیانه خوردنِ اهل حرم اما نشد تا قیامت از برایم شرم ماند و شرم ماند خواستم تسکین بر این چشمِ ترم اما نشد @raziolhossein
پشت هرکس حرف باشد پشت ما حرف دل است آن‌ دلی که نیست در تسخیر چشمانش گل است عشق او راه مرا سمت خدا انداخته بی تعارف مذهبی جز عشق باشد باطل است ماه اگر یک بار شام چهارده کامل شده ماه ما سی روز و سی شب ماه رویش کامل است تو بگو یک سکه! او صدکیسه ی زر میدهد باب العباس است اینجا،خوش بحال سائل است گر گدا کاهل بود عباس راهش میدهد! لطف دارد بر همه حتی کسی که کاهل است! هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو حاجت بگیر از در این باکرم‌ نومید رفتن مشکل است این مطب باز است صبح و ظهر و شب هرروز سال این طبیب محترم کارش شفای عاجل است از حسین عباس می‌خواهم از عباسش حسین قبله گاهی اینطرف گاهی به آن سو مایل است کاش جای دست او دستان ما را می‌زدند دستهای سینه زنها محضرش ناقابل است از کنار علقمه گودال پیدا میشود دور تا دورش صدای خنده های قاتل است @raziolhossein
ابر اندوهیم و چشمی غرقِ نَم داریم ما سالیان سال از داغ تو می باریم ما گریه..،تنها بر مصیبات عظیم‌ات جایز است غیر از این گریه ز هرچه گریه بیزاریم ما حاصل یک سال زحمت،در محرم می رسد میوه‌ی چشمان ما "اشک" است،پرباریم ما خرجیِ چشمان ما را فاطمه پرداخت کرد تا دم محشر به این مادر بدهکاریم ما هفت‌پُشتم کفشدار روضه‌هایَت بوده‌اند... آبرویِ خویش را مدیون این کاریم ما جاروی‌ِ دست مرا شاه خراسان داده است نسل اندر نسل از خُدّام درباریم ما دخترت هر شب مرا کُنج همین هیئت نشاند در شلوغی‌ها به‌لطفش باز جا داریم ما سقف هیئَت‌ها پناه بی پناهی های ماست سایه‌ات‌ را برندار آقا..،گرفتاریم ما روضه‌ات دارُالشَّفای دردِ بی درمانی است هر زمان هیئت نمی آییم بیماریم ما جان جُون‌ات با نگاهی روسیاهت را بخر!... برده‌های پاپتیِ بین بازاریم ما تک تک ما پرچم سبزِ اباالفضلِ توایم در حقیقت بیرقی در دست دلداریم ما آبروی ساقی اهل حرم با آب ریخت... در عزایِ شرمساری اش عزاداریم ما کاش یک جُرعه رباب از آب می نوشید..،آه... تا ابد در حسرت مشک علمداریم ما @raziolhossein
بی تو برگشتن به خیمه ای برادر مشکل است کار من با رفتنت چندین برابر مشکل است تا تو بودی در حرم پشتم به کوهی گرم بود زندگی کردن بدون تو برادر مشکل است بعد تو دیگر چگونه وعده ی آبی دهم؟ قول دادن بعداز این سقای لشگر مشکل است پس چه شد تکبیر سوم ؟ بچه ها دلواپس اند گرچه دیگر گفتن الله اکبر مشکل است نحوه ی افتادنت از اسب پشتم را شکست هضم داغت ای علمدار دلاور مشکل است تیر بیرون می کشم از چشم زیبایت ولی بستن زخم عمیق کاسه ی سر مشکل است ای رشید قطعه قطعه دست و پایت پس کجاست؟ با چنین وضعیتی تشییع پیکر مشکل است روی پای فاطمه چشمان خود را وا مکن دیدن خون مردگی روی مادر مشکل است ضجه ی اهل حرم دارد کبابم می کند بی گمان تسکین خواهر های مضطر مشکل است شمر بالای بلندی رفته می رقصد ببین! دیدن این صحنه های زجر آور مشکل است از تو دل کندم ولیکن قلبم از جا کنده شد هرچه باشد خب وداع بار آخر مشکل است روسری دخترانم را زدم محکم گره حق بده شام غریبان حفظ معجر مشکل است                                  @raziolhossein
بعدِ تو خیمه ی ما غرق عزا شد، بد شد کمر شاه که از داغ تو تا شد، بد شد لشکر نیزه و شمشیر و عصا ریخت سرت از تنت دست جدا... دست جدا شد، بد شد بین ابروی تو را فاصله انداخت عمود فرقت ای ماه بنی عشق دو تا شد، بد شد شاهِ تنها شده بعد از تو، زمین گیر شد و وسط گودی گودال چه ها شد... بد شد شمر فهمید که عباس ندارم... شر شد قائله دور و بر خیمه به پا شد، بد شد رفتی و بعد تو ای سرو دل آرا، به حرم پای شمر و شبث و حرمله وا شد، بد شد احترامم سر جا بود ولی بعد از تو این اسارت که چنین قسمت ما شد، بد شد سر تو رفت به نیزه، سر ما داد زدند به خدا خون به دل آل عبا شد... بد شد @raziolhossein
به زیر نیزه ها پنهان شدی ای ماه تابانم ببین ای شمع خیمه پیش تو چون شمع سوزانم خدا داند بعد از تو ، من هم رفتنی هستم کنار پیکر تو فاتحه بر خویش می خوانم بود پیدا ز چشم تو که با صورت زمین خوردی چسان بیرون کشم من تیر از چشم تو ؟ نتوانم تویی قربانی و با نوک نیزه قسمتت کردند نشد یک قسمت از تو قسمتم ، سر در گریبانم چسان با پیکر بی دست دست و پا زدی عباس چرا بر نیزه ها چسبیده ای سقای عطشانم خودم ماندم علمدار منی یا شیرخوار من تمام پیکر تو جا شده بر روی دامانم چرا ای ساقی بی دست از دستم تو می ریزی؟ چسان جمعت کنم من از زمین مبهوت وحیرانم تو گر در آفتابی ، لااقل یک پیرهن داری بدان پیراهن من، یک دو ساعت هست مهمانم مشو راضی که من در گودی گودال برگردم نمانی پیش من ، من زیر سم اسب می مانم مشو راضی به روی سینه ی من شمر بنشیند مشو راضی ببیند مادر من ، جسم عریانم بدان که شمر تا شب گیسویم را ول نخواهد کرد نشان مادر من می دهد ، موی پریشانم مشو راضی که من تنها به سوی خیمه برگردم چه آید بر سر هر خیمه ، بعد از تو ، نمی دانم ! تو برگردی، ز سیلی روی طفلم بر نمی گردد همه رفتند سوی دخترم ، ای ماه تابانم ! @raziolhossein
آب شد بی‌آبرو، اما تو سقایی هنوز رود شد مرداب و مُرد، اما تو دریایی هنوز دخترانم با خدای آب، فکرش را نکن غرقِ دریای عطش هم فکر آن‌هایی هنوز بی‌علَم، بی‌دست، بی‌سر هم علمدار منی گرچه افتادی، ستونِ خیمه‌ی مایی هنوز شیرِ زخمی باز هم شیر است، حتی در حصار غم مخور کرَارِ در خون، مثل بابایی هنوز هر کسی یک شاخه از سروِ تو را برداشت برد گرچه غارت شد تنت، خوش قدّ و بالایی هنوز چشم‌ها را خیره کردی با خسوفِ سرخِ خویش ماهِ در حالِ غروبم!، بسکه زیبایی هنوز جانِ بر لب را ببین، برگرد راهِ رفته را یک نفس خرجِ برادر کن، مسیحایی هنوز مادرم آمد تو را یک سر به داغِ کوچه برد اشک‌هایت روضه می‌خوانند، آنجایی هنوز ای مزارِ کوچکت صدها سوالِ بی‌جواب چارده قرن است در مقتل معمّایی هنوز @raziolhossein1
آن قمر که هرکسی تحت لوایش بیمه بود.. قدّ و بالایش کنار نهر نیمه نیمه بود عبد را با دوری از ارباب کشتن راحت است ساقی بی آب را با آب کشتن راحت است بخت آل الله با افتادنش برخواب رفت مشک آبش تا  به خاک افتاد جسمش آب رفت تیر و گرز آهنی.. ماندم کدامش قاتل است یک نفر بی دست از مرکب بیوفتد مشکل است چشم او را با هزاران تیر بستند و سپس تیر ها را در تنش یک یک شکستند و سپس روی جسمش نیزه ها کار زیادی میکنند لااُبالی های کوفه رقص شادی میکنند مادرش کو تا ببیند چشم عباسش تر است پیکر عباس حالا از علم کوچکتر است! علقمه! در ساحل تو برگ برگِ لاله است این قد و بالا برای کودک شش ساله است گریه ی آقا بلند و خنده ی لشکر بلند طبل کوفی ها بلند و ناله ی مادر بلند کاش زهرا زخم ابرو را ببندد زودتر با همان چادر سر اورا ببندد زودتر نه علی اکبر نه عباس و نه قاسم نه کسی یک حسین ماند و هزاران غصه و دلواپسی خیمه بی عباس شد حال عقیله مضطر است اولین بار است زینب غصه دار معجر است ساقی بی دست پاشو خواهرت آشفته است با رباب و ام لیلی از اسیری گفته است @raziolhossein
گفت غیر از ما نبین یاری دگر گفتم به چشم با خبر از ما و‌ز عالم بی خبر گفتم به چشم گفت من عشقته قتلته گفتم چه خوب گفت تو عشق منی خون کن جگر گفتم به چشم گفت عاشق هدیه بر معشوق خود می آورد گفتمش من چه بیارم  گفت سر گفتم به چشم گفت ای سرمست کارت چیست‌ گفتم ساقی ام گفت آبی بهر طفلانم ببر گفتم به چشم مادرم ام الوفا بوده‌ست ، این دانست و گفت مشک را پر کن خودت عطشان گذر گفتم به چشم دید دندان تیز کرده تیغ دشمن بهر مشک گفت دستت را برایش کن سپر گفتم به چشم دستم افتاد و گره از کار مشکم وا نشد گفت با دندان گره وا کن پسر گفتم به چشم گفت جای بچه های فاطمه ، گفتم به دل گفت جای رفتن تیر خطر ، گفتم به چشم گفتمش من پیشمرگ شیرخوارت گفت آه میخورد اول کجا تیر سه پر گفتم به چشم گفت از بس چشم گفتی چشمهایت چشم خورد چشمهایت را بپوشان از نظر گفتم به چشم گفتمش اعجاز از من بر می‌آید امر کن گفت خواهم از سرت شق القمر گفتم به چشم گفتمش من ساقی لب تشنگانم گفت پس نیزه های تشنه را بر جان بخر گفتم به چشم گفتمش من غیرت اللهم ، عزیز الله گفت گریه کن بر دختران در نظر گفتم به چشم آخرش هم گفت چشمت را به روی نی ببند تا که زینب را نبینی در گذر گفتم به چشم @raziolhossein
باب الحوائج است و مشکل‌گشا اباالفضل شد دستگیر ما با دست جدا اباالفضل در محضرش ندیدم شرمنده سائلی را خیرات می‌کند چون بی سرصدا اباالفضل گرچه مریض ما را دکتر جواب کرده دلواپسی نداریم، داریم تا اباالفضل بعد از شفا گرفتن تثلیث دین خود را یک ارمنی عوض کرد: قبله، خدا، اباالفضل بردار حاجتت را با خود حرم بیاور عرض توسل از تو باقیش با اباالفضل دارم به لب دوباره یاد تمام اموات دردآشنا ابالفضل، ای باوفا اباالفضل شمشیر و شیر و آیات سنگینی بلیات گنجانده در علامات یک کربلا اباالفضل از دشمنش زده سر، پیش حرم سرش خم رزمش بجا ابالفضل، شرمش بجا اباالفضل خالی شده‌ست اما در روضه می‌تواند صدبار پُر کند مشک از اشکها اباالفضل یک کوفه دست میزد در علقمه همینکه دست مبارکش شد از تن جدا اباالفضل داغش کمر شکست از آقای هر دو عالم آن لحظه که صدا زد «ادرک اخا» اباالفضل به صورتی که از آن غم میزدود غم داد با صورت از بلندی افتاد تا اباالفضل کو آن قد بلندش؟ پاشیده بند بندش با نیزه بسکه جسمش، شد جابجا اباالفضل هم دست داده از دست هم پا شده بریده در علقمه چگونه زد دست و پا اباالفضل؟ باید حسین میرفت چون خیمه در خطر بود میزد به سینه میگفت: آه آی خدا ! اباالفضل... چون‌ بود شاه تشنه، بعد از شهادتش آب از کوثر او ننوشید.. ای مرحبا اباالفضل در محضر عقیله، جز بر فراز نیزه بالا نبرد سر را، ای با حیا اباالفضل @raziolhossein
به مانند سر زلف پریشانت، پریشانم زجابرخیز علمدارم، ز جا برخیز ای جانم اگر درخیمه باشم پس که جمعت میکند عباس؟ بمانم گر کنار تو به یاد خیمه گریانم کنار پیکر پاشیده‌ی تو زار میگریم برایت روضه‌ی ناموسی و بازار میخوانم بلندی قدت را دید و با نیزه بلندت کرد امان از دست این خولی، که کاری کرده حیرانم به تو حق میدهم که میزنی بازو به روی خاک که تیری مانده بین استخوان چشم، میدانم تویی در بین گرما و به تن، یک پیرهن داری ولی من یک دو ساعت بعد، روی خاک عریانم اگر تو برمگردی خیمه، جسمم زیرورو گردد اگر پیشم بمانی زیر ده مرکب نمی مانم سرت درهم شد اما باز پیداشد خدارا شکر ز بعد تو منم که زیر ابر نیزه پنهانم @raziolhossein
ميان غُربت وغم بي برادرم كردند كنارت ای گل پرپر چه پرپرم كردند به جای آن كه رسد مرهمی به زخم دلم چقـدر هلهله برديدة ترم كردند كجاست دست علم گيرتو علمدارم چه با اميروسپه دار لشگرم كردند پس ازشهادت اكبر ،كنارپيكرتو اسير پنجه ی درد  مكررّم كردند زبارداغ گرانت شكسته شدكمرم به جسم پرپرتو چون برابرم كردند نديده بود كسي اين چنين شكسته مرا كنون نظر به دل درد پرورم كردند همين كه چشم به چشم تودوختم ديدم ميان موجه ی غم ها شناورم كردند حضور فاطمه درعلقمه گواهی داد كه خون به جان ودل پاك مادرم كردند خلل نيافته ره درعقيده ام هرگز اگرچه بعد تو بی يارو ياورم كردند نوشت كلك «وفایی»كه باشهادت تو شبيـه آينه های مكدّرم كـردند @raziolhossein
نه آب مانده برایم نه آبرو چه کنم؟ نه باده مانده نه چیزی از این سبو چه کنم؟ به فرض اینکه مرا سمت خیمه ها بردی اگر سکینه به من گفت آب کو چه کنم؟ به پای مشک سر و چشم و دست را دادم ولی به روی زمین ریخت آرزو چه کنم؟ از اینکه آب رساندم به خیمه ها یا نه اگر که ام بنین کرد پرس و جو چه کنم؟ بدون دست شدم من که پای میکوبند عزیز فاطمه درمانده ام بگو چه کنم؟ دو دست خونی من را اگر که مادر تو به اشک دیده ی تر داد شست و شو چه کنم؟ ببخش دیدن دست بریده باعث شد برات زنده، غم ماجرای کوچه کنم؟ چهار تا یل ام البنین فدات شوند تو را چو دوره کنند از چهارسو چه کنم؟ برای حنجر تو سینه ام به تنگ آمد اگر که نیزه نشیند بر این گلو چه کنم؟ ببینم از سر نیزه سه ساله را، که کسی به قصد کشت دویده به سمت او چه کنم؟ و یا که از سر نیزه ببینم افتاده‌ست سرت به زیر سم و چکمه‌ی عدو چه کنم؟ بگو ببینم اگر خواهرت شود جایی کنار رأس تو با شمر روبه رو چه کنم؟ @raziolhossein
رحمت واسعه حی تعالاست حسین سایه رحمت او بر سر دنیاست حسین ماهمه عبد خدا اوست اباعبدالله ما عبیدیم همه سرور و مولاست حسین زینت دوش نبی نور دو چشمان علی ضربان دل صدیقه کبراست حسین   تا دم آخر خود فکر گنهکاران بود ایهاالناس ببینید چه آقاست حسین همه‌ی خواسته اش بود که دستی گیرد ورنه از دست کسی آب نمی خواست حسین چون پدر داغ پسر دید خودش میمیرد کشتنش نیزه و شمشیر نمی خواست حسین @raziolhossein
نگاه او دل از ارباب می برد ز چشم اهل کوفه خواب می برد اگر سقا به باران امر می کرد تمام کربلا را آب می برد @raziolhossein
در نقلهای تاریخی آمده‌است که پرچم حضرت عباس علیه السلام پرچمدار کربلا، جزو اموال غارت شده‌ای بود که به شام بردند. در میان غنائم وقتی که یزیدِ ملعون چشمش به آن پرچم افتاد عميقا آن را نگاه کرد و در فکر فرو رفت و سه بار از روی تعجب برخاست ونشست. سؤال کردند: ای امیر! چه شده که این گونه شگفت زده و مبهوت شده ای؟ یزید در جواب گفت: این پرچم در کربلا به دست چه کسی بوده است؟ گفتند: به دست برادر حسین که نامش عباس بود و پرچم داری سپاه امام حسین  را از جانب وی برعهده داشت. یزید گفت: تعجبم از شجاعت عجیب این پرچم دار است پرسیدند: چطور؟! گفت: خوب به این پرچم بنگرید، می بینید که تمام قسمت های آن از پارچه گرفته تا چوب آن براثر اصابت تیرها وسلاح های دیگر که به آن رسیده آسیب دیده است، جز دستگیره آن و این موضع که کاملا سالم مانده حاکی از آن است که تیرها به دست پرچم دار اصابت می کرده ولی او پرچم را رها نکرده است و تا آخرین توان خود پرچم را نگه داشته است !!! و تنها وقتی که آخرین رمق خویش را از دست داده پرچم از دستش افتاده یا با دست او با هم افتاده است و لذا دستگیره پرچم این گونه سالم مانده است... ۱.چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس ۲.کتاب دین و تمدن محمد على حومانی لبنانی @raziolhossein
به یاد مشک و دریا روضه ی ماست غمش امروز و فردا روضه ی ماست قیامت هم ، دو تا دست بریده به روی دست زهرا روضه ی ماست امید خیمه های نا امید است بریده دست و پای این شهید است بگو با زائران این قبر کوچک مزار یک علمدار رشید است عطش ، آتش به جان خیمه ها زد بزرگ و کوچک این قوم را زد بریده دست و پا ، جان داد عباس علی اصغر به جایش دست و پا زد سرش با تیغ تا ابرو شکسته دلش مانند فرق او شکسته شکسته استخوان بازوی او شبیه مادر بازو شکسته چه گرم است این عزا با  العطش ها گرفته خیمه ها را  العطش ها خدایا با دل سقا چه کرده نوای العطش ها العطش ها خمیده آسمان در حیرت افتاد به خاک گرم کوه غیرت افتاد ندارد دست پیش رو بگیرد ندارد دست ، پس با صورت افتاد بیا زائر بیا با اشک و احساس بپرس از برگ برگ شاخه ی یاس فدای قد و بالای رشیدت چرا یک قبر کوچک داری عباس @raziolhossein
زمان تنها خبر از داغ های ناگهان میداد عطش هم رفته رفته کار دست باغبان میداد تکان میخورد قلب مشکها بیتاب در خیمه رباب آرام چون گهوار اصغر را تکان میداد به موسی گفت هارون وزیر اکنون چه باید کرد نگاهی کودکانه مشک خالی را نشان میداد فرات هرچند با لبهای طفلی قهر بود انگار ولی تاوان قهرش را عموی مهربان میداد چه تصویر غم انگیزی برادر داشت در میدان سپر را میگرفت و مشک دست پهلوان میداد عجب تصمیم سختی بود، سقا در ازای آب به دستان زلیخا داشت یوسف را گران میداد چه خواهد کرد اگر با ماه کامل روبرو میشد بِبُرَد یا نَبُرد؟ داشت شمشیر امتحان میداد گناه چشم سقا چیست؟ میپرسید نخلستان ولیکن پاسخ او را فقط تیر و کمان میداد به قدر چرخش چشمی نیفتاده ست از دستش چه ها میگفت اگر خالق به این بیرق زبان میداد به روی خاک خون میریخت از چشم و سخاوت را گمانم داشت یاد ابرهای آسمان میداد دو تا دست بریده مشک پاره آنطرف اما برادر روی پاهای برادر داشت جان میداد.... @raziolhossein
روزی که دست او به شفاعت علم شود خجلت کشد ز دامن پاک گنه، ثواب @raziolhossein