eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
537 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا امام زمانم امام فاطمیه که نامتان گره خورده به نام فاطمیه به اشکهای سرازیر چشمهای شما شروع می شود آقا سلام فاطمیه بده اجازه که مشکی بپوشم از غمتان به احترام تو و احترام فاطمیه بخوان میان قنوتت مرا که این سنت مرام فاطمه هست و مرام فاطمیه خروش گریهٔ ما انتها نخواهد داشت که تا ظهور تو دارد ادامه فاطمیه بیا به شعله بکش آن دو بی مروت را به انتقام علی ، انتقام فاطمیه مرا ببر حرم با شکوه مادرتان برای دیدن حسن ختام فاطمیه برای روضه ی آتش گرفتن خانه بیا که با تو شود التیام فاطمیه نوشته اند چهل مرد می‌زدند او را همین بس است برای تمام فاطمیه @raziolhossein
اصل و فرع آفرینش درخور ذاتش نبود هیچکس شایسته‌ی درک مقاماتش نبود ذکر یا‌فاطر همان آیینه‌ی یافاطمه است جوهر فهم بشر یارای اثباتش نبود سوره‌ی کوثر برابر با تمام سوره‌هاست فرصتی اما برای شرح آیاتش نبود بانی عالم کجا و زندگی بر روی خاک؟ عالم خاکی که در سطح ملاقاتش نبود عرش‌لبریزِ سکوت و سرد از تسبیح‌بود گوشه‌ی خانه اگر سوز مناجاتش نبود او دعایش‌ شامل‌ همسایه‌ها هم‌ شد‌ ولی در مدینه هیچ کس فکر مراعاتش نبود زخم‌هایش ترجمان بی‌کسی مرتضاست غصه‌های مادر از درد جراحاتش نبود روضه‌سنگین‌میشود با واژه‌های‌ روضه‌اش کاش‌حرف‌ازکوچه‌ و میخ‌در و آتش‌نبود @raziolhossein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی در خانۀ علی می‌لرزد دنیا به بهانۀ علی می‌لرزد هرچند که کوه بوده یک عمر ولی بی فاطمه شانۀ علی می‌لرزد @raziolhossein
قـرار ، از دل من مي رود قرارِ علي اگـر كـناره بـگيري تو از كــنارِ علي بيا مَكن طـلبِ مرگ از خُـداي خودت كه هـسـت زندگيِ با تو انتظارِ علي فقط اشاره بكن ، تا بگـويمـش بـرود مگركه نيست اجل تحتِ اختيارِ علي؟ به غير تلخي اين چند ماهه ي آخِــر چه خوش گُذشت كنار تو روزگارِ علي مپوش چهره ز من كه به عشق ديدن توست اگر كه خانه نشيني شده ست كارِ علي مرا حلال كن اي نور،مثلِ سايه شدي وَ هرچه داشـته اي كرده اي نثارِ علي خزانْ حريفِ عليّ ات نبود اگر كه غلاف نبود عـلّـت قـتـلِ تو ، اي بهــارِ علي همين كه دست تو افتـاد از نفس، ديدند به شكل اشك زمين ريخت برگ و بارِ علي به انتقام تو خيزد وَ يا كه صبر كند؟ هنوز مانده دو دل تيغِ ذوالفقارِ علي غُبار رُوبي از اين خـانه ي غـم آلوده به جُز تو كار كسي نيست خانه دارِ علي همين مـدينه كه مي گُفـت از فُتـوحاتم شـده ست محو تماشايِ انكِسارِ علي ركابِ قلبِ علي هم شكست از آن دم كه شكـست، پهلويت اي دُرّ شاهوارِ علي به گـرمي نفـس تو قسم كه اين خانه به محضِ رفتـنِ تو مي شود مزارِ علي @raziolhossein
گریه کنید مادر ما بی گناه بود گریه کنید مادر ما پا به ماه بود حوریه ای که برگ گل آسیب میزدش در قتل او مشارکت یک سپاه بود یک مرد هم نبود بگوید در آن میان نامرد، این زنی که زدی بی پناه بود دیگر کسی به چهره ی قبلش نمی شناخت پایین پلک فاطمه از بس سیاه بود از شدت خجالت از هم در این سه ماه راه کلام این زن و شوهر، نگاه بود جای تمام شهر برایش علی گریست جای تمام شهر علی غرق آه بود نگذاشت تا که فاطمه نفرینشان کند ورنه به آه فاطمه عالم تباه بود همصحبتی نداشت دگر بعد فاطمه تنها کسی که گوش به او داد چاه بود رغبت نداشت پا بگذارد به خانه اش راه عبورش از وسط قتلگاه بود @raziolhossein
نیش مسمار اگر لب به سخن وا می کرد پرده از راز غم فاطمه بالا می کرد آستان در اگر حقّ تکلّم می داشت دشمنان را همه زان واقعه رسوا می کرد مجری توطئه اهل سقیفه که ز خشم در آتش زده را با لگدش وا می کرد! دوخت بر سینه ی زهرا در آتش زده را زینب از پشت در این صحنه تماشا می کرد بین دیوار و در خانه به زهرا چه گذشت؟ کز خدا مرگ به صد ناله تمنّا می کرد به چه جرمی گل امّید علی پرپر شد؟ خصم بدکیش چه با شاخه ی طوبی می کرد؟ سند غربت و مظلومی زهرا و علی محسن آن غنچه ی پرپر شده امضا می کرد داد بر اهل ولا درس فداکاری را آن که یاری ز علی یکّه و تنها می کرد گه ز بازو و گه از پهلوی بشکسته و گاه شکوه از ضربت آن سیلی اعدا می کرد بعد از آن واقعه ی تلخ فدک تا دم مرگ بر علی صورت نیلی شده اخفا می کرد ازایشون سوال شد این غزل راکجاسرودید فرمودند پشت دیواربقیع @raziolhossein
دیگر گُلی شَبیهِ تو پَرپَر نمی شود زین پَس کَسی به قَدرِ تو لاغَر نمی شود دَستی که زیرِ چادُرِ خود می کُنی نَهان دیگر سِپَر به یاریِ حِیدَر نمی شود وَقتی که راه می رَوی، اَز دَستِ مَن بِگیر دیوار هَم بَرای تو یاوَر نمی شود گَرچه پَس از تو مونِسِ این کودَکان شَوَم امّا کَسی به خوبیِ مادَر نمی شود نامِ فِراق می بَری و می کُشی مَرا این خانه اَم پَس اَز تو مُنَوَّر نمی شود شَهرِ مَدینه ظَرفیَّتِ پاکی اَت نَداشت یَثرب پَس از تو شَهرِ پَیَمبَر نمی شود بالای دَربِ خانه ی حِیدَر نِوِشته اَند هَر سوره ای که سوره ی کوثَر نمی شود @raziolhossein
دلم گرفته ازین روزگار یا أبتا نمانده در دل و جانم قرار یا أبتا تمام خانه به حالم به گریه می افتند شده است وضعیتم گریه دار یا أبتا کسی نداد جواب سلام حیدر را علی شده به غریبی دچار یا أبتا ببین که بر سر ریحانه ات چه آوردند نشسته بر سر و رویم غبار یا أبتا دوباره پا شدم از جا، دوباره افتادم... سر مزار تو با چشم تار یا أبتا رسید آخر هجده بهارِ عمر کمم سراسرم شده چون لاله زار یا أبتا همان لعین که کنار تنت لَیَهجُر گفت: چنان کشید سر من هوار یا أبتا چقدر تشنه ی دیدار محسنم بودی چه گویم از غم میخ و فشار یا أبتا همین که دید مرا بین شعله ها، تر شد دو چشم خادمه، بی اختیار یا أبتا دلم هوای سفر کرده، عاقبت پس کِی تمام می شود این انتظار یا أبتا @raziolhossein
مانندِشمعي تا سحر بيمار مي سوخت از دردِ سـر با پيكري تب دار مي سوخت وقتي نفس از سينه اش مي رفت بيرون يك شهر از آن انفاس آتـشْ بار مي سوخت در سوخت و خاموش شد امّا نَود روز بر حالت دستش دلِ ديوار مي سوخت خون از دوچشم كاشفِ اَسرار مي ريخت وقتي كه آن ديباچه ي اَسرار مي سوخت "ريحانه در آتش" نمي گويم چه ها شـد وقتي كه در آتش تنِ مسمار مي سوخت با دست بسته باغبان از بـاغ مي رفت وقتي كه غنچه با گُل و گُـلزار مي سوخت حَقِّ ذَوِي القُربیٰ به نحوي شد اَدا كـه در عرش قلبِ احمد مُختار مي سوخت آبي كه مِهـرش بود مي داند چه شد كه هنگامِ غُـسلش،حيـدرِ كَرّار مي سوخت !!! اين سوختن ها بعدها شكلش عوض شد در كربلا لب تشنه اي بي يار مي سوخت با ازدحـام نـيـزه ها نـاچـار مي ساخت با تـيرهاي آتشـين ، ناچـار مي سوخت ميراث دارِ چـادرِ مـادر بُـزرگ است دامان آن طفلي كه بين نار مي سوخت زينب ، به يـادِ مـادر و آن كوچه ي تنگ وقتِ عـبور از كوچه و بازار مي سوخت @raziolhossein
به صورت آدم است و خلق و خویی چون مَلَک دارد کسی که دست در چرخاندن چرخ فلک دارد خدا از شادی او شاد و از خشمش غضبناک است خدا از جنس خود روی زمین سنگ محک دارد علی در عرش با او بود و از شوق وصال او چنان از خانه بیرون رفته که کعبه ترک دارد خدا را شکر رزق ما همه از سفره‌ی زهراست که شیعه هرچه دارد از همین نان و نمک دارد هدف کوبیدن غصب خلافت بود در خطبه وگرنه بانوی جنت چه حاجت به فدک دارد؟ @raziolhossein
لبریز غم و درد و محن میمیرم یاسم ، چه کنم ، بنفشه تن میمیرم ای فاتح خیبر و یل بدر و حنین زانو به بغل نگیر من میمیرم @raziolhossein
ساقی کوثر نبینم بی‌کسی کوثر که هست حوردرآتش اگرچه سوخت،خاکسترکه هست روی طفلان مراسوزانده نورآفتاب سایبانم شدبریده ، سایه ی حیدرکه هست بازوی خودراسپرکردم غرورت نشکند شیرحق راماده شیری مثل من یاورکه هست بالگدثانی به درمیزدبخودهرگزنگفت: مادری همراه فرزندش به پشت درکه هست آیه های سوره ی کوثریکایک سوختند جوهرهرآیه پیدابه میخ درکه هست وقعه ی آنروز راگیرم حسن ازیادبرد درگذرگاه عبورش قاتل مادرکه هست آخرین بار است میبوسم حسینم راولی درکنارش جای من دلسوز او خواهرکه هست تا ابدراضی من ازاهل سقیفه نیستم بین ما درعرصه ی محشرخدا داورکه هست            @raziolhossein
ای ختم رسل چرخ مرا مضطر کرد تاریخ  غریبی  مرا  باور  کرد در حفظ گل  امانتت  کوشیدم اما چه کنم مغیره اش پرپر کرد @raziolhossein
  نبینم دست بر پهلو بگیری به درد و غصه هر دم خو بگیری الهی بشکند دست هرآنکس که باعث شد تو از من رو بگیری @raziolhossein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در حدیث سوختن دل را بگو پر را نگو شعله ی در را بگو احوال مادر را نگو بی ادب ها پشت در فریاد مستی میزنند.. حرفهای تندشان در پیش کوثر را نگو گرمی آتش اذیت میکند حوریه را این وسط آن شعله ی خورده به معجر را نگو پای نامحرم‌ اگر بر چادر ناموس خورد گریه کن بر حالش اما حال شوهر را نگو میخ نامرد آنقدر کج رفت پهلو پاره شد لال باش ای طبع شرح سقط گوهر را نگو آبرو داری اگر افتاد زیر دست و پا شرح لبخند اراذل بین معبر را نگو راز دست بسته مولا قلاف قنفذ است دست شوهر را بگو و دست همسر را نگو کوچه زهرا در آخر کربلای زینب است پیش مادر روضه ی جانسوز دختر را نگو روضه گودال و خنجر را بگو سر را بگو روضه اوضاع زینب بین لشگر را نگو @raziolhossein
نور پگاه احمد مختار ، فاطمه ست پشت و پناه حیدر کرّار ، فاطمه ست در آسمان چشم خدابینِ مرتضی خورشید روز و ماه شب تار فاطمه ست فرمانروای عالَم ارواح اگر علی ست فرمانروای عالَم انوار ، فاطمه ست حُسنی که در نهایتِ مستوره بودنش آئینه را نموده گرفتار ، فاطمه ست  در ساحت مقدّس او جای نقص نیست از هر لحاظ ، مظهر دادار فاطمه ست هم نسخه ی جلالیه ی " رَبُّنا الجَلیل" هم اسوه ی ائمّه ی اطهار ، فاطمه ست فهمیدم از حدیث کسا ، جمع اهل بیت  یک حلقه اند و مرکز پرگار ، فاطمه ست ذکر نبی ست " ناد علی " وقت کارزار ذکر علی به عرصه ی پیکار ، فاطمه ست هرگز نمی خورد به زمین بیرق علی تا در صف نبرد ، علمدار ، فاطمه ست محتاج یاری اَحدی نیست حیدرش تا یاور همیشه مددکار ، فاطمه ست ما را که مُهر مِهر علی خورده بر جبین در عرصه ی حساب ، خریدار ، فاطمه ست نفرین به آن گروه که در چشم شورشان مانند خار ، باعث آزار ، فاطمه ست مظلومه ای که ذرّه ای از رنج های او یک ذرّه نیست قابل انکار ، فاطمه ست آن کس که جای روی خودش در شهادتش از خون خضاب شد در و دیوار ، فاطمه ست تنها کسی که در دل آتش به حرمتش خَم شد بلندی قدِ مسمار ، فاطمه ست @raziolhossein
آتَش بُلند بود، که این دَر، شکسته شد حُرمت زِ اَهلِ بِیتِ پَیَمبَر، شکسته شد اُفتاد تا که سوخته دَر، خادِمه رِسید فَهمید، بارِ شیشه ی کوثَر، شکسته شد از بَس پَیامبر جِلوی چِشمِ آن حَسود بوسه به دَست و سینه زَد، آخَر شکسته شد این ماجراست؛ مَرد... زَمین خورده هَمسَرش... این ماجراست؛ شیرِ خُدا سَرشکسته شد می گُفت فِضِّه یا که نِمی گُفت با عَلی... ...از پُشتِ دَر، چه فایِده؟ حِیدَر شکسته شد آنجا طَناب را به گَلوی پِدَر که دید قَلبِ لَطیف و نازُکِ دُختَر، شکسته شد یک مَرد از یَهود، تَعجُّب نِموده بود تا دید بُغضِ فاتحِ خِیبَر شکسته شد زَهرا پِیِ عَلی و... مُغیره غَلاف را... ...اَز بَس که زَد به بازوی مادَر... شکسته شد... @raziolhossein
بگذار تا که روضه بخوانم از آن غروب از آن غروب تلخ که شام عزا رسید یادم نمی‌رود چه در آن کوچه‌ها گذشت من غرق خنده حیف غمی جان فزا رسید با مادرم که یاس تر از هر فرشته بود رد می‌شدیم تا که به ما بی‌حیا رسید دیوارسنگ‌و سطح‌زمین‌سنگ و کوچه‌سنگ نامرد سنگ و با دل سنگش به ما رسید دست سیاه از سر من بی هوا گذشت دستی به روی مادرمان بی هوا رسید @raziolhossein
چه ماتمی است که بر جان نشاندنش سخت است خدا کمک کند این روضه خواندنش سخت است کسی که ذوق نشستن کنار حیدر داشت چطور شد که در این خانه ماندنش سخت است؟ ببین چقدر بزرگ است جرمشان، زهرا... دلش شکست، که این دل شکاندنش سخت است اگر که فاطمه این سو گرفته مولا را بگو چهل نفر آن سو، کشاندنش سخت است اگر تکان ندهد روزگار صبرت را غبار چادر مادر تکاندنش سخت است کبوتری که نمیبیند آسمانش را به لانه با پر زخمی رساندنش سخت است نخوانده موی سیاه غزل سپید شده خدا کمک کند این روضه خواندنش سخت است @raziolhossein
درون سینه ام ز داغ او فقط غم است و بس بدون عشق فاطمه جهان جهنم است و بس تمام دلخوشی ما در این دو روز بی وفا همین دو قطره اشک زیر رقص پرچم است و بس ملک اسیر روی او بشر فقیر کوی او تبسمش دلیل خلق کل عالم است و بس به بانوان پاکدل به هرچه زن که خلق شد بگو فقط فرشته علی مکرمه ست و بس چه شد میان کوچه گم نمود راه خانه را همانکه محرم دل رسول خاتم است و بس تلاش کرد  رو بگیرد از علی ولی نشد تمام روضه در همین دو خط مجسم است و بس خدا کند که عاقبت به خیر فاطمه شوم نگاه او به درد کل خلق مرهم است و بس @raziolhossein
خانۀ ما گرچه از خِشت است و گِل خشت روی خشت نَه، دل روی دل آستانش، آسمانِ آسمان سقف، بالاتر ز بام کهکشان پایۀ دیوار آن، بر طاق عرش وز پَرِ خود عرشیان آورده فرش خاک آن را، شُسته آب سلسبیل گَرد آن را رُفته، بال جبرئیل ناودان‌ریزش، بِه از ماءِ مَعین بوریایش، گیسوانِ حور عین روشنی زین خانه دارد، نور هم روزَنَش، بُرده سبق از طور هم کی به سینا پای، موسی می‌گذاشت گر سُراغِ خِشتی از این خانه داشت «لَنْ تَرانی» بوده زین سینا جدای رفته از این خانه، هر کس تا خدای... هر تنی جان و، ز جان جانانه‌تر هر گُهر از آن گُهر، دُردانه‌تر دخترانت بانوان مریمند هر دو در عِزّت عَلم در عالمند تا تو هستی قبلۀ کاشانه‌ام کعبه می‌گردد به گِرد خانه‌ام :: ما غریبیم و شناسای هَمیم دولت بیدار و رؤیای همیم چون دو مصرع، روبرو با هم شدیم شاه‌بیت شعر عشق و غم شدیم... ای تبسّم، آرزومند لَبَت ای سحر، مست از مناجات شَبَت... نَفْسِ هستی زندۀ انفاس توست چَرخشِ نُه‌چرخ، با دستاس توست شد دل دستاس هم پابستِ تو مفتخر از بوسه‌ها بر دستِ تو جانمازت، ای بهشت خانه‌ام، بُرده دل از خشت خشت خانه‌ام گو بگردانند روی از من همه دوست تا زهراست، گو دشمن همه! گو به آن، کز تیغ من در واهمه‌ست ذوالفقارم جوهرش از فاطمه‌ست با چه جُرأت در دلت غم پا بهشت کوثر من نیست جای غم، بهشت آسمانِ چشمِ تو تا اَبری است کاسۀ صبرم پُر از بی‌صبری است :: گفت: ای از تو، وجود مُمکنات نی عزیز من! عزیز کائنات ای تو را دست خدا در آستین مرکز هستی، مشو خانه‌نشین خیز و با داغت چو لاله خو مگیر در بغل همچون جَنین، زانو مگیر.. غم مَبادَت ای سلام بی‌جواب نیست در خفّاش، مِهرِ آفتاب آتش باطل همه افروختند بیشتر از در، دل حق سوختند آدمی در صورت و، شیطان‌سرشت، دوزخی افروخت، بر باغ بهشت... شعله‌ها تا دامن ناهید رفت دودِ در، در دیدۀ خورشید رفت... زد به جان آتش مرا افسردنت با جسارت سوی مسجد بردنت دیدمت تنها میان دشمنان با سلیمان، کینۀ اهریمنان دیدم آنجا بازی تقدیر را روبَهی بسته‌ست دست شیر را گفتم ای حقِّ نمک نشناخته! دین عَلَم کرده به قرآن تاخته! ای تو قلب قبله خون‌کرده! چرا؟ سوی مسجد می‌کشانی قبله را؟ هر که باشد اهل قبله، گو بیا قبله این است و منم قبله‌نما آن‌که آمد از درون قبله، اوست تا بدانند اوست مغز و کعبه، پوست قبله، بهر قبله باشد روی او کعبه، قامت بسته بر اَبروی او اختیار از اوست گرچه جبر، بست تو نبستی دست او را، صبر بست... نیست سرپیچی از او، در حَدّ شمس شاهد من، ماجرای رَدّ شمس اینکه بستی دست او را حیدر است فاتح بَدر و حُنین و خیبر است دست‌هایی را که صدها بت شکست کس نمی‌بندد به غیر از بُت‌پرست ذوالفقار خود اگر بیرون کِشد مرگتان از خون مگر بیرون کِشد گر به آتش حکم او لَب تر کند خشک و تر را جمله خاکستر کند چشم‌هاتان دیده در هر کارزار بوده از این یَد، یلان را کار، زار او کلید فتح‌ها در مُشت داشت او زِرِه در جنگ‌ها بی‌پُشت داشت دست او بُتخانه‌ها را پاک کرد اِسمِ بُت با جِسم بُت، در خاک کرد... :: خویش را دیدم چو از کعبه جدا خانه، مَروِه کردم و مَسجد، صفا یافتم میقات من پشت دَر است حفظ «رَبُّ ‌الْبَیت» از حج برتر است رَمی شیطان کردم از اَمرِ جلیل تا بگیرم کعبه از اصحاب فیل بسته بودم پشت در، اِحرام خود رَهسپَر کردم به مسجد، گام خود سعی کردم تا نماند فاصله از صفا تا مَروِه کردم هَروَله گفتم او شمع است و من پَروانه‌ام برنگردم بی علی در خانه‌ام حجّ من، رخسار حیدر دیدن است طوف من، دور علی گردیدن است آن قَدَر ای قبلۀ بیت‌الحرام دُورِ تو گشتم که شد حَجّم، تمام @raziolhossein
هَرچه داریم هَمه از کَرَمِ فاطمه است دوجهان قَطره ای از موجِ یَمِ فاطمه است آن بهشتی که خُدا وصف به قرآن کرده گوشه ای از حَرمِ مُحتَرَمِ فاطمه است هرکسی عزَّتِ خود را زِ خدا می طَلبد راهِ آن خاک شدن بر قَدَمِ فاطمه است هَست جبریل، دُعاگوی مُحِبُّ الزَّهراء تا زمانی که به زیرِ عَلَمِ فاطمه است جُز خدا هیچ کسی بر حَرَمَش مَحرَم نیست قبله ی کعبه به سَمتِ حَرَمِ فاطمه است نامِ حیدر که روی دَربِ جَنان حَک شُده است نَقش و طَرّاحیِ آن با قَلَمِ فاطمه است نُه فَلَک، فیض زِ ایّامِ ظُهورش بُردند نوحه ی عَرش بَر آن عُمرِ کَمِ فاطمه است هرکسی که به حِمایت زِ ولایت بَرخاست می توان گُفت؛ که او هم قَسَمِ فاطمه است پَرچَم فاطِمیّه تا به قیامت بالاست صاحبِ روضه ی او مُنتَقِمِ فاطمه است @raziolhossein
روز آخر مادرما بسترش را جمع کرد گاهگاهی خنده گاهی گریه همچون شمع کرد با تمام ناتوانی کارهای خانه کرد اشک ریزان دست لرزان موی ما را شانه کرد! گرد های خانه را وقتی به جارو می گرفت گاهگاهی هر دو دستش را به پهلو می گرفت! تشنه می شد آب می نوشید آن نور دوعین آب می نوشید و زیر لب صدا می زد حسین @raziolhossein
جانانِ علیست...فاطمه...یک امشب گریانِ علیست...فاطمه...یک امشب ای صبح نیا، دلت مگر می آید!!! مهمانِ علیست...فاطمه...یک امشب @raziolhossein
با گریه عقده از دل من وا نمی‌شود زخم جگر به اشک، مداوا نمی‌شود تا دست من ورم نکند از غلاف تیغ بند ستم ز دست علی وا نمی‌شود شرمنده‌ام ز شوهر مظلوم خود علی دست شکسته حامی مولا نمی‌شود بر روی قبر من بنویسید دوستان سیلی زدن مودت زهرا نمی‌شود بر باب خانه‌ام بنویسید رهبری مثل امام فاطمه تنها نمی‌شود گفتم ز حبس دل کنم آزاد ناله را دیدم کنار زینب کبری نمی‌شود جز طفل من که یار علی گشت پشت در شش‌ماهه‌ای فدایی بابا نمی‌شود من پشت در ز پای فتادم یکی نگفت زهرا چرا ز روی زمین پا نمی‌شود سقط ‌جنین و سیلی و ضرب غلاف تیغ این احترام ام‌ابیها نمی‌شود میثم بدون لطف و عنایات فاطمه یک بیت از کتاب تو امضا نمی‌شود @raziolhossein
🏴السلام علیکِ ایتها الصدیقه الشهیده🏴 جهت دسترسی و استفاده از تصنیف های(شور،زمینه،نوحه و...) ایام فاطمیه به کانال نوحه رضیع الحسین بپیوندید 👇👇👇 @raziolhossein1 @raziolhossein1 @raziolhossein1
  تو ای غم دست بردار از سر من نمانده اشک در چشم تر من از آن روزی که بین شعله ها رفت نفس تنگی گرفته مادر من .... تنش می سوخت در هرم شراره سخن می گفت تنها با اشاره تنور خانه که روشن شد امروز سیاهی رفت چشمانش دوباره @raziolhossein
با دخترش هی گریه میڪرد و اذان می داد گهواره ی خالی محسن را تڪان می داد هر بار از سد سڪوت خانه رد می شد هر بار روی خاڪ می افتاد و جان می داد با دیدن گلها دلش از غصه خون میشد نیلوفر باغ علی بوی خزان می داد حتی به سختی هم دگر بالا نمی آمد دستی ڪه نان خلق را از آسمان می داد با یاعلی از بسترش آهسته برمیخاست این نام بر زانوی بی جانش توان میداد روی حسینش را میان گریه می بوسید وقتی تنور خانه قدری بوی نان می داد زینب به یاد جای زخم میخ می افتاد وقتی حسن هق هق ڪنان در را نشان می داد وقتی امانت را علی دست پیمبر داد غرق خجالت بود و دائم سر تڪان می داد @raziolhossein