eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌾سفرنامه2️⃣1️⃣ 🚩فتح قله های امنیت ✌️فاتحان قله های افتخار گمنامند....🍂 از دور دستانش را باز می کند و به استقبالمان می آید. در تپه مجاور ده ها کندوی زنبورعسل، منظم چیده شده اند. کاک علی فرزند دارد. جوان همراه کاک علی، دامادش است.حسین ساکن روستای قبرحسین و آرایشگر است. با او هم کلام می شوم و می پرسم؛ شما در اینجا چه فرقی با پیش از سال گذشته کرده است؟❓ حسین با می گوید؛ قابل مقایسه نیست. قبلاً نه راهی بود و نه . باید به سختی و فقط سالی چند بار برای دیدن خانواده زنم می آمدیم حالا تقریباً هر هفته بهشان سر می زنیم. حسین عمیق به جاده می کند، سری تکان می دهد و با که گویا از عمق دلش می آید، می گوید؛ این جاده را 10 سال پیش کشیده بودند.کاک علی که 10 سال است در این منطقه کار و زندگی می کند، گوید؛ من در این مدت هیچ بدی از ندیدم و سپاه همیشه کمک حال مابوده است. این جاده هایی هم که شده خیلی به مردم کوچ نشین منطقه کمک کرده است. دراین منطقه بیشتر از 300 خانوار کوچ نشین می کنند. مردم منطقه از سپاه محبت دیده اند و سپاه برای آنها کرده است. عشایر از سپاه خیلی هستند. دو تا از پسرهای خودم هستند.👌✌️ دارد
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ✨🌹 🔹بخش هفتم🔹 فارس: قبل از شهادت حالت دل کندن و بریدن از علاقه‌هایش را در او می‌دیدید؟ شهید: چند سالی بود که پدر این حال را داشت؛ خصوصا طی دو، سه سال گذشته؛ چون پدرم چند سال پیش باید بازنشسته می‌شد. خدا را شکر، مشکل مالی هم نداشت، اما اصلا دنبال بازنشستگی نبود. همیشه دوست داشت در محل کارش باشد و وقتی هم می‌گفتیم پیش ما بمان، چرا نمی‌شوی؟ می‌گفت: چرا وقتی هستم، در خانه بنشینم و کاری نکنم؟! پدرم سال 81 در دیزین حین پرواز دچار سانحه شد. قرار بود او را رده‌بندی کنند؛ یعنی هم رده به او بدهند و هم را بگیرد و تا زمان بازنشستگی‌اش سرکار نرود. پدرم نه جانبازی را قبول کرد و نه بازنشستگی را؛ دنبال کدام هم نرفت. سی سال سابقه کاریشان 5 فروردین 95 پر شده بود. *فارس: با شما درباره برادرش حرف می‌زد؟ دختر شهید: را در قطعه 53 بهشت زهرا به خاک سپردند. یادم هست بچه که بودیم، همیشه وقتی سر مزار عمویم می‌رفتیم، پدرم می|‌گفت عمویتان سعادت نصیبش شده است. با زیادی این حرف را می زد. شاید خالی از لطف نباشد اگر بدانید قرار بود اسم برادرم را میثم بگذارند. وقتی عمویم تماس می‌گیرند، می‌گویند نامش را بگذارید؛ یعنی عمویم نام برادرم را حسین گذاشتند. در دوران کودکی پدرم درباره برادر شهیدش و درباره شهادت و مسائل معنوی با ما صحبت می‌کردند و با این فضاها می‌کردند، اما کنار آن فضای هم برایمان ایجاد می‌کرد. شام می‌رفتیم بیرون و بعد هم به مرقد امام می‌رفتیم. خیلی با آن فضا مانوس بودیم؛ گلاب می‌خریدند و با هم به بهشت زهرا می‌رفتیم. مزار برادرشان و شهدای را با گلاب می‌شستیم و شمع روشن می‌کردیم. یادم هست وقتی خانه بود محال بود وارد شویم و جلوی پایمان بلند نشود. وقتی بچه بودم و پدر از جبهه برمی‌گشت، ما را بغل می‌کرد و می‌بوسید. بعدها هم هر وقت از ماموریت می‌آمد، قبلش زنگ می‌زد و می‌گفت بچه‌ها را بیاور تا ببینمشان. اغلب اوقات وقتی رسیده بودند و می‌آمدیم، جلوی آسانسور منتظرمان ایستاده بود. *فارس: این روزها وقتی کسی نام را می‌برد او با چه تصویری در ذهنتان تداعی می‌شود؟ فرزند شهید: با لباس تصورش می کنم. چون همیشه لباس پرواز یا لباس نظامی می پوشید. تنها باری که پدرم بدون لباس پرواز به محل کارش رفته بود، روز بود. با پیراهن سرکار رفته بود. وقتی همکارانش از او می پرسند حاجی چرا لباس پرواز نپوشیده اید؟! میگوید چون امشب شب . با لباس مشکی آمده ام که کارها را سریع تر انجام بدهیم و برویم هیئت برای عزاداری. *فارس: قرمز شهید مایلی به لحاظ مسائل اعتقادی چه بود؟ فرزند شهید: روی تاکید می‌کرد و بسیار حساس بود. همیشه و خصوصا پس از فتنه سال 88خط قرمزشان آقا بود. اصلا نمی‌توانستند ناراحتی آقا را ببینند؛ را نداشتند. ادامه دارد...✨✨ شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱ شهید در تاریخ 1361/1/1 در روستای سیدمیران به دنیا آمد . بستر رشد اجتماعی این شهید🕊🌹 بزرگوار طبقه کشاورز و زحمتکشی بود که با نون حلال شیرمردانی چون قاسم غریب را جامعه داد. او فرزند دوم خانواده ای بود که سه برادر و یک خواهر را در خود جای داده بود. محمدرضا غریب قاسم غریب در حالی که زمین زراعی زیادی نداشت با سختی و فراوان فرزندان خود را کرد . شهید مدافع حرم قاسم غریب دوران ابتدایی را در دبیرستان شهید صادق تازیکه سیدمیران گذراند و دوراه را نیز در همان روستا به مدرسه آزادگان رفت. او برای تحصیل در مقطع عزم کرد و دردبیرستان شهید گرگان مشغول تحصیل شد. قاسم غریب در سال 1379 بعد از اخذ مدرک در کنکور دانشکده دانشگاه امام (ع) شرکت کرد و قبول شد و رسما به رسمی سپاه انقلاب اسلامی در آمد.🇮🇷 او 5 سال بعد در سال 1384 در با خانم اعظم السادات حسینی خادم افتخاری ازدواج کرد که حاصل این ازدواج پسر6 و 8 ساله بنام های و بود. او بعد از به شهر مقدس قم رفت و تا پارسال در این شهر می کرد . طی این سالها او در رزم با گروههای انحرافی پژاک و منافقین داخلی جنگید تا اینکه یک خود را از دست داد😔 و همچنین 4 نیز در بدن وی جاخوش کرد. بعد از شدن از ناحیه چشم ، به توصیه پزشک که باید برای چشم دیگر مناطق مرطوب را برای ادامه کارت انتخاب کنی ، وی به زادگاهش آمد و مدتی در سپاه استان و بعد از آن نیز به گردان های تیپ مردم پایه سپاه پیوست.✌️ اما این موجود پرخروش و شجاع را یارای دوری از نبرد و رزم نبود و با درک از شرایط روز و عربده کشی تکفیری های مزدور اسراییل ، آهنگ کرد و داوطلبانه برای از حرم حضرت (س) به این کشور رهسپار شد. ⏯ ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۴ در آنسوی ✌️ آوازه این ایرانی آن سوی مرزها در حلب و دیرالزور برای سرکردگان داعش آشنا بود . سرویس های جاسوسی داعش نام یک سپاهی ایرانی را به سرکردگان این گروهک تکفیری دادند که خط مقدم نبرد با داعش و 3 هزار نیروی سوری و داوطلبین مبارزه با تکفیری ها را بر دارد . داعش فهمیده بود تا در خط مقدم می جنگد و فرماندهی می کند، با سپاه وی سخت و طاقت فرساست برای برای سر وی جایزه تعیین کردند . تدمر شهری که در نزدیکی حلب قرار دارد این ناآرام بود ، هنوز شهر تاریخی تدمر یا پالمیرا تکفیری های داعش نیفتاده بود ، چون قاسم غریب سرسختانه از این شهر می کردند اما دو ماه بعد از قاسم غریب🕊🌹 پالمیرا بدست داعش افتاد و این شهر و باستانی توسط داعش تا حدود زیادی شد . شب قاسم غریب 🕊🌹را با و شب های دفاع مقدس مقایسه کرده اند ، شور و حالی نشدنی در قاسم ایجاد شده بود ، گلوله تا پاسی از شب قطع نمی شد ، شب بود و هر لحظه اش حساس ، تکفیری ها برای کردن رزمندگان جبهه شایعه کردند فرمانده شان یعنی غریب کشته شده اما قاسم به خط سر می کشید و فریاد یا و یا سر می داد و با این کار نیروها را بالا می برد. . نیمه های شب بود که فرمانده شد و دیگر نیامد،😭 اوضاع هم آرام می رسید ، دم که زده شد قاسم غریب در کنار صخره ای شد😭 فرمانده به عرش پر کشیده بود🕊🌹 و این بود که او را برای دفاع از معنوی برای حمایت از حضرت از روستایی در 5 کیلومتری گرگان فرسنگ ها دورتر به کشانده بود🌹 ⏪ادامه دارد
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۲ ،،،⏪سردار با اشاره به اینکه لشکر حضرت در حال آماده شدن است، خاطرنشان کرد: فدایی امام (عج) شد؛ او در محضر اهل بیت(ع) است. ✨✨✨✨🍃 وی با بیان اینکه امروز نفر در سراسر جهان به ویژه اهل سنت آماده جانفشانی برای (ع) هستند، گفت: در نزد خداوند عزیزند و زنده ابدی. ✨✨✨✨🌹 اداره عملیات زمینی ستاد کل سپاه پاسداران با بیان اینکه امروز شهدا هستیم و دست خالی برنخواهیم گشت، اظهار کرد: دنیای استکبار به دنبال این است که را زیرسؤال ببرد، چراکه شعار ما این است که زیر بار ظلم نمی‌رویم و از جهان حمایت می‌کنیم. ✨✨✨✨✨✨⭕️ وی با بیان اینکه تکفیری‌ها براساس وهابیت به دنبال از بین بردن هستند، گفت: گروهک تروریستی داعش تیغ دولبه‌ای است که اروپایی و آمریکایی‌ها کردند. ✨✨✨✨✨✨♨️ وی با بیان اینکه زارع الوانی شد تا اسلام به غلط به دنیا نشود، ادامه داد: امام (ع) نیز ایستاد تا اسلام بنی‌امیه را به نام اسلام (ص) معرفی نکنند و اسلام را نشان دهد. ✨✨✨✨✨✨🇮🇷 وی با بیان اینکه از ما می‌خواهند که پشتیبان باشیم، گفت: تا زنده‌ هستیم باید و گوش به فرمان رهبر خود باشیم. ✨✨✨✨✨✊️ میریان با بیان اینکه گمشده ما است و ما حق آن را به خوبی نکردیم؛ در گفت: ، همواره نسبت به اول وقت مقید بود و احترام خود را حفظ می‌کرد؛ پس باید در ایشان حرکت کنیم ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه 🔹بخش اول🔹 به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس سید محمد حسین میر دوستی از جمله و مجاهدانی بود که برای دفاع از عقیله بنی هاشم(س) از دیار خود به هجرت کرد و در نبرد با تروریست‌های تکفیری در عملیات ، روز در سن 24 سالگی به رسید. سید قاسم میر دوستی که شش سال از برادرش بزرگتر است همچنین علاوه بر بودن باجناق سید محمد حسین نیز بوده به سراغش رفتیم تا را از این شهید عزیز روایت کند: *چرا سید محمد حسین در قطعه 50 به خاک سپرده شد؟ ما اگر چه اصالتا اهل هستیم، اما چون سالها پیش به تهران مهاجرت کرده و ساکن شدیم به همین دلیل محمد حسین را در قطعه 50 گلزار بهشت زهرا دفن کردیم. البته اغلب شهدای مدافع حرم در قطعه 53 و 26 به خاک سپرده شدند اما چون برادرم شهیدان پور و در این قطعه به خاک سپرده شدند حسین را نیز در آنها دفن کردیم.🌟 دارد..... شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱ انسان صادق و ساده دلی بودند و از ابتدای زندگی مشترکشان به 🌷 خودشون واقف بودند . 🌸 زندگی ما بعد از چهار ماه از عقد و عروسیمون صورت گرفت و اومدیم تهران . از نعمت این زندگی خدا دو تا فرزند بهمون داد همون اوایل عقدمون بهم گفت خانم من که اسمم 💙 هست شما هم که اسمتون از القاب حضرت 💖 هست از خدا خواستم که دو تا فرزند پسر بهمون بده که اسماش رو بذارم و . عین همین ها رو بهم گفت، البته آقاحسن که دو سال و دو ماهش بود و حسین سه ماهش بود که آقای صیادی به شهادت رسیدند😭😭 . از سال 82 تا 86 ما با همدیگه زندگی کردیم که حدودا چهار سال ، چهار سال و نیم ما با هم زندگی کردیم . همه این زندگی درس بود البته یک سال و نیم این زندگی رو بزنیم چون ایشون همش مأموریت بود ، مأموریتشون هم متنوع :سی روزه ، ده روزه ، پنج روزه بود ، سه روزه بود و... - مأموریتهای طولانی ایشون براتون سخت نبود؟❓❓ من همش گریه 😭می کردم . ایشون یه کیف کوچیکی داشت . بعد وسایل شخصیشون ، ناخنگیرش ، مسواکش ، وسایل شخصی اش رو داخلش می گذاشت. من های های گریه می کردم 😭😭. می گفت خانم اینقدر به من وابسته نشو . با زبون بی زبونی به من می گفت . اینقدر به من وابسته نشو . شما اول و آخرش تنها هستی . تو این دنیا فقط تنها کسی که آدم رو تنها نمی گذاره . اینقدر به من وابسته نشو !😔 من نمی دونستم علی آقا چی داره میگه .😔 ......
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۴ جمعه همش می گفت خانم تا 11 من دربست در خدمت شمام چه کار دارید ؟ انجام بدم ... می خواهید رو نگه دارم ، رو نگه دارم ؟ چکار داری برات انجام بدم ؟ از 11 به بعد اگه کاری من برم تو اتاق خودم ! ایشون ، امام زمان (عج)، غسل جمعه همه رو انجام می داد ، یعنی به هیچ اینها رو ترک نمی کرد ، حتی اگر هم جایی می رفتیم حتی اگه خانه خواهر خودم هم بود ؛ غسل جمعه اش را بدون هیچ خجالتی انجام میداد . علی آقا می گفت الهی به هیچ وجه خجالت نداره ! شهدای صابرین آقای صیادی و شهید بودند که در سال 86 شهید شدن ، ما بعد اونها دیگری هم دادیم ولی همه دوستاشون میگن داغ همه این خیلی سنگین بود ولی داغ دوری از علی صیادی یه چیز دیگه است 😭. دوست و آشنا و فک و فامیل این رو میگن ، خیلی سنگین بود ، حتی الان من چند ساله که آقای صیادی شهید شدند ، هر احساس می کنم که برای من است .😭🕊🌹 25 ساله که داداشم شهید شده ، یه موقع هایی میگه امروز همرزم شهید احمد رضا اومده ، اینقدر مامانم میشه ...✨ الان می فهمم مادرم چی میگن ...🌟 ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱ معرفی نام و نام خانوادگی: جمالی نام پدر: محل تولد: فسا تاریخ تولد: ۶۵/۷/۱ تاریخ شهادت: ۹۴/۸/۸ محل شهادت: ، سوریه محل دفن: فسا وصعبت تاهل: تعداد فرزندان: سروان پاسدار جمالی مورخ۰۱/۰۷/۱۳۶۵ مصادف با ۱۸ محرم الحرام سال ۱۴۰۷ در روستای پرور و ولایت مدار شهرستان فسا دیده به جهان گشود . وی که از خادمان آقا اباعبدالله(ع) و ابالفضل العباس(ع) بود در خانواده ای پرور و بعد از دایی به دنیا آمد ودر جوار ای مذهبی ، متدین و عموزاده های تربیت گردید. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۷ کسانی که این را می خوانید یا می شنوید علی (ع) می فرمایند: نداشتن بهتر از نداشتن است. پشتیبان فقیه باشید تا به مان نرسد. ولی ما تنهاست. امام ما من با خون خود می گویم ای ولی ما ای ما، ای ، من با فدای خود نخواهم گذاشت هیچکس چه خودی و چه دشمن نگاه به شما بیندازد. من از خانواده خود می طلبم و از تمام کسانی که از من آزرده خاطر شده اند حلالیت می طلبم. و از و مادرم می خواهم که تابی نکنید . هروقت خواستید برای من گریه کنید، به جای من کمترین بر ارباب بی کفن مان حسین بن علی (ع) و بر اهل بیت گریه کنید، بر مصیبتی که بر زینب کبری(س) گذشت گریه کنید. * ای که این نوشته را می خوانید از شما می خواهم که خود را حفظ کنید و چادر به سر کنید. * جمالی ۲۲/۴/۹۴ ساعت ۰۳:۰۰ روحش شاد وراهش پر رهرو باد🌷 ⏮پایان
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۶ چطور راضي شديد؟ وقتي مخالفت مي‌كردم، مي‌گفت دستور ولايت است. زمان ياري مي‌طلبد. مي‌گفت من كرمانشاهي هستم، با غيرتم بايد براي دفاع از اسلام براي دفاع از سادات بروم. روز آخري كه از هم جدا شديم برايم با لهجه كرمانشاهي شعر مي‌خواند و مي‌گفت موقع عصر ديدمت.‌اي كاش نمي‌ديدمت! با من شوخي مي‌كرد و مي‌خنديد. اما آرام و قرار نداشت. دلش را كنده بود براي رفتن. قبلاً مأموريت‌هاي داخل كشور كه مي‌رفت قسم مي‌خورد كه سالم برگردد. ولي براي رفتن به سوريه به ابوذرم گفتم كه قسم بخورد سالم برمي‌گردد اما او نخورد و گفت سلامتي من را از خدا بخواه. من هم در جوابش چيزي نگفتم. وقتي رفته بود تهران تا از آنجا به سوريه برود برايم پيامك زد كه: «سلام عزيز دلم دارم ميرم فرودگاه دارم.» اين پيامك آخرش بود. وقتي خواندمش احساس كردم ديگر او را نخواهم ديد. ⏮ادامه دارد،،،