فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 دعای افطار:
بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ [فَتَقَبَّلْهُ] مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم
التماس دعای فرج
#ماه_مبارک_رمضان
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
بسوزان هر طریقی می پسندی
که آتش از تو و خاکستر از من
بکش چون صید و در خونم بغلطان
تماشا کردن از تو پرپر از من...
#اللهم_الرزقنا_شهادت🥀
#شهید_مصطفی_محمدمیرزایی🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_نوزدهم سپس به چشمانم #دقیق شد و با قاطعیت تذکر داد: "مادر جون
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_بیستم
با دستمال سفیدی که در دستم بود، #آیینه و شمعدان های روی میز را تمیز کردم و پرده های حریر اتاق خواب را کنار زدم تا نسیم #خوش_عطر صبحگاهی به خانه ام سلام کند که به یُمن ظهور #احساسی تازه و پرطراوت در وجودم، چند روزی میشد که حال خوشی پیدا کرده و دوباره #زندگی با همه زیبایی اش به رویم لبخند میزد.
حدود یک ماه و نیم از #حضور این زیبای تازه وارد در وجود من میگذرد و در همین مدت #کوتاه، چقدر به حس حضورش #خو گرفته و چقدر وجود ناچیزش را باور کرده بودم که دیگر جزئی از جانم شده بود. روی اُپن #آشپزخانه دیگر جای خالی نمانده بود که پُر از خوراکیهای #تجویزی پزشک زنان و متخصص تغذیه و نوبرانه هایی بود که هر شب #مجید برایم میخرید؛ از ردیف قوطی های پسته و فندق و بادام هندی گرفته تا #رطب و مویز و انجیر خشک و چند مدل شیرینی و شکلات.
طبقات یخچال هم در #اختیار انواع ترشی و آلوچه و لواشک های متنوع برای من و میوه های #رنگارنگی بود که هر روز سفارش میدادم و مجید شب با دست پُر به خانه می آمد که به برکت این هدیه الهی، بار دیگر #چلچراغ عشق مجید در دلم روشن شده و بازار محبتمان دوباره رونق گرفته بود.
حالا خوب میفهمیدم که آن همه #کج خلقی و تنگ #حوصلگی که هر روز در وجودم بیشتر #شعله میکشید، نه فقط به خاطر مصیبت مادر و کینه ای که از توصیه های #شیعه_گونه مجید به دل
گرفته بودم که بیشتر از بدقلقی ها و ناز کردن های این #نازنین تازه وارد بوده و دیگر میدانستم بایستی چطور مهارش کرده و مُهر داغش را با رفتار #سردم بر دل مجید مهربانم نزنم.
گرچه هنوز گاهی میشد که خاطره #تلخ آن روزها به سراغم می آمد و بار دیگر آیینه #دلم را از دست مجید مکدر میکرد، ولی من دیگر خودم نبودم که بخواهم باز با همسر #مهربانم سرِ ناسازگاری گذاشته که به #حرمت یک امانت بزرگ الهی، مادر شده و بیش از هر چیزی باید خوب #امانتداری میکردم که این را هم از مادرم آموخته بودم.
چقدر دلم میخواست این روزها کنارم بود و با دستهای #مهربانش برایم مادری میکرد! خوب یادم مانده بود که وقتی خبر بارداری #لعیا و یا عطیه را میشنید، تا چه اندازه #خوشحال میشد و اشک شوق در چشمان با #محبتش حلقه میزد و چه میشد که امروز هم در این خانه بود و از شنیدن مژده مادر شدن دختر یکی یک دانه اش، #هلهله میکرد و دو رکعت نماز شکر میخواند!
اما افسوس که هنوز سکوت جای خالی اش، گوشهایم را کَر میکرد و دیدن زنی #جوان و خودشیفته در خانه اش، دلم را #آتش میزد، ولی چه میشد کرد که مشیت الهی بود و با همه بیقراری های گاه و بیگاهم، #سعی میکردم که به اراده پروردگارم #راضی باشم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_بیستم با دستمال سفیدی که در دستم بود، #آیینه و شمعدان های روی
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_بیست_و_یکم
یک مشت #مویز برداشتم و هنوز روی مبل ننشسته بودم که کسی به درِ #اتاق زد. به یکباره دلم ریخت که اگر #نوریه باشد چه کنم که در این ده روز جز یک سلام و #احوالپرسی کوتاه، ارتباط دیگری با هم نداشتیم.
مویزها را در #بشقاب روی میز ریختم و در را باز کردم که دیدم عبدالله است. از دیدن صورت #مهربانش، دلم غرق شادی شد و با رویی گشاده #تعارفش کردم تا داخل بیاید. تعطیلی روز #تاسوعا، فرصت خوبی بود تا بعد از ده روز سری به خانه زده و حالی از #خواهرش بپرسد.
برایش #شربت آوردم که لبخندی زد و تشکر کرد: "قربون دستت الهه جان!" و بعد با تعجب پرسید: "مجید خونه نیس؟" مقابلش روی مبل نشستم و گفتم: "نه. امروز #شیفته، ولی فردا خونه اس."
بعد با #خنده ادامه دادم: "چه عجب! یادی از ما کردی!" سرش را کج کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: "دیگه پام پیش نمیره بیام اینجا." و برای او که #خانواده و خانه ای دیگر نداشت و مثل من دلش به خبر #شورانگیزی هم خوش نشده بود، تحمل این زن #غریبه در جای مادرش چقدر #سخت بود که نگاهش کردم و با اندوهی خواهرانه پرسیدم: "حالا تو خونه جدیدت راحت هستی؟"
لبخند #تلخی نشانم داد تا بفهمم که چقدر از وضعیت پیش آمده #غمگین است و برای اینکه دلم را #خوش کند، پاسخ داد: "خدا رو شکر! بد نیس، هم خونه ام یه پسر دانشجوی اصفهانیه که اینجا درس میخونه." سپس به چشمانم خیره شد و پرسید: "تو چی؟ خیلی بهت #سخت میگذره؟"
نفس عمیقی کشیدم تا همه غصه هایی که از حضور #نوریه در این خانه کشیده ام، فراموش کرده و با تکان سر به نشانه منفی #خیالش را به ظاهر راحت کنم که راحت نشد و باز پرسید: "مجید چی؟ اون چی کار میکنه؟" و در برابر نگاه #عمیق من، با ناراحتی ادامه داد: "دیدی اونشب بابا چطوری براش خط و #نشون میکشید؟"
سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: "خودش #بهت چیزی نگفت؟" سرم را پایین انداختم و مثل اینکه نگاه #لبریز از ایمان و یقین #مجید پیش چشمانم جان گرفته باشد، #پاسخ دادم: "گفت تا آخر عمرش پای #اعتقادش میمونه و کاری به حرف کسی نداره." و او بی درنگ پرسید: "پیرهن #مشکی_اش رو هم عوض نکرد؟"
و من با #لبخندی که انگار از آرامش قلب مجید آب میخورد، پاسخ دادم: "نه!" سپس به آرامی #خندیدم و ادامه دادم: "هر روز صبح که مجید میخواد بره، باید کلی #نگهبانی بدم که نوریه تو حیاط یا راه پله نباشه و #مجید رو نبینه. تا شب هم دعا میکنم که وقتی مجید بر میگرده، نوریه تو #حیاط نباشه. البته مجید براش #مهم نیس، ولی خُب من میترسم، اگه بابا بفهمه #حسابی اوقات تلخی میکنه!"
از شنیدن #جوابم، برای لحظاتی به فکر فرو رفت و بعد با #تعجبی آمیخته به ناراحتی #اعتراف کرد: "من فکر میکردم بعد از قضیه مامان و اون دعاها و توسلهایی که #جواب نداده بود، به خودش میاد! خیال میکردم میفهمه یه جای اعتقاداتش #اشتباهه! ولی انگار نه انگار!"
و من با باوری که از حالات #عاشقانه مجید پیدا کرده بودم، در جوابش #زمزمه کردم: "عبدالله! مجید عاشقه!" که من میدانستم پس از آن همه اتفاقات تلخ و آن همه توهین و تحقیری که از زبان #تند پدر شنیده و آن همه بغض و نفرتی که از قلب #شکسته من چشیده بود، نه تنها تنور عشقش به مذهب #تشیع خاموش نشده که گرمتر از گذشته به پای عزاداریهای محرم #گریه میکرد که گویی دل شکسته تر از پیش، دردهای پنهان در سینه اش را برای امام حسین (ع) بازگو میکرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
سر اگر از سرِ طاعت
سر اگر از سرِ عشق
بر سرِ نیزه نمایان نشود
بار گرانیست به تن...
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
#شهید_بے_سر🥀
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا🥀🌱
شبتون شهدایے❤️🌱
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
❤️🍃
مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ ع وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَیْنِ وَ بُغْضَ زِیَارَتِه
هرکس که خدا خیر خواه او باشد محبت حسین (ع) و زیارتش را در دل او مى اندازد و هرکس که خدا بدخواه او باشد کینه و خشم حسین (ع) و خشم زیارتش را در دل او مى اندازد.
#امام_صادق (ع)|
بحار الانوار، ج۹۸، ص۷۶📖
🌱
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
16.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید| روایت جواد تاجیک از مدافع حرم #شهید_ابراهیم_خلیلی
شهیدی که «ابراهیم خلیل الله» مردم سوریه شد...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
نزدیک است روزی که بپرسند از دخترکانی که با لایلای انفجار، در کلاس درسشان، به خواب رفتهاند؛
بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟!
به کدامین گناه کشته شدید؟!
آیا ما بیدار نمیشویم؟!
#شیعیان_هزاره
#حاج_حسین_یکتا
#افغانستان_تسلیت🏴
@Pelak_channel
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_بیست_و_یکم یک مشت #مویز برداشتم و هنوز روی مبل ننشسته بودم که
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_بیست_و_دوم
لبخندی زدم و برای اینکه #بحث را عوض کرده باشم، گفتم: "بگذریم، از خودت بگو!" در برابر چشمانم که این روزها رنگی تازه به خود گرفته بود، لبخندی لبریز #تردید روی صورت سبزه اش نشست و پرسید: "تو بگو! ته چشمات یه چیزی هست!"
از هوشیاری اش #خنده_ام گرفت و برای آنکه راز دلم را فاش نکنم، به #بهانه آوردن میوه به #آشپزخانه رفتم که این خبر شیرین هنوز در قلب من و مجید #مخفی مانده و راز زیبای زندگیمان بود که عبدالله به دنبالم به #آشپزخانه آمد و زیرکانه به پایم پیچید: "الهه! از من قایم نکن! چه خبره که به من نمیگی؟" پرتقال و سیب را در پیش دستی #چینی گذاشتم و با گفتن "بفرمایید!"
بشقاب را به دستش دادم که با #شیطنت خندید و گفت: "خیلی بد #رد گم میکنی! اینجوری من بدتر #شک میکنم! خُب بگو چی شده!" و من از #بیم بر مال شدن راز دلم، به #شوخی اخم کردم و جواب دادم: "هیچ خبری نیس! چقدر اذیت میکنی!"
در برابر مقاومت #مشکوکم، از آشپزخانه بیرون رفت و همچنانکه #موبایلش را از روی میز اتاق پذیرایی بر میداشت، تهدیدم کرد: "الان زنگ میزنم از #مجید میپرسم!"
و تا از آشپزخانه بیرون دویدم و خواستم #مانعش شوم، کار از کار گذشته و مجید #جواب تماسش را داده بود. با نگرانی #شیرینی مقابل عبدالله ایستاده بودم و بدم نمی آمد خبری که من روی گفتنش را ندارم، مجید به عبدالله بگوید، اما ظاهراً مجید هم زیرِ بار نمیرفت که عبدالله همچنان #اصرار میکرد و میخواست به هر زبانی شده از #راز من و مجید با خبر شود که سرانجام #مجید در برابر سماجتهای شیطنت آمیز عبدالله تسلیم شد که صورت عبدالله از #خنده شادی برادرانه اش پُرشد و با گفتن "الحمدالله!" اوج شادی برادرانه اش را به #نمایش گذاشت و من که دیگر خجالت میکشیدم در #چشمانش نگاه کنم، به آشپزخانه بازگشتم.
یک #دقیقه هم نگذشت که عبدالله با چهره ای #شاداب و چشمانی که زیر پرده ای از حیا #میخندید، به آشپزخانه آمد و همچنانکه چند #اسکناس نو را از جیبش در می آورد، گفت: "مبارک باشه الهه جان!" و اسکناسها را کف دستم گذاشت و با خنده ای #مهربان ادامه داد: "من سلیقه ندارم! هر چی خودت دوست داری بگیر!"
سرم را پایین انداختم و با لبخندی پُر #حجب و حیا تشکر کردم که #آهی کشید و حرفی که در #دل من بود، با لبخندی غمگین به زبان آورد: "اگه الان مامان بود، چقدر #ذوق میکرد!" و پیش از آنکه شاهد اشک من باشد، مثل اینکه نتواند غم #جوشیده در سینه اش را تحمل کند، به سمت در به راه افتاد و با گفتن "مواظب خودت باش الهه جان!" از خانه بیرون رفت که هنوز بعد از گذشت حدود سه ماه از رفتن #مادر، غم از دست دادنش از خاطرمان #نرفته بود.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✨🕊
🎉۱۷ ربیعالاول بود. مراسممان هم متفاوت بود. من گفتم هر کسی میخواهد دست بزند آزاد است اما نمی خواهیم در مجلسمان گناه باشد.
💽من سی دی مولودی با صدای یکی از مداح های معروف را گذاشتم تا همه دست بزنند و شادی کنند. بعضیها تعجب کرده بودند. گفتم شلوغ کنید، بگویید و بخندید.
😍خیلی خوشگذشت اما به لطف خدا گناههایی که مدنظرم بود، انجام نشد. من همسن برخی از خواهرزادهها و برادرزادههایم بودم که ممکن بود مثل من فکر نکنند.
👌درست است که در مراسمهای خواهران و برادرانم اصلا ردی از موسیقی و گناه نبود اما نسل بعد از آنها نگاهشان تغییر کرده بود.
👈من با این که همسن آنها بودم، تصمیم دیگری گرفته بودم و کاملا متفاوت، مراسم را برگزار کردیم.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید (خواهر حاج اصغر)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا🥀🌱
شبتون شهدایے❤️🌱
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
❤️🍃
به حال احتضار افتاده این بیمار، اربابم
تمنا میکنم تجویز کن چای عراقی را...
.
.
#حسین_جان
کربلایی کن مرا
با جان من بازی نکن...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕊✨
📞هر وقت زنگ میزد تا نمیگفتم «اصغر جان! اِن شاءالله عاقبت به خیر بشوی!» قطع نمی کرد. میگفت این جمله یادت رفته.
🌱آن روز همین را گفت و اضافه کرد که برای دوستانم هم دعا کن. گفتم اِنشاءالله به سلامتی برگردید. گفت هر چه خدا بخواهد. رفیق شفیقم به خوابم آمده... منظورش حاج محمد پورهنگ بود. گفت: مادر! نذری داری به نیت من هم چیزی بده.
🔹ما هر سال برای رحلت حضرت امالبنین و ایام فاطمیه نذری می دهیم. گفت به یاد من هم باش. آخرین تلفنش بود. یک هفته بعدش به شهادت رسید...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_مادر_معزز_حاج_اصغر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببینید| سخنان رزمنده ی بصیر #شهید_ولی_الله_چراغچی
😓نگرانی شهید از سستی انقلابیها
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_بیست_و_دوم لبخندی زدم و برای اینکه #بحث را عوض کرده باشم، گفتم
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_بیست_و_سوم
نماز مغربم را خواندم و برای #تدارک شام به آشپزخانه رفتم. #سبزی_پلو را دم کرده بودم و چون بخاطر کمر دردهای گاه و بیگاهم #نمیتوانستم سرِ پا بایستم، پای #اجاق گاز روی صندلی نشسته و ماهیها را #سرخ میکردم که باز بوی ماهی سرخ شده، حالم را به هم زد.
شعله را کم کردم تا ماهیها #نسوزند و برای مقابله با این حالی که به گفته دکتر باید چند ماهی تحملش میکردم، به بالکن رفتم، بلکه #هوای تازه حالم را بهتر کند.
به گمانم از خیابان #اصلی که به عرض چند کوچه از خانه فاصله داشت، دسته های عزاداری به مناسبت شب #عاشورا، عبور میکردند که #نغمه نوحه و طنین طبل و زنجیرشان به وضوح به گوشم میرسید و به قدری غمگین میخواندند که بی اختیار دلم #شکست و مژگانم از اشک تَر شد که من هنوز #عزادار مادرم بودم و به هر صدای پُر سوز و #گدازی دل از دست میدادم و سختتر اینکه این نوای #اندوه_بار مرا به عالم شبهای امامزاده میبرد و قلبم را #بیشتر آتش میزد. شبهایی که فریب وعده های مجید را خورده و به امید شفای مادرم، به پای همین روضه ها #ضجه میزدم و چه ساده مادرم از دستم رفت.
چشم به سیاهی سایه #خلیج_فارس، غرق دریای غم و اندوه مصیبت مادر، به زمزمه های #عزاداران دل سپرده بودم که صدای کوبیده شدن پنجره های طبقه پایین، #خلوتم را به هم زد.
کسی پنجره های مشرف به حیاط را به #ضرب بست و بلافاصله صدای #نوریه را شنیدم که با لحنی لبریز از نفرت، #شیعیان و آیین عزاداری شان را به باد توهین و تمسخر گرفته بود و مجید چه خوب حس کرده بود که #وهابیها تا چه اندازه از دیدن پیراهن عزای امام حسین (ع) واهمه دارند که حتی تاب شنیدن #نوای نوحه شهادتش را هم نداشتند.
کمی که احساس حالت تهوعم برطرف شد، به اتاق بازگشتم و به #آشپزخانه رفتم که درِ #خانه باز شد و مجید آمد. با رویی خوش سلام کرد و بنا به #عادت این چند شب، حسابی دست پُر به خانه آمده که در یک دستش یک آناناس بزرگ بود و با دست دیگرش پاکت میوه های #پاییزی را حمل میکرد.
پاکتهای میوه را کنار #آشپزخانه روی زمین گذاشت و با لحنی لبریز محبت حالم را پرسید. گرچه میخواست چشمانش را از من #پنهان کند، ولی ردّ اشک به #خوبی روی صورتش مانده و نگاهش زیرِ بارش #چشمهایش حسابی خیس خورده و پیدا بود که تمام راه به پای #روضه_های امام حسین (ع) گریه کرده است.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_بیست_و_سوم نماز مغربم را خواندم و برای #تدارک شام به آشپزخانه
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_بیست_و_چهارم
دستهایش را #شست که با مهربانی صدایش کردم: "مجید جان! شام حاضره." دیس سبزی پلو و ظرف پایه دار قطعه ماهی های #سرخ_شده را روی میز گذاشتم و یک بشقاب چینی سفید را هم از #رطب تازه پُر کردم که مجید قدم به #آشپزخانه گذاشت و مثل همیشه هنوز نخورده، زبان به تحسین دستپختم باز کرد: "بَه بَه! چی کار کردی الهه جان!" و من با لبخندی پاسخ دادم: "قابل تو رو نداره!"
چقدر دلم برای این شبهای #شیرین زندگیمان تنگ شده بود که قلبم از #داغ کینه و عقده خالی باشد و دیگر رفتارم با مجید #عزیزم سرد نباشد و باز دور یک سفره کوچک با هم بنشینیم و غذایی را به شادی #نوش_جان کنیم.
پیش از آنکه شروع به غذا خوردن کند، نگاهم کرد و با مهربانی پرسید: "از دخترم چه خبر؟" به آرامی #خندیدم و با شیطنت پاسخ دادم: "از دخترت خبر ندارم، ولی حال پسرم خوبه!" که هنوز دو ماه از شروع بارداری ام نگذشته، با هم سرِ ناسازگاری گذشته که من پسر میخواستم و #دل او با دختر بود و به #بهانه همین شیطنت سرشار از عشق و عاطفه، خوش بودیم.
امشب هم سعی میکرد #بخندد و دلم را به کلام شیرینش شاد کند، ولی احساس میکردم #حال دیگری دارد که چشمانش پیش من بود و به ظاهر #میخندید، ولی دلش جای دیگری پَر میزد و نگاهش #هنوز از طعم گریه تَر بود که سرم را پایین انداختم و زیر لب پرسیدم: "مجید! دلت میخواست الآن یه زن #شیعه داشتی و با هم میرفتید هیئت؟"
و همچنانکه نگاهم به #رومیزی شیشه ای میز غذاخوری بود، با صدایی #آهسته ادامه دادم: "خُب حتماً #پارسال که من تو زندگی ات نبودم، همچین شبی رفته بودی #عزاداری و به جای این برنج و ماهی، غذای نذری #میخوردی! ولی حالا امسال مجبوری پیش من بمونی و..." که با کلام پُر از گلایه اش، حرفم را قطع کرد و سرم را بالا آورد: "الهه! چطور #دلت میاد این حرفو بزنی؟ می دونی من چقدر دوست دارم و #حاضر نیستم تو رو با دنیا عوض کنم، پس چرا با این حرفا زجرم میدی؟"
و دیدم که چشمانش از #غصه سخنانم میسوزد که نه دوری مرا طاقت می آورد و نه عشق #امام_حسین از دلش رفتنی بود که نگاهش زیر پرده ای از غم خندید و ادامه داد: "اگه امام حسین (ع) بهت اجازه بده براش #گریه کنی، همه جا برات مجلس #روضه میشه!"
و من چطور می توانستم در برابر این وجود سراپا #مشتعل از عشق #مقاومت کرده و نمایشگاهی از عقاید اهل تسنن بر پا کنم که در دل او جایی برای امر به معروف و نهی از منکر من نمانده بود، مگر آنکه خدا #عنایتی کرده و راه هدایتش به مذهب #اهل_سنت را هموار میکرد و خوب میدانستم تا آن روز، راه زیادی در پیش دارم و باید همچنان #صبوری کنم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
دارم هوای
صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا🥀🌱
شبتون شهدایے❤️🌱
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
❤️🍃
بی سوادم
مینویسم
"عشق"
میخوانم:
حسین...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید|
#شهید_ابومهدی_المهندس:
وقتی که کنار #حاج_قاسم باشم، آرامش دارم چون سیمش به «آقا» وصل است.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_بیست_و_چهارم دستهایش را #شست که با مهربانی صدایش کردم: "مجید ج
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_بیست_و_پنجم
بعد از شام در #آشپزخانه ظرف میشستم و او پای تلویزیون نشسته و صدایش را تا حد #امکان کم کرده بود تا به خیال خودش با نوحه های #شام شهادت امام حسین (ع)، مزاحم شب آرام یک #اهل_سنت نشود و به پای روضه ها و صحنه های کربلا، بیصدا #گریه میکرد.
کارم که در #آشپزخانه تمام شد، کنارش نشستم و او بلافاصله تلویزیون را #خاموش کرد که خوب میدانست این حال و هوای عزاداری، مرا به عالم #شبهای قدر و خاطرات #تلخ روزهای بیماری مادرم میبرد. نگاهش کردم و با لحن #مهربانی که صداقتش را از اعماق قلبم به امانت گرفته بودم، پرسیدم: "مجید جان! خُب چرا نمیری #هیئت؟ چرا نمیری امامزاده؟"
به نشانه #تقدیر از پیشنهادم، لبخندی زد و با کلام شیرینش تشکر کرد: "الهه جان! من که #دلم نمیاد این موقع شب تو رو #تنها بذارم! صبح تا شب که سرِ کارم، اگه قرار باشه شب هم برم #هیئت، همین امام حسین (ع) از دستم شاکی میشه."
نگاهم را به عمق #چشمان با محبتش دوختم و پاسخ مهربانی اش را با #مهربانی دادم: "مجیدجان! من که چیزیم نیس! تازه یه #شب که هزار شب نمیشه!" و او برای اینکه #خیالم را راحت کرده و #عذاب وجدانم را از بین ببرد، #بی_درنگ جواب داد: "الهه جان! من همینجا پای #تلویزیون هم که بنشینم، برام مثل اینه که رفتم هیئت!"
سپس چشمانش رنگ #پدری به خود گرفت و با دلواپسی ادامه داد: "الهه جان! تو #نمیخواد غصه منو بخوری! مگه دکتر بهت نگفت نباید #غصه هیچ چی رو بخوری؟ پس فقط به #خودت و اون #فسقلی فکر کن!"
ولی خوب میدانستم اگر من #پابندش نبودم، شب عاشورا به جای ماندن در #خانه، همچون دیگر جوانان شیعه، پا به پای #دسته_های عزاداری در خیابانها سینه میزد و تنها به هوای همسر اهل سنتش، روی دل عاشقش پا نهاده و به شنیدن #روضه از تلویزیون دل خوش کرده است، ولی من هم به قدری #عاشقش بودم که حتی نتوانم حسرت پنهان در #نگاهش را تحمل کنم و صبح عاشورا، به هر زبانی بود راضی اش کردم تا مرا رها کرده و به دنبال هوای دلش به امامزاده برود.
با اینکه از صبح #سردرد و حالت تهوع گرفته بودم، هر چه اصرار کرد کنارم بماند، #نپذیرفتم که دلم میخواست به آنچه #علاقه دارد برسد. هر چند به نفس عملی که انجام میداد، #معتقد نبودم و میدانستم که همین روضه ها، راهم را برای هدایتش به #مذهب اهل تسنن #دشوارتر میکند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_بیست_و_پنجم بعد از شام در #آشپزخانه ظرف میشستم و او پای تلویزی
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_بیست_و_ششم
روی تختم دراز کشیده و #پیشانی_ام را با سرانگشتانم فشار میدادم تا دردش #قدری آرام بگیرد که کسی به در اتاق زد. #عبدالله که دیروز به دیدنم آمده بود و #خیال حضور #نوریه، دلم را لرزاند. از روی تخت بلند شدم و با حالت تهوعی که حالم را #مدام به هم میزد، از اتاق خارج شدم و در را گشودم که نوریه با صورتی #خندان به رویم سلام کرد.
#نخستین باری بود که به در #خانه ما می آمد و از دیدارش هیچ #احساس خوشی نداشتم. با کلام سردی تعارفش کردم که داخل بیاید، ولی نپذیرفت و با صدایی آهسته پرسید: "شوهرت خونه اس؟" و چون #جواب منفی ام را شنید، چشمان باریک و #مشکی اش به رنگ #شک در آمد و با لحنی لبریز #تردید، سؤال بعدی اش را پرسید: "میشه بهش اعتماد کرد؟"
و در برابر نگاه متعجبم، با لبخندی #شرارت بار ادامه داد: "منظورم اینه که با شیعه ها #ارتباط نداره؟ یا مثلاً با سپاه یا دولت ارتباط نداره؟" مات و #متحیر مانده بودم که چه میپرسد و من باید در #پاسخش چه بگویم که از سکوت طولانی ام به #شک افتاد و من دستپاچه جواب دادم: "برای چی باید با شیعه ها ارتباط داشته باشه؟"
ابروهای نازک تیزش را در هم کشید و #بلاخره حرف دلش را زد: "میخوام بهت یه چیزی بگم، میخوام بدونم شوهرت #فضولی میکنه و به کسی #گزارش میده یا نه؟" از این همه #محافظه کاری اش کلافه شده بودم و باز خودم را کنترل کردم که به آرامی #جواب دادم: "نه، به کسی چیزی نمیگه. بگو!"
و تازه #جزوه کوچکی را که در دستش #پنهان کرده بود، نشانم داد و گفت: "این #اعلامیه رو یه عالم #وهابی توزیع کرده، برات اُوردم که بخونی." و #جزوه را به دستم داد و در اوج #حیرت دیدم که روی جزوه با خطی #درشت، جملاتی با مضمون اعلام جشن و شادی در روز #عاشورا نوشته شده است. از شدت ناراحتی گونه هایم آتش گرفت که اگر از #اهل_سنت بودم ولی روز کشته شدن فرزند پیامبر (ص) باز هم برایم روز شادی نبود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_بیست_و_ششم روی تختم دراز کشیده و #پیشانی_ام را با سرانگشتانم ف
📎 پیوست| #جان_شیعه_اهل_سنت
❣عشق به امام حسین (ع) منحصر به شیعیان نیست و اهل تسنن بسیار به آن حضرت علاقه دارند و این علاقه خود را به صورتهای مختلف نشان میدهند؛ مثلا نامگذاری فرزندانشان به نام زیبای حسین چنان که در کتب رجال و تراجم اهل تسنن میبینیم که نام بسیاری از علمای اهل تسنن حسین بوده است مثلا حسینبنواقد مروزی، ابو احمد حسینبنمحمد مروزی از حافظان حدیث، ابوعلی حسینبنمنصور سلمی نیشابوری، ابوعلی حسینبنعلی کرابیسی فقیه، متکلم، محدث و رجالی نامدار و دهها و بلکه صدها عالم دیگر.
🔻نمونه دیگر ابراز علاقه اهل تسنن به امام حسین (ع) جشن گرفتن سالروز میلاد ایشان است. مردم مصر میلاد امام حسین (ع) را در ۲۸ ربیع الثانی میدانند و آن روز را جشن میگیرند. در قاهره در محلی که مردم مصر معتقدند مدفن سر امام حسین (ع) است و به آن «مشهد رأس الحسین» میگویند هنوز این جمله بر دیوار مکتوب است: «مقام رأس الحسین کعبه مصر است». شیخ محمد فرحات بیش از یک دهه پیش در روز جمعهای مصادف با ۲۸ ربیع الثانی در مسند امام جمعه الازهر چنین گفت: «اهل بیت رسول الله تاریخ جهاد را در اسلام ساختهاند. یکی از این قهرمانان جاوید تاریخ سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین است. وی برای حاکمیت کلمه لا اله الا الله مجاهدت کرد. حسین فرزند مصطفی و خدیجه، پسر علی و فاطمه و برادر حسن مجتبی است و اسلام از جهاد او زنده است».
پ.ن : برای خواندن این مقاله به آدرس b2n.ir/h43280 مراجعه کنید.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حمله راکتی به تلآویو و حیفا
🔹حماس اعلام کرد که در پاسخ به حمله رژیم صهیونیستی به ساختمانهای مسکونی، با ۱۳۰ راکت به تلاویو و شهرکهای اطراف آن حمله کرده است.
🔹گروههای مقاومت شهر بندری حیفا در داخل سرزمینهای اشغالی را هم هدف حملات راکتی قرار دادند.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بمباران شدید مخازن نفت نیروگاه عسقلان
🔸 مخازن سوخت نیروگاه عسقلان در اسرائیل با موشک های دقیق گروه های فلسطینی غزه مورد هدف قرار گرفت.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیروگاه برق تل آویو پایتخت اسراییل مورد حمله قرار گرفت.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊