eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
2هزار دنبال‌کننده
850 عکس
351 ویدیو
20 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۲ عنوان کتاب ازخاطرات #شهدا نویسنده سه کتاب از شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه و #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس به سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡
مشاهده در ایتا
دانلود
هادی مأمور نوشتن سخنان عرفانی و منحصر‌به‌فرد کاظم شد. حرف‌هایی که در حالت عادی از دهانش در نمی‌آمد. ما اسمش را گذاشته بودیم «». نمی‌شد گفت کاظم خواب بود؛ چون دقیقاً در همان حال متوجه اطرافش بود و هر اتفاقی که در اتاق می‌افتاد را می‌فهمید و اگر لازم، بود واکنش نشان می‌داد. چنین چیزی را نه دیده و نه شنیده بودیم. حتی تا امروز. هر وقت هادی خسته می‌شد، من شروع می‌کردم به نوشتن. در آنِ واحد هم می‌نوشتیم و هم ضبط می‌کردیم. حسی به ما می‌گفت این باید بماند برای آیندگان و نسل‌های بعد از ما. من خط خوبی داشتم؛ ولی کُند می‌نوشتم. ولی دست هادی تند بود. کاظم تندتند حرف می‌زد. حتی موقع ضبط کردن،نوار کم می‌آوردیم. وضعیت هم مثل الان نبود. یک واکمن داشتیم که یا خراب می‌شد یا نوار کاستش می‌پرید. بنابراین گفتیم بهتر است که بنویسیم. نوشتن، بهترین کار ممکن بود. کاظم خبر داشت که می‌نویسیم. فقط دو سه خواب اول را یادش نمی‌آمد چه گفته و از ما می‌پرسید: «چی گفتم؟» ولی بعدها خودش می‌فهمید. اوایل هم برای نوشتن و ضبط کردن مخالفتی نمی‌کرد. اما مدتی که گذشت، به دلایل نامعلومی نگذاشت صدایش را ضبط کنیم و نوارها را از ما گرفت و آنها را از بین برد؛ جز یکی از آنها را که فقط چهارده دقیقه است. چقدر دلم برای نوارها سوخت! حیف شد! چند تا پر کرده بودیم. ولی نشد نگهشان داریم چون او نمی‌خواست. ولی نوشته‌ها را هنوز داریم و البته نمی‌شود آن را به کسی نشان داد. چون بعضی حرف‌ها خصوصی است و مربوط به برخی افراد است و نباید فاش شود. برشی از خاطرات بی‌نظیر @shahid_ketabi
از سال ۹۳ مشغولِ هستم؛ مشغله که نه، حیران! شیدا ! فراموش نمی‌کنم! اولین بار که اسم کاظم به گوشم خورد، در حال برگشت از و زیارت ولی‌نعمت‌مان بود. وه که چه نعمتی نصیبم شد. حالا و توی این ایام هم، دوباره این بنده‌ی حیران، آمده به پابوسش. خدایا ! سال دارد نو می‌شود و من همان آدم کهنه‌ی گنهکار و گنهکار کهنه‌ات هستم. چهل سال از عمر بی‌برکت گذشت و گناهان هنوز تر و تازه‌اند. یادش بخیر . تابستان ۹۳، وقتی اولین بار اسم این را در یکی از واگن‌های قطار اتوبوسی تهران-مشهد از زبان یک بسیجی اهل دزفول(تاجدی) شنیدم، نمی‌دانستم قرار است شب و روزم با یاد و خاطرات این شهید سپری شود و مأمن گاه‌وبیگاه این سراپا تقصیر بشود جوار قبر نورانی‌اش. و الان ؛ الان در کنار حرم و مضجع شریف حضرت رضا(ع) و دارالحجه‌ی نورانی، مشغول نوشتن و اندیشیدن درباره آن بنده مخلص خدا و یار امام زمانیِ حضرت حجت هستم. خداوندا حالا که بناست سومین را از کاظم شروع کنم، نظری کن که فقط غرض تو باشی و الحق چقدر سخت است وقتی که بخواهی فقط برای خدا بنویسی ... یک جمله هم خطاب به : جان! اینکه چه شد این بنده‌ی آلوده، قابلیت پیدا کرد که از تو بنویسد و هزاران سوالی که در این باره به ذهنم هست را می‌گذارم به کنار و عبور می‌کنم! فقط بیا و مرا هم به معشوق خودت وصل کن؛ دست مرا هم بگذار به دست صاحبِ زمان و شهدایی‌ام کن... جمله آخر ؛ خبر آمد خبری در راه است. هیچ باور نمی‌کنم قرار بوده انقدر قابل شوم که چندصد صفحه‌ای های شهید عاملو برسد به دستم و بنا باشد کتابی بر محور آن دفترچه اسرارآمیز بنویسم. نه! اشتباه گفتم. به یقین ، من قابل نشدم. او دست و دلباز است😔 با این حال شاکرم و زبان قاصر است از تشکر حقیقی. به محضرت حضرت ثامن(ع) به این دارالحجه شریف و همین وقت اذان حرم مطهر، از بار اول که روزیم کردی که دست آلوده را به قلم ببرم و از پاک‌ترین بنده‌هایت بنویسم، گیجم. گیج! اینکه چرا من !؟ و چرا او !؟ پس بگذار که بگذرم ... . بارالها ! می‌دانی که از اعماق وجودِ بی‌قیمتْ شاکرم و همواره مترنّم به ذکر «الحمدلله علی کل نعمه» هستم. که تحفه دیگری جز این ندارم. @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظر یکی از خوانندگان کتاب 👇 راستش را بخواهید دلم نمی‌آید خیلی صاف و مستقیم بگویم که بروید و این را بخوانید. کتاب "سه ماه رویایی" را می‌گویم؛ خاطرات اهل سمنان. عرض کنم خدمتتان این کتاب کمی با کتاب‌های دیگری که در عرصه دفاع مقدس خوانده‌اید ممکن است فرق داشته باشد. این‌طوری بگویم بهتر است: برای خواندن کتاب سه ماه رویایی باید از قبل خودتان را حسابی آماده کرده باشید! در این اثر با خاطراتی مواجه می‌شوید که اگر ذهنتان با فضای معنوی جبهه‌ها آشنا نباشد ممکن است دچار بهت و حیرت شوید! از قبل باید این صحبت امام را باور داشته باشید که شهدا راه صدساله عرفا و اهل سلوک را یک شبه طی نمودند. باید با این کلام شهید بهشتی انس گرفته باشید که عرفان واقعی، خانقاهش بازی‌دراز است. اینجا با شهیدی مواجه می‌شوید که الذین یومنون بالغیب را برایتان تفسیر می‌کند. کارگر زاده بی‌آلایشی که سر تا پایش یک قلب صاف و زلال است که جز در هوای محبوب نمی‌تپد. چشم باطن او به برکت رزق حلال و خلوص و بی‌تعلقی‌اش به دنیا باز شده و گاه به اهل دل و محرمان این طریق، اخباری غیبی می‌دهد و شهدای آینده را با یک نگاه از دیگران باز می‌شناسد. دور و بری‌هایش را با عالم ملکوت گره می‌زند و دلدادگی به مناجات را در جانشان می‌نشاند. یکبار درباره سرنوشت یکی از عملیات‌ها با توجه به ریخت و پاش‌های بعضی رزمنده‌ها گفت: خدا از اسراف بدش می‌آید و اگر جلوی این کارها را نگیرید در این عملیات راه به جایی نخواهید برد و چنین شد. همانطور که با نگاه صادقش، نوید پیروزی عملیات دیگری را داد و چنان شد. جالب است بدانید درباره سرنوشت جمهوری اسلامی هم گفت: این انقلاب و نهضت اسلامی انشاءالله به حکومت موعود مهدوی گره خواهد خورد؛ اگر مراقب ریخت و پاش‌ها بوده و حریم بیت‌المال را رعایت کنیم. "سه ماه رویایی"، شرح حالات معنوی و عرفانی یکی از تربیت شدگان مدرسه عشق است که حلاوت سلوک روح الله، کامش را معطر نمود و شهد گوارای شهادت را مهر تأیید دلدادگی اش ساخت. این اثر توسط انتشارات شهید ابراهیم هادی منتشر شده https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63 @shahid_ketabi
⪻✨❉ٜٜٜٜٜٜ͢͜͡ ❉ٜٜٜٜ͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜ͢͜͡ ❉✨⪼ ← وضــوی با حــال توصیفی از شهیدی عارف، با ویژگی‌های شهید احمد نیری، @shahid_ketabi
پروردگارا، مشتاقان لقایت را بنگر که چگونه امید به دیدار تو دارند و در راه حراست دینت، جانبازی و جانفشانی می کنند. جسم و جان بی مقدارم آن چنان ارزشی ندارد که برای رضایت آن را فدا کنم. 📙بخشی از وصیت عارف . کتاب . 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63 @shahid_ketabi
فکر می‌کنم واقعاً در شرایط امروز نمی‌شود خیلی درباره او حرف زد. چون هر کسی این چیزها را قبول نمی‌کند. یک شب با چکمه کشیک می‌دادیم. نصف شب و چله زمستان بود. من و چراغ علاءالدین را گذاشته بودیم وسط‌مان و در حین پست از گرمایش استفاده می‌کردیم. یکهو بلند شد و گفت: «هادی! می‌بینی اونجا رو؟» اولش نفهمیدم. عادی گفتم: «کجا؟» اشاره کرد به یک طرف. گفت: «ببین از وسط اون ماشین‌ها «آقا» داره میاد.» دستپاچه گفت: «بلند شو!» با خودم گفتم آقا؟! ایستادم. آب دهانم را قورت دادم و لرزه به تنم افتاد. من کسی را نمی‌دیدم ولی او حالش به کلی تغییر کرد و صورتش مثل گچ شده بود و خیره به یک نقطه نگاه می‌کرد. راستش آن لحظه حرفش را جدی نگرفتم و بروز ندادم. ولی بعدها که احوالاتش را از زبان بقیه شنیدم، یقین کردم راست گفته و این اتفاق فقط منحصر به آن شب نبوده است. آن‌شب وقتی بهتر شد بهش گفتم: «چی دیدی؟» گفت: «آقا رو». می‌گفت حضرت برایم دستی تکان داد و رفت. می‌سوخت و آرام و قرار نداشت. گرچه کاظم درباره این مسائل لام تا کام با کسی حرفی نمی‌زد. ما هم کمتر جرأت می‌کردیم چیزی بپرسیم. دیگر چه می‌شد که می‌گفت. شاید اهل دلی پیدا نمی‌کرد. گاهی آدم از حرف‌هایش آتش می‌گرفت؛ یکی از شب‌ها از خواب پرید و داد می‌زد که: «بلند شید! اهل بیت(ع) و (عج) اومدن اینجا.» همه بهت‌زده نگاهش می‌کردیم و وحشت از سراپایمان می‌بارید. گفتیم چه می‌گوید... . با اتفاقات شب‌های بعد دیگر در حرف‌هایش ذره‌ای شک نداشتیم. دیدیم از زمین و زمان خبر دارد و حتی می‌فهمد کی چه کاره است! البته کسانی بودند که تا مدت‌ها باور نمی‌کردند و منکر این چیزها بودند. همان موقع یکی از بچه‌ها که بنظرم اهل اراک بود می‌گفت این حرف‌ها دروغ است؛ نزنید. هیچ جوره زیر بار نمی‌رفت و اصلاً باور نمی‌کرد. گاهی هم گِله می‌کرد که چرا نمی‌گذارید بخوابیم؛ دست بردارید. ولی مدتی که گذشت دیدیم قاطی ما شده. نفهمیدم چطور. حتی بعد از آن با پای خودش می‌آمد سمنان پیش او و بچه‌ها. مُرید دربست کاظم شده بود؛ خواب‌نما شده بود یا چیز دیگر، نمی‌دانم. تا جایی که مسافرت مشهد هم با ما آمد. انقدر عوض شده بود. برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر @shahid_ketabi
🌻فرازهایی از وصیت‌نامه شهید امام‌زمانی و عارف 🌻 🕊✨🌺🕊✨🌺🕊✨🌺🕊✨🌺🕊 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم “ولا تحسبن الذین قتلوا فی‌سبیل‌الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون “ و می‌پندارید آن‌هایی را که در راه خدا کشته می‌شوند مرده‌اند بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند. بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان . سپاس و ستایش خدایی را که مرا به صراط مستقیم هدایت کرد و نور هدایتش را به قلبم برافروخت و توفیق جهاد و فدا کردن هستی خود را در راه اقدسش نصیبم کرد چنان‌که بتوانم به خلوص نیت و قوت قلب و عزم جزم درکنار عاشقانش بر صفی بی‌انتها که آن را می‌پیمایند قدم بردارم و با مخلصان و متقیان کوی شهادت در راه خدا همراه گردم و صراطش را چنان بپیمایم که شایسته او می‌باشد. پروردگارا مشتاقان لقایت را بنگر که چگونه نور امید به دیدار تو دارند، و در راه حراست از دین جانبازی و جان‌فشانی می‌کنند. جسم و جان بی‌مقدارم آن‌چنان ارزشی ندارد که برای رضایت ،آن را فدا کنم. درود فراوان به پیامبران عظیم‌الشأن از حضرت آدم (ع)تا حضرت خاتم‌الانبیاء حضرت محمد (ص). درود و سلام بر امامان معصوم (ع) که به دست این جنایت‌کاران تاریخ مظلومانه به شهادت رسیدند. سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران که با رهبری داهیانه خود زندگی دوباره به اسلام و امت اسلامی بخشید. درود و سلام بر شهدای به‌خون‌خفته انقلاب اسلامی که در راه تحقق یافتن مکتب اسلام ، خون پاک خود را نثار اسلام کردند از کربلای خونین حسینی تا کربلای خونین امام‌خمینی. سلام بر سنگرهای گلگون خوزستان و کلیه جبهه‌های نبرد حق بر باطل که با یورش ملعونین زمان صدام و صدامیان و ابرقدرت‌ها به خون نشسته است. خدایا رزمندگان اسلام را در کلیه جبهه‌های داخلی و خارجی پیروز و موفق بگردان . خدایا شهدای مارا با شهدای کربلا محشور بگردان . خدایا توفیق زیارت خانه خودت و ۱۴ معصومت را نصیب ما بگردان . خدایا پروردگارا ،گناهان ما را ببخش و بیامرز و توفیق شهادت در راه خودت را نصیب ما بگردان . “استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال و الأکرام و اتو ب الیه “. "خدایا از گناهانی که کردم پشیمانم و به درگاه عزت و جلالت استغاثه می‌نمایم.” (یا رحمن یا رحیم). و اما سخنی با پدر و مادرم؛ پدرجان ، امیدوارم که از من راضی باشی چون آن‌طوری که باید حق اولادی را ادا کرده باشم نکرده ام و نتوانستم زحماتی را که برایم کشیده‌ای جبران کنم .امیدوارم که خداوند روز جزا پاداش زحماتت را بدهد. من به وجود چنین پدری افتخار می‌کنم؛ چرا که همواره در راه خدا کوشش کرده‌ای و پشتیبان من بودی و من به دلگرمی از شما توانستم با روحیه‌ای باز و قوی به جنگ با دشمنان دشمنان خدا بروم. از خداوند متعال می‌خواهم که در روز قیامت با سرافرازی به خدمت حضرت احدیت رفته و از این‌که ( اسماعیلت) را در راه خدا قربانی کرده‌ای رو سپید باشی. مبادا برای من احساس ناراحتی بکنی. اما مادرم ، شما هم از من راضی باش که نتوانستم برای تو فرزند خوبی باشم و آن‌طور که باید از شما پیروی کنم امیدوارم که مرا ببخشی و زحماتی که برایم کشیده‌ای خداوند آن را جبران کند و افتخار کن که مادر شهید هستی و در روز قیامت پیش حضرت فاطمه (س) امام حسین (ع) سربلند باشی و در صف خانواده شهدا . ای ملت مسلمان و شهیدپرور آگاه باشید همان‌طور که اماممان گفت :عزت و شرف ما در گرو همین جنگ است و اسلام در خطر است و همان طورکه تمام هم و غم خودتان را درگرو جنگ گذاشته‌اید از ادامه جنگ دلسرد نشوید . چون خداوند همیشه برترین‌ها را برای آزمایش انتخاب می‌کند و شما هم در این آزمایش قرار گرفته‌اید، پس شک به دل راه ندهید و جز این راه راهی دیگر نگزینید. زیرا خداوند پشتیبان شماست و ائمه معصومین (ع) با شما هستند و مطمئن باشید که پیروزید. نمی‌دانم چرا وقتی‌که راه زندگی هموار می‌گردد بشر تغییر حالت می‌دهد خون‌خوار می‌گردد به‌روز عیش و عشرت می‌نوازد ساز بدمستی به‌روز تنگ‌دستی مؤمن و دین‌دار می‌گردد. والسلام‌علیکم و رحمةالله و برکاته و من الله التوفیق ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ @shahid_ketabi ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻حرف‌های پر از درد از بی‌حجابی و بی‌عفتی این روزها و سکوت مسئولین : 🔹خجالت می‌کشیم، نمی‌تونیم بیرون بیایم. از روی شهدا شرمنده‌ایم😔 مسئولین بی‌تفاوت ما شما رو نمی‌بخشیم! @shahid_ketabi
سری کتاب‌های #نشر_مرز_و_بوم، وابسته به مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در موضوع #خاطرات_شهدا با یونیفرم مشابه و عناوین فرعی متفاوت و کتاب #رویای_بانه که خاطرات مستندی است از #شهید_کاظم_عاملو به قلم #حقیر که امیدوارم بزودی مورد توجه خوانندگان عزیز در سراسر کشور، خصوصاً علاقه‌مندان به شناخت و انس با شهدایی که صاحب کرامت بودند و پرده‌های حقیقت را شکافته و پا به آنسوی عالم وجود گذاشتند و موفق به وصال و لقاء یار شده و در یک کلام بهشتی شدند، قرار بگیرد. حس پرواز بهت دست میده وقتی میری کنار قبور #شهدا یا کتابی می‌خونی ازشون؛ حس سبکی و بی‌وزنی؛🥺 دوست داشتم از دریچه #کتاب، راهی باز کنم برای وارد شدن به دنیای زیبا و معنوی کاظم دوست داشتم بگویم در قرن ۲۱ هم می‌شود دنبال پروازی‌ها گشت دوست داشتم فاصله را نشان دهم، فاصله فرش تا عرش را دوست داشتم اول در #سه_ماه_رویایی و سپس #رویای_بانه بگویم چقدر غریب است فاصله‌ی ما و خیلی‌ها که به ما نزدیکند! دوست داشتم بگویم در عصر تکنولوژی و انفجار اطلاعات و فناوری هم می‌شود سَر در عالم ملکوت داشت و در آنجا نفس کشید. دوست داشتنی‌های من به کنار، اگر دوست دارید بدانید این شهید چه مقاماتی را طی کرده، کتاب را تهیه کنید و بخوانید. این تنها توصیه این کمترینی است که سال‌هاست درگیر خاطرات باورنکردنی #شهید_عاملو است! رونمایی در #سمنان و در کنار قبر مطهر #شهید، بزودی ! #گاه‌نوشت #کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است @shahid_ketabi
قابل توجه علاقه‌مندان ! در چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۰:۳۰ صبح در گلزار شهدای امامزاده یحیی و در جوار قبر مطهر @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اوج داستان برمی‌گردد به وقتی که کاظم در همان خلسه، باب گفتگو را با شهید «زمان رضاکاظمی» باز می‌کند و از او می‌پرسد: «اون کیه کنار شما ایستاده؟... اون عمامه سبزه!» زمان، جواب می‌دهد که او (عج) است و کاظم از اینجا بیشتر بهم می‌ریزد و لرزه به صدایش می‌افتد و شروع می‌کند به نجوا کردن با حضرت حجت(عج) . درد و دل‌های کاظم با آقا شنیدنی است. این تکه هم در نوار هست. نگذاشتیم آن را از بین ببرد. هر چند گفتگو در خلسه‌ها کلاً به گویش سمنانی است و او با زبان مادری‌اش با همه حرف می‌زند. البته گفتم که بعدها کاظم به محض اینکه فهمید ما صدایش را ضبط می‌کنیم، همه را از بین بُرد. به جز همین یکی را. خودم بهش گفتم اجازه بده این نوار را نگه داریم. مخالفتی نکرد. فقط گفت تا من زنده‌ام آن را به کسی نده؛ چون باور نمی‌کنند. من هم این کار را کردم و بهش قول دادم. برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر @shahid_ketabi
خواب خانم رامهرمزی.mp3
21.51M
اولین از مجموعه کرامات و عنایات که بناست از این پس در کانال قرار بگیرد و مقدمات اتصال به شهید را برای دوستداران این شهید عارف برقرار کند. 👈خوابِ* سرکار خانم ، کارشناس و مشاور کتاب قبل از چاپ کتاب اینشان یکی از نویسندگان بزرگ و مطرح کشوری هستند و در کارنامه خود کتاب‌های مختلفی چون و و و و... را دارند. *بخوانید رؤیای صادقه @shahid_ketabi
چند خطی از مقدمه کتاب جمله یکی از دوستان را از یاد نمی‌برم که می‌گفت «شهدا را دست نیافتنی به تصویر نکشیم.» وقتی این جمله را شنیدم تأملی کردم و به او گفتم: «اگر(به ظاهر) دست نیافتنی بود چه؟» دست نیافتنی نه از این بابت که نمی‌شود مثل او بود و مثل او زیست. خیر. از این بابت که اگر شهید به اوج قلّه عرفان رسیده باشد و ما که در دامنه هستیم نتوانیم باورش کنیم چه؟ اینجا مشکل از چه کسی است؟ از رشد و بالندگی و اوج او یا توقف و گرفتاری ما؟ می‌خواهم بگویم برای بیان این سنخ خاطرات که به ظاهر سطح بالایی دارد، چند راه وجود دارد. یا اصولاً منکر شویم.(که مع‌الاسف گاهی اینگونه است) یا مطالب باور نکردنی را حذف کنیم که سطحش به حد مخاطبی چون من برسد. یعنی حدش را پایین بکشیم. دقت کردید؟! در خیلی از این موارد «خود» را ملاک قرار داده‌ایم و خودخواهی حاکم بوده است و ظاهراً غرض نقل خاطره شهید نبوده است. نتیجه این نگاه این است: که چون «من» باور نمی‌کنم، پس نیست! دقیقاً همین رفتاری که شاید سی سال است با خاطرات «» و عاملوها شده است. شاید یاد سخن پیرجماران و عارف واصل امام خمینی(ره) در اینجا خالی از لطف نباشد که به فرزندشان فرمودند: «پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی، انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگ‏ترین حیله‏های شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی باز می‏دارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوک إلی اللّه که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود و آنچه تمام انبیای عظام ـ صلوات الله علیهم ـ و اولیای کرام ـ سلام الله علیهم ـ و کتب آسمانی خصوصاً قرآن کریم کتاب جاوید انسان ساز، برای آن به وجود آمده‏اند در نطفه خفه شود @shahid_ketabi
ارتباط تلفني با اقاي کلامي.mp3
12.89M
مصاحبه تلفنی با ، نویسنده در برنامه رادیویی شب‌های نقره‌ای به مناسبت از کتاب "رویای بانه" به همراه بخشی از صدای شهید توضیحاتی ناب از شهید و خلسه😱 کاظم در حال خلسه به شهید «زمان رضاکاظمی» می‌گوید : «اون کیه اون گوشه ایستاده !؟ اون عمامه سبزه؟ به او می‌گویند است. شهید به نفس‌نفس می‌افتد و می‌گوید: بیا(اجازه بده بیام) جلو آقا جونم! بیا من قربونت برم...» متن کامل در کتاب موجود است. اگر خواستید رو بیشتر بشناسید، توصیه می‌کنم حتما این را گوش کنید 🤔 @shahid_ketabi
یک روز قرار گذاشتیم که باهاش به کوه آربابای کوچک برویم. کاظم دو جای مسیر و روی کوه، رو کرد به ما و گفت: «الان دارم امام عصر(عج) رو می‌بینم.» بعد با ادب و احترام خاصی که از انقلاب روحی‌اش خبر می‌داد با دست اشاره کرد به نقطه‌ای و ادامه داد: «اونجا ایستاده و داره به ما لبخند می‌زنه... .» این را با چه زبانی بگوییم؟ هیچ‌کدام از ما در آن لحظه حتی یک درصد هم احتمال نمی‌دادیم که شاید راست نگوید و از خودش بتراشد. به چیزی که از دهنش درمی‌آمد یقین داشتیم. برای همین از جمع هفت هشت نفره، کسی حتی یک کلمه هم نپرسید و در سکوت کامل راه‌مان را ادامه دادیم و از پشت سرش، کوه را بالا رفتیم. بعضی چیزها را هنوز هم می‌ترسیم بگوییم؛ می‌ترسم به چیزی متهمم کنند. مثلاً یک‌بار یکهو توی اتاق از خواب پرید و گفت: «ائمه(ع) دارن میان اینجا.» همه مات و مبهوت بلند شدیم و کلّ اتاق را خالی و مرتب کردیم و منتظر نشستیم. درست مثل همان دفعه‌ای که توی دعا می‌گفت: «همه اینجا نشسته‌اند.» برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر @shahid_ketabi