eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمان صدر #عشق را که مینگری انتظار عجیبی را حس میکنی.... #اللّهم_عجّل_لولیڪ_الفرج
👆خاکریز خاطرات ۱۴۰ 🌸 شهیدی که ثابت کرد در عشق هم بهترین است... #خانواده #مسئول #همسرداری #عشق #برنامه_ریزی #شهیدبهشتی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🆔 @majnon313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍️ شهیدی که ثابت کرد در عشق هم بهترین است... بارها شاهد بودم که بعضی‌ها می‌خواستند روزِ جمعه برای کاری که داشتند خدمتِ آقای بهشتی برسند و نظرِ ایشان را جویا شوند ، اما دکتر بهشتی به آنها می‌گفت: « جمعه ی من مالِ خانواده است ... » 📌خاطره‌ای از زندگی روحانی مظلوم شهید آیت الله دکتر بهشتی 📚منبع: کتاب سیره ی شهید دکتر بهشتی، صفحه ۷۰ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🆔 @majnon313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۵ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍...هفت ماهه فرزندمان علی را باردار بودم و حسرتش ماند که در چله زیارت قم و جمکران همراهی اش کنم می خواستم.کنارش بنشینم وتا خود بگوییم و بخندیم، برایش چای بریزم و بدهم دستش، خودم قند بگذازم توی دهانش، وقتی بیسکویت می ریزد توی ریشش با دستمال کاغذی تمیز کنم، وسط صحبت کردن با موبایلش کلاچ بگیرد و دنده را عوض کنم، مداحی ها را عوض کنم، در اوج حال سر به سر بگذارم. برای اینکه توی شهر غریب هر غذایی را نخورد شام هم برایش می پختم. ذوق می کرد. توی زهرا پز خیلی می چسبه. 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚 فصل ۱ ص ۸۱ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۷ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 (ع) ✍...بعداز دیدم توی دارالحجه خانمی با قلم خوش نویسی به نستعلیق می نویسد. 💦آمدم بهش گفتم: تو یه جمله بگو، منم یکی می گم بنویسه. نقشه هم کشیدیم برایش که قاب بگیریم و توی اتاق خواب کنار کتابخانه بزنیم به دیوار. محسن این متن را پیشنهاد داد: آن روزها دروازه ای برای داشتیم وحال، معبری تنگ. هنوز برای شدن فرصت هست. دل را باید کرد. من هم گفتم: از قول من خسته به معشوق بگویید، جز تو عشقی به دلم جا شدنی نیست. 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚 فصل ۱ ص ۸۸ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۲۲ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 (س) (س) ✍...بعد از عقد اخوتمان واینکه سعی کنیم به شهید حاج احمد کاظمی نزدیک شویم،افتادیم دنبال سرنخ. 💦سرنخی که مارا به حاج_احمد وصل کند.سرنخی که حاج احمد را به وصل کرد. اولین سرنخ افتاد دستمان؛ و اردات به (س) همین شد.یکی از پل های ارتباطی ما و ،بعد از مدتی، محسن یکی از آرزوهایش را بر ملا کرد:دوست دارم قیافه ام شبیه حاج_احمد بشه! 💦 کردیم .این را ببین، آن کتاب را بخوان که حاج_احمد چه می گشته. در قدم اول به هم قول دادیم از این به بعد، ریش وسبیلمان را نزنیم؛مثل حاج_احمد شلوار پارچه ای بپوشیم، پیراهن را هم بیندازیم روی شلوار. اولش هم سخت بود هم کمی تابلو .به کل تیپمان عوض شده بود! 💦محسن گوشزد کرد که در هم باید پا پیش بگذاریم.در کتاب ها خواندیم حاج_احمد زیاد می رفته (س) وبرای خواندن (س) و مداومت داشته. 💦می رفتیم سرخاک حاجی و محسن برنامه می ریخت که امروز چه بخوانیم حتی یک سال شب را کنار حاجی کردیم. 🍀راوی:محسن همتی ها،دوست شهید 📚 فصل ۲ ص ۱۲۳ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
الهجران عقوبه العشق هجران، تاوان #عشق است! حضرت علی (ع) 🍀دلتنگیهای این روزها دی ۱۳۶۵ ارتفاعات قلاویزان مهران همراه #سید_محمد_هاتف دوست و برادر عزیزی که با هم #عقد_اخوت بستیم 🍀بهمن ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در #شلمچه #سید_محمد جاودانه شد 🍀حدود ۱۵ سال بعد  #غریب و بی کس، بر سر باقی مانده پیکرش  ستاد #معراج شهدای تهران حمید داوود آبادی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
در#عشق اگر چه منزل آخر #شهادت است #تکلیف اول است #شهیدانه زیستن 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
زندگینامه شهید محمدجواد تندگویان.pdf
1.09M
👆👆 ✅زندگی‌نامه #شهید محمدجواد تندگویان 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ✅ پاداش #عاشق پاكدامن 1⃣❤️ #پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله : هر كه عاشق شود و #عشق خويش را كتمان كند و پاكدامنى ورزد و با اين حال بميرد، او شهيد است. 2⃣❤️ #امام_على عليه السلام : كسى كه در راه #خدا #جهاد كند و به شهادت رسد، اجرش بيشتر از آن كسى نيست كه بتواند #گناه كند و #عفّت ورزد. 🔰منابع؛ (1⃣) كنز العمّال : 7000. (2⃣) نهج البلاغة : الحكمة 474 . #همراه_با_شهدا #تلنگر #اربعین #حدیث #همراه_با_اهلبیت #اعتقادی #اخلاقی #تربیتی 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
4_5821343323754856835.pdf
2.54M
👆👆 📗کتاب بسیار زیبای « سینای شلمچه » 👌 #خاطرات رزمندگان ۳۴۹ صفحه ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ ✅ آنچه حكم #شهادت دارد 1⃣❤️پيامبر #خدا صلى الله عليه و آله : هركه در راه دفع #ستم از خود كشته شود ، #شهيد است . 2⃣❤️پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هركه #عاشق شود و #عشق خود را بپوشاند و پاكدامنى ورزد و [از اندوه آن ]بميرد ، شهيد است . 3⃣❤️ #پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله : هركه بر #دوستى آل محمّد بميرد ، شهيد مرده است . 4⃣❤️ #امام_زين_العابدين عليه السلام : هركه در زمان #غيبت #قائم ما بر موالات و دوستى ما بميرد ، #خداوند پاداش هزار شهيد ، مانند شهيدان بدر و اُحد، به او عطا كند . 🔰منابع؛ (1) كنز العمّال : 11205 (2) كنز العمّال : 11203 . (3) بحار الأنوار : 68/137/76 (4) بحار الأنوار : 82/173/6 . #همراه_با_شهدا #تلنگر #تربیتی #داستان_کوتاه #اعتقادی #حدیث #همراه_با_اهلبیت #اربعین 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ای شهیدان #عشق مدیون شماست هر چه ما داریم از #خون شماست هفته #دفاع_مقدس گرامی باد 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍خاطرات خودنوشته شهید: 🔸قطعه #شهدا بهترین محل بود. با اینکه صبح زود🌥 می رفتم ولی همیشه چند پدر ومادر شهید🌷 بین مزارها نشسته بودند. آن ها را که می دیدم، بیشتر درک می کردم که #عشق تنها چیزی است که با رفتن ونبودن کم رنگ و فراموش نمی شود♥️ 🔹سعی می کردم #خلوتشان را به هم نزنم. همیشه اول به سراغ نظر کرده های #حضرت_زهرا سلام اللّه علیها (شهدای گمنام)🌷 میرفتم، آن ها که حتی از جاماندن اسمشان هم گذشتند. 🔸برای بیشتر شدن #رفاقتم با شهدا باهم قرار گذاشتیم من خاک از مزار آن ها بگیرم و آن ها #غبار از دل من💗 می نشینم کنارشان با هم حرف می زنیم، من سنگ مزارشان را پاک✨ می کنم، رنگ نوشته و حکاکی های روی سنگ ها را پررنگتر می کنم. آن ها هم در عالم #رفاقت سنگ تمام می گذارند و برایم مسیر مشخص می کنند😍 که #عاقبت ختم به خیر شوم👌 #شهید‌_رسول‌_خلیلی🌷 #شهید_مدافع_حرم #سالروز_شهادت 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۴۹ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 (س) (س) ✍دوبار در برایش خواندم. ، صبح پنجشنبه، وقتی کسی نبود.دوست نداشت کسی بفهمد. گفت: ♻️بین خودمون باشه و خدا. (ع) و (ع) را که برایش می خواندم، می کرد، می زد... 🍀راوی:ایمان عطایی،همکارشهید 📚 فصل ۴ ص ۲۲۳ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۵۴ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍قرارمان ۷۳۵ بود. همدیگر را گم کردیم. نزدیک پنجاه دقیقه علّاف شدم. آنتن درست و حسابی نداشتیم. به زور پیامک همدیگر را پیدا کردیم. 💢تا رسید گفتم دوباره کجا خودت رو به این ها بسته بودی؟ فکر کردی به همین سادگی درست می شی؟ از بس و سینه زنی بود،فکر می کردم مجلسی پیدا کرده و رفته پی حال و صفا. معذرت خواهی کرد که نه من هم شما را گم کرده بودم. ♻️بعدش نشستیم به خوردن تا گلویی تر کنیم. رنگ دانه هایش مثل خون کفتر بود. اش را باز کرد: توی هر اناری یه دونه بهشتیه؛ حواستون باشه ازدستش ندید! 🍀راوی:خداداد احمدی،همرزم شهید 📚 فصل ۵ ص ۲۶۹ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🚩 شعر "علیرضا قزوه" برای مرا یاد است سطری بی بدیل از : "که است و است " الا ، معنی و جهان غرق است در خودبینی و تزویر و نادانی تویی از به زیر و ماه تویی از #عشق ای دمی که با خدایی می گویی تو حتی می توانی را هم بگریانی چه رازی خفته در تو ای که تو داده به نوشتی را ببر اول به به روی انگشترت با خود شکن کم دیده‌ام چونان تو در که جان را می‌کند هر روز به قلندرها قلندروار پا بگذار سرت را کن در کوی صرافان ربانی برآ از این سنگین چو مولانا و شمس‌الدین بخوان آی ای مسلمانان مسلمانی الا مریدی این چنین داری سبق برده ست از مگر این گرد به این بلند اختر درود ما به آن ، آن صدای پارسایان از و می‌آید مگر برون آرد را از یهودایند این از بدتر این برادرها! نیفتی در درون ، الا ای فتح درخشان دیگر کن که خصلت‌های داری و خوی در این فراوان_مدعی دیدم مگر آخر را از دست تو بستانی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۶۳ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 🍀 🔰 بسم الله النور... صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا"سلام علیک" وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله اَمواتا، بَل احیاء عند رَبِهم یُرَزقون نمیرد آنکه دلش شد به است بر جریده عالم ما... چند ساعتی بیشتر به نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود...نمی دانم چه بنویسم و چگونه و حالم را بیان کنم...نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی خدای منان را به جای بیاورم...به حسب چند خطی را به عنوان با می نویسم... نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر رساند... نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد... بدون شک ، و همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است... 📚،ص ۳۶۲ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰 کفن تازه شهید یوسف الهی در روز تدفین شهید سلیمانی 💠باور کنید حس کردم انگار همین یک ساعت پیش او را دفن کرده اند.به این تازگی بود!! 📆سه شنبه ۱۳۹۸/۱۰/۱۷ 🌷از صبح زود خودم را به رساندم. ولی هر چه تلاش کردم و گفتم عکاس و فیلمبردارم و میتونم خبرها را بهتر رسانه ای کنم چون کارت تردد نداشتم فایده ای نداشت ونتوانستم وارد محیط گلزار شوم. 🌷به خود متوسل شدم و زود جواب گرفتم سردار مرا به حضور پذیرفت. کنار دیوار مهدیه صاحب الزمان ‌(عج) روبروی محلی که برای دفن سردار بود نشسته بودم که متوجه همهمه و گریه اشخاصی که کنار قبر حضورداشتن و در حال آماده کردن قبر بودند شدم. 🌷دوربینم را برداشتم و شروع به فیلمبرداری شدم. بوی عطر فضا را پر کرده بود. دیوار کنار قبر کمی فروریخته بود. شخصی که داخل قبر بود حال عجیبی داشت. 🌷می گفت کفن شهید تازه بود و حتی نایلونی که دور شهید بود بخار زده بود.سریع دیوار قبر را ترمیم کردند و من بودم و یک دنیا .... 💠یکی از خادمین محترم گلزار شهدا اونجا حضور داشتن و شاهد قضیه بودن💠 🔻 🌷 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
👈 🌼جدیدترین و آخرین 💢از بهار سال 1364 در واحد آر.پی.جی لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، با جوانی آشنا شدم داش مشدی و باصفا، بچۀ محلۀ "تی دوقلو" میدان خراسان. 💢"" که ظاهرا قبل از آن در کردستان بود، برای اولین بار به جنوب اعزام شده و به واحد ما آمده بود. حدود 2 سال با حمید آشنا بودم و مدتی در گردان 🌷 همرزم بودیم. 💥روز چهارشنبه 17 تیر 1366، همراه به معراج شهدای تهران رفتیم تا جنازۀ "🌷" را ببینیم. وارد یکی از سردخانه‌ها شدیم. اتاقی بود حدود 4 متر در 4. حامد یک‌راست رفت سراغ تابوت جمشید. 💢نمی‌دانم چه شد که به محض ورود، روی اولین تابوت سمت راست را خواندم: "تهران، میدان خراسان، تیردوقلو، کوچۀ برق ادیسون ..." 💢چی؟ کوچۀ برق ادیسون؟ این اسم خیلی برایم آشنا بود. آن‌جا خانۀ🌷 بود. همیشه به شوخی بهش می گفتم: - آخه اینم شد اسم ؟ انشاءالله شهید بشی تا را به نامت کنند! 🌷بلافاصله درِ تابوت را باز کردم. خودش بود؛⚘. بدنش کاملا سیاه بود؛ می‌گفتند باوجود اینکه تابستان است، ارتفاعات ماووت عراق یخ‌بندان و سرد است. ظاهرا این‌ها هم یکی دو روز روی ارتفاعات و میان برف مانده بودند. ☀️صورتش از انفجار یا سرما سیاه شده بود. لبانش باز بودند، ولی آن خندۀ داش‌مشدی را نداشتند. سینه‌اش کاملا متلاشی بود. دل و روده‌اش هم. 💢سرم را بردم پایین. از، بوسه‌ای از لبان بازش گرفتم. آن‌قدر سرد بودند که لب‌هایم به لبانش چسبید. سخت لبانم را از لبش جدا کردم. آن طور که می گفتند:
🔰 💎مبادا با 🌷 اینها برای خودتان بخواهید درست کنید. خدا نکند که شماها بخواهید دیگران🌷 خودشان را بدهند و شما مقامتان بالاتر برود. خدا نکند که یک همچو حیوانی در شما باشد و شما خیال کنید انسانید 👈حضرت💢 خمینی (ره) 7 دی 1359 📍آقا؛ دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطه ای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم می خورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد ... تو با دست های خودت، اشک های مرا پاک کنی ... 📍مولای من؛ سرم را به سینه ات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده🌷 بدهی. آن وقت با خیال راحت در آتش مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامانت بریزم و هلاک شوم و دهم ... 📍دوست دارم وقتی نگاهم می کنند و باهام گرم می گیرند و میل باهم بودن را دارند، احساس غرور و خودپسندی و بزرگی و خوب بودن و برتری نکنم. در عوض بترسم و شرم کنم از آن روزی که پیش همین دوستان پرده را بالا زنی و مرا پیش چشم پاکشان افشا کنی. آن وقت من از خجالت بگویم: یا لیتنی کنتُ ترابا ... ای من خاک بودم ... 📍خدایا؛ به من لیاقت خوب بودن دادی و این طور بین دوستان نشانم دادی، پس لیاقت حقیر شمردن خود در مقابل آن بزرگان را هم بده تا گمراه نشوم ...
💚تحول عظیم شخصیتی هادی❤️ 🍃 (۱)✨ 👈از مدت ها قبل بودم كه 📗 را در دست دارد و مشغول💡 است. ⚘@pmsh313 🌷 مرتب مشغول💡 بود. و شوري كه از🔮 (علیه السلام) در ما پديد آمده بود، در او چند بود. 💎به ما مي گفت: (علیه السلام) فرموده اند: هر كس به🔮 (علیه السلام) نرود تا بميرد، درحالي كه خود را هم شيعه ي ما بداند، هرگز شيعه ي ما نيست. و اگر از اهل هم باشد، او بهشتيان است. ⚘@pmsh313 💎در جاي ديگري مي فرمايند:🔮(علیه السلام) بر هر كسي كه )ايشان) را از سوي خداوند، (امام) مي داند لازم و است. هر كه تا هنگام ، به🔮 (علیه اسلام) نرود، و ايمانش دارد. 💎از طرفي را نيز به ما مي شد كه مي فرمودند: براي اينكه شما شود و نقايص و مشكلات شما برطرف شود حتماً به🌼 برويد. ⚘@pmsh313 💥خلاصه آن چنان در ما شور🌼 ايجاد كرد كه براي لحظه شماري مي كرديم. 1390 بود. كار فراهم شد. با تعدادي از بچه هاي کانون🌷 از🕌 (علیه السلام) راهي🌼 شديم. 📍نه تنها من كه بيشتر دارند كه 🌷 هر چه مي خواست در اين به دست آورد. به نظر من آن اتفاقي که بايد براي🌷 مي افتاد، در همين رخ داد. ⚘@pmsh313 📍در حرم ها که مي يافتيم حال او با بقيه فرق مي کرد. اين موضوع در و و حاالت ايشان به مشخص بود. 📍در زيارت ها بسيار و بود. اتفاقي که در آن افتاد، در 🌷 بود که ايشان را زير و رو کرد. 🍂بالأخره همه ي ما که در آن حضور داشتيم اهل بوديم، اما همه مي كرديم كه اين🌷 با🌷 قبل از به🌼 خيلي دارد. ⚘@pmsh313 📍ديگر از آن و خبري نبود! او در🌼 كجا آمده و به خوبي از اين استفاده كرد. 📍پس از آن بود كه با يكي از دوستان شد. از او خواست تا در ياري اش کند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
👈: 🌷 📍 💢! از دوستانم جامانده‌ام 💎، ای! من سال‌ها است از کاروانی به‌جا مانده‌ام و پیوسته کسانی را به‌سوی آن می‌کنم، اما خود جا مانده‌ام، اما تو خود می‌دانی نتوانستم آنها را از ببرم. آنها، آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم،با💧 و یاد شدند. 💎 من! من در حال شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ من، من، من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از به خودت کنی؛ مرا در خود بسوزان و بمیران. 🍎 💎! من از بی‌قراری و رسوای ماندگی، سر به بیابان‌ها گذارده‌ام؛ من به‌امیدی از این به آن و از این به آن در و می‌روم.، ، به کَرَمت بسته‌ام،  تو خود می‌دانی دوستت دارم. می‌دانی جز تو را نمی‌خواهم. مرا به خودت کن. 💎 همه وجودم را فرا گرفته است. من به خود نیستم، رسوایم نکن. مرا به‌حرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت کرده‌ای، قبل از شکستن حریمی که آنها را خدشه‌دار می‌کند، مرا به قافله‌ای که به‌سویت آمدند، کن. 💎 من، من و من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و کردم، نمی‌توانم از تو بمانم. است، . مرا بپذیر، اما آن‌چنان که تو باشم. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌱 🌺@shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷
🦋ايام انقلاب(۱) ✔امير ربيعي 💚عشق و ارادت خاص به امام❤️ 🍁@shahidabad313 🦋ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني(ره)داشت.هر چه بزرگتر ميشــد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. 🍁@pmsh313 🦋در ســال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي مذهبي در ميدان ژاله (شهدا)به سمت خانه بر مي گشتيم.از ميدان دور نشــده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. 🦋ابراهيم شروع کرد براي ما از امام خميني(ره)تعريف کردن.بعد هم با صداي بلند فرياد زد: درود بر خميني ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. 🦋دقايقي بعد چندين ماشين پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. 🍁@pmsh313 🦋جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود.دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. 🍁@shahidabad313 🦋دو تا چهار راه جلوتر يک دفعه متوجه شــدم جلوي ماشــينها را مي گيرند و مســافران را تک تک بررسي مي کنند. چندين ماشــين ساواک و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايســتاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. 🦋او در ميدان همراه مردم بود!به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط خيابان يك دفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🍁@pmsh313 🦋مأمورهــا دنبال ابراهيم دويدنــد. ابراهيم رفت داخل کوچــه، آنها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حســابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... 🦋ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آنها هم خبري نداشتند.خيلي نگران بودم. ســاعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. يک دفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . 🦋دويــدم دم در، باتعجــب ديدم ابراهيــم با همان چهره و لبخند هميشــگي پشت در ايســتاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. 🍁@shahidabad313 🦋گفتم: داش ابرام چطوري؟نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم.گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. 🦋ســريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي) بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كــرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. 🦋آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷