eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.2هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن آنچنان جای تو خالیست صدا می پیچد...💔 💐هدیه به روح مطهر شهید صلوات💐 📿اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد📿 خوش به حال شهدایی ڪه رسیدند آخر با شهادت به سرانجامِ اباعبدالله… 📎یادشهدا_باصلوات📎اللهم‌صل‌علي‌محمدﷺوآل‌محمدﷺوعجل‌فرجهم 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ من گدایی درت را دوست می‌‌دارم حسین سائلان محضرت را دوست می‌‌دارم حسین دست‌بوس نوکرت‌بودن برای من بس است نوکری نوکرت را دوست می‌‌دارم حسین « بارالها، گریه‌کن‌های حسینم را ببخش! » این دعای مادرت را دوست می‌‌دارم حسین من برای ماندن اسلام بعد از کربلا دست زینب‌پرورت را دوست می‌‌دارم حسین در میان آن شهیدانی که دورت خفته‌اند زیر پایت، اکبرت را دوست می‌‌دارم حسین در کنار علقمه، با دیدن آب فرات هیبت آب آورت را دوست می‌‌دارم حسین 💚 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋🦋🦋
واقعیتش داداش وقتی داشت از شهید هادی می‌گفت من نذر کردم نصف پول‌هام رو در راه شهید هادی خیرات بدم که تو هدایت بشی خواستم بگم اکرم و برگردونی به بهزیستی که دیدم رو اکرم خیلی حساسِ اینو نگفتم تبسمی زد زیر لب زمزمه کرد دعای خوبی کردی ولی ماهان جان تو کلا راحتی هرچی به هر کی دلت بخواد میگی... تو دلم گفتم ای داد بی داد دیدی دوباره خرابکاری کردم نگذاشتم ادامه بده کامل چرخیدم سمتش دو تا دستهام رو گرفتم جلوش و تند تند گفتم ببخشید ببخشید من اشتباه کردم ازت معذرت میخوام نفس عمیقی کشید _باشه، فقط یه سوال ازت دارم جانم داداش بپرس برای هدایت خودتم نذر کردی؟ مکثی کردم و جواب دادم _واقعیتش نه فقط برای تو نذر کردم ولی الان که حاجتم رو گرفتم برای خودمم نذر میکنم تبسمی زد و سر تکون داد _خیلی خوب باشه بیا بریم از همراهانمون جا نمونیم همگی سوار اتوبوس شدیم و اومدیم منطقه عملیاتی فکه پیاده شدیم. آقای امیری روبروی بچه‌ها ایستاد و گفت _عزیزان توجه داشته باشید الان می‌خوایم بریم به سمت کانال کمیل همون جایی که روزی قتلگاه بچه‌های ما شد و ما شهدای عزیزی مثل شهید ابراهیم هادی رو در این کانال از دست دادیم. بچه‌ها می‌دونم که همتون حاجت دارین برای گرفتن حوائجتون متوسل شید به شهدا اما مهمترین چیزی که این روزها در دعاهامون باید اولویت داشته باشه ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریفِ هر قدمی که برمیداری به نیت فرج آقا یک صلوات بفرستید... ادامه دارد... جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
‍ 🎥 لحظات جانسوز وداع همسر شهید میلاد بیدی در معراج شهدا 🌷شهید میلاد بیدی تاریخ تولد: ۱۷ / ۷ / ۱۳۷۳ تاریخ شهادت: ۹ / ۵ / ۱۴۰۳ محل تولد: تهران محل شهادت: ضاحیه لبنان 🌷راوی← از میلاد هیچ‌گاه کوچک‌ترین تندی و بداخلاقی ندیده‌ بودیم و سراغ نداریم🌙نمازش را اول وقت می‌خواند، خمسش را پرداخت میکرد،وجوهات شرعی‌اش را بدون اتلاف وقت حساب می‌کرد و همه شعایر دینی را به جای می‌آورد.🌱آقا میلاد متولد ۱۳۷۳ بود یعنی امسال تازه ۳۰ سالش می‌شد!🥀چند سال به واسطه شغلش در سپاه قدس به لبنان و سوریه می‌رفت🕊زمان تسلط داعش بر بخشی از منطقه به میدان رفت🕊وقتی سر خانه و زندگی‌شان رفت به اصرار همسر و مادرش حضورشان را در منطقه کم کردند🥀به همین دلیل چند سال اخیر کارشان جنبه اداری به خود گرفت🍂ما قطعاً درک نمی‌کنیم که امثال او چه معامله‌ای با خدا کردند.🥀این اواخر چند بار درخواست داد که در منطقه حضور یابد. اخیرا که با میلاد صحبت می‌کردم،ایشان خیلی خوشحال بود:🌙می‌گفت که مادر و خواهرم قبول کردند که به لبنان بازگردد!🌱همین شد که حدود یک هفته به منطقه رفت.»🕊شهید میلاد بیدی،مستشار نظامی ایران در ماه محرم ۱۴۰۳ شب شهادت امام سجاد(ع)🥀در مجاورت ساختمانی که صهیونیست‌ها شهید «فؤاد علی شُکر» (فرمانده ارشد مقاومت اسلامی لبنان) را ترور کردند حضور داشت💥و به شهادت رسید🕊 🔻بخشی از وصیت‌نامه شهید میلاد بیدی خطاب به همسرش: 🔹دلتنگم [..]، لکن این دلتنگی را خودخواسته به جان خریده‌ایم زیرا میدانیم که این عاشقانه‌ای میان ما و خداست.از آن عاشقانه‌های احلی من العسل و ما رأیت الا جمیلا🕊 ...💙🌹 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
قسمت اول #شهید دفاع مقدس محمد جواد روزی طلب 🍃🌷🍃 در تاریخ ۲۸ 1342# در شهر شیراز درخانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. ایشان هم هست. 🍃🌷🍃 خانواده بود. دوران نوجوانی  را در شیراز و در محله سیل آباد به سر برد و در دبیرستان ابوذر به تحصیل پرداخت. 🍃🌷🍃 ایشان با انقلاب اسلامی در سلمان و جوادالائمه🌷 هفت تنان به پرداخت و مهمی در با های ضدانقلاب داشت. 🍃🌷🍃 در فرهنگی و ادبیات شیراز، ایشان آفرینی کرد، با تحمیلی به عنوان به آبادان رفت و تا سال 61 داشت. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت دوم در فتح المبین محمد حسن روزی طلب کوچکترِایشان به رسید و پس از 15 در شیراز تشییع و به خاک سپرده شد. 🍃🌷🍃 ایشان چند ماه بعد که به تازکی به رسمی پاسداران پیوسته بود با عبدالحمید حسینی که در شیراز به عنوان زمان (عج)♡ معروف است، ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 حاصل این ازدواج فرزند به نام های ، و محسن است در اسفند 1362#، محسن  خانواده  در 15# سالگی در خیبر و در مجنون به رسید. 🍃🌷🍃 ایشان در پاسداران های متعددی مانند و تیپ امام سجاد(ع)🌷  و پذیرش فارس را عهده دار شد. 🍃🌷🍃 از چهره ها در استان فارس بود که در مقابل نفاق سید علی محمد دستغیب در دهه 60# ایستاد و به خاطر این مورد و و شتم این باند قرار گرفت. 🍃🌷🍃 در سال 1365# و با مستقل 35 حسن (ع)🌷 پرسنلی این تیپ را بر عهده گرفت و در کربلای 4 شرکت کرد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم به روایت از مادر: راه و ساختمان بود و که در آن ساکن هستیم را حسن ، دیگرم تنها سال داشت که به رفت و در "خیبر" به درجه نائل شد.😭 🍃🌷🍃 هم استان فارس بود، پس از به رسیدن خود آرام و قرار نداشت اما به ایشان  اجازه  نمی‌دادند به همین دلیل مجبور شد به خود بگوید اگر اجازه# حضور در به ایشان ندهند از می‌دهد.😔 🍃🌷🍃 برای کردن مسئولان خود برای در 9 طول کشید و در نهایت مسئولان وی با شرط اینکه فقط در پ حاضر شود رضایت دادند و در "کربلای 5" به رسید. 🍃🌷🍃 راه و ساختمان بود در فاصله تعطیلی دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگی حسن نیز ساخت منزل مسکونی‌مان را آغاز کرد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم اولم ، در فتح‌المبین به رسید و او و دیگر از پس از 13 در خاک عراق پیدا شد، تمام مقدمات ازدواج فراهم شده بود اما از به رسید.😭 🍃🌷🍃 همسرم بعد از که قرار بود داماد شود منزل را ۹ و روز چراغانی کرد و خودم نیز با انجام و قرآن را بر خود آسان کردم.😭 🍃🌷🍃 محسن هنگام تنها 15 داشت، از 13 به رفت و با اینکه و سال داشت اما در داشت، در سال‌های 1360# تا 1362# در بود و در خاک عراق به رسید. 🍃🌷🍃 سومم، پس از که بزرگ خود را به کرده و در سن 18 وارد شد و در همان 18# سالگی نیز با سید عبدالحمید حسینی ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 پس از خود به رفت و در کربلای 5 به خود و  از دست دادن برای بسیار بود.😭😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
:🥀 این دنیا باتمامی زیبایی ها و انسانهای خوب ونیکو محل گذر است. نه توقف وماندن.✋🏻 وتمامی ماباید برویم وراه این است. دیر یا زود فرقے نمیکند؛اما چہ بهتر ڪه زیبا برویم. صبحتون شهدائی🥀
به همراه آقای امیری تا کانال کمیل پیاده راه افتادیم همینطوری که قدم برمیداریم نگاهم افتاد به پای بچه ها که بعضی شون کفش هاشون رو در آوردند. خودم رو رسوندم پیش آقای امیری و پرسیدم _چرا بعضی ها کفش‌هاشون رو درآوردن _چون معتقدن در این سرزمین خون جوونهامون ریخته شده و مقدسه و نباید با کفش وارد بشن حالم دگر گون شد راست میگن واقعا این سر زمین مقدسِ کفش هام رو در آوردم گذاشم توی کوله پشتیم و اومدم کنار ساسان به راه رفتن ساسان نگاهی به پاهای من انداخت _عه چرا پا برهنه ای حرفهایی که آقای امیری بهم گفت رو برای ساسان تعریف کردم ساسان نگاهی به پاهای خودش انداخت خدای من کفش هاش رو از پاش درآورد گذاشت توی کوله پشتیش و پا برهنه شروع کرد به راه رفتن این کار ساسان خیلی خوشحالم کرد و تو دلم گفتم ازت ممنونم شهید ابراهیم هادی چقدر تو حاجت دهنده‌ای ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫تلاوتی نادر از صدیق منشاوی ❤️🌺❤️🌺❤️🌺
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
🎧 زیارت عاشورا ●━━━━━────── ⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻ ◾️علی فانی ع   ❤️🌺❤️🌺❤️🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 عشق یعنی به تو رسیدن... ❤️ آقای من.... (عج) (ع) ❤️🌺❤️🌺❤️🌺
قسمت اول دفاع مقدس، حسن نظرنژاد ،معروف به نظر 🍃🌷🍃 پدربزرگ مادری و پدر بزرگ  پدری اش از مبارز علیه طاغوت زمان خودشان بودند. 🍃🌷🍃 دوران کودکی را درهمان روستا سپری کرد و زمانی که به سن نوجوانی و جوانی رسید در منطقه خودشان در با نداشت و روستا را برای خود دید. بنابراین به شهر مقدس رفت. در مشهد اول نانوایی شد و بعد از آن وارد کار شد و کم کم با پشت کاری که داشت یک مغازه   روبراه کرد. 🍃🌷🍃 روزهای جمعه با چند تا از دوستانش به دلیل اینکه آن زمان جوان ها تفریح سالمی نداشتند در گل شور طلاب کشتی برپا کردند، جوان ها را جمع و مشغول می شدند. 🍃🌷🍃 ایشان به دلیل بالایی که داشت و زیادش به تو این ورزشی بود تا حدی که به تیم کشتی دعوت شد. 🍃🌷🍃 با زمزمه های ،که آن زمان ایشان  به شده بود، به جمع کنندگان و پیوست و کم کم به الله شیرازی راه پیدا کرد و مبارزاتش شکل به خود گرفت . 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت دوم در این زمان به خاطر اینکه زیر حزب رستاخیز را ، و به افتاد و به خاطر بدنی ساواک هرچه بیشتر می کرد از ایشان  در آمد. 🍃🌷🍃 ساواک از ایشان حرف . بنابراین بدون اینکه نتیجه ای بگیرند ایشان را با چشمانی بسته از ماشین به بیرون انداختند. 🍃🌷🍃 با پیروزی انقلاب اسلامی به خمینی (ره) جزو کسانی بود که به پیوست و در گروه کمیته مشغول خود شد. 🍃🌷🍃 و با تشکیل پاسداران به وارد شد و با آن زمان مشهد یعنی شروع به از کشور که آن زمان ها مورد قرار گرفته بودند شدند. 🍃🌷🍃 هایی در آباد و به ایشان شد که با از آن ها ،بعد با گنبد به شد، در آنجا هم با خود بود. 🍃🌷🍃 زمانی که خمینی (ره) اعلام کردند که هر کس دارد به برود ایشان و نگذاشتند شود و ساعت ۲:۳۰ تدارک سفر را دیدند و به رفتند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم ایشان در به کمک رفت و در آنجا باهاشون آشنا شد، در سازی سهم بسزایی داشت. 🍃🌷🍃 چند ماه در بود بعد از برگشتن و به دلیل اینکه در از خودش های زیادی نشان داده بود جزو آن زمان شد. 🍃🌷🍃 باشروع ایران و عراق رستمی به کمک ایشان در تشکیل دادند و های هم به این شکل وارد شدند. در   به تبدیل شد. 🍃🌷🍃 بسیجی های آن زمان که از به این آمده بودند وحدود کیلومتراز خود بودند به دنبال دست مهربان ای می گشتند که این دست را در ایشان  یافتند و از آن زمان دیگر برای های بود. 🍃🌷🍃 در خیلی از ها داشت و در بیشتر این ها نیز بود که  میشه چپ در و شدن گوش ایشان در و شدن فقرات در نام برد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم و وارد شدن و به های ایشان و شدن بیش از ۱۶۰ و در که به دلیل تیر و ترکش های بدن به ایشان  #آهنین   دادند. 🍃🌷🍃 بعد از برای به سفر کرد  که سفر ایشان  همزمان شد با خمینی (ره) و با شنیدن این خبر رو تمام کرد  و ایشان به برگشت. 🍃🌷🍃 جزو کسانی بود که به رفت و افرادی بود که از برگشت. 🍃🌷🍃 در سال۱۳۷۰# بود که از بازگشت و در ۵نصر به عنوان با تمام که داشت به شد. 🍃🌷🍃 ویک لحظه از که بعد از بدون هیچ نوع در این شده بودند . 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم به روایت از پسر : از پدرم و پذیری شون  بود،پدرم  92 داشتند و بیش از 140 در شون بود.😭😭 🍃🌷🍃 برنامه‌های رو از ابتدای دهه ۵۰# کردند و چندین بار هم توسط ساواک شدند،پدرم  جزو ۱۲۰ بودند که را کردند. 🍃🌷🍃 پدرم در ، و داشتند و بخشی از شون در منطقه بود. 🍃🌷🍃 در ایران و عراق در بودند و زیادی از خودشان  نشان دادند و سال ۷۰# بود که از .😭😭 🍃🌷🍃 تحمیلی سال ۶۷# تمام شد و بسیاری از عزیز برگشتند، اما پدرم سال ۷۰# از برگشتند و سال ۷۵# به فیض نائل آمدند.😭😭 🍃🌷🍃 و  داشتند؛ چپ، شدن گوش چپ و ۱۰ از کوچک فقط از پدرم بود.😭😭 🍃🌷🍃 بااین‌همه ، صبح بلند می شدند و در محل کار می شدند و بازهم حتی از و اسلامی نکردند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
رسیدیم کنار کانال یک روحانی اومد نزدیک آقای امیری ایستاد که متوجه شدم با آقای امیری از قبل هماهنگ بودن آقای روحانی رو کرد به جمع ما _سلام همگی به این مکان مقدس خوش آمدید. بچه‌ها جایی که شما ایستادید جاییِ که بال ملائکه پهن شده چرا که اینجا خون‌های پاک و حلالی ریخته شده این کانال خاطرات خیلی زیادی داره و تا جایی که وقت اجازه بده من براتون میگم اما اون چیزی که دل خودم رو خیلی به درد میاره و باعث میشه پیوند قلبیم با این شهدا محکم و محکم‌تر بشه گذشت این رزمنده های مومن و با اخلاص هست. دلاورانی که پای روضه حضرت ابوالفضل علیه السلام بزرگ شدن عزیزانی که در روضه شنیدند وقتی قمر بنی هاشم پاش به آب رسید دستش رو برد زیر آب که بنوشه ولی وقتی یادش اومد برادرش تشنه است آب را روی آب ریخت و خودش را ملامت کرد تا جایی که صداش به راوی جنگ رسید که گفت عباس خجالت نمی‌کشی برادرت تشنه باشه تو آب بنوشی بچه‌ها یه روزی توی این کانال یکی از برادرهایی که خودش زخمی بود و تشنه از اون آبی که در ته قمقمه‌اش مونده بود گذشت کرد و اون رو آورد کنار سه تا رزمنده زخمی که خونریزی شدیدی کرده بودند از حال و روزشون معلوم بود که لحظات آخر عمرشونه در حالی که لب‌هاشون از شدت تشنگی خشک شده ولی وقتی این برادر رزمنده قمقبه رو برد نزدیک دهانشون اون رزمنده رو برگرداند و با اون آخرین قدرتی که در وجودش مونده بود با صدای ضعیفی گفت _بغل دستی از من تشنه‌تره و آب رو به اون بده، قمقمه رو در دهان رزمنده ی دوم گذاشت اون رزمنده‌ام با چشمش اشاره کرد بده به این بغل دستی که از من تشنه‌ترِ بده ولی وقتی قمقمه رو دهن نفر سوم گذاشت اون همون دم شهید شد بدون اینکه آب بخوره و زمانی که برگشت دوباره به اولی آب بده دید اون دو تا هم مثل مولاشون امام حسین با لب تشنه به درجه رفیع شهادت رسیدند. با شنیدن این خاطره اشک‌های چشمم مثل بارون سرازیر شدن رو صورتم و صدای هق‌هق گریه بچه‌ها فضا رو پر کرد به قدری با این خاطره ناراحت شدم و رفتم توی فکر که دیگه متوجه بقیه صحبت‌های آقای روحانی نشدم یه وقت به خودم اومدم دیدم صحبت‌ها تموم شده نگاهم به چهره غرق اشک ساسان افتاد رد نگاهم رو دادم به آقای امیری که خودش با اینکه هرساله میاد راهیان نور و بارها و بارها این خاطرات را شنیده اما انگار براش تکراری نشده افتاد اونم از شدت گریه پلکهای چشمش ورم کرده به ایمان محکم این بچه‌ها واقعاً غبطه خوردم و از ته دلم از شهدا خواستم دست منو بگیرن و از خدا بخوان هر وقت مرگم فرا رسید مرگ مرا در شهادت قرار بده... ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
قسمت ششم مادرم نقل می‌کنند که پدرتان را در هر در شیراز و تهران می‌کردیم.😭😭 🍃🌷🍃 و پدرم نقل می‌کردند ما ندیدیم که حتی توپ و موشک بیاید و روی زمین بکشد.😭 🍃🌷🍃 سرانجام حسن نظر نژاد معروف به هم درتاریخ ۱۳۷۵/۵/۷# راهی شد تا از لشکر بازدید کند،وقتی  به ارتفاعات رسید، به دلیل هوا دچار نفس شد و قبل از این که امدادی ایشان را به پایین بیارند ،به رسید. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
تا به حال پای حرفهای دل یه همسر مدافع حرم نشسته‌ای؟ آیا شاهد رنج و مشگلات و زخم زبانهای بعضی از مردم که می گویند همسرت برای پول رفته سوریه مدافع حرم شده از نزدیک بوده‌ای؟ آیا تا بحال از نزدیک بار به دوش کشیدن یه زندگی بدون همسر با چهار بچه قد و نیم قد رو درک کرده‌ای؟ آیا میدانی وقتی بیشترین عمرت را اونم از کودکی کنار مردی بودی که عاشقانه دوستش داشتی و حالا باید خودت ساکش رو ببندی و بدرقه‌اش کنی به راهی که نمی دانی آیا باز گشتی هست یا نه رو از نزدیک لمس کرده‌ای؟ https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ca69e8d8fec رمانی زیبا و هیجانی بسیار عاشقانه ❤️ با قلمی پاک، به نام همه اینها رو به تصویر کشیده👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت هفتم به روایت از همسر : شب‌های بسیاری بود که می‌دیدم او روی بام می‌رود و می‌کشد، می‌گفتم چرا ما را بیدار نکردی؟ می‌گفت من برای و رفتم و را هم می‌کشم، شما را چرا بیدار کنم؟💔 🍃🌷🍃 {یاد تمام عزیز با ذکر یک شاخه گل 🌷} 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇