eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
287 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
263 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ✍ فهرست راویان کانال ⬇️⬇️ 🔹 خانواده: (فرزند) (فرزند) 🍃🍃🍃🍃🍃 🔹دوستان و آشنایان (به ترتیب حروف الفبا/ حرف اول فامیلی): آقای سید داوود آقای حسن آقای جعفر آقای علیرضا آقای مسیب خانم آقای محمد آقای محمود آقای احمد آقای آقای مرتضی آقای حمید آقای احمد آقای محمد آقای ناصر آقای مهدی آقای غلامرضا آقای شیخ آقای سیدمحمود آقای مهدی آقای آقای ابراهیم آقای علی آقای سیدمجتبی آقای محمد خانم منصوره آقای ایرج آقای عباس آقای داود آقای مجتبی آقای حسین آقای رضا خانم آقای رضا آقای غفور آقای خانم آقای آقای علیرضا آقای آقای محمد آقای ایوب آقای حسین آقای ناصر آقای رضا آقای محسن آقای آقای حسن آقای محسن آقای جمال آقای داود آقای عبدالله آقای آقای اکبر آقای حسین آقای مجتبی آقای موسی آقای اسدالله آقای مهدی آقای مهدی آقای محمد آقای حسن آقای روح الله آقای قربان آقای حسن آقای آقای آقای سید محمد آقای علیرضا آقای حسین آقای سیدحسن آقای آقای بهرام آقای اکبر آقای نادر آقای رضا آقای علی خانم آقای علی ❇️ محتواهای دیگر(اعم از نامه، فیلم و ...) از؛ آقای حسین آقای فرشید آقای اصغر آقای محسن آقای محمدیوسف آقای زکریا آقای کشاورز 🍃🍃🍃🍃🍃 @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ یادش بخیر؛ روزهای اولِ تشکیل گروه راپل توی حوزه‌ی بسیج بود. از مدرسه سلمان فارسی شروع کردیم. فکر کنم یه مدرسه‌ی سه چهار طبقه بود و یه دیوار تقریبا ۸۰ سانتی روی پشت بام داشت که باید می‌رفتی روی دیوار مستقر می‌شدی و از اونجا خودتو پرت می‌کردی پائین. بار اول که من رفتم خب بچه‌ها ماشالا یه خرده زرنگ‌تر از من بودند و من یه خرده چون روی دیوار حالت دلهره و ترس بهم دست داد، سه دفعه رفتم روی دیوار و برگشتم پایین. با اینکه طناب بهمون وصل بود ولی من از ترس نمی‌پریدم. بار سوم یا چهارم، اومدم از رو دیوار برگردم و نرَم که حاج سعید به قدری منو محکم هُل داد که من پرت شدم پایین و تو همون حالت با صورت و زانو و آرنج خوردم توی دیوار هل دادن من همان و ریختن ترسم همان‌. باور کنید اون روز من بیشتر از بقیه بچه‌ها راپل رفتم. یعنی همون یه دفعه دلم ریخت و بعد دیگه جلوتر از بچه‌ها می‌رفتم و جلوتر از بچه‌ها می‌اومدم. شاید بچه‌ها اگه پنج دفعه رفتند من ده دفعه رفتم. چون واقعا دلم می‌خواست و خیلی بهم مزه می‌داد. البته وقتی هُلم داد همون لحظه اول دو تا فحش هم تو دلم بهش دادم ولی خیلی با این حرکتش حال کردم و همیشه وقتی عکسای راپل رو می‌بینم این خاطره توی ذهنم مجسم می شه. یعنی اگه می دید کسی می‌ترسه، بقول گفتنی؛ یه حالت دیوونه بازی درمی‌آورد و بچه ها رو شارژ می کرد تا ترسشون بریزه. یه روحیه‌ی خاصی تو دل بچه‌ها می‌نداخت و بچه‌ها هم که ماشالا نترس! می‌رفتند تو دل هر کار سختی، هر کاری که نشد باشه. کسی هم که ترسیده بود، همونجا ترسش می‌ریخت. راوی: آقای __________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi