eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مستجاب ربنا هستیم با زهرا فقط ما هم از اهل کِساء هستیم با زهرا فقط زائر آن قبر خلوت  کاش می‌دیدم نهان یک شب آنجا با شما هستیم با زهرا فقط جان ما، بر وصله‌های چادر مادر قسم ما به تو وصلیم تا هستیم با زهرا  فقط نام ما خط خورده بود و مادرت ما را نوشت پیش چشمت آشنا هستیم با زهرا فقط خانه‌ی ما هیات است و بیت ما دارالعزاست ساکن دارالشفاء هستیم با زهرا فقط اهل عالم  غرق غلفت، گرم سرگرمی  ولی ما در این دنیا کجا هستیم با زهرا فقط قلب ما گرم است با نام بلند فاطمه بیرقی در اعتلا هستیم با زهرا فقط با دو تیغ غیرت و همت به خیبر می‌زنیم ذوالفقار مرتضی هستیم با زهرا فقط بارها رفتیم دوزخ، برد ما را تا بهشت با خدا هستیم تا هستیم با زهرا فقط زائر هر پنج تن هستیم و زوار خدا موقعی که کربلا هستیم با زهرا فقط سهم فرزندان بد را هم کناری می‌نهد با خیال جمع ما هستیم با زهرا فقط مادر است مادر است و مادر است مادر است حال فهمیدم چرا هستیم با زهرا فقط @shia_poem
رسید از وسط شعله ها صدای دلت جگر خراش شد آن لحظه ناله های دلت نسوخت غیر در خانه ی امید علی میان آن همه مردم دلی برای دلت مسافرت که غریبانه روی خاک افتاد دل غریب علی سوخت پا به پای دلت کشید پنجه به رخسار آفتابِ علی کسی که کینه به دل داشت از وفای دلت مرا صدا نزدی بین آن در و دیوار _دلیل گریه_فدای تو و حیای دلت چه خوب شهر نبی با تو ساخت بعد نبی چه هیزمی که نسوزانده در عزای دلت صبور باش تو ای زخم سرخ غربت من فقط اذان فرج می شود شفای دلت @shia_poem
خانه‌ را بر سرم از داغِ خود آوار مکن جارو از فضه مگیر آب شدی کار مکن تب مکن  لرزه مکن  خوب شو و  خواب برو لب مگز  حرف بزن  دردِ خود انکار مکن نان نپز  خاک مگیر  آرد مکن  راه مرو بسترت جمع مکن  کار به اصرار مکن به خود از درد مپیچ  آب مشو  چهره نگیر بغلی باز کن و  حالِ حسن زار مکن   نفسی آب بنوش  آه مکش  سرفه مکن زخمِ خود تازه مکن  مقنعه خونبار مکن نفسم حبس نمان  آینه‌ام خورد مشو قسمتم خنده‌ی  نا‌مردمِ بی‌عار مکن حرفِ تابوت نزن  باز وصیت ننویس یاد محسن نکن و بر جگرم خار مکن گفتمت فاصله‌گیر  آتش و بغض و لگد است حرفی از من نزن و  تکیه به دیوار مکن گفتم ای در مشکن  شعله نزن  سینه مسوز زخم،  مسمار مزن  آه که مسمار مکن بقچه را باز مکن  باز کفن را مشمار صحبت از غسلِ تن و نیمه‌شبِ تار مکن دست لرزان و نخ و سوزن و چشمِ تارت آه ای یار مکن  یار مکن  یار مکن پیراهن را بسپار و غم گودال نخور زینبت را نشکن  صحبت دیدار مکن زینبت زار زند دشنه‌نزن تیغ مَبُر پیراهن را مکش و زخم تلنبار مکن جرعه‌ای آب، لبش خشک تنش پامال است نیزه‌ها را مشکن  این‌همه نیزار مکن شمر برگرد، گلو را سه نفر بوسیدند خنجرت بی‌اثر است  اینهمه اصرار مکن @shia_poem
بساط خوشی‌ رو برپا می کنم هرچی غصه باشه ، حاشا می کنم تا یه خُرده حالتو عوض بشه خودِ من درو به روت وا می کنم کاش خزون باغچمونو زرد نکنه کلبه‌ی گرممونو سرد نکنه میشه دستمو بگیری ، راه برم... دستِ خیبرشکنم درد نکنه خیلی وقته پیش تو نخندیدم بین مَردم غریبی‌هاتو دیدم الهی تصدقت ، غم نخوری! من خودم جواب سلامتو میدم برا دردام بودنِ تو مرهمه اگه جونمم برات بدم ، کمه نگو با دستِ شکسته کار نکن کدبانوی خونه‌اتم ، وظیفمه! سفره ی ساده‌ی ما بی نظیره سخته پخت و پز ولی دلپذیره آتیش تنور کمی زیاد بشه صورت سوخته ی من گُر می گیره سوختنم توو شعله‌ها تو رو سوزوند یه لگد میخ‌و به دنده‌هام کوبوند شیشهٔ عمر تو ، من بودم علی! پشت در شکستنم ، تو رو شکوند فرصت شادی مُهَیّا نمیشه دیگه زهرای تو زهرا نمیشه همه میدونن توو سن و سال من این‌قدر قد کسی تا نمیشه تو خودت شاهدی که چی کشیدم به تو خیره می شدم ، نمی دیدم چشم اگه کم‌سو بشه ، دردسره حسن و حسینو تشخیص نمیدم یه گوشه نَشین واسم عزا بگیر انتقام منو از غما بگیر قنفذ و مغیره رو محل نده میری مسجد سرتو بالا بگیر دوس دارم به وعده‌هام عمل کنم زندگی زهره ، واسَت عسل کنم تموم حسرتِ من ، محسنَمه! بچه امو نشد یه بار بغل کنم نمیخوام پشتتو خم کنم علی! داغ تازه ای علم کنم علی! خواهشاً مرگمو از خدا بخواه دعا کن زحمتو کم کنم علی! @shia_poem
شب بود و از خون‌گریه‌هایش ماه می‌سوخت عکس علی در چاه بود و  چاه می‌سوخت تنهاست...، دارد می‌کشد آب، آب نه اشک تا پیش زهرا آب هم در راه می‌سوخت از بس‌که آتش داشت در سینه عرق داشت می‌خواست تا آهی کشد که آه می‌سوخت تنها خیالی را میانِ خانه می‌شست طوری که پیش او رسول‌الله می‌سوخت اسما بریز آب روان باید بشوید آن خانمی را که در آن درگاه می‌سوخت عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان از بسکه با  اُماه یا اُماه  می‌سوخت در بینِ دندان  آستین را داشت زینب خود را حسینش گاه می‌زد گاه می‌سوخت دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار از زخمهای همسری همراه می‌سوخت دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ... می‌زد نفُس می‌گفت: یافتاح  می‌سوخت خون می‌چکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت در زیر کوهِ داغ گویا کاه می‌سوخت * * از علقمه هم آب را می‌بُرد عباس در بین گهواره لبی جانکاه می‌سوخت با مَشک، سقا در میان راه می‌ریخت بی آب سقا  در میان راه می‌سوخت با سر عمو اُفتاد زهرا بود و می‌دید در شعله  زُلفِ خیمه‌های شاه می‌سوخت آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی گیسوی طفلی رو به قربانگاه می‌سوخت وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه زینب تمام راه  با این ماه می‌سوخت @shia_poem
باز ما را می‌خرند اهل کرم زهرا که هست می‌رسد از دست خوبان دَم‌به‌َدم زهرا که هست این و آن گفتند روی ما حسابی باز کن گفتم آنان را: چه غم از بیش و کم زهرا که هست راهِ ما را فاطمه ترسیم کرده، بعد از این برنمی‌گردیم حتی یک قدم زهرا که هست عاقبت دنیا به زیر بیرق ما می‌رود تاکه می‌سازیم نقش هر علم زهرا که هست آنکه دارد بیم، همخون من و تو نیست نیست شیعه پیروز است، بر شامِ ستم زهرا که هست مستحق یک زیارت نیستیم اصلاً، ولی نه، نمی‌گردیم دلتنگِ حرم زهرا که هست سفره‌ی ما نیست خالی، مادریش را ببین می‌رسد پشت هم از آلِ کرم زهرا که هست یک مدینه دشمنِ نام علی بود و علی.. ..روز و شب می‌گفت ای دنیای غم زهرا که هست بعد زهرا مادرِ این خانه دیگر زینب است دشمنش فریاد می‌زد پشت هم زهرا که هست بعد از این جانی ندارد مرتضی زهرا که نیست رفت و ای دنیا ندانستی تو هم زهرا که هست @shia_poem
نامت همیشه زمزمه ی بی امان ماست ما اهل خاک و روضه ی تو آسمان ماست در زیر سقف روضه ات ای صبح بی غروب تنهاترین مجال تنفس، از آن ماست محتاج نور نیست هر آنکس تو را شناخت مهرت چراغ خانه ی هر دو جهان ماست مادر شدی و لحظه به لحظه حواس تو در پیش "اعتقاد دل" و "آب و نان" ماست ذکر شریف فاطمه، ای خیر دستگیر سنگین ترین عبادت روی زبان ماست داغ تو را نه اینکه فقط گریه می کنیم امروز درس فاطمیه، امتحان ماست واجب ترین فریضه ی ما فاطمیه است این اعتقاد قاطبه ی دوستان ماست صورت کبود روضه ی دیوار و کوچه ایم این زخم های سرخ همیشه نشان ماست جان داده ای به راه امامت که همچنان نام علی هنوز بلند از اذان ماست @shia_poem
584.4K
فوری ومهم❗️ پیام یکی از رزمندگان درلبنان
بوی عصیان می دهد گرچه جسارت های من تو کرامت می کنی وقت سماجت های من باز هم شرمنده ام از اینهمه بار گناه باز هم می بخشی ام قبل از ندامت های من هیچکس گوشش به حرفم نیست جز تو ای رفیق می نشینی نیمه شب ها پای صحبت های من بچه ی لجبازم اما دوستم داری خدا خاک می ریزی خودت روی لجاجت های من آنقدر تو آبرویم را خریدی پیش خلق که کسی اصلاً نزد حرف از فضاحت های من تا گره بر کار من افتاد، کارم شد درست هست محتاج کمی انگور، حاجت های من حال ما بیچاره ها با یاعلی خوش میشود شوق ایوان نجف دارد زیارت های من ذکر تسبیح شب جمعه حسین است و حرم قیمتی تر میشود با او عبادت های من با لب خشکیده در مقتل صدا می زد حسین .... زیر و رو شد با نوک چکمه قرائت های من گفت مادر جان بمیرم زخم پهلو بدتر است ... از هزار و نهصد و اندی جراحت های من اولین بار است می دزدم نگاهم را ز تو! فکر آن پیراهنی یا این خجالت های من؟ @shia_poem
خواستم کاری کنم در کوچه ها اما نشد خواستم با سر بگیرم ضرب سیلی را نشد بسته شد یک چشم مادر بعد داغ کوچه ها آنچنان که چند ماهی جز به زحمت وا نشد یاس هجده ساله بعد از ماجرای در خمید اینچنین حتی به پیری قدِّ یک زن تا نشد بعد محسن هر چه با امید می گشتم ولی بین اهل خانه یک لبخند هم پیدا نشد فضه مادر شد برای مادرم در پشت در مادر اما بعد محسن دیگر از جا پا نشد عرش از خون گریه های مادرم لرزید و حیف... حیف اما قلب مردم باز هم احیا نشد کوچه را فردا که می شستم ز خون مادرم دیگر این دنیا به چشمم لحظه ای زیبا نشد @shia_poem
چه کسی دیده که خورشید زمین گیر شود چشمه زندگی از زندگیش سیر شود یک نفس آید و صد درد به همراه آید گاه از روزنه‌ای سیل سرازیر شود آه طفلان همه آن است اجل زود رسد آه مادر همه آن است اجل دیر شود یک نفر آه کشد چند نفر گریه کنند آینه چون شکند آینه تکثیر شود ریسمان دید به دست علی از پا افتاد گاهی از واقعه ای تلخ جوان پیر شود بین دیوار و در از درد به خود می پیچید گر که پهلو شکند درد فراگیر شود آتش از چار طرف حلقه به دورش می زد وای اسیری که در این شعله به زنجیر شود میخی ای وای به در بود ولی کاش نبود تا که با هر نفس فاطمه درگیر شود هر چه کرد از وسط شعله نشد برخیزد شعله می خواست که پروانه زمین گیر شود یا علی گفت و به پا خاست و در کوچه دوید زخم‌هایش نتوانست عنان گیر شود دست انداخت که جان دو جهان را نبرند یک غلاف آمد و نگذاشت جهان گیر شود @shia_poem
ای رفیق روز تنهایی ، تو تنهایی چه قدر تو کجا و ما کجا دلواپس مایی چه قدر راه معلوم است و ما بیراهه گردی می کنیم خسته از بی دردی ما اهل دنیایی چه قدر راه را اصلا نبستی بر رفیق نیمه راه من که از شرمندگی مُردم ، تو آقایی چه قدر تو طلبکاری از این چشمان‌کور من چه قدر من بدهکارم بر آن چشم مسیحایی چه قدر من ندیده دیدمت در جای جای این جهان یوسف گمگشته ی زهرا تو پیدایی چه قدر در زدی خانه به خانه ، هیچ کس یارت نشد آه آقای غریب ما تو زهرایی چه قدر ........ آخرش جان می دهم از غسل روز آخرت مادر بازو شکسته ! فکر مولایی چه قدر @shia_poem
در پهنۀ آسمان چه دیده‌ست شهید؟ لبخند زده‌ست و پر کشیده‌ست شهید گفتیم که مرگ نقطۀ پایان است دیدیم به پایان نرسیده‌ست شهید
اگرچه دوست، ندیده گرفته اعمالم همان گدای خطاکار و غرق اِشکالم وصال یار چه دارد که در فراقش نیست؟ کجاست حالِ خوش من؟ ... هنوز بدحالم گلایه از قفسِ نفس می کنم تا صبح نمی برد به هوایش مرا دو تا بالم به دام حیله ی خناس ها گرفتارم کشیده مکر شروران، مرا به چنگالم کسی به تاجرِ خسران زده نمی خندد گناه کردم و آتش زدم به اموالم اگرچه غربت من را کسی نفهمیده ... اگرچه نیست کسی یار من در این عالم ... سلام من به همه نوکران آقایم که وقت روضه می آیند باز دنبالم یکی کمک بکند، مادری زمین خورده زمان ذکر مصیبت که می رسد، لالم برای دست ورم کرده اش، دلم خون است بیاد درد قنوتش هنوز می نالم لباس یاس، تن لاله را نمی پوشاند بیاد بسترِ خونی، مریضْ احوالم چهل نفر به زنی باردار، لطمه زدند نگفته بی خبر از آن هجوم و جنجالم صدای میخ در آمد، صدای زهرا نه! کنار شعله ی آن در، به فکر گودالم فدای آنکه فرو رفت نیزه در دهنش برای پیرهنی، پاره پاره شد بدنش @shia_poem
با نسیمی غنچه پرپر می‌شود طوفان چرا!؟ در غباری کرده‌اند آیینه‌ را پنهان چرا!؟ "لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمن"*، جای خود با هجوم شعله‌ها در می‌زد این مهمان چرا!؟ "در" همینکه سوخت به زهرا پناه آورده بود تازه فهمیدم که از لولا شد آویزان چرا! آن دری که "ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين" از خجالت سوخت که اینگونه شد ویران چرا! دستگیرِ هر دو عالم دست‌هایش بسته بود گفت: افتادی به روی خاک زهرا جان چرا!؟ فاطمه هرروز اشک و مرتضی هرروز اشک سرزده در ساحت آیینه‌ها باران چرا!؟ حال زینب را چنان مویش پریشان می‌کند می‌شود با شانه کردن شانه‌اش لرزان چرا!؟ . . . با حضور فاطمه حتی کفن گل می‌دهد مثل درد او ندارد، خون او پایان چرا!؟ *«پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ. هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهمان‌نواز باشد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧) @shia_poem
تا شعله دست بر پَرِ خَیر‌ُ النِّسا گذاشت ما را میان غصه‌ی بی انتها گذاشت باران کجاست؟! شمعِ نبی ذرّه‌ذرّه سوخت... آتش چه حسرتی به دلِ ابرها گذاشت دیوار و در مجال تقلّا نمی دهند باید برای بال‌شکسته فضا گذاشت در هیچ مَسلَکی زدنِ زن روا نبود لعنت بر آن‌که بدعت خود را بنا گذاشت یک بی‌حیا که حُرمتِ چادر نمی شناخت روی حجاب عصمت حق ، ردِّ پا گذاشت آئینه را فشار لگد ، تکّه تکّه کرد... آنقَدر خُرده‌شیشه دمِ خانه جا گذاشت! مسمارِ خسته فاطمه را تکیه‌گاه دید سَر را به روی مخزن سِرِّ خدا گذاشت وقتی که گفت : فضّه خذینی!...، عـلـی نشست مشکل زنانه بود...، که حیدر رها گذاشت ▪️ بندِ طناب ول‌کُنِ دستِ علی نبود سلمان به روی پیکر زهرا ، عبا گذاشت @shia_poem
ستم‌گران همه از خشم، شعله‌ور بودند به خون چلچله از تیغ تشنه‌تر بودند... همان گروه که با دعوی مسلمانی اسیر پنجۀ تزویر و زور و زر بودند، همان گروه که از فیض صحبت معصوم به زعم خود، همه اصحاب معتبر بودند اگر نبود طلوع ستارۀ اسلام هنوز در طلب کفر، ره‌سپر بودند اگر نبود فروغ هدایت نبوی، هنوز دشمن خون‌ریز یکدگر بودند بهار وحی که چشم از جهان فرو می‌بست، معاشران گل، از غصه خون‌جگر بودند هنوز روی زمین بود چلچراغ امید، که این گروه در اندیشۀ دگر بودند در سقیفه گشودند و چشم دل بستند، تمام مدعیانی که فتنه‌گر بودند چه زود خاطره‌های غدیر رفت از یاد چه زود در پی ایجاد شور و شر بودند برای بستن دست برادر خورشید، سپیده‌دم دَم دروازۀ سحر بودند خدا گواست که در کوچۀ بنی‌هاشم ز قدر و حرمت آن خانه، باخبر بودند ولی دریغ که آن دست‌های نامحرم، برای چیدن گل، همدم تبر بودند بَدا به حال کسانی که روز غارت باغ سکوت کرده و تنها نظاره‌گر بودند کسی نگفت که نوغنچه‌های یاس کبود درختِ طیبۀ وحی را ثمر بودند کسی نگفت که این آیه‌های نورانی، برای شوکت اسلام، بال و پر بودند... شکست شاخۀ طوبی در آستانۀ در، و خلق، شاهد الماس‌های تر بودند به جز حمایت از باغبان چه می‌کردند؟ سه‌چار غنچه و یک گل، که پشت در بودند... @shia_poem
اُمید خاک و خورشید تا ابر و باد زهراست حاجاتِ هیچ ما و   لطفِ زیاد زهراست تنها نه دست ما را پُر کرده است امروز چشم امید ما در روزِ معاد زهراست ما همچو برگ ریزان  چون ابرها گریزان آورد آنکه ما را  در اتحاد زهراست ارث از مکارمِ او  برده است هر امامی آری کریم زهرا  آری جواد زهراست آن‌کس که وقت فتنه  بازیِ خصم روکرد آن‌کس که فرصتی بر  دشمن نداد زهراست در زیرِ چادرِ او  حرف از شکست، هیهات بی او تنفسِ ما یک دم مباد، زهراست! وقت مصاف مولا می‌رفت با دل قرص می‌دید آنکه پشتش می‌ایستاد زهراست ای شهرِ سرد و سنگی بی مهری و دو رنگی آنکه تو را درآورد از انجماد زهراست ما را یتیم کرده آن کس که زد به رویش یک عمر گریه زهرا  یک عمر دادِ زهراست هیزم به روی هیزم  تا دید گفت مقداد اینکه به پشت در هست ای قومِ‌عاد  زهراست گردیده بود قنفذ  همدست با مغیره آنکه میان این دو  در خون فتاد زهراست @shia_poem
سیلیِ سردِ خزان؛ گشت و گذارم را گرفت ارغوانی کرد یاسم را، بهارم را گرفت پیر شد، قامت کمان شد یارِ هجده ساله ام یک لگد با یک غلافِ کهنه یارم را گرفت در کنار غصه ها سنگ صبوری داشتم رفت با بیطاقتی؛ صبر و قرارم را گرفت دردِ پهلوی شکسته، دردِ بازویِ کبود همسرم را...دلخوشیِ روزگارم را گرفت روزها دستاس چرخاند و برایم پخت نان روزگارم شب شد و لیل و نهارم را گرفت خانه ام شد بی صفا، گمکرده دارم ای خدا... بشکند دستی که یارِ خانه-دارم را گرفت بشکند پایی که زد بر دربِ باغم بیهوا میوه ام افتاد و شش-ماهه-انارم. را گرفت کودکانم آه خیلی زود بی مادر شدند بغضشان هنگام ِ گریه؛ اختیارم را گرفت صبر کرد و از خجالت ذره ذره آب شد داغِ زهرا(س) اقتدارِ ذوالفقارم را گرفت * کینه های کهنه را همراهِ هیزم جمع کرد آمد آن نامردِ پستی که نگارم را گرفت بیکسم کرد و گرفت از من کس و کارِ مرا آتشم زد قاتلش! ایل و تبارم را گرفت من فقط از قلعهٔ خیبر "دری" کَندم ولی او لگد زد بر "در" و دار و ندارم را گرفت! @shia_poem
خونه بی لبخند زهرا آسمون بی ستاره ست اینو حیدرت می دونه دنبال یه راه چاره ست بعد زندگیِ با تو به چی دل خوش کنه حیدر قلب من رو کن تصور وقتی زینب میگه مادر با چی حالت خوب می شه ای فدای اون ناز ابروت جون محسنت نگی که با نگاه به چوب تابوت کی گمون می کرد یه روزی عوض گهواره ساختن برا تو تابوت بسازم توو حیات خونه ام من شبا می پرم ز خواب با صدا خس خس نفس هات دیگه بی عصا سه ماهه نمی تونی پاشی از جات با خداحافظی تو جلو چشمام مرگ و دیدم مثله اون روز پشت در که عبامو روتو کشیدم سپرم شدی تلافی اُحد و زخمای بسیار اون نود تا زخم کجا و پهلو و شکاف مسمار شنیدم که توو حکومت قنفذ از خراج معافه اشک من میگه که این کار مزد ضربه ی قلافه قلاف قنفذ چه جوری جلو چشمام با تو لج کرد میخ در که داغ شد و بعد راهشو به پهلو کج کرد با فشار درب و دیوار داغ محسن و چشیدی نمی دونم که چه جوری میخ و از پهلوت کشیدی ناحلةُ جسم تویی که چیزی از تنت نمونده ردِ پنجه ی کیه که رُخ ماهتو پوشونده در و با هیزم سوزوندن آتیشا به بازوت افتاد بعد این که در شکستش افتادی و در روت افتاد @shia_poem
با تو برای من غم عالم نماندنی است با من بمان که با من و تو  غم نماندنی است این غم کجا برم که برایم میان شهر یک یار مانده است که آن هم نماندنی است گفتم طبیب آمد و تا دید وضعِ در برگشت و رفت و گفت مریضم نماندنی است پهلو و سینه، صورت و بازو، عزیز من با این همه جراحت مبهم نماندنی است مرهم گذاشت زینب و دادت بلند شد با گریه گفت این تن درهم نماندنی است مثل خیال گشته‌ای و گفت بسترت بیهوده است افاقه‌ی مرهم..‌. نماندنی است تا فرصت است بوسه بگیر از حسین که.. ..بر روی نیزه ماه محرم نماندنی است بوسه بگیر از بدنش که همین بدن  زیر هزار ضربه‌ی محکم نماندنی است *ميسوزم از غمی كه ميان هزار خصم يک يار مانده بهر تو ، آن هم نماندی‌است @shia_poem
پرتلاطم مثل دریا پشت این در ایستاده پشت این در، جاریِ آیات کوثر ایستاده آن‌طرف طوفان غیرت، پای دین حق نشسته این‌طرف دریای عصمت، پشت حیدر ایستاده ریشه در خاک ازل دارد که این‌سان راست‌قامت روبروی -تا قیامت قوم ابتر- ایستاده پشت این در، جبرئیل -آن عند ذی‌العرش المکین- تا اذن از ناموس ِحق گیرد، مکرر ایستاده تا ببوید عطر آن سیب بهشتی را دوباره بر در این خانه، صبح و شب پیمبر ایستاده اینک اما... آتشی بر دامن این در نشسته پشت در، پروانه‌ای افروخته پر ایستاده شعله از شرم بد اقبالیِ خود می‌سوزد آنک دست بر دامان در، بی‌تاب و مضطر ایستاده شعله در اقبال شومش دیده شاید دختری را در بیابان -آتش افتاده به معجر- ایستاده یک پدر -افتان و خیزان- هر قدم را پیر می‌شد هر قدم، بر تکه‌ای از نعش اکبر ایستاده مادری آن‌سوی خیمه، بر لبش لالایی اصغر تا نبیند شرم شوهر را، عقب‌تر ایستاده کربلای چار بود و دست‌بسته ته‌نشین شد چشم بر در، مادرش تا روز آخر ایستاده امر فرمانده به ماندن بود، تا فرمان بعدی او چهل سال است -تنها- تنگ معبر ایستاده این‌طرف گودال خون‌پالا و آن‌سو تل مضطر آن‌طرف‌تر مادری با دیده‌ی تر ایستاده خواهری تا یک نشان از کهنه پیراهن بیابد روی تلی از سنان و تیر و خنجر ایستاده وارثان غیرت‌اند این قوم، آنک نوجوانی بی لباس رزم، رودرروی لشکر ایستاده سال‌های پیش هم، در غربت دلتنگ کوچه‌ کودکی -بر پنجه- بالاخواه مادر ایستاده ساکت و غمبار -خانه- بغض، در جانش نشسته مدتی را... مادرِ این خانه، کمتر ایستاده می‌فروغد -همچنان- این ماه، حتی در مُحاقش تا فلک برپاست -با خورشید و اختر- ایستاده لیلةالقدری که دنیا، وسع درکش را ندارد در طلوعنده‌ترین آفاقِ محشر ایستاده @shia_poem
دیروز بود انگار عشقت در گلم رفت‌ گفتی علی!غم‌های عالم از دلم رفت.. دیروز بود انگار با تو پا گرفتم خندیدی و آرام دستت را گرفتم دیروز بود انگار شب را کور کردیم یک خانه کوچک به زحمت جور کردیم دیروز بود انگار رونق داشت باغم با بودن تو غم نمیامد سراغم دیروز بود انگار گل با شمع بودیم شب‌ها سر یک سفره باهم جمع بودیم دیروز بود انگار دنیا کام من بود در شهر عنوانم علی صف شکن بود دیروز بود انگار دادم این خبر را گفتم که زهرا هست بفروشم سپر را دیروز بود انگار فکرم ماندنت بود زیباترین اوقات من نان پختنت بود دیروز بود انگار با شور جوانی می ایستادی تا نماز شب بخوانی امروز اما غم گرفته خانه ام‌ را سر درد اذیت میکند ریحانه ام را امروز اما هر نمازش بی قنوت است هرچیز میگویم جواب او سکوت است امروز اما راه من بن بست خورده بانوی من سیلی ز مردی پست خورده امروز اما بخت حیدر واژگون است هرجای بستر را که میبینیم خون است امروز اما سوخت مغز استخوانم با من وصیت کرد بانوی جوانم امروز اما غم دلم را زیرو رو کرد از حال زهرایم مغیره پرس و جو کرد امروز اما کوثر من در مدینه زخم عمیق میخ در دارد به سینه امروز اما خاک شسته جامه ام را گم کرده ام در کوچه ها عمامه ام را.. امروز اما سر به زیر شهر هستم دنیا بدان من با تو دیگر قهر هستم امروز اما داغ زد بر روی داغم فرمود وای از کشته ی خاک عراقم.. گفتم حسین دیدم دو چشمان ترش را فرمود میبرند لب تشنه سرش را @shia_poem
فاطمیه خط به خط درس ِ ولایت پروری ست استقامت راهِ زهرایی ست(س) راهِ مادری ست غزه و لبنان و سوریه نبردش حیدری ست حملهٔ شیرانِ ایرانی یقیناً خیبری ست یاری از حق را نکن تعطیل؛ یازهرا(س) بگو نذر نابودی اسرائیل؛ یازهرا(س) بگو درس ِ -ماندن با امام- از کربلا باید گرفت رزقِ -محکم ایستان در بلا- باید گرفت محفلی سرشار از ذکر و دعا باید گرفت إذنِ فتحِ قدس را در روضه ها باید گرفت گریه کن در روضه با تحلیل؛ یازهرا(س) بگو نذر نابودی اسرائیل؛ یازهرا(س) بگو بازهم لشکرکشی کرده ست ابلیس ِ جهود قتل عام مسلمین با دستِ قوم ِ بی وجود هر چه آتش هست بر می خیزد از گورِ یهود میشود برچیده با دستانِ حزب الله زود مثلِ امواجِ فرات و نیل؛ یازهرا(س) بگو نذر نابودی اسرائیل؛ یازهرا(س) بگو نفْس را از بندِ هیچ و پوچ ها آزاد کن در وجودت باورِ رزمندگی ایجاد کن باورِ دشمن-ستیزی را بیا فریاد کن پس را؛ را یاد کن تا مقامش را کُنی تجلیل؛ یازهرا(س) بگو نذر نابودی اسرائیل؛ یازهرا(س) بگو هر چه باطل؛ بیشتر شرّ و حماقت میکند از فلسطین بیشتر ایران حمایت میکند محضِ این کفتارِ صهیون که جنایت میکند- غرّش ِ یک وعدهٔ صادق کفایت میکند پابه پایِ فاتح و سجّیل؛ یازهرا(س) بگو نذر نابودی اسرائیل؛ یازهرا(س) بگو لحظهٔ فتح الفتوح است و مشخص میشویم عاقبت آسوده از این قوم ِ نارَس میشویم شاهدِ مرگِ نتانیاهویِ ناکَس میشویم زائر هر سالهٔ بیت المقدس میشویم دولت حق میشود تشکیل! یازهرا(س) بگو نذر نابودی اسرائیل؛ یازهرا(س) بگو میرویم و بر شهادتنامه امضا میرسد إذن، از فرماندهٔ کلّ قوا؛ تا میرسد و دارد نوبتِ ما میرسد این نبرد آخر به ویرانیِ حیفا میرسد تا سپاهِ حق شود تکمیل؛ یازهرا(س) بگو نذر نابودی اسرائیل؛ یازهرا(س) بگو منجی عالم می آید! میشود وقتِ قیام کعبه گفته منتظر باشید! می آید امام میرسد مولایمان با ذوالفقارِ انتقام هست بی تردید، کارِ ظالمان، دیگر تمام گشته در امرِ فرج تعجیل؛ یازهرا(س) بگو نذر نابودی اسرائیل؛ یازهرا(س) بگو! @shia_poem