🔆
🔅🔅
🔅💠🔅
🔅💠💠🔅
🔅💠💠💠🔅
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_بیست_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
معاویه دستش را جلو آورد، ریش مرا به دست گرفت و گفت:
ای پدرسوخته! مرا ترساندی، گمان کردم علی پشت #دروازه های شام است...
حرفش را بریدم و گفتم:
درست پنداشتی علی پشت دروازه های شام است. هر وقت اراده کند، وارد خواهد شد.
دوباره نشانه های ترس بر چهره اش آشکار شد. گفت:
درست حرف بزن عمروا على كجاست؟
چرا کسی به من نگفت او حمله را آغاز کرده است؟
گفتم:
اگر این نامه ها را درست خوانده بودی، می دانستی علی حمله ی خود را از ماه ها قبل آغاز کرده است. على اگر تاکنون کاخت را بر سرت ویران نساخته، به این دلیل است که از جنگ بین دو سپاه #مسلمانان واهمه دارد.
صبوری پیش ساخته تا به سر عقل بیایی. اما تو دوست قدیمی ام به جای تجهیز مردم و مقابله با علی، این جا نشسته ای و شراب می نوشی و با گیسوان کنیزکان سیاه چشم شامی بازی می کنی؟!
این کارهای تو دلم را برمی آشوبد. تو باید به خود بیایی و از همین امروز شروع کنی که فردا خیلی دیر است.
مردک که انگار مستی از سرش پریده بود، گفت:
روباه پیر!
بی جهت نبود که تو را نزد خود فراخواندم... باید چه کرد؟
دست دراز کردم و جام شراب را برداشتم و گفتم:
تو برای خریدن این جام زرین چند دینار داده ای؟ صد دینار؟
دویست دینار؟
هرچه داده ای کاری ندارم؛ در این جام، شرابت را میریزی و می نوشی، نوش جانت... با هر نفسی که می کشی، دینارهایی از خزانه ات هزینه می شود؛ از خورد و خوراکت گرفته تا کنیزکان و محافظان جانت که هزینه شان می کنی. آن وقت انتظار داری من برای حفاظت از جان و تخت و تاجت بدون چشم داشتی حرف بزنم و بگویم برای فرار از دهان شیر چه باید کرد؟
فکر کرده ای من پیر و خرفت شده ام؟
معاویه جام شراب را از دستم گرفت، آن را پر کرد و چند جرعه نوشید و گفت:
حالا فهمیدم می خواهی چه بگویی. حرف آخرت را بزن؛ بگو چه می خواهی؟
گفتم:
حکومت مصر... حکومتی که روزی عثمان از من گرفت و اینک جانشینش آن را باز می گرداند.
معاویه جام را تا ته سر کشید و گفت:
از تو دیگر گذشته که حاکم مصر و یا هر جای دیگری شوی... پایت لب گور است. بهتر نیست در کنار من باشی تا وقتی که پیک مرگ از راه برسد؟
با خنده گفتم:
من تا تو را با دست های خودم در گور نگذارم نخواهم مرد... مصر را به من بده و خود را از گوری که علی برایت کنده #خلاص کن!
معاویه لبخند زد و گفت:
مصر مال تو روباه پیر؛ به شرطی که نخست کار على را بسازیم.
گفتم:
باید آنچه را که گفتی مکتوب و مهر کنی.
گفت:
یعنی حرف مرا باور نمی کنی؟
گفتم:
خیر!
تو را خوب می شناسم؛ اگر مرد مکر و حیله نبودی این همه سال نمی توانستی حاکم شام باشی.
مگر یادت رفته وقتی عثمان به خلافت رسید، خواست از حکومت خلعت کند و نتوانست از بس که با حیله تدبیر کردی؟
تا جایی که او بعدها فکر کرد حاکمی چون تو در جهان عرب یافت نمی شود!
اما من تو را خوب میشناسم معاویه...
امیری مصر را بنویس و مهر کن و سپس از این شراب برایم بریز که جگرسوز باشد.
#ادامـــہ_دارد ...
♦️@chaharrah_majazi
ترور رسانه
دوستان #معنویت رو از انسان بگیرند دیگه تفاوت خاصی با #حیوان نداره +مگه نه....؟
🔴 #روسپـــی خانـــه هــای عروســــــکی
افتتاح فاحشــه خانه هایی با عروسک های سیلیکونی❗️
👈 یعنی در این فاحشه خانه، خبری از دختران خـراب و فاحشـه نیست و تمام بازیگران این فاحشه خانه #عروســـک هستند.
عروسک های انسان نمایی که کاربرد #جنســی دارند و عموما با انـدام های فیزیــکی #زنــانه، توسط یک شرکت چیـنی ترکمپانیون ساختــه می شوند.
این عروسک های انسان نما طبق سلیقه های مختلف تولید و با قیمتی بسیار #ارزان به فروش رسیده و در دسترس مردم قرار گرفته است.
در ابتدا #هــدف از تولید این عروسک ها را برای جلوگیری از رشد و موالید در کشور های پرجمعیتی مانند چین و هندوستان و همچنین برای جلوگیری از انتقال بیماری های واگیردار همچون ایدز و هپاتیت اعلام کردند، اما اخیرا این اقدام را #کمک به جامعه بشــری به خصوص #جوانان بعضی کشور ها که در محدودیت به سر می برند اعلام کرده اند.
به گفته ی بسیار از دانشمندان، نتیجه رواج و استفاده از این عروسک ها شیوع رفتار های بیمارگونه پرخاشـگری های جنسـی بدون توجه به ابعاد روحــی و روانــی رابطه جنسـی است.
در پی این خبر، تعدادی از علماء و اندیشمندان اسلامی با اعلام موضع نسبت به این پدیده جدید غیراخلاقــی به #حـــرام بودن استفاده از آن تـأکید کردند.
💠 #چهار_راه_خبری
با ما همراه باشید👇
@chaharrah_majazi
#روسپی_خانه_های_عروسکــی
⚜ و باز نگاه ابزاری به زنــان در قالب عروسـک های جنســی
#ادامه خبــر👇
http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
⚡️
⚡️⚡️
⚡️💎⚡️
⚡️💎💎⚡️
⚡️💎💎💎⚡️
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_بیست_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
وقتی خندیدم، نخست اخم کرد سپس با صدای بلند خندید و گفت:
هنوز همان #مارمولکی هستی که بودی... روزگار عوض شده اما تو هرگز!
گفتم:
اما من استادی چون تو دارم، بگویم کاغذ و دوات را بیاورند؟
گفت:
تعجیلی نیست، حکمت را خواهم نوشت، اما نخست بگو میخواهی با علی چه کنی؟
چه #نقشه ای در سر داری؟
گفتم:
من یک هفته فرصت می خواهم تا درباره ی مردم شام #مطالعه کنم؛ باید دید مردم تا چه اندازه در کنار تو خواهند ماند.
گفت:
خیالت از جانب مردم شام آسوده باشد؛ آنها #دل با ما دارند.
گفتم: من تا خود این نکته را نیازمایم، باور نمی کنم.
گفت:
می پذیرم؛ یک هفته فرصت داری، سپس بگو چه باید کرد.
بیست سال است که خاندان #بنی_امیه بر شام حکومت می کنند. مردم این سرزمین چون از مرکز حکومت دورند، علی را به خوبی نمی شناسند و با گذشته ی درخشان او ناآشنایند.
پس می توان به راحتی علی را #قاتل عثمان معرفی کرد. جنگ علی با عایشه همسر پیامبر در بصره و کشته شدن طلحه و زبیر دو تن از صحابه ی پیامبر نیز مزید بر علت است تا شامیان بر عليه على شورانیده شوند.
ما دلایل کافی برای قاتل نمایاندن علی داریم؛ کافی است #تبلیغاتی گسترده بر عليه على راه بیفتد، در این صورت مردم شام برای حفظ دین خود مقابل على خواهند ایستاد.
امروز عصر من و معاویه خلوت کرده بودیم. همین نکات را به او گفتم و گفتم که اولین گام را باید او بردارد و امروز عصر پس از اقامه ی نماز، برای مردم سخنرانی کند؛ بگوید علی از دین خارج شده و او قاتل عثمان است.
گفتم:
به دنبال سخنرانی تو، ما عده ای را اجیر می کنیم و آنها را بین مردم خواهیم فرستاد تا بر علیه علی تبلیغ کنند، او را لعن نموده و #خارجی اش بخوانند.
باید هر روز، بلکه هر ساعت #تبلیغات ضد على را گسترش دهیم. امامان جماعت مساجد شام را جمع کن و از آنان بخواه که از لعن و ناسزا و نفرين على #نهراسند. باید از علی #چهره ای وحشتناک در بین مردم بسازیم.
معاویه سرش را تکان داد و گفت:
خوب! دیگر چه؟
گفتم:
دیگر این که به بزرگانی چون سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه و اسامة بن یزید در مدینه نامه هایی بنویس. شنیده ام آنها با علی بیعت نکرده اند و راضی به جنگیدن علی در بصره نبوده اند. به آنها بنویس که على قاتل عثمان و برخی صحابه ی پیامبر اسلام است. اگر آنها با تو همراه شوند، خواهند توانست علی را در مدینه و مکه و سایر بلاد حجاز، تضعیف کنند. ایجاد شکاف در باران علی، قدم بعدی است که باید با جدیت پیگیری شود.
معاویه با تبسم و نگاهی مشکوک که نمی توانستم بفهمم پشت آن چه نهفته است، پرسید:
خوب! قدم بعدی؟
گفتم:
باید #جاسوسانی به کوفه بفرستیم. آنها وظیفه خواهند داشت آنچه را در کوفه اتفاق می افتد مو به مو به ما گزارش کنند. ما باید بدانیم در جبهه ی علی چه می گذرد.
معاویه گفت:
خوب! بعد؟
گفتم:
خودت را آماده کن؛ وقت نماز عصر نزدیک است، باید به مسجد برویم.
با کنایه گفت:
#وضو هم باید بگیریم.
🍃@chaharrah_majazi
برا دوستان کپی کنید فقط با لینک😍
⚡️
⚡️⚡️
⚡️💎⚡️
⚡️💎💎⚡️
⚡️💎💎💎⚡️
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_بیست_و_سوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
گفتم:
برای لعن و نفرين على، وضو واجب است، اما برای نماز، تو بهتر می دانی...
گفت:
حالا خبری از من بشنو؛ عبيدالله از مدینه به شام آمده است. او اینک در نزد ماست.
با تعجب پرسیدم:
عبیدالله بن عمر؟
گفت:
بله؛ عبيدالله بن عمر که در زمان عثمان سه نفر را به قتل رسانده بود. او از ترس على که گفته بود باید #قصاص شود، فرار را بر قرار ترجیح داده است.
گفتم:
بهتر از این نمی شودا عبیدالله پسر خلیفه ی دوم است. نقشه هایمان با وجود او به خوبی پیش خواهد رفت. مردم خواهند دید که علی حتی قصد جان فرزند خلیفه ی متوفی را دارد.
دقایقی بعد، با هم به طرف مسجد به راه افتادیم.
نماز عصر به امامت او خوانده شد. بعد از نماز، به منبر رفت. فکر نمی کردم بتواند سخن به نکویی بگوید، اما الحق که بر اریکه ی سخن سوار بود. #چهره ای از علی ساخت که من هم باورم شده بود علی کافر شده است!
بعد از سخنرانی، دوش به دوش هم از مسجد بیرون آمدیم و در حالی که در محاصره ی مأموران حفاظتی بودیم، به طرف کاخش که فاصله ی زیادی با مسجد نداشت به راه افتادیم. در بین راه، جوانی مقابلمان ایستاد و با صدای بلند گفت:
عرضی دارم یا امیرا
مأموران خواستند او را از سر راهمان کنار بزنند، من مانع شدم و گفتم:
بگو #جوان! چه میخواهی بگویی؟
جوان جلوتر آمد و گستاخانه گفت:
یا امیرا این دروغ ها و تهمت هایی که به على روا داشتی چه بود؟
از خدا نمیترسی که پاک ترین مرد خدا در روی زمین را دشنام می دهی و او را قاتل و کافر می نامی؟!
نگاهی به معاویه انداختم؛ چهره اش سرخ شده بود و #خشمی زود هنگام او را در بر گرفته بود.
فرماندهی محافظان جلو آمد و شمش و از غلاف بیرون کشید. مانع انجام کاری از سوی او شدم و گفتم:
عقب بروید! بگذارید این جوان حرفش را بزند.
معاویه گفت:
چگونه اجازه بدهم او به من #جسارت کند؟!
دستور می دهم سرش را از بدنش #جدا کنند!
گفتم:
صبور باشید قربان، بگذارید حرفدهایش را بزند.
جوان گفت:
على قاتل عثمان نیست؛ اگر چنین بود، بسیاری از صحابه و همه ی مردم حجاز و عراق با علی بیعت نمی کردند. علی خلیفه ی مسلمین و جانشین رسول خداست و سر پیچی از او یعنی پشت و نمودن به دین خدا و سنت رسول الله !
جوان همچنان داشت یاوه سرایی می کرد که نفهمیدم چگونه معاویه به فرماندهی محافظان اشاره کرد و او با شمشیر چنان ضربتی بر گردن جوان زد که سرش مقابل پاهای معاویه بر زمین افتاد. هنوز لب های جوان تكان می خورد.
ترجیح دادم سکوت کنم. معاویه چنان به خشم آمده بود که نمی توانست نگاه های خشم آلود مردمی را که در اطراف ما ایستاده بودند و نظاره مان می کردند حس کند.
#ادامـــہ_دارد ...
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
🌸🍃لینک☝️ #قسمت_اول رمان زیبای #قدیس 🌸🍃
این رمان رو از دست ندید☺️
🍃@chaharrah_majazi
ترور رسانه
#حـرمســرای_عروســـکی 👫
ماجرای مردی ۶۰ ساله با ۲۴۰ عروســک #جنســی
این مرد با دختران عروسکی اش #عشق بازی می کند و از کنار آن ها بودن لذت عجیبی می برد.
جالب این جاست که حتی همسرش نیز به او کمک می کند. او بر این باور است که توانسته در دنیا #رکورد شکنی نماید.
این مرد میگوید خیلی ها عروسک ها را برای مقاصد جنسی می گیرند اما من هیچ موقع علاقه به این چنین کار نداشته ام.
او با عروسک هایش مثل انسان #رفتار می نماید. با آن ها #صحبت می کند، #پیانو می دهد تا بنوازند، #کتاب می دهد تا مطالعه کنند و هر موقع با آن ها سوار ماشین می شود #کمربندشان را می بندد.
از آن جایی هم که جنس عروسک ها سیلیکونی است آن ها را برای تمییز نگه داشتن به #حمــام می برد.
💠 #چهار_راه_خبری
با ما همراه باشید...👇
@chaharrah_majazi
ترور رسانه
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💎⚡️ ⚡️💎💎⚡️ ⚡️💎💎💎⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت
عزیزان اگه میخواید بدونید
که چرا مردم جامعه #ایران ما گاهی هرچی حرف #حق بهشون زده میشه به دلشون نمیشینه و انتخاب اشتباه می کنند این قسمت ☝️رو بخونید #حتما
#نکتهها:
#مخالفان انقلاب و ایران با #مطالعه جلو میاند.
#قرابت و نزدیکی فکری و #فیزیکی به مخالف ،،حب آنها را در دل می کارد و دوری فکری و فیزیکی از حق،، بغض را ....
#خیلی از مردم از خدمات درخشان رهبری مطلع نیستند! (ازباب مثال راه انداری طرح ملی نخبگان برای رشد علمی کشور و....)
#برخی غربی های به ظاهر #عالم با ندای وااسلاما مردم را در مقابل نظام قرار میدهند
#همیشه از اول انقلاب یکی از نقاط قوت دشمن این بوده که دستگاه تبلیغاتی گسترده داشته و دارد اما ما...؟
#افرادی زیادی در خود دولت و ... هستند که از قبل تلاش دارند چهره ی #جنگ طلب از رهبری بسازند و خیلی ها هم باور کرده اند!!
#یکی از بزرگترین حربه ها قرار دادن علما در مقابل رهبر فعلی انقلاب و هم امام راحل بوده تا مردم نسبت به اصل دین سست شوند و گاهی خود آن عالم مورد معامله هم،، نمی فهمد!
چقدر شباهت از حکومت علی (ع) تا جمهوری اسلامی !
این رمان #حال ماست ........
+کنــج نویـــس+
برای دیدن #رمان به ما حتما #بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
هدایت شده از ترور رسانه
ساعت ده شده و وقتشه بریم سراغ #رمانمون😍
#نظراتتون رو راجع به رمان برامون بفرستید حتما👇
@konjnevis
حتما حتما رمان رو #دنبال کنیدا قسمت های فوق جذابش تو راهه😍😃
🌱
🌱🌱
🌱🌼🌱
🌱🌼🌼🌱
🌱🌼🌼🌼🌱
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_بیست_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ڪشیش وقتے سر از روی ڪتاب برداشت ڪہ ایرینا با فنجان چاے سبز روبہ رویش ایستاده بود.
ڪشیش عینڪش را برداشت و روے میز گذاشت و با کپڪف دست، صورتش را ماساژ داد. بہ ایرینا نگاه ڪرد، ایرینا فنجان چــاے را روے میز گذاشت و پرسید:
ڪتـاب درباره ے چیست؟
ڪشیش صورتش را بہ فنجان چاے نزدیڪ ڪرد، بوے آن را استشمام ڪرد و گفت:
چہ عطـرے دارد این چاے سبــز!
بعد، آخـرین ورقے را ڪہ مشغول مطالعہ ے آن بود، بہ دست گرفت و گفت:
ڪتـاب #عجیبــے است، ظاهراً مربوط به وقایع تاریـخے در دیـن اسـلام است.
گمان ڪنم چیزهایے درباره ے علــے باشد؛ همان ڪہ مسلمانان شیعــہ در لبنان بہ او امــام علــے مےگویند.
ایرینا گفت:
علــے را ڪہ #مےشناسم.
پس بایـد براے مسلمانان ڪتــاب با #ارزشــے باشد...
ڪشیش گفت:
اشخاصے بہ نام معاویــہ و عمــروعــاص قصد دارند با علــے بجنگند.
جالب است کہ این ڪتــاب در همان زمان توسط عمروعاص #نوشته شده است.
او در یادداشت هایش از وقایعے صحبت مےڪند ڪہ احتمالا منجر بہ جنگ با علــے شده است.
ایرینا لبخنـد زد و گفت:
این ڪہ چـہ مےشود، چندان مـہـم نیست؛ مہم این است ڪہ تو الان صاحــب یڪ ڪتاب بسیار #قدیمے و با #ارزش هستـے.
شاید بتوانے آن را بہ مبلغ زیادے بہ یڪے از موزه هاے #اروپــا بفروشے. شاید مسلمانان لبنان نیز طالـب آن باشند.
کشیش گفت:
من قصد #فروش آن را بہ هیچ عنوان ندارم. باید رابطہ اے بین این ڪتاب و رویایے ڪہ دیشب دیدم وجود داشته باشد. دلم مےخواهد هرچہ زودتر این رابطہ را ڪشف ڪنم.
ایرینا گفت:
تو در لبنان دوستے داشتے به نام جـرج #جـرداق ؛ همان نویسنده ے #مسیحــے ڪہ درباره ے علــے ڪتابے #نوشتـہ بـود و تو مے گفتے دلت مےخواهد آن را بخوانی. اما یادم نمےآید آن را خوانده باشے.
🌙@chaharrah_majazi
🌱
🌱🌱
🌱🌼🌱
🌱🌼🌼🌱
🌱🌼🌼🌼🌱
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_بیست_و_پنجم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ڪشیش انگشت اشاره اش را بہ طرف ایرینا گرفت و گفت:
تو بہ نڪتــہ ے خوبــے اشاره ڪردے ایرینا. اصلا یادم بہ جرج جرداق و ڪتابش نبود. چقدر خوب مےشد ڪتــاب او را داشتم و مےخواندم.
هر ڪتابے درباره ے علــے مے تواند مرا بہ درڪ بہتر این ڪتاب ڪمڪ ڪند.
ایرینا صندلے اے را ڪہ ڪنار پنجره بود، برداشت و پہلوے میز گذاشت و روے آن نشست و گفت:
پس خوب است تلفنے بہ او بزنے و بگویے ڪتابش را برایت بفرستد.
ڪشیش سرش را تڪان داد گفت:
پیشنہاد خوبے دادے ایرینا. او تنہا ڪسے است ڪہ مے تواند در این مورد ڪمڪم ڪند؛ چون اصلا دوست ندارم در این باره بہ سراغ مسلمانان بروم.
ایرینا بہ فنجان چاے اشاره ڪرد و گفت:
فعلا چایت را بخور تا سرد نشود.
ڪشیش فنجان چاے را بہ دست گرفت، جرعہ اے از آن نوشید، بہ ساعت دیوارے نگاه ڪرد و گفت:
بهتر است الان زنگے بہ سرگئی بزنم و بگویم شماره تلفن جرج را برایم ایمیل ڪند.
سپس جرعہ ے دیگرے از چاے نوشید و گفت:
ایرینا جان!
برو گوشے موبایلم را برایم بیاور.
ایرینا از جا بلند شد و گفت:
تو باید به فڪر هزینہ هاے تلفن موبایلت هم باشے میخائیل.
ڪشیش گفت:
حق با توست، اما ڪار من الان #ارزشمندتر از این حرف هاست.
حتے هزار روبل پول تلفن، فداے سر این ڪتابے ڪہ امانت حضرت مسیح است.
ایرینا از اتاق خارج شد و با گوشے موبایل برگشت. آن را بہ ڪشیش داد و گفت:
جورے از حضرت #مسیــح حرف مےزنی ڪہ انگار واقعا او را #دیده اے!
تو آن شب خستـہ بودے و گرفتــار توهــم شدے.
ڪشیش در حالے ڪہ شماره ے تلفن سرگئے را جستجو مےڪرد، پاسخ داد:
همیشه همین طور بوده است؛ با این ڪہ مریــم مقدس و حضرت عیســے، بارها بر مردمان خاڪے نازل شده اند، اما هنوز بسیارے گمان مےڪنند آن ها زمین را فرامـوش ڪرده اند، در حالے ڪہ آن ها از غصــہ ے زمین رنـج مےبرند.
ایرینا خواست حرفے بزند ڪہ ڪشیش موبایل را روي گوشش گذاشت و با دست بہ ایرینا اشاره ڪرد ڪہ چیزے نگوید.
انتظار ڪشیش بہ درازا نڪشید؛ صداے سرگئے از بیـروت واضح تر از همیشہ بہ گـوش رسید.
💞 #ادامـــہ_دارد ...
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
🌸لینک☝️ #قسمت_اول رمان زیبای #قدیس 🌸
این رمان رو از دست ندید☺️
🌙@chaharrah_majazi
در حالی ارزش پول عراق،افغانستان و سوریه چند برابر پول ماست،که چندین سال مورد تجاوز آمریکا و داعش بود
یعنی اگه داعش یا آمریکا به ایران حمله کرده بودن،وضعیت اقتصاد بهتر از الانی بود که روحانی و دوستان حمله کردن😐
آقای روحانی،جون جهانگیری دس از سر مردم بردار😑
مرسی عح
#فضول_سیاسیاقتصادی
@chaharrah_majazi
سلام عزیزان دل
لینک قسمت اول #رمـــــــــــــــان
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
اعضای جدید خوش اومدید حسابے🌸🌸🍃
لذت ببرید و به آموزه هاے خودتون بیافزایید..
قسمت ۲۲هم حتما بخونید
🍃
🍃🍃
🍃🌻🍃
🍃🌻🌻🍃
🍃🌻🌻🌻🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_بیست_و_ششم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام می پخت. بوی غذا و بخاری که از دیگ جوشان بیرون می زد، هوای سالن پذیرایی را خوشبو کرده بود.
اما کشیش حواسش به ایرینا و «پیلمنی» که شام دلخواهش بود، نبود؛ غیب شدن مرد تاجیک ذهن او را به خود مشغول کرده بود. نگران او بود؛ مردی که گفته بود با فروش این کتاب، قصد دارد به زندگی خود و خانواده اش سروسامانی بدهد، چرا برای گرفتن پول کتابش مراجعه نمی کرد؟
کشیش ساده ترین علت را بیماری می دانست و در بدترین حالت، به آن دو جوان مشکوک فکر می کرد که آدم های سر به راهی به نظر نمی رسیدند و ممکن بود بلایی سر مرد تاجیک آورده باشند. این دو روز، وقتی کشیش به کلیسا می رفت، چشمش به در و حواسش به مراجعان بود تا مرد تاجیک را ببیند، پولش را بدهد و خیالش از بابت #مالکیت کتاب راحت شود.
صدای ایرینا او را به خود آورد. او در حالی که داشت به طرف تلویزیون می رفت گفت:
وا! چرا این قدر ساکت و آرام نشسته ای؟
بعد تلویزیون را روشن کرد، کنترل آن را روی میز گذاشت، کمی راست کرد و رو به کشیش گفت:
برو جلوی آیینه به خودت نگاه کن ببین چه ریش و پشم شانه نخورده ای برای خودت درست کرده ای؟!
کشیش به جای این که ریش بلند به هم ریخته اش را مرتب کند دستی به پیشانی و جلوی سر بی مویش کشید و به ایرینا خیره نگاه کرد.
ایرینا گفت:
حتما عجله داری بروی سراغ کتابت... الان شام را می کشم.
کشیش اشتهایی برای خوردن غذا نداشت، اما می دانست که ایرینا بدون او شام نخواهد خورد. پشتش را به مبل تکیه داد و چشم به تلویزیون دوخت که داشت اخبار ساعت ۹ شب را پخش می کرد. با این که میلی به دیدن اخبار نداشت، اما فهمید خبر مربوط به ولادیمیر #پوتین نخست وزیر روسیه است که در لباس جودو در حال مبارزه با ورزشکار جوانی از سن پترزبورگ است.
ایرینا سبد نان و کاسه ی سالاد گوجه و خیار را روی میز غذاخوری گذاشت، ایستاد و همان طور که به تلویزیون نگاه می کرد گفت:
بین پوتین با این سن و سال چه می کند؟!
عین #جکی چان است؛ فرز و چابک!
به آشپزخانه رفت. کشیش تبسمی کرد و گفت:
باز هم نشسته ای و فیلم های جکی چان را دیده ای؟
ایرینا در حالی که پارچ آب و دو لیوان کریستال قدیمی را در دست داشت، آمد و گفت:
اگر تو هم مثل من صبح و شب توی خانه تنها بودی چه می کردی؟
پارچ و لیوان ها را روی میز گذاشت و به کشیش نگاه کرد. کشیش از جا بلند شد، پشت میز غذاخوری نشست و گفت:
می نشستم و همه اش #کتاب می خواندم.
بعد دست دراز کرد و از توی سبد، تکه کوچکی نان کند و در دهانش گذاشت. ایرینا قبل از این که به آشپزخانه برود و دیس نخود پلو را بیاورد، گفت: کتاب های تو که خواندنی نیستند؛ چند رمانی را هم که آوردی همه شان را خواندم.
💌@chaharrah_majazi
🍃
🍃🍃
🍃🌻🍃
🍃🌻🌻🍃
🍃🌻🌻🌻🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_بیست_و_هفتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
کیشیش گفت:
این کتاب آخری چی بود آوردم؟
ما ميخائيل بولگاکف؟
همه اش را خواندی؟
ایرینا دیس نخود پلو را روی میز گذاشت، خودش هم نشست و گفت:
مرشد و مارگاریتا، یکی از بهترین رمان هایی بود که خواندم.
دو سه روزه تمامش کردم.
کشیش آن شب خوش اقبال بود
که در طول شام، ایرینا قصه ی رمان مرشد و مارگریتا را با همان اشتهایی که نخود پلویش را می خورد،
تعریف کرد؛ چون از آن جایی که او که میلی به خوردن نداشت،
توانست با همان یک کفگیر پلویی که کشیده بود ور برود تا ایرینا که کیفیت دست پختش را با اشتهای کشیش می سنجید،
گمان کند او با اشتها مشغول خوردن است.
بعد از شام، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هرچه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعه ی #کتاب را پی بگیرد.
اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پرفسور #آستروفسکی را شناخت.
با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد. در جواب پرفسور که پرسیده بود با #گنج باد آورده ات چه میکنی؟
گفت:
اخبارهای خوبی برایت دارم پرفسور.
دیشب بخش هایی از آن را خواندم؛ با این که خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت می کنم.
موضوعش راجع به یکی از #قدیســـــــــــین دین اسلام است.
شخصی به نام #عـــــــلی که مسلمانان لبنان به او امام علی می گویند.
شاید اسمش به گوشت خورده باشد.
پرفسور گفت:
من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم.
در دین السلام فقط #محــــــــــــــمـــــــــد را می شناسم.
حالا این کتاب را خود علی که می گویی نوشته است؟
کشیش جواب داد:
نه نویسنده اش مردی است که هم عصر علی بوده و قلم خوبی دارد.
با یکی از دوستان نویسنده ام در لبنان تماس گرفتم، او چند جلد کتاب درباره على نوشته است.
قرار است، به من کمک کند تا کتاب های مرتبط با علی را مطالعه کنم.
پرفسور پرسید:
این دوستت که می گویی مسلمان است لابد!
کشیش گفت:
جالب است بدانی که او یک نویسنده و متفکر مشهور #مسیحی است.
می گفت علی یکی از مردان بزرگ #تاریخ ماست.
او را به عیسی مسیح تشبیه می کرد، اما نکته جالب تر این که علی کتابی دارد به نام #نــــــهج_البلاغه.
من این کتاب را در بیروت دیده بودم، اما هرگز رغبتی به مطالعه ی آن، نداشتم.
دوستم می گفت نهج البلاغه تنها کتابی است که با مطالعه آن می توانی علی را آن چنان که هست #بشناسی.
پرفسور گفت:
حالا چه اصراری است که علی را بشناسی؟
همین که چنین کتابی دستت رسیده کافی است. خودت را خسته نکن.
کشیش گفت:
درست می گویی پرفسور. میل من بیشتر به جمع آوری نسخه ی خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آنها، اما این کتاب با بقیه فرق می کند...
پرفسور گفت:
بله، میفهمم. روشت را قبول دارم و توصیه می کنم کتاب را با دقت بخوانی.
خود من از خواندن نسخه ی خطی، بیشتر از نگهداری اش لذت می برم.
کشیش گفت:
اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم، همه ی صفحات آن را برایت اسکن می کردم. دوست دارم تو هم آن را بخوانی.
پرفسور گفت:
فعلا چنین کاری نکن؛ دستگاه های اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند.
بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاه هایی داریم که می توانیم از کتابت میکرو فیلم تهیه کنیم.
فعلاً زیاد وقتت را نمی گیرم، برو به کتابت را بخوان و هر وقت مشکلی پیش آمد به من زنگ بزن.
✨ #ادامـــہ_دارد ...
لینک قسمت اول #رمـــــــــــــــان
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
💌@chaharrah_majazi
هدایت شده از ترور رسانه
سلام عزیزان دل
لینک قسمت اول #رمـــــــــــــــان
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
اعضای جدید خوش اومدید حسابے🌸🌸🍃
لذت ببرید و به آموزه هاے خودتون بیافزایید..
قسمت ۲۲هم حتما بخونید
ترور رسانه
گر راست سخن گویـے و در بنـــــــــد بمانــــے به زان ڪہ دروغـــــت دهد از بنــــــد رهایـــے...🔥 #س
{این عڪس نوشتہ زیبا تقدیم نگــاه پر مہرتون}
😍😍
اعضاے جدید بہ جمع چہار راه مجازیا خیلے خیلے خوش اومدین😃🌹🌸🌷💐
تشڪر فراوان از همراهی همه شما عزیزاے دل❤️
هدایت شده از ترور رسانه
ساعت ده شده و وقتشه بریم سراغ #رمانمون😍
#نظراتتون رو راجع به رمان برامون بفرستید حتما👇
@konjnevis
حتما حتما رمان رو #دنبال کنیدا قسمت های فوق جذابش تو راهه😍😃