eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
269 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 🌸 💌 ✅ ۴ اسفند ۱۳۶۲ سالروز سردار دلاور سپاه اسلام فرمانده شجاع در ( نفر اول از راست ) ولادت ۱۳۴۲ ، - فوق دیپلم رشتۀ اقتصاد دارای کمربند مشکی عزیمت به با آغاز جنگ تحمیلی پیوستن به جمع رزمندگان ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) انتصاب به فرماندهی گردان در ۲۷ در دوم بهمن ۱۳۶۲ شرکت در «عملیات خیبر» با همین سمت : ساعت ۴ بامداد روز چهارم اسفند ۱۳۶۲ در محور به پیکر همچنان مفقود... 📄 💌 👈 منبع اطلاعات: کتاب ، صفحه ۲۵۲ ، به نوشته حسین بهزاد و گلعلی بابایی. ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌷 🌷 ✅ 🍃 ۱۵ اسفند ۱۳۶۲ سالروز سردار بزرگ و دلاور سپاه اسلام قائم مقام شجاع و دریادل ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ↘ ↘ ولادت: فروردین ۱۳۳۸ ، دیپلم هنرستان دانشجوی مقطع کارشناسی رشتۀ در انستیتو تکنولوژی شرکت فعال در راهپیمایی های ضد رژیم شاه و مجروحیت از ناحیۀ گوش و صورت در یکی از این تظاهرات عزیمت به ، سپس به و بعد به با آغاز جنگ تحمیلی فرماندهی یکی از محورها در مسئولیت قائم مقامی ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) در اردیبهشت ۱۳۶۲ : پانزدهم اسفند ۱۳۶۲ ، طی ، در جزیرۀ جنوبی مجنون 👈 منبع اطلاعات: کتاب ، صفحه ۱۱۳ 🔶 ✅ 💌 ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🍃 🌷 ↘ ✔ حاجی کاری را به من سپرده بود تا انجام دهم. با رضا پناهنده رفتیم و پس از اجرای دستور ، به سمت مقر خودمان حرکت کردیم. در راه برگشت، جنازۀ دو را در جاده دیدیم که یکی از آنها سر نداشت. آنها وسط جاده بودند، به پناهنده گفتم: «بیا اینارو بذاریم کنار، یه وقت ماشینی چیزی از روشون رد میشه.» شهیدی که سر نداشت، بادگیر آبی تنش بود. آنها را کنار جاده گذاشتیم و برگشتیم قرارگاه. دنبال گشتم تا گزارش کارم را به او بدهم. توی نبود. یکی از بچه ها آمد و گفت: «حاجی رو ندیدی؟» گفتم: «منم دنبالشم، ولی پیداش نیست.» گفت: «بین خودمون باشه ها، ولی میگن مثل اینکه حاجی شده.» برق از سرم پرید. ناخودآگاه یاد شهیدی که وسط جاده بود، افتادم. هم بادگیرش شبیه بود، هم شلوار پلنگی اش. به رضا پناهنده گفتم: «رضا بیا بریم ببینیم، نکنه اون شهیدی که وسط جاده بود، باشه.» سوار موتور شدیم و رفتیم به همان محل، اما اثری از آن دو نبود. آنها را برده بودند. برگشتیم . مانده بودیم چه کنیم، کسی هم نبود تا از او خبر بگیریم یا کسب تکلیف کنیم. یک روز تمام بلاتکلیف بودیم. روز دوم بود که خبر دادند: « شده، ولی جنازه اش را پیدا نمی کنیم.» من و حاجی عبادیان، مأمور پیدا کردن جنازۀ شدیم. به ستاد در اهواز رفتیم و شروع کردیم به گشتن. من دو تا نشانی در ذهنم بود، یکی زیر پیراهنی قهوه ای و دیگری چراغ قوۀ قلمی که به پیراهنش آویزان بود. در حال جست و جو رسیدیم به همان شهیدی که سر نداشت و در جاده دیده بودم. سریع دکمۀ پیراهنش را باز کردم، هم زیر پیراهنی اش قهوه ای بود و هم چراغ قوه به گردنش آویزان.✅ . . 📚 منبع کپشن: کتاب ، به روایت «محسن پرویز» از همرزمان ایشان.❇ . . ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ @yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 🌺 💓 ۱۰ اسفند ۱۳۶۲ سالروز دلاور و با اخلاص ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) مسئول دسته در تولد ۱۳۴۵ ، تهران در خانوادۀ بسیار متفاوتی بزرگ شد. در در هم شد. تانک های بعثی، از روی پیکر پاکش رد شده بودند مزار: قـطعـه ۲۶ ، ردیف ۹۲ ، شماره ۴۷ برادر صیغه ای تو می دونید یعنی چی!!!؟ تا حالا اسم «صیغۀ برادری تو جبهه با یکی خوندن» شنیدین!!!؟ یعنی که سه شرط رو به همدیگه تعهد میدید... ۱- عیادت ۲- زیارت ۳- شفاعت ✅ ✅ «حاج حمیدرضا فرزاد» با این بزرگوار، خوانده بودند. این ، برادر صیغه ای «حاج حمید رضا فرزاد» هستند. ۲۷_محمد_رسول_الله http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
😘 😃 🍃 💓 ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ سالروز شیر لشکر خط شکن (ص) همرزم وفادار و یار و یاور چهارمین فرماندۀ دلاور ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) سردار شجاع و سلحشور سپاه اسلام ✅ ❤ ❤✔❤ متولد اول اردیبهشت ۱۳۳۶ ، اعزام به خدمت سربازی پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۵۵ ترک پادگان به دستور (ره) و پیوستن به صف انقلابیون عضویت در در بهار ۱۳۵۸ عزیمت به کردستان به صورت داوطلبانه در سال ۱۳۵۹ پیوستن به و انتصاب به فرماندهی اطلاعات - عملیات انتصاب به مسئولیت واحد اطلاعات - عملیات ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) به دستور در بهمن ۱۳۶۰ مجروحیت در عملیات شرکت فعال و مؤثر در عملیات هایی همچون؛ ، ، ، ، ، ، ، انتصاب مجدد به فرماندهی اطلاعات - عملیات ۲۷ پس از جدایی به دستور در عملیات فرماندهی ۲۷محمدرسول_الله (ص) در اواخر اسفند ۱۳۶۲ پس از شهادت در عملیات ، روز ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ ، با اصابت ترکش خمپاره به سر مبارکش 🚩 🌹 🍃 🌷 ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ @yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 ✅ 💫 ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ سالروز سردار دلیر و شجاع سپاه اسلام فرماندۀ ایثارگر و فداکار ۳۱_عاشورا 🌷 ✔ ✔▪✔ ولادت ۱۳۳۳ ، رشد و تربیت در یک خانواده مذهبی و از دست دادن مادر در همان اوان کودکی ورود به مبارزات سیاسی در دوران دبیرستان با شهادت برادرش توسط دژخیمان ساواک اخذ دیپلم، ورود به و ادامه تحصیل در رشته تحت تعقیب شدید ساواک ارسال برادرش به خارج از کشور جهت ورود اسلحه برای مسلح کردن مبارزین علیه شاه فرار از پادگان به دستور حضرت امام و زندگی مخفیانه به عضویت درآمدن در بعد از پیروزی انقلاب سازماندهی و تأسیس تصدی امر دادستانی دادگاه انقلاب ارومیه بنا به ضرورت انتصاب به ریاست شهرداری ارومیه به مدت ۹ ماه همزمان با خدمت در همزمان شدن ازدواج و آغاز جنگ تحمیلی خدمات ارزشمند و ارزنده در ارومیه مسئولیت فرماندهی عملیات و پاکسازی منطقه شمال غرب از لوث وجود ضدانقلاب و وابستگان رژیم منحوط و ساقط شده پهلوی عزیمت به جبهه جنوب و معاونت ۸_نجف_اشرف در عملیات شرکت در عملیات با همین سمت و جراحت از ناحیه چشم و کمر فرماندهی ۳۱_عاشورا در عملیات بزرگ و عملیات مسلم ابن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر یک، دو، سه و چهار و خیبر شهادت برادرش ( معاون خودش ) در عملیات خیبر حماسه آفرینی قهرمانانه و تصرف و مقاومت جانانه در دفع پاتک های طاقت فرسای دشمن : ، شرق دجله ، ✅ . . 👈 ادامه دارد... 🔶 🔸 🔶 ۳۱_عاشورا http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🍃 🌷 ✅ 🌸 👈 بعد از چهار بار حملۀ ناکام جهت باز شدن محور به نَشوه، در هشتم اسفند به «گردان حمزه» به فرماندهی دستور می دهد که امشب هرطور شده باید اینجا باز شود. غروب روز هشتم اسفند ۱۳۶۲ گردان از نقطه رهایی حرکت کرد، خودش را به کانال طلسم شدۀ ۳۰ متری ( به عرض ۳۰ متر و به عمق ۵ متر پر از آب ) رساند و در آنجا با استفاده از پل های متحرک یونولیتی، باید از عرض کانال می‌گذشت و خود را به دشت غرب کانال می رساند. قطعات پل های شناور هم توسط ۴۰ نفر از نیروهای گردان میثم به جلو حمل می شد. از روی که دژ پایین آمدیم، وارد معبر شدیم. به یک باره دشمن شروع کرد به تیراندازی. سریع با «دستواره» تماس گرفت و شرایط را توضیح داد. دشمن متوجه شده بود که ما می خواهیم چکار کنیم! ما باید پل های شناور یونولیتی را روی آب می انداختیم و از عرض کانال عبور می کردیم. هم با چه جسارتی به بچه های مهندسی کمک می کرد تا این پل ها هرچه زودتر روی عرض کانال نصب شوند. تیر و ترکش بود که بر سرمان ریخته می شد. اوضاع به شدت وخیم بود. به محض اینکه کسی بلند می شد، تیر دوشکا بهش اصابت می کرد. کار نصب پل ها که تمام شد، ناگهان خشکمان زد. دیدیم ۱۰ متر پل کم آورده ایم. تازه فهمیدیم که به علت مجروحیت حاملان پل ها، تعدادی از پل ها جامانده است. دشمن وقتی متوجه سردرگمی ما شد، شدت آتش خود را بیشتر کرد و نقطه به نقطه پشت کانال را می کوبید و هر لحظه به تلفات ما اضافه می شد. همینطور که داشتم صحبت می کردم، یک دفعه تیری از کنارم گذشت و به وسط سینۀ اصابت کرد. رو به آسمان کرد و به پشت افتاد. در حالیکه خون از دهانش به بیرون شتک می زد، زیر لب زمزمه کرد: انا لله و انا اليه راجعون . در همان حال رو کرد به من و در شرایطی که به سختی قادر به صحبت بود، گفت: «اگر می توانی مرا عقب ببر.» دو طرف پاچه هایش را گرفتیم و او را عقب کشیدیم. یک مقدار که عقب آمدیم، دیدم خونی که توی گلوی جمع شده، راه نفسش را گرفته و دارد خِرخِر می کند. در گوشش را خواندم. سر که بلند کردم، تمام کرده بود.🌷 ✅ 💫 📚 منبع کپشن: با اختصار و تخلیص از کتاب ارزشمند و باشکوه 📄 . . ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ ۲۷ http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🍃 🌸 💫 ✅ 👈 خدایی بخونید کپشن ها رو! خیلی واسه نوشتنش زحمت کشیده میشه!!😞 👇 ↘ 🔶 حسین بهشتی؛ جانشین واحد مخابرات ۲۷ ؛ که طی عملیات، همراه فرماندهی لشکر هم بوده است، در بیان روحیات در نبرد ، به خصوص در جزیرۀ جنوبی مجنون می گوید: «...یکی از وقایع منحصر به فردی که واقعاً تا آن موقع از جنگ اتفاق نیافتاده بود، جنگیدن داخل بود. طی ، رزمنده هایی که وارد می شدند، چون هیچ عقبه و پشتیبانی نداشتند، تنها اتکایشان به خداوند متعال بود. این حالت جداافتادگی از پشتیبانی ها، حمایت ها، رفاقت ها و محرومیت از هر گونه امکانات مادی، بچه های داخل جزیره را به خدا نزدیک تر می کرد. احساس می کردیم وارد دنیای دیگری شده ایم که با دنیای بیرون از جزیره، زمین تا آسمان تفاوت دارد. البته این حالت در بیشتر نمایان بود. خُب؛ من به عنوان بی‌_سیم_‌چی فرماندهی لشکر، همه جا در کنار بودم. با کمال شگفتی، می دیدم که از آن همه تنهایی و غُربت، واقعاً لذت می بَرَد. در ذهن امثال من، این توهمات خطور می کرد که هر آن نیروهای دشمن وارد جزیره می شوند و همه ما را یا می کشند و یا به اسارت می برند؛ اما ، اصلاً چنین فکری در ذهنش نبود. این را ما از حرکات و تصمیم های او می فهمیدیم. تصمیم هایی که واقعاً بوی خون می دادند و از همان این مرد سرچشمه می گرفتند. با توجه به آن که نیرویی دور و برش نمانده بود، اما به همان چند نفر از مسئولین لشکر که در اطرافش مانده بودند، خیلی وابستگی پیدا کرده بود. به ، ، ، و از همۀ این ها بیشتر به . یادم هست یک روز، چند ساعتی بود که صدای مهتدی از پشت بیسیم ما شنیده نمی شد. که دستپاچه شده بود، به من گفت: «سریع را به گوش کن، ببین او کجاست؟ چرا با من حرف نمی زند؟ وقتی پشت بی سیم آمد، با لحنی پر از دلواپسی به او گفت: «کجایی برادر ؟ چرا اذیتمان می کنی؟» ✔ 📄 🌸 👈 منبع کپشن: کتاب خواندنی و باشکوه ، نوشته آقایان «گلعلی بابایی و حسین بهزاد» - صفحات ۷۱۸ و ۷۱۹ 🔶 🍃 ✅ ۲۷_محمد_رسول_الله http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
💧 💧 ✅ 🍃 ۹۷ «جعفر جهروتی زاده»؛ فرمانده گردان تخریب ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ضمن بازگویی خاطرات خود از ، در توصیف تکاپوهای برای حمایت از لشکرش می گوید: «...به همراه در سنگر فرماندهی لشکر ۸ نجف مستقر بودیم که خبر رسید درگیری نیروهای ما با دشمن در خط شدید شده. «مرتضی قربانی»؛ قائم مقام فرماندهی قرارگاه فرعی بدر، به گفت: هرکس را که به خط فرستاده ایم تا از آنجا خبری بیاورد، برنگشته است. گفت: مثل این که خدا ما را طلبیده. بعد هم سریع سوار ترک موتور معاون یکی از گردان های لشکر که در آنجا حاضر بود، شد و خودش را به خط رساند. من هم با چند دقیقه تأخیر، به دنبال وارد خط شدم. «عباس کریمی»؛ مسئول واحد اطلاعات-عملیات لشکر، فرماندهی نیروهای در خط را بر عهده داشت. در همان لحظات، بار دیگر میان بچه های ما و نیروهای دشمن درگیری شدیدی از سر گرفته شد. از یک طرف، هواپیماها و از طرف دیگر نیروهای پیاده و تانک های دشمن به نیروهای ما فشار وارد می کردند، تا خط را رها کنند. شرایط، شرایط سختی بود.بچه ها در حین درگیری، هایشان را به آب جزیره می زدند و از سر عطش و تشنگی، آب آلوده را می خوردند. این آب ها، آغشته بودند به جنازه هایی که در اطراف آب افتاده بودند. هیچ کس جرأت نداشت از سنگر بیرون برود و چند متر آن طرف تر، آب تمیز بردارد. این صحنه را که دید، خیلی ناراحت شد. های نیروها را جمع کرد و از سنگر بیرون زد. تکه ای از بدنۀ یک پل یونولیتیِ شکسته را پیش کشید و ها را روی آن چید. نزدیک ده قمقمه بود. بعد هم خودش روی بدنۀ شکسته پل رفت و زیر رگبار گلوله های دشمن، وارد آب شد و تا جایی پیش رفت که آب، زلال و صاف می شد. این کار ، به همۀ نیروهای داخل خط روحیه داد. وقتی بچه ها داشتند از ها ، آب تمیز می خوردند، خطاب به آنها گفت: «...نباید به این شاخ شکسته ها مهلت بدهیم؛ باید همه را از بین ببریم. هرکدام از شما که سرش را پایین بیاندازد و به سنگر پناه ببرد، دشمن روی او تسلط پیدا می کند، اما وقتی ما بایستیم و روی سر دشمن آتش بریزیم، یقین داشته باشید آنها هستند که سرشان را پایین می اندازند و سرِ ما ، بالا می ماند.» 👈 کپشن: کتاب ، صفحات ۷۲۳ و ۷۲۴ ☺️ عیدتون مبارک؛ سال خوبی داشته باشید🌷 ✅ 🍃 http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🚩 . ‌. ✍ این عکس متعلق به تیرماه سال ۱۳۶۱ در حرم مطهر و نازنین عمه سادات حضرت می باشد. سمت راست تصویر سردار جاویدالاثر و سمت چپ سردار بزرگ سپاه اسلام یعنی ؛ فرمانده گردان میثم از ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ⚘ . دو فرمانده لایق و شایسته ای که از طرف شیر رزمندگان اسلام فرمانده ۲۷ ، به عنوان دو مسئول محور عملیاتی برای نبرد با دشمن خونخوار اسلام یعنی رژیم منحوس و کودک کش صهیونیستی انتخاب شدند تا دمار از روزگار اسرائیل در بیاورند...🚩 . حیف شد...دشمن شانس آورد؛ واگرنه احمد متوسلیان با بروبچه های شیرش، همان تیر ۶۱ طومار اسرائیل را در هم می پیچید و برای همیشه این جانیان را به زباله دان تاریخ می افکند...🚩 . صهیونیست ها خوب یادشان هست که اینها شبانه با تانک هایشان چه کردند... رفته بودند و عکس حضرت امام (ره) را به تانکهایشان چسبانده بودند...😉 . . . @yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 ✅ ✉ پنج شنبه، چهارم اسفند ۱۳۶۲ اردوگاه صحرایی ✔ . 📷 از راست: مجید عزیزی (پیک گردان) ، (معاون دوم گردان) ، منوچهر (رسول) بدیع عارض (نیروی آزاد) ، جاویدالاثر هشتجین (فرمانده گردان) ، سید علیرضا میرمحمد صادقی (معاون اول گردان) ، ناشناس، (مسئول پرسنلی گردان)✅ 🔶 🔸 🔶 👈 نهم اسفند ۱۳۶۲ ، سالروز «عمران پستی» و «حمیدرضا زرچینی» است. انشاءالله به قید حیات، مفصل در خدمتتون خواهیم بود. 😃 . . . @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 . . ۴ اسفند ۱۳۶۲ ✔ 💖 🌷 رزمنده با اخلاص و بی ادعای سپاه اسلام فرمانده گروهان شهید صدوقی از ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) 🚩 . . ولادت: ۳۱ تیر ۱۳۴۰ ، کرمانشاه شهادت: صبح روز ۴ اسفند ۱۳۶۲ ، محور طلائیه - نشوه ⚘ . . ✍ متاسفانه اطلاعات دقیقی از ایشون در دسترس نیست. مزار این شهید بزرگوار در گلزار بهشت زهرای تهران، قطعه ۲۹ - ردیف ۱۲ - شماره ۸ اگر مشرّف شدند دوستان، التماس دعای خیر داریم.😊 . . . @yousof_e_moghavemat