#مذهبی
عاشق شو!
حجتالاسلام والمسلمین پناهیان
خیلی از بدخلقیها و ناراحتیهای روحی آدمها مال این است که عاشق نیستند. عشق آرامش میدهد و انسان را مهربان میکند. آدم عاشق اگر محبتش واقعاً عمیق باشد، احساس میکند به همه چیز رسیده است و به جای پرداختن به عیوب دیگران به حُسن معشوق خود میپردازد و غرق لذت بردن از محبوب میشود. آدم عاشق، دل سیر است.
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#گزارش (۲)
خوب، بد، جلف
فاطمه اقوامی
در ابتدای راه پدیده مدلینگ بیشتر روی جلد مجلات چاپی یا صفحات کوچک تلویزیون ها ظهور و بروز داشت. مدل ها راه زیادی برای معرفی خود نداشتند و ژونال های پوشاک و لوازم آرایشی تنها ویترین برای آن ها بود که نمی توانست مشتری چندانی برای آن ها دست و پا کند، اما عصر هنرهای دیجیتال و پس از آن راه اندازی شبکه های اجتماعی بستر فوق العاده ای برای عرض اندام در اختیار مدل ها قرار داد. مدل ها به سرعت به سلبریتی های این شبکه ها تبدیل شدند و از امکانات فضای مجازی بهره جسته تا بر شمار هواداران خود بیافزایند. در بین همه شبکه های اجتماعی، اینستاگرام به دلیل توانایی بالای بصری و قابلیت اشتراک گذاری گسترده تصاویر، بر سکوی نخست خدمت به صنعت مدلینگ ایستاده است. بعد از تصاحب اینستاگرام توسط فیسبوک در سال ۲۰۱۲، براساس سیاست های کلان پشت پرده این شبکه عملا از شبکه اشتراک عکس به شبکه انتشار مد تغییر کاربری داد و آن قدر در این زمینه خوب عمل کرد که براساس اعلام رادیو فردا جایزه بخش رسانه شورای طراحان مد آمریکا در سال ۲۰۱۵ به این شرکت رسید و «کوین سیسترم» مدیرعامل این شرکت این جایزه را از دست «کیم کارداشیان» ستاره هالیوودی دریافت کرد. شورای طراحان مد عقیده دارد اینستاگرام باعث انقلابی در دنیای مد شده و آن را از حالت سنتی خارج کرده است. عملکرد سال های اخیر اینستاگرام در ایران هم حکایت از آن دارد که این شبکه اجتماعی در دنیای مدلینگ نقشی بی بدیل ایفا می کند و حتی به بازاری برای خرید و فروش دختران ایرانی مبدل شده است. همه این ها هم از آن جا سرچشمه می گیرد که هیچ گونه نظارتی بر عملکرد این شبکه وجود ندارد، دست های پشت پرده آن مشخص نیست و شرایط استفاده از هویت جعلی در آن به راحتی فراهم است در نتیجه هر کس با هر هویت و عنوانی می تواند به اسم مدلینگ صفحه ای برای خود ساخته و جوانان جویای نام و شهرت در زمینه مدلینگ را به دام انداخته و از این آب گل آلود ماهی خود را بگیرد.
متن کامل این گزارش را در مجله زن روز بخوانید
@zane_ruz
#کدبانوگری
لوز شیرینی تبریز
🌺مواد لازم
بادام: ۱۵۰ تا ۲۰۰ گرم
شکر: ۱ پیمانه
آب: نصف پیمانه
زعفران (دم کرده غلیظ): ۱ قاشق سوپ خوری
پودر قند: ۲ قاشق سوپ خوری
پسته کوبیده شده: به مقدار کافی
🌸طرز تهیه
برای این شیرینی نیاز به پودر بادام داریم برای تهیه پودر بادام، بادام خام را داخل آب خیس کنید و پوست آن را بگیرید و یک روز بگذارید تا خشک شود سپس آسیاب کنید و از الک ریز رد کنید. پودر بادام باید خیلی نرم باشد و زیر دندان احساس نشود. پودر قند را با پودر بادام مخلوط کنید و کنار بگذارید. شکر و آب را با هم مخلوط کنید و بگذارید روی حرارت تا بجوشد و قوام بیاید، باید مثل مربا شیره کش دار شود. بگذارید شیره حسابی خنک شود. سپس با همزن برقی شروع به هم زدن کنید، حدود ده الی پانزده دقیقه باید هم بزنید تا مایع سفید و کش دار شود. زعفران را اضافه کنید. (دقت کنید که زعفران باید غلیظ باشد تا فقط یک قاشق زعفران به مایع خوب رنگ دهد چند دقیقه دوباره هم بزنید. پودر بادام را کم کم به مایع اضافه کنید و هم بزنید. پودر بادام باید آن قدر اضافه شود که مایع شیرینی به شکل خمیر دربیاد و به دست نچسبد. داخل قالب مستطیل را کاغذ روغنی بگذارید و مایع شیرینی را داخل قالب بریزید و پهن کنید و پسته را روی مواد بریزید و با پشت قاشق صاف کنید. نصف روز داخل یخچال بگذارید تا شیرینی کاملا منسجم شود، سپس شیرینی را برش بزنید.
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#مدافعان_حرم
خاطره همسر شهید #رضا_حاجی_زاده از دیدار با شهید سردار سلیمانی
اطلاع دادند قرار است مراسمی در بابل برگزار شود و از خانواده شهدا دعوت کردند تادر این مراسم شرکت کنند. وقتی نگاهم به حاج قاسم افتاد اشک امانم نداد و دائم از چشمانم سرازیر بود. خب همسر من سال 95 در خان طومان به شهادت رسیده بود و حتی پیکرش هم برای ما بازنگشت. این موضوع خیلی برای من سخت بود به خصوص اینکه فرزندانم نیز بی قرار پدرشان می شدند. حالا که حاج قاسم را دیده بودم انگار پشت و پناهم را دیده بودم. حاج قاسم میز به میز پای صحبت خانواده ها نشستند و دقایقی بعد به میز ما نشستند. ابتدا با پدر و مادر شهید صحبت کردند و بعد نگاهی به من کردند و پرسیدند شما دختر شهید هستید؟ گفتم: نه همسر شهیدم. با تعجب دوباره پرسیدند: شما همسر شهید هستی؟! گفتم: بله. با همان لحن متعجب پرسیدند بچه هم داری؟ گفتم: بله دو فرزند هم دارم. سردار گفتند: بنشین بنشین می خواهم با تو صحبت کنم. از اوضاع و احوالم پرسید و من همه را با اشک جواب می دادم. سردار گفت: گریه نکن گفتم: نمی توانم. حاج قاسم رو کردند به مادر شوهرم و گفتند حاج خانم هوای دختر ما را داری؟ مادر شوهرم گفت: بله مجدد عروس خودم شد. سردار با لبخندی گفت: دختر به این ماهی، اگر این کار را نمی کردید چه می کردید؟ بعد با حالتی گفت: کسانی که به شهادت می رسند اینقدر از شهادتشان ناراحت نمی شوم که همسرانشان را می بینم ناراحتم می کند. نامه ای هم برای حاج قاسم نوشته بودم و دادم دستشان گفتم: خواهش می کنم این نامه را فقط خودتان بخوانید. سردار هم نامه را دست همراهشان آقای پورجعفری نداد و نامه را گذاشت داخل جیبش. در نامه نوشته بودم : دنیا خوب و بد هر چه باشد می گذرد و من چیزی از آن نمی خواهم. اما چون شما نزد امام زمان(عج) آبرو دارید یکبار هم شده در نماز شب هایتان اسم من و بچه هایم را بیاورید و ما را دعا کنید.
یاد کنیم همه شهدا را با ذکر #صلوات بر محمد و آل محمد
@zane_ruz
#دردانه
معجزههای نزدیک
ما خسته از خرید با بچه ها وارد یک آبمیوه فروشی شدیم. خریدمان یک تی شرت مشکی برای هیأت رفتن پسرک بود. تنش کرده بود و هی در موردش حرف می زد. خانمی قبل از ما توی آبمیوه فروشی بود که خنده اش گرفته بود از ذوق کردن های پسرک. چند تا ماشاءالله ماشاءالله گفت و رفت. ما نشستیم سر صبر آب طالبی هایمان را خوردیم. بلند شدم حساب کنم، شاگرد آبمیوه فروشی گفت: اون خانم حساب کردن!
ـ چرا؟ روی چه حسابی آخه؟ من و آن خانم که نسبتی نداشتیم با هم. یعنی به خاطر این که از پسرها خوشش آمده بود، آبمیوه ما را حساب کرد؟
بچه ها را نشاندم توی مغازه و پریدم بیرون. دویدم توی پیاده رو. پنج شش تا کوچه را رد کردم تا رسیدم به زن. شانه هایش را گرفتم چرخاندم. چرا حساب کردید خانم؟ شرمنده کردید!
خندید و گفت: چون از خرید پیراهن مشکی برمی گشتید. گفتم خرج پیراهن مشکی پسرتان را من داده باشم. بوس فرستاد برایم و رفت.
مغازه دار و شاگردش منتظر بودند برگردم حل معما کنم. گفتم عاشق امام حسینعلیه السلام بود. عاشق پیراهن مشکی پسرک بود. عاشق حال دادن به عاشق های امام حسینعلیه السلام بود.
پی نوشت: بعد از آن در مغازه دیگری خواستم کارت بکشم موجودی نداشت! کار عجیب آن خانم، عجیب سرحالم کرده بود نفهمیدم چی شد. بعدا فکر کردم واقعا اگر آب طالبی می خوردیم و موجودی نداشتم، چه شرمندگی ای باید می کشیدم جلوی مغازه دار و بچه ها. خانم! هر کجا هستی دلت آباد!
▪️سیده زهرا برقعی
@zane_ruz
#داستان
وقتی قهرمان میترسد
منیر پناهی
چشمش گیر کرده بود به ثانیه شمار چراغ راهنمایی سرچهارراه و زیرلب داشت اموات کسی را که زمانش را انقدر طولانی کرده بود؛ مورد مرحمت ویژه قرار می داد. باید هرچه زودتر خودش را می رساند خانه، وگرنه کتی و بچه ها هر آن ممکن بود بار و بندیل بسته، راهی سفر شوند و او تا حداقل سه ـ چهار روز از دیدنشان محروم می شد. چراغ که سبز شد، «بی خیال
جریمه» پاشو گذاشت روی گاز و یک ربع نشده؛ رسید به مقصد. ماشین کیمیا دم در پارک بود و این یعنی اگر کمی دیرتر می رسید؛ قطعا آن ها را نمی دید.
صدای قهقهه بچه ها و ذوق و شوقشان را از پایین پله ها شنید. دکمه آسانسور را زد و عددها را شمرد تا بالأخره رسید به طبقه پنجم! بچه ها با دیدنش جیغ کشیدند و پریدند در آغوشش! فهمید آن ها هم مثل کتایون که چشمش از شادی آمدن او برق می زد؛ دلشان نمی خواسته بدون دیدن پدر بروند سفر!
شما میتوانید این داستان زیبا را در کانال زن روز بخوانید.
@zane_ruz
بسم الله الرحمن الرحیم...
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم✨
اعضای گرامی کانال زن روز سلام!☺️✋
صبح چهارشنبه تون بخیر. براتون آرزوی روزی پرتلاش و بانشاط میکنیم
امام جواد علیه السلام میفرماید: «اَلْمُؤمِنُ یَحْتاجُ اِلى تَوْفیقٍ مِنَ اللّهِ وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ؛ مؤمن به سه چیز محتاج است: توفیق الهى، که کارها را بخوبى به پیش ببرد؛ واعظ درونى که هر لحظه او را پند و انذار دهد؛ پذیرش نصحیت از کسى که او را پند مى دهد.» (تحف العقول، ص ۷۲۹)
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#سبک_زندگی
سمسار باشی
گلاب بانو
نمی خواهم مثل پدر باشم. اصلا دوست ندارم قدم بلند شود، ریش درآورم، سبیل پشت لبم سبز شود و بقیه بگویند شبیه پدرت هستی. هر کس می گوید؛ ماشالله عین بابات شدی، گریه ام می گیرد. برای این که همین الان هم که هنوز نه به بار است و نه به دار است، فامیل زل می زنند به صورتم که ای وای شبیه پدرت هستی! یکی کم بود شد دو تا! و بعد می خندند. روی لب نه، خنده پشت لب هایشان است، توی چشم هایشان جمع می شود. از اخلاق پدر خوشم نمی آید. همیشه یک ماشین حساب توی دست دارد و هر جا که می رود به محض نشستن و بعد از سلام و علیک از همان جا که نشسته شروع می کند قیمت گذاشتن روی خانه و زندگی مردم! چند بار بلند می شود و می نشیند و خودش را روی مبل تکان تکان می دهد که ببیند مبل ها خوب هستند یا نه! بعد خودش را به بهانه ای می کشاند روی فرش؛ دست دردی، پادردی، خواب گرفتگی جایی، قولنج دنده ای، چیزی! بعد خودش را می اندازد روی زمین، گوشه فرش را دست می گیرد و به نقش و گل و رنگ آن دقت می کند. به بوفه و تلویزیون هم سری می زند، اگر صاحب خانه سر برسد نشان می دهد که گزگز دست یا وزوز گوش یا قژقژ کمر یا فس فس بینی او را تا آن طرف خانه مردم کشانده است. صاحب خانه هم با سر دنبالش می گردد. پدر همیشه می گوید، تو بچه ای و نمی دانی پشت این عوض کردن ها چه حکمتی هست. این ها بیخودی وسایلشان را عوض نمی کنند. دلیل دارد. اصلا چرا ما نمی توانیم از این کارها بکنیم. بعد دستش را کج می کند که یعنی چلاقیم و پایش را لی لی می رود که یعنی شلیم؟! به محض جدی شدن بحث صدایش را صاف می کند. صدای دورگه گرم. انگار می خواهد آواز بخواند. انگار قرار است مثل گوینده خبر چیزی بگوید. بعد از چند تا سرفه کوتاه می پرسد، اینو چند خرید مشتی حیدر؟ مشتی حیدر صاحب خانه است که منتظر عملیات ضربتی پدر نشسته، می داند بالأخره از جایی شروع می شود. الان هم نشود پنج دقیقه دیگر می شود.
متن کامل سبک زندگی این هفته را در مجله زن روز بخوانید.
@zane_ruz