پخش زنده مناجات پر فیض شعبانیه
با نوای:
برادر مجتبی کمالی
امروز ساعت 18:30
در صفحات مجازی کانون قرآن اردکان
آپارات:
https://www.aparat.com/KaanoonQuran/live
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/kaanoonquran
گپ:
https://gap.im/KaanoonQuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌫سيل امروز جاده ي نصرآباد و مردم گرفتار در جاده!!!!!
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
❌نتیجه خروجی ستادبحران شهرداری چه بود؟؟!! یک نمونه👈شناسایی نقاط حادثه خیز و معابری که با مشکل آبگ
#آنچه_شما_فرستادهاید
كاش كنار بلوار غدير و ميدان ولايت كه اين همه براش هزينه كردن ، يه جوي اب يا
يه رودخونه!!!!!!!! و مسيل و چيزي بود
تا بارون كه ميومد اين همه اب دور و برش جمع نميشد!!!!!!!!!
يعني اگر كف ميدون ولايت حتي يه سوراخ هم جا ميذاشتن ، همه اب بارون ميريخت تو رودخونه اي كه زيرش رد شده!!!!!
اينقدر كارشناس
اينقدر مهندس
اينقدر اهل فن
@zarrhbin
🔻بهبود ۲۰۰ مبتلا به کرونا با تزریق پلاسما
▫️عضو اتاق بازرگانی تهران:
🔹۲۰۰ مبتلا به کرونا با تزریق پلاسما بهبود یافتند.
🔹درمان کرونا به وسیله تزریق پلاسما در ایران از روزهای ابتدایی اسفند کلید خورد اما این شیوه در ایران مورد توجه قرار نگرفته و رسانههای خارجی از معجزه آمریکا در این زمینه میگویند./ ایسنا
@zarrhbin
📌قابل توجه مسئولین مربوطه
👈از ابتدای حضور ویروس کرونا شاهد تهیه بسته های غذایی و بهداشتی جهت کمک به نیازمندان از سوی ارگانهای مختلف، صنایع و همچنین کمکهای مردمی و خیرین بودیم
که گفته شده همگی هم بین نیازمندان تقسیم شده است☹️
در حال بسته بندی شدن هم دوستان مسئول بازدیدی داشتند وعکسی تهیه و رسانه ای هم شد🤓
به راستی این بسته ها چگونه ، چطور ، با نظارت چه کسی و به دست کدام نیازمند واقعی رسیده است ؟؟!! 🤷♂
آیا واقعا فکر میکنید نیازمندان واقعی شناسایی شده و به دست آنها رسیده است؟؟!!!
و در یک جمله نیازمند واقعی با این سطح از گرفتاری این روزهای مردم چه کسانی میتوانند باشند؟؟!!
سوالی که هنوز جواب قانع کننده ای برای آن پیدا نکردیم !!! 🤔
به امید رسیدن به دست نیازمند واقعی و شفاف سازی هزینه کردها از طرف مسئولین👍
@zarrhbin
✅ اطلاعیه مهم
▫️با توجه به صدور مجوز بازگشایی برخی از صنوف ، صرفاً از رؤسای اتحادیههای اعلامشده درخواست میشود قبل از بازگشایی واحدهای زیرمجموعه به اداره صنعت، معدن و تجارت مراجعه، پروتکلهای بهداشتی لازمالاجرا برای بازگشایی و تعهدنامه را دریافت و امضا نمایند.
▫️یادآوری میشود لزومی برای مراجعه متصدیان واحدهای صنفی بهصورت انفرادی وجود ندارد.
@zarrhbin
✅ لیست اصناف پرخطر (غیرمجاز)
⛔️ این اصناف در شهرستان اردکان از ۲۳ تا ۳۰ فروردین نمیتوانند بازگشایی شوند
⛔️ فروشگاه بزرگ (بهجز سوپرمارکت، مواد بهداشتی و شوینده)، آموزشگاه رانندگی، گرمابه، استخر، سالن سونا و ماساژ، باشگاه ورزشی و بدنسازی، پاساژ، مجتمع اداری و بازار مرکزی مسقف، رستوران و اغذیهفروشی، نمایشگاه و مراکز تجاری (لوازم خانگی، مبلمان، لوستر و...)، تالار پذیرایی و گردهمایی، آرایشگاه و سالن زیبایی، طباخی و فستفود، مراکز تفریحی، بازی و گیمنت، قهوهخانه، چایخانه و کافیشاپ، بستنیسازی/ فروشی، مبلفروشی، کیف و کفش، پوشاک، طلاسازی/ فروشی، ساعتسازی/ فروشی، بدلیجات، بزازی و خرازی، عکاسی و لوازمالتحریر، پردهفروشی و موکتفروشی، کادویی، پلاستیکفروشی، صنایع دستی و کریستال و سرامیک، لوازم صوتی و تصویری
⚠️ به جز واحدهای اعلامشده در بالا، سایر اصناف میتوانند پس از ورود به سامانه غربالگری وزارت بهداشت و دریافت پروتکلهای لازمالاجرا در واحدهای خود و امضای تعهدنامه ابلاغی از سوی اتحادیه مربوطه اقدام به بازگشایی واحدهای خود نمایند.
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ ارسالی از شهروندان
❌امروز ظهر پیر هریشت اردکان و حضور تعداد زیادی از خودروها
به پلاکها دقت کنید !!!
چگونه به هریشت رفته اند؟؟؟
❌چوبی که عده ای از مردم شهر و کسبه میخورند به خاطر عدم توجه همچین آدماییه😞
درخواست ورود شورای تامین با جدیت👌
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اتفاقی عجیب در یکی از پمپ بنزین های یزد
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#آقارضا_در_تهران💡
📌داستان به اینجا رسید که ساواک آقارضا را دستگیر کرده بود و به دلیل روابط حسنهای که به خاطر فرهنگ اصیلش با دیگران داشت میخواستند او را به کمونیست و تودهای بودن متهم کنند #باهم بخوانیم قسمت پایانی این داستان را...
▪️ #آقارضا را هر روز از اتاق شکنجه به سلولش میبردند. در سلول به یاد مهری میافتاد و از دوریاش دلتنگ میشد. گاه گریه میکرد. حرفِ #شهربانو در گوشش صدا میکرد: "در هر مشکلی،حکمتی هست و در هر حکمتی، نعمتی". پیش خود فکر میکرد که در این شلاقخوردنها و #توهینها چه نعمتی ممکن است نهفته باشد. حساب روز و ماه از دستش در رفته بود. دیگر حتی حوصله نداشت با ناخنش به دیوار بلند سلول خط بکشد. حوصله که هیچ، #طاقت هم نداشت.
▫️#سلول یک چهاردیواری کوچک بود با سقفی بلند. پنجرهای کوچک، نور بسیار خفیفی را غیرمستقیم به داخل سلول میداد، به اندازهای که میشد فهمید روز است یا نه. یک لامپ کوچک به سقف آویزان بود. سقفی به بلندی حدود چهارمتر. آقارضا گاه به یادِ #امامموسیبنجعفر(ع) میافتاد. میگفت هر چه باشد، این سلول از زندان آن حضرت بهتر است. گاه برای آن حضرت اشک میریخت. گاه یاد سرنوشتِ #یوسفپیامبر(ع) در زندان، میافتاد.
▪️از سلولهای مجاور صدای آه و ناله و فغان میآمد. #آقارضا در عجب بود که یک انسان چگونه میتواند اینقدر شقی باشد. حالا یک کسی گفته است شلاق بزن، تو چرا اینقدر محکم میزنی! احساس میکرد #شکنجهگرها از درد و رنج او و زندانیان دیگر لذت میبرند. احساس میکرد آنها نوعی #جنون دارند. وقتی از درد فریاد میزد، آنها لبخند میزدند. در دلش هزار بار خدا را شکر میکرد که یک شکنجهگر نیست.
▫️گاه با خودش میگفت نعمتی که در این درد و رنج نهفته است، #خودشناسی است. هرلحظه صدها بار به پدر و مادر شکنجهگرها لعنت میفرستاد. هرگز نمیخواست جای آنها باشد. در آن سلول نیمهتاریک دست روی زخمهایش میکشید. احساس میکرد دارد #خدا را لمس میکند. او هزارانبار به پدر و مادرش درود میفرستاد که به او #لقمهیحلال دادند تا از این شغل حرام، نان در نیاورد. پیش خودش میگفت این یک نعمت است که شکنجهگر نیستم. چنان از اینکه شکنجهگر نیست شاد میشد که تمام رنجها، دوریها، #بیعدالتیها را فراموش میکرد. جای شلاق زخم شده بود. برخی زخمها چرک کرده بود و او تب میکرد.
▪️یکروز با تن تبدار، دهها ضربه شلاق خورد. بیهوش شد و گوشهی اتاق غش کرد. سطل آبی به رویش پاشیدند. دو مامور زیر بغلش گرفتند و او را به اتاقی بردند. عکسِ #شاه روی دیوار بود. #آقارضا عکس را که دید، لرزید. با خودش گفت: "منِ ابله به پاگون تو قسم میخوردم؟ باشد روزی که عکس تو آن بالا نباشد! عکسِ تو که هیچ، عکس هیچ #ظالمی آن بالا نباشد!" از ته دل گفت: "مرگ بر دیکتاتوری، مرگ بر ظلم، مرگ بر هرچه ظالم است."
▫️در یک لحظه مفهومِ #آزادی را درک کرد. در یک لحظه آزادی را از مهری بیشتر دوست داشت. آزادیِ خودش و همهی کسانی را که به آنها سلامعلیک میکرد. آزادی مردم روستاها، شهرها، کشورها، و آزادیِ نوعِ #بشر را. او در عالم خودش بود. فهمید که دکتر به ماموران گفت: "زیادهروی کردهاید! زیادی او را زدهاید. باید چند روز استراحت کند." آقارضا پیش خودش گفت: "من که خلافکار کمونیست چریک نیستم. اگر هم بودم مرگ را بر اعتراف ترجیح میدادم."
▪️در یک لحظه گفت: " #نعمتی که در این مشکل است، بالا رفتن شعورِ انسان است." از نادانی خودش بدش آمد. "من به پاگون این مرتیکهی ظالم قسم میخوردم؟ در آن لحظه عهد کرد که هر گز به پاگون و جان هیچ #حاکمی قسم نخورد و هرگز مریدِ هیچ ظالمی نشود. آن ظالم در هر لباس و قیافهای که باشد.
▫️#خداوند رازِ مشکل، حکمت و نعمت را برای آقارضا فاش کرده بود. تا آن روز فکر میکرد #مهری برای او عزیزترینِ عزیزان است. آن روز فهمید از مهری عزیزتری هم هست. مهری را از قبل دوستتر داشت. میخواست خودش را فدایِ #آزادی_و_عدالت برای مهریها کند. باز شاه برای آقارضا کوچک شد. کسی که به پاگونش قسم میخورد، حالا میخواست سر به تنش نباشد. شاه برای او حقیر شده باشد. مامورانش برای او حقیر شده بودند.
👇👇👇👇
▪️او حالا از هیچ چیز نمیترسید، حتی از اعدام! صدبار به روحِ #شهربانو درود میفرستاد. بعد از یازده روز استراحت، او را پیش بازپرس بردند. بازپرس همان سئوالهای بازجو را تکرار کرد. سرانجام به آقارضا اجازه دادند با همسرش ملاقات کند. این نشانهی پیروزی بود. #مهری وقتی چهرهی او را دید فهمید که چه بر سرش آوردهاند. صورت تکیده و خستهی آقارضا، خنجری بر قلب مهری بود. او مردش را از هر زمانی بیشتر دوست داشت. پیش خودش گفت: "باید کاری بکنم!"
▫️کلافه بود. باید چکار میکرد؟ پیش وکیلش رفت. آن #استادگرانقدر گفت هنوز به او اجازه ندادهاند که با آقارضا ملاقات کند. حدود ششماه بودآقارضا زندانی بود. هنوز وکیلش موفق به دیدار او نشده بود. #دکترعبدالحمیدابوالحمد گفت سعی میکند با وزیر دادگستری ملاقاتی داشته باشد و از او اجازهی مخصوص برای ملاقات آقارضا و پیگیری #پروندهاش بگیرد.
▪️#استاد از مهری خواست اگر مشکل مالی دارد، بگوید. او حاضر است مقداری پول به مهری قرض دهد. مهری گفت مشکلی ندارد.فقط خواهش کرد که استاد پروندهی شوهرش را هر طور صلاح میداند، پیگیری کند. همچنین به استاد گفت شوهرش را خیلی #کتک زدهاند.
▫️#مهری در سایهی درختان دانشگاه نشسته و اشک از گونههایش جاری بود. فکرش در دوردستها بود صورتش شادابی و طراوت گذشته را نداشت. نگرانی از تمام وجودش میبارید. در عالم تخیل دور و درازی بود. ناگهان صدایی را شنید. صدای یکی از جوانهای همکلاسی بود. جوانی که از چهرهاش #مهربانی میبارید. این همکلاسی تا به حال با مهری همکلام نشده بود. احوال آقارضا پرسید. مهری سفرهی دلش باز شد و داستان زندان و کتک خوردن آقارضا را گفت. #جوان، گوش شنوا بود. مهری نیمساعتی درددل کرد. جوان به مهری گفت اگر کمکی بتواند بکند، دریغ ندارد. بعد خداحافظی کرد و رفت.
▪️چند روز بعد #دو_دختر به سراغ مهری آمدند و خودشان را دانشجوی دانشکدهی مهندسی معرفی کردند. گفتند که میدانند که شوهرش گرفتار است. با مهری، مهربانی کردند و از او خواستند که به آنها اعتماد کنند و اگر کاری داشت، به آنها بگوید. رابطهی آنها با مهری هر روز زیادتر میشد. تقریباً هر روز مهری را در دانشکده میدیدند با او حرف میزدند و دلداریاش میدادند. چندبار خواستند به مهری پول قرض بدهند؛
▫️آدرس خانهاش را گرفتند. یکروز بعدازظهر به خانهی او رفتند و برایش کادو بردند. آنها مهری را برای یک بعدازظهر به خانهشان دعوت کردند. گفتند که شهرستانی هستند و درتهران، در یک خانهی مجردی با هم زندگی میکنند. #مهری به خانهی آن دو دختر دانشجو رفت و آمد میکرد. خانهی سادهای بود. خانهای دربستی با سه اتاق و یک آشپزخانه. وسایل خانه جور بود. معلوم بود دخترها مشکلِ مالی ندارند. آنها گاهی باهم بحث میکردند. #حرفهایجدیدی میزدند. حرفهایی که مهری تا آن زمان نشنیده بود.
▪️روزی یک از #دخترها از مهری پرسید: "کتاب جنگ و صلح تولستوی را خواندهای؟" پاسخ مهری منفی بود. دختر کتاب جنگ و صلح را به او قرض داد و گفت کتاب را بخواند، بعد دربارهی آن بحث میکنند. مهری #کتاب را خواند. از نظر او کتاب بسیار خوبی بود. تا بهحال چنین کتابی را نخوانده بود. به دوستانش خبر داد کتاب را تمام کرده است. قرار شد یک روز بعدازظهر به خانهی آنها برود تا دربارهی کتاب بحث کنند؛
▫️وقتی مهری به آنجا رفت، یک دختر دیگر هم بود. دختری از دانشکدهی علوم. بحث مفصلی بود. دخترها مطالبی میگفتند و شواهدی میآوردند که #مهری تا آن روز نشنیده بود بحثهای آنها برای مهری جدید بود. از بحثهای آنها خوشش آمده بود. رفت و آمدهای مهری با بچهها زیادتر شد. مهری علاوه بر کتابهای درسی، کتابهایی را هم که آنها میدادند میخواند. آثار #داستایوفسکی، برادران کارمازوف، خانهی اموات، قمارباز و داستانهای #چخوف، مادر نوشتهی #ماکسیمگورکی را هم. کتاب کارگرانِ دریا و بینوایانِ #ویکتورهوگو را هم خواند. این کتابها اوقات فراغت مهری را پر میکرد. او دیگر فرصت فکر کردن به گرفتاریهایش را نداشت.
✅ پایان
📚 شازده حمام، جلد۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
با سلام و خسته نباشید به استاندار و فرماندار محترم استان یزد
جا دارد از زحمات شما قدردانی نمایم برای پیشگیری از ویروس کرونا
مطلبی میخواستم عرض نمایم که این یکی از مشکلات اصلی افرادی است که در حوزه من فعالیت دارند
من یک راننده پخش مواد غذایی از یکی از شهرستانهای پرجمعیت یزد می باشم.کارم هم این می باشد که باید با وانت خودم که مجوز بار از سوی سازمان حمل و نقل هم دارد هر روز بروم به شهرک صنعتی یزد و در آنجا مواد غذایی که مغازه ها و عمده فروشی های شهرمان درخواست کرده اند بار بزنم و بیاورم تحویل بدهم. ولی جاده ورودی به شهرک صنعتی را بسته اند و اجازه ورود نمی دهد. از شما سوال دارم من و خیلی از کسانی که مانند من هستند چگونه باید درآمد کسب کنند چون ما نه کارگر هستیم و نه کارمند که حقوقمون سرماه بدهند اگر یک روز کار نکنیم پول خرید نان هم نداریم. بعدش شهر مواد غذایی میخواهد مانند روغن برنج کنسرو و... شاید بگویید خب ما ان را تامین میکنیم می اوریم پس آدمهای بدبختی مثل من بشینن خونه گشنگی بکشند؟! لطفا از شما عاجزانه خواهش میکنم این را پیگیری نمایید.خب افرادی که کاری نداند راه ندهید به شهرک صنعتی. ماشالله همه کسانی که مثل من هستن مجوز تردد حمل و نقل داریم و از سوی آن کارخانجاتی که مواد غذایی یا محصولاتشان بار میزنیم مجوز و نامه کار داریم پس از این نظر مشکلی نیست.بیشترین کارخانجاتی که مایحتاج ضروری مردم را تامین میکنند در استان می باشد.مردم که نمیتوانند هوا بخورند و زنده بمانند!
لطفا آقای استاندار یا فرماندار یزد ما پخش کننده های مواد غذایی را دریابید..
@zarrhbin