eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.9هزار دنبال‌کننده
67.5هزار عکس
11هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
ذره‌بین درشهر
#یکی بود..... هنوزم هست..... @zarrhbin
بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 و من قصّه ی تو را این گونه آغاز می کنم. یکی بود، هنوزم هست...... ، علی اکبر🌷 (تولد: ۱۳۱۳ ه.ش.) اوّلین رئیس مجلس شورای اسلامی و چهارمین رئیس جمهوری ایران ✅ در یکی از روستاهای رفسنجان به نام متولد شد. مردی کشاورز و و عمویش روحانیِ بود. ✅ در به قم رفت و به تحصیل در پرداخت. او طلبه ای کوشا، ، و موفق بود؛ به طوری که از دست جایزه گرفت. ✅ از همان آغاز به دنبال و طرح مسائل جدید بود و از این رو با و مجله ی را انتشار داد که بسیاری پیدا کرد. ✅ با آغازِ به رهبری ، هاشمی رفسنجانی در شمار در آمد که و به سربازیِ اعزام شد. پس از سربازی، به مبارزه ی علمی و عملی از طریقِ سخنرانی، و فعالیت های اجتماعی ادامه داد. ✅ در دو دهه ی ۵۰ و ۴۰، در معرضِ بود و بارها تحت تعقیب قرار گرفت، شد و دید. ✅ در سال ۱۳۵۳ مخفیانه به امام خمینی به رفت و پس از دیدار با ایشان، در نیز با ، شیعیان لبنان و مجاهدان فلسطینی کرد. در همان سفر به اروپا و آمریکا و ژاپن رفت و کشورهایِ را دید. ✅ پس از بازگشت به ایران، بار دیگر همراهِ ، و بسیاری به افتاد، اما با از زندان آزاد شد. ✅ هاشمی رفسنجانی از بدو انقلاب اسلامی، همواره در رده ی بوده و در شکل دادن به نقش بسیار ایفا کرده است. ✅ نمایندگی و مجلس شورای اسلامی، مجمع تشخیص مصلحت نظام و مجلس خبرگان، از جمله مسئولیت های او در این سالها بوده است. ✅ در نیز از سوی امام خمینی جنگ را عهده دار بود. از آثار اوست: سرگذشت فلسطین یا کارنامه ی سیاه استعمار، امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار، تفسیر راهنما و خاطرات. یاد و نامش گرامی و راهش پر رهرو باد... 📚 فرهنگ نامه ی نام آوران (آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 🗞 روزنامه جمهوری اسلامی با خانم عفت مرعشی همسر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۱۵ مصاحبه ای انجام داده است که ایشان در پاسخ به این چنین می گویند: 🎤 در آستانه ی دومین سالگرد رحلت ایشان جای خالی ایشان تا چه حد احساس می‌شود؟ 💠 من به جای خالی ایشان در زندگی و در دوران‌های مختلف عادت کرده بودم، از ابتدای ازدواج زندان و بعد از انقلاب، ماندن ایشان در مجلس و جبهه رفتن‌های زیاد. حال که ایشان در کنار مراد و امامش آرمیده، از محل دفن ایشان راضی هستم و مخصوصاً از عزّتی که خدا روز تشییع با برای ایشان ایجاد کرد و از همه مردم که ایشان را بدرقه کردند تشکّر می‌کنم، هر پنجشنبه که سر مزار ایشان می‌روم و با ایشان درددل می‌کنم. با توجه به فیلم‌ها و کتاب‌ها و مطالبی که هنوز هم برای ایشان ساخته یا نوشته می‌شوند، هنوز هم احساس می‌کنم آشیخ اکبر و تاثیر گذار است که این برای من است. 🍃 و برای اطلاعات عمومی شما مخاطب فهیم، آیت الله هاشمی رفسنجانی از جمله معدود سیاستمداران ایرانی بودند که داشتند؛ یعنی خاطرات خود را به صورت روزانه یادداشت می نمودند. و حُسن ختام، جمله ای تفکر برانگیز از ایشان که می فرمایند: "تحریف و سانسور و ، قدرتِ اقناعِ را ندارد." .... @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب.... 💠 یادمان نرود ریشه در کجا داریم.... ✅ اگر می خواهید به من کنید گهگاهی به بیاورید که: من همان فرزند عبدالصمد اهل قزوینم که دوره گردی می کردم و در آغازِ قابلمه و بادیه بودم.... 📸 عکس/نوشته @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 💚 📌 در ادامه‌ی داستان آقارضا پاسبان که با نامردی در زندان گرفتار شده بود از این هفته بخوانیم داستان همبستگی مردمی در قضیه‌ی آقارضا.... ▫️روز جمعه بود. چند نفر از زنهای همسایه در خانه‌ی جمع شده بودند. بچه‌ها و نوه‌های خلیفه محمدعلی هم بودند. صفورا دختر چهارده ساله‌ی زینت هم بود. من هم آنجا بودم. آن روزها به خاطر صفورا به هر بهانه‌ای بود در خانه‌ی خلیفه محمدعلی بودم(: ▪️زن‌ها لب تالار نشسته بودند و از فراهم کردن پول حرف می‌زدند. گفت: "یک نامه به شهبانو فرح بنویسیم و ماجرا را بگوییم. شهبانو مهربان است. می‌تواند کاری کند که آقارضا بخشیده شود یا اینکه پول را می‌فرستد." ▫️ زنِ حسن موتاب گفت: "این بچه‌ی ساده حرف‌های رادیو را باور کرده است. فکر کرده شهبانو برای ما بیچاره‌ها کاری می‌کند." مرضیه را از گوشه‌ی تالار برداشت و شروع به نواختن کرد. او کمر پیراهنش را داخلِ شلوارش کرد، یعنی که "مینی‌جوب" پوشیده است. بعد با یک شاخه‌ی انار برای خودش تاج درست کرد و آن را روی سرش گذاشت. ▪️عربونه می‌زد، می‌رقصید و آواز می‌خواند: "من شهبانو هستم! خودِ خودشم...والله خودشم...بالله خودشم..." ناگهان ایستاد و گفت: "ما باید پول جمع کنیم. از اهل محل می‌خواهیم کنند. در زورخانه پول جمع کنند. با آقای پیشنماز، آشیخ جواد، استاد غضنفر، حاج مقتدری، حاج صفار و حاجی مرتضی مسگر صحبت می‌کنیم. همه آقارضا را می‌شناسند و می‌دانند که او قاچاقچی نیست. همه پول می‌دهند." ▫️ گفت: "این کار درست نیست! آقارضا راضی نیست." زن‌ها گفتند: "آقارضا بیخود کرده راضی نباشد! به‌علاوه، پول را قرض می‌کنیم. هر کس خواست همین‌طور بدهد. هرکس پولش را پس خواست، آقارضا کم‌کم می‌دهد." مرضیه گفت: "من پول ندارم ولی ۲۵ تومان می‌دهم." دیگر هم هر یک مبلغی را قبول کردند. ▪️من دیدم صفورا ایستاده و نظاره‌گر ماجراست. برای اینکه خودی نشان بدهم و از قافله عقب نمانم، گفتم: "من ۲۵ تومان می‌دهم!" گفت: "حسین، هرگز یادم نمی‌رود!" ولی امروز اعتراف می‌کنم که برای خودنمایی جلوِ صفورا تعهد کردم پول بدهم(: ▫️فکر کنم اگر آن زمان می‌توانستم تمام پول را بپردازم، آن کار را می‌کردم. آدم جوان بیش از آن‌که خدا را بشناسد، دخترِ همسایه را می‌شناسد. بیش از آنکه رضایت خداوند را بخواهد، قلب دختر همسایه را می‌طلبد. در طول تاریخ همین‌طور بوده‌ است. بی‌خود نباید شلوغ بازی کرد. البته من بچه‌ی یتیم بودم، سایه‌ی پدر بر سرم نبود. تربیتِ دینیِ کاملی نداشتم. نمی‌دانم اگر کنترل پدر بر من حاکم بود، چه می‌کردم؟ ▪️ولی فکر می‌کنم در طول تاریخ کمتر چیزی جلودار نوجوانان ۱۵_۱۴ ساله‌ی تازه بالغ بوده است. به همین جهت هم تمام ادیان سن ازدواج را پایین آورده‌اند. حالا که ازدواج در سن پایین ممکن نیست. آموزش، فرهنگ‌سازی و راه‌حل‌های عملی می‌تواند تا حدّی مؤثر باشد. ولی آنچه می‌دانم، در دوره‌ی ، نصیحت و تهدید و تنبیه میخ آهنین است بر سنگ خارا ! علما و روان‌شناسان و... راه حل‌های مناسبی پیدا کنند. 👇👇👇👇
ذره‌بین درشهر
‍ #آذر‌یزدی، مهدی🌷 (۱۳۸۸_۱۳۰۰ ه.ش.) نویسنده‌ی مجموعه‌ی "قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب" 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @
، مهدی🌷 (۱۳۸۸_۱۳۰۰ ه.ش.) نویسنده‌ی مجموعه‌ی "قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب" ✅ "مهدی آذر خرّمشاهی" معروف به در روستای خرّم‌شاهِ به دنیا آمد. پدرش بود و اجازه نمی‌داد فرزندش به مدرسه برود. اما خواندنِ قرآن را از یاد گرفت و باسواد شد. ✅ در به یزد رفت و به کارهای گوناگونی مانند کارگری، بنّایی، جوراب‌بافی و دست زد. یک‌سال نیز در ، عربی خواند و دوستانی طلبه و باسواد پیدا کرد. ✅ سپس به رفت و در چاپخانه‌ی محمدعلی علمی و سپس مشغول کار شد. روزی، کتابِ را خواند، به فکرش رسید که آن‌ها را برای "بچه‌ها" به زبانِ ساده و چاپ کند. ✅ بدین ترتیب، اولین جلد از مجموعه‌ی ، به وجود آمد. این مجموعه تا ۸ جلد منتشر شد و خیلی زود جای خود را در میان کتاب‌های خواندنی کودکان و نوجوانان باز کرد؛ تا جایی که به کتاب‌هایش داد و خودش مورد تشویق قرار گرفت. وی در "تهران" فوت کرد و در زادگاهش "یزد" به خاک سپرده شد. ✅ از : قصه‌های قرآن، قصه‌های قابوس‌نامه، قصه‌های مرزبان‌نامه، قصه‌های کلیله‌و‌دمنه، قصه‌های گلستان، قصه‌های مثنوی مولوی. 🍃 نام و یادش گرامی و راهش سبز و پررهرو باد...🥀 📚 فرهنگ نامه‌ی نام‌آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۲ 📌چند خاطره کوتاه و خواندنی از به قلمِ تقدیم به دوستداران آذر یزدی... 🍃 📌 سال‌های ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۰ بود که با آقای آذر یزدی چندین مکاتبه داشتم، بدون آنکه ایشان را دیده باشم. سال ۱۳۷۲ بود که استاندار یزد، آقای آذر یزدی را به یزد دعوت کرد و من نخستین بار ایشان را در حیاط موزه قصر آیینه از نزدیک دیدم. 📌 من در تدارک برگزاری نشست با استاد آذر یزدی بودم که یکی از دوستان آمد و گفت: آقای آذر مرتباً احوال تو را می‌پرسد، چرا نمی‌آیی؟ سپس مرا به آذر معرفی کرد و گفت: آقای مسرّت ایشان هستند؛ ایشان نگاهی به سراپای من انداخت و گفت: «حسین مسرّت تو هستی؟؟!! تو که خیلی بچّه‌ای؛ من که نوشته‌هایت را در ندای یزد می‌خواندم، فکر می‌کردم حسین مسرّت، ۷۰ سالشه. با یک عینک ته استکانی و یالی و کوپالی! کو یال و کوپالت؟» کلّی همه از حرف‌های او خندیدیم. 🍃 📌 همیشه در دستان آذر، دستمال پارچه‌ای سربی رنگی بود که چند لایه کرده و در دست می‌گرفت و به آن می‌گفت: کیف سامسونت. آذر می‌گفت: این دستمال را دست می‌گرفتم و به دست فروشی‌های جلوی دانشگاه تهران می‌رفتم و شبانگاه آن را پر از کرده و به خانه می‌آوردم. وچه کیف و حظّی داشت دیدن و خریدن کتاب‌هایی که سال‌های سال دنبالش بودی. این شادی را با هیچ چیز عوض نمی‌کردم. 🍃 📌 کتابخانه وزیری با پیگیری من دو بار کتابخانه شخصی آذر را خرید. وقتی که می‌خواستیم برویم کتاب‌هایش را بیاوریم می‌گفت: این‌ها را یک بار دیگر نگاه می‌کنم و سپس به شما می‌دهم و مجدّد آن‌ها را مطالعه می‌کرد و کتاب‌هایی را که بسیار دوست می‌داشت، نگه می‌داشت. 📌 آذر در همه زمینه‌ها کتاب داشت، حتی ۵۰ کتاب درباره ماشین. وقتی علّت را جویا می‌شدیم می‌گفت: می‌خواهم اگر ماشین‌دار شدم و ماشینم خراب شد، خودم بتوانم تعمیر کنم. انواع کتاب درباره نساجی و درودگری هم داشت؛ به طور کلّی آذر فرد خودساخته‌ای بود. 📌 آذر در همه حالتی کتاب می‌خرید. چندین بار آذر کتاب‌هایش را در تهران و دو بار به کتابخانه وزیری فروخته بود. یک بار هم تمامی کتاب‌هایش را به کتابخانه عمومی آذر یزدی که اکنون در آزادشهر است واگذار کرده بود و من و آقای پیام شمس‌الدینی را ناظر کتابخانه کرده بود؛ کتابخانه آذر قبلاً روبروی کوچه حسینیه خرّمشاه بود و حالا به آزاد شهر رفته است. آذر به محض فروختن کتابخانه‌اش دوباره کتاب‌های نو می‌خرید. 📌 آذر به ساده‌ترین نحو زندگی می‌کرد. تختخواب او ۱۸ عدد کارتن کتاب بود که روی آن را تشک گذاشته بود. آذر تا آنجایی که می‌شد در خرید پوشاک، غذا و... صرفه جویی می‌کرد، الا خرید کتاب. به طوری که اگر کتاب‌هایش را نفروخته بود، الان حدود ۲۰۰۰۰ جلد کتاب داشت که شخصاً خودش خریده بود. 🍃 📌 نخستین باری که همراه پسرم (مرحوم نیما مسرّت) که آن موقع نوجوان بود به خانه آذر در محله خرّمشاه رفتیم، ایشان در حال کشیدن سیگار بودند. پسرم گفت: آقای آذر شما که همیشه چیزهای خوب یاد بچّه ها می‌دهید، خودتان زشت نیست که سیگار می‌کشید؟! آذر بعدها می‌گفت: من آن روز از آن بچّه خجالت کشیدم، سیگارم را خاموش کردم و از آن به بعد دیگر سیگار نکشیدم. @zarrhbin