4_5996808036469966468.mp3
3.76M
رضا بهرام
دل
تقدیم به دل پر از مهرتون❤️🙏
@zarrhbin
💥فاجعه فرهنگی است که جرج جرداق مسیحی دویست مرتبه #نهج_البلاغه را خوانده است ؛ ولی آیا ما دوستان و شیعیان مولا تا به حال یک بار نهج البلاغه را خوانده ایم⁉️
🌍 به پویش #مانـهـجالبلاغہمیخوانیم بپیوندید...
✅ شش نکته نهج البلاغه خوانیِ آسان
از طریق لینک زیر:
💠 نکاتی ناب و کاربردی ویژه اجتماع و خانواده از زبان علی علیه السلام
💠 همین الان کلیکنمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2847473686C84dbebc85b
♦️ سورپرایز وزیر جوان لو رفت
🔹 محمدجواد آذری جهرمی، وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات در پیامی در فضای مجازی از سورپرایزی برای مردم در روز پنجشنبه خبر داده که با واکنش های عموما منفی مردم و اقشار مختلف در فضاهای حقیقی و مجازی با توجه به پیشینه سورپرایزهای دولت روبرو شده است.
🔹 بنابر خبرهای واصله در همین فضای مجازی، دو گمانه زنی درمورد سورپرایز وزیر جوان وجود دارد، یکی آغاز به کار اینترنت ملی و دیگری رایگان شدن ترافیک داخلی می باشد که البته قابل ذکر است رایگان شدن ترافیک داخلی در راستای توسعه شبکه ملی اینترنت است.
🔹 گمانه زنی اول مبنی بر آغاز به کار اینترنت ملی قطعا اشتباه بوده و راه اندازی این مهم به این زودی ها میسر نخواهد بود و زیرساخت ها و پیش نیازهای بسیاری را لازم دارد که باید یکی یکی تامین شوند اما گمانه زنی دوم می تواند درست باشد که بدین طریق مردم ایران بیش از پیش به استفاده از سایت ها و اپلیکیشن های داخلی راغب شوند.
🔹 به گزارش خبرگزاری علم و فناوری از فارس؛ رایگان شدن ترافیک داخلی به این معناست که استفاده از پیامرسانها، سایتها و اپلیکیشنهایی که در داخل کشور میزبانی میشوند، دیگر هزینهای نخواهد داشت و تنها پیامرسانها و سایتهای غیرایرانی هزینه دارد.
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
❌ذخایر خونی تنها ۵ روز جوابگوی بیماران است/درخواست انتقال خون از نیکوکاران برای اهدای خون در هفتهه
#آنچه_شما_فرستادهاید
سلام و عرض ادب
در رابطه با اهدای خون که در فضای مجازی مرتب اطلاع رسانی می کنند که ذخیره خون فقط به مدت چند روز داریم ولی همین سازمانهای انتقال خون حتی حاضر نیستند که کیوسکی مثل همانی که روبروی مصلی بود در همانجا یا جایگاه دیگر نصب کنند تا افرادی که کارمند هستند بعداظهر بتونند خون اهدا کنند .به نظر من اول باید زیر ساختها را تکمیل کنند بعد از مردم انتظار داشته باشند .
@zarrhbin
#خاتم_اردکان قهرمان لیگ برتر بدمینتون مردان ایران شد .
تیم بدمینتون خاتم اردکان با پیروزی ۴ بر یک مقابل پاک چوب سیستان و شکست غیر منتظره ۳ بر ۲ سپاهان از تیم ته جدولی گیلان ، قهرمان بیست و پنجمین دوره لیگ برتر بدمینتون مردان ایران شد .
گفتنی است بدمینتون اردکان اولین تیم در استان یزد است که توانست ضمن قهرمانی در یکی از لیگ های برتر کشور ، از عنوان قهرمانی خود نیز دفاع کند .
تیم بدمینتون خاتم اردکان با کادر فنی متشکل از رضا هاتفی و محمدرضا آقاشاهی ؛ تدارکاتِ مصطفی طارملو ، سرپرستی حاج محمد رضاپور و مدیریت علی اسدیان و جمعی از بازیکنان آینده دار بومی و ملی پوش توانست برای ورزش استان یزد افتخار آفرینی کند .
@zarrhbin
سومین حضور و سومین افتخار آفرینی متوالی
در مراسم تجلیل از پژوهشگران برتر استان که صبح امروز در محل اتاق بازرگانی استان یزد با حضور مقامات و مدیران مختلف استان برگزار گردید، خانم دکتر سمیه سلطانی گردفرامرزی، عضو محترم هیأت علمی دانشکده کشاورزی و منابع طبیعی موفق به کسب مقام دوم پژوهشگر برتر استان گردید.
به همین مناسبت معاون آموزشی و پژوهشی دانشگاه در پیامی، این موفقیت ارزنده را به ایشان و خانواده سربلند دانشگاه اردکان تبریک و شادباش گفت. در بخشی از پیام دکتر فتحزاده آمده است: "اکنون که در سومین سال حضور دانشگاه اردکان در این جشنواره فاخر، با افتخار آفرینی خود مهر تأییدی بر توانمندیهای والای دانشگاه اردکان زدید، لازم میدانم از همت و تلاشهای ارزنده شما صمیمانه تشکر و قدردانی نمایم و امیدوارم این اقتدار علمی همواره در بین همکاران اندیشمند و برجسته این دانشگاه مستدام باشد."
شایان ذکر است، دانشگاه اردکان تنها دانشگاهی است که در بین دانشگاههای جوان استان، در سه سال متوالی دارای رتیه برتر بوده است.
@zarrhbin
❤️هرشب_یک حدیث ❤️
🌺 امام صادق (ع):
«خوشا به حال آنکه در زمان غيبت قائم ما به امر ما چنگ بزند و بعد از هدايت قلبش نلغزد».
📚 اثباة الهداة/ ج3/ ص457
💞 سلامتی و تعجیل در ظهور #امام_زمان (عج) صلوات 🌸🌸🌸
👉 @zarrhbin
"یَداللَهِ فَوقَ أَیْدِیهِم"
یعنی بندهی من نگران فردانباش
از کارهای آدمها دلگیر نشو
کاری از آنها برنمی آید
دستانت را در دست من بگذار
تمام غصه دنیا را میشہ
با همین جمله تحمل کرد ...
شبتون در پناه خــــدا 🌙
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#جعفریتبریزی، محمدتقی🌷 (۱۳۷۷_۱۳۰۴ ه.ش) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
#جعفریتبریزی، محمدتقی🌷
(۱۳۷۷_۱۳۰۴ ه.ش)
عالم دینی و شارح نهجالبلاغه و مثنوی مولوی
✅ در شهرِ #تبریز به دنیا آمد. از همان کودکی دارای #حافظهای_بسیار_قوی بود و به آموختن علاقه داشت.
✅ مقدمات علوم دینی را در #تبریز فراگرفت. در ۱۵ سالگی برای ادامهی تحصیلات به #تهران رفت. و چندی در #قم از محضر استادانی مانند #آیتاللهحجتکوهکمری و #امامخمینی بهره گرفت، سپس راهی #نجف شد.
✅ در #حوزهیعلمیهینجف، تحصیلات خود را با جدّیت ادامه داد و در ۲۳ سالگی درجهی #اجتهاد گرفت و به #ایران بازگشت. آنگاه در تهران ساکن شد و تا آخر عمر در همین شهر ماند و به تدریس، تحقیق، تالیف و تربیت شاگرد پرداخت.
✅ #جعفری در مجامع بسیاری سخنرانی کرد و با بسیاری از متفکران داخلی و خارجی مراوده و مکاتبه داشت که یکی از آنان #برتراندراسل، فیلسوف و ریاضیدانِ انگلیسی بود.
✅ او بیش صد کتاب تالیف کرد که مهمترین آنها ترجمه و تفسیرِ #نهجالبلاغه در ۲۷ جلد و تفسیر و نقد و تحلیلِ #مثنویمولوی در ۱۵ جلد است.
✅ استادجعفری، که به #علامهجعفری نیز مشهور است. در سال ۱۳۷۷ در پی بیماری سرطان در گذشت و در #حرمرضویمشهد به خاک سپرده شد.
🍃 نام و یادش گرامی، و راهش سبز و پر رهرو باد...🥀
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم: آذر ۱۳۹۲
📌باهم بخوانیم خاطرهای زیبا وشنیدنی از زبان خودِ #علامه:
💠 از استاد #علامهجعفری بعد از سفر حج نقل شده است که: در این سفر حج که با تعدادی از دوستان و فضلا همسفر بودم؛ در فرودگاه جده متوجه شدم که تعدادی از اهالیِ روستایی از اطراف مراغه، به علت نداشتن روحانی کاروان، مضطرب هستند. از همراهان پوزش طلبیدم و جهت انجام مناسک حج به جمعِ #روستائیان رفتم.
💠 در این سفر بیش از دیگر سفرها لذت بردم! چون آنها #عنوانخاصی برایم قائل نبودند و مرا به صورت دانشمند و استاد و این چیزها نمیشناختند.
💠 آنان خیلی ساده و بی پیرایه دور من جمع میشدند و ضمن طرح مسایل شرعی خود؛ حمد و سوره خود را نیز(جهت اصلاح) میخواندند! حتی برای صدا زدن من؛ «شیخ» را به کار میبردند! و پیوسته دستور میدادند: شیخ! چنین کن! و چنان کن!
💠 برای من بسیار شیرین بود که در میان آنها باشم و بدون تشریفات و بیریا؛ با آنها دعا بخوانم و برخی از مسائل حج را برای آنها بگویم!
📌 خاطرهی زندهیاد #محمدباقر_نجفی در مورد "علامه جعفری":
💠 وقتی کنگره هفتصدمین سال مولوی (دهه ۵۰) در دانشگاه تهران برگزار شد، برگزارکنندگان کنگره به عمد یا به سهو از #استادجعفری به عنوان یک محقق ایرانیِ #مثنوی دعوت به عمل نیاوردند! ایشان خطاب به ما که بسیار ناراحت شده بودیم، به آرامی گفت: بروید سخنرانیها را گوش کنید و در پی مطالب باشید، نه در پی شخص و نام .
💠 به یاد دارم در این کنگره ، شادروان #مجتبی_مینوی در متن سخنرانی خود، از نظر نسخهشناسی شک داشت که در بیت اول مثنوی، بشنو از نی چون «حکایت» میکند درست است، یا بشنو از نی چون «شکایت» میکند؟
💠 من وقتی موضوع «حکایت» و «شکایت» را با ناراحتی و طنز نقل کردم، #علامهجعفری گفت: "آقای مینوی" در واژهشناسی و نسخهشناسی استادی بزرگ هستند، صحیح نیست به تحقیر از او یاد کنی! اگر از این که مرا دعوت نکردهاند، آزردهخاطر هستی، نباید نسبت به کسانی که دعوت شدهاند، بیحرمتی کنی! حالا به من بگو آیا در جلسات کنگره ، آوای «نی» را شنیدی یا نه؟ گفتم: نه. گفت: اگر صدای «نی» را شنیده بودی، نه در پی «شکایت» بودی و نه «حکایت !» من همان جا منقلب شدم و بیاختیار گریستم.
📌مرور و خواندن خاطرات #علامهجعفری فراموش نشود.
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#نامه_به_دادستان 📨
▫️#آقارضا بدون مشورت با کسی به #دادستان نامه نوشت و در آن کارهای خلاف رئیس زندان و همکارانش و قاچاق تریاک را شرح داد. او در نامهاش نوشت از غذای زندانیان دزدیده میشود؛ تریاک وارد زندان میشود؛ زندانیهای پولدار بدون اجازهی رسمی ملاقات دارند و چندنفری هفتهای یکی دو شب به خانه میروند. اسمِ #مسئولانخلافکار را هم برده بود.
▪️بعد از چند روز، #رئیسشهربانی آقارضا را خواست. #آقارضا به شهربانی رفت. بعد از ۲/۵ ساعت که پشت در اتاق رئیس منتظر ماند، به او اجازهی ورود داده شد. کلاهش را زیر بغلش گذاشت و خبردار ایستاد. حدود ۱۰ دقیقه خبردار ایستاده بود. سرهنگ یک کلمه با او حرف نزد. آزادباش هم نداد.
▫️ناگهان #سرهنگ مثل فنری که از جا در رفته باشد، بلند شد و با عصبانیت گفت: "تو مرتیکهی پدرسوخته که به درد جاروکشی هم نمیخوری، سر خود و بدون رعایت سلسله مراتب نامه به دادستان نوشتهای که چه! پدرسوختهی فلان فلان شده! تو پاسبان شهربانی هستی یا جاسوس دادگستری؟ تو باید به مافوقت نامه مینوشتی! باید به من نامه مینوشتی! با اجازهی چه کسی مستقیم به #دادستان نامه نوشتهای؟"
▪️تا #آقارضا آمد حرفی بزند، سرهنگ گفت: "حالا برو گُم شو تا پدرت را در بیاورم!" آقارضا از اتاق سرهنگ خارج شد. رئیس دفتر سرهنگ گفت: "سروان مددی تو را میخواهد." آقارضا پیش سروان رفت. سروان چند برابر سرهنگ به او فحش داد و هتّاکی کرد. بعد گفت: "فعلاً پانزده روز در همان زندان یکسره کشیک بده! حق نداری به خانه بروی! به رئیس زندان گفتهام کوچکترین تخفیفی به تو ندهد! پدرت را هم در آورد. حالا راست به زندان برو."
▫️#آقارضا گفت: "اجازه بدهید به زنم خبر بدهم." سروان گفت: "مرتیکه ز...ج... لازم نکرده! از همین حالا به دستور سرهنگ بازداشت هستی. همین که تو را میفرستم زندان کشیک بدهی، خودش ارفاق است. من باید جواب سرهنگ را بدهم. باید تو را توی انفرادی بازداشت میکردم!"
▪️سروان، #پاسباناکبری را صدا زد و به او گفت: "این مرتیکه را بردار ببر تحویل رئیس زندان بده! حق ندارد در بین راه با کسی حرف بزند یا پیغامی بدهد!" پاسبان اکبری به سروان احترام گذاشت و به آقارضا گفت راه بیفت. در راه #آقارضا به اکبری گفت: "تو میروی به همسرم خبر بدهی؟" اکبری گفت: "میخواهی من هم بازداشت شوم." #رضا گفت: "بندهی خدا برو در خانهی ما، به همسرم یک کلمه بگو حال رضا خوب استو باید پانزده روز یکسره کشیک بدهد." #اکبری گفت: "ببین آقارضا، ما هم از این وضع ناراحت هستیم. چهارتا افسر و استوارِ #غیریزدی به این شهر آمدهاند و به اصطلاح خودشان دارند نظم برقرار میکنند. اما دارند چمدان پُر میکنند. ما باید یک جوری با آنها بسازیم."
▫️#رضا گفت: "من نمیتوانم بسازم!" #اکبری گفت: "پس باید از شهربانی بروی. برو یک کار دیگر پیدا کن. برو پیش برادرت سبزی بفروش." آقارضا از همکارش پرسید: "بالاخره میروی با همسرم بگویی چه شده است؟" #اکبری گفت: "من اهلِ زارچ هستم. #یزدی هستم. فقط از خدا میترسم. ما زارچیها اهل کار هستیم. اهلِ دروغ و کلک، رشوه و قاچاق نیستیم. همهی قوم و خویشهای من در زارچ، تهران و مشهد کار و کاسبی خوبی دارند. من بیخودی آمدم پاسبان شدم. اگر دیدم شهربانی الکی زور میگوید، میروم کاسبی دیگری پیدا میکنم. یک #لقمه_نان_حلال همهجا پیدا میشود."
👇👇👇👇
▪️#پاسباناکبری سرِ شب با لباس شخصی به درِ خانهی آقارضا رفت. #مهری با شنیدن خبر سراسیمه شد و گفت همین حالا میرود زندان تا ببیند چه خبر شده است. #اکبری به او گفت: "اگر الان به زندان بروی، میفهمند که من خبر دادهام. امشب را صبر کن، فردا ساعت ۱۰ صبح برو بگو شوهرم دیر کرده و دیشب به خانه نیامده است."
▫️#مهری شب از دلشوره نتوانست بخوابد. تمام شب در رختخوابش غلت زد. چند بار بلند شد و نماز خواند. دعا کرد و از همه انبیا و اولیا کمک خواست. صبح زود بلند شد. #لحظات به سختی میگذشت. روز بعد به زندان مراجعه کرد و گفت میخواهد شوهرش را ببیند. گفتند او کشیک است و تا پانزده روز حق ملاقات ندارد. "مهری" با دلی شکسته و چشمانی اشکبار به خانه بازگشت. داستان را به پدرش گفت. #محمدعلی به دخترش گفت صبور باشد.
▪️یکی از #پاسبانهایزندان خبرها را برای مهری میآورد و خبر مهری را به زندان میبرد. پدر مهری تلاش کرد از وضعیت دامادش باخبر شود. سرانجام فهمید که او چه کرده است، نگران شد. چند روز بعد مهری مقداری میوه و لباس برای همسرش برد.
▫️بعد از پانزده روز #آقارضا زار و نزار به خانه آمد. یک روز استراحت داشت و دوباره ۱۰ روز کشیک. به حمام رفت و با مهری درد دل کرد و ماجرا را گفت. زن و شوهر با هم مهربانی کردند. روحیهشان شاد شد. آقارضا گفت در زندان همواره به یاد او و گفتهی #شهربانو بوده است: "در هر مشکلی حکمتی هست و در هر حکمتی نعمتی." #آقارضا گفت: "من پاسبان نمیمانم، استعفا میدهم، پاسبانی به مذاق من نمیآید." بعد شعر معروفِ #فردوسی را خواند:
که گفتت برو دست رستم ببند؟
نبندد مرا دست، چرخ بلند
▪️#مهری گفت: "خدا بزرگ است" #آقارضا گفت: "خدا بزرگ است، ولی باید تلاش کرد. تو در خانه تنها چکار میکنی؟" مهری گفت: "بیشتر به خانهی پدرم میروم. شبها اکبر پسر زینت پیشم میآید. به او درس میدهم." #آقارضا گفت: "خودت هم درس بخوان. باید دیپلمت را بگیری." مهری خیلی خوشحال شد در دلش فکر کرد شاید حکمت این مشکل همین باشد.
▫️در پانزده روز اول، رئیس زندان خیلی به #آقارضا سخت گرفت. انواع توهین را به او کرد. کارهای سخت را که وظیفهی زندانیها بود، بر عهدهی او گذاشت. در ۱۰ روز بعد، رئیس کمی مهربانتر شد. یکی از #همکارانش که پاسبان کهنهکاری بود، گفت: "رضا مواظب خودت باش! پشت این مهربانی یک کلکی هست. رئیس شهربانی تو را به سادگی نمیبخشد." آن ۱۰ روز هم گذشت. زندگی عادی شروع شد.
▪️چهارماه از آن ماجرا گذشت. ۱۲ آبان ۱۳۴۲ بود. #آقارضا مثل روزهای دیگر کشیک زندان بود. #رئیسزندان او را به اتاقش خواست. یک فرد با لباس شخصی و یک ستوان و یک استوار هم آنجا بودند. آنها عضو زندان نبودند. آقارضا خبردار ایستاد. #رئیس گفت: "رضا، جیبهایت را خالی کن." رضا جیب شلوارش را خالی کرد. افسر به استوار گفت: "جیبهای کُتش را خالی کن."
▫️#استوار جیبهای آقارضا را خالی کرد. #آقارضا خشکش زد. دهانش از تعجب باز ماند. چشمهایش گشاد شد. سرش سوت کشید. داخل جیب کُتش یک لول #تریاک بود. ستوان پرسید: "این چی هست؟" #رضا نگاهی به چپ و راست کرد و گفت: "به خداوندی خدا این مال من نیست! من خبر ندارم." رئیسزندان گفت: "این را بازپرس، تحقیق خواهد کرد. تریاک وارد زندان میکنی؟ پس قاچاقچیِ زندان تو هستی!"
▪️#پروندهای برای آقارضا تشکیل شد. خبر خیلی زود پخش شد که رضا پاسبان، توی زندان تریاک میفروخته است. توی محله هیچکس #باور_نکرد. همه فهمیدند کَلَک است. همه "آقارضاپاسبان" را میشناختند. بعد از بیست روز، حُکمِ #دادگاه اعلام شد: "سه سال زندان و ۱۷۸ هزار تومان جریمه!" وقتی قاضی حکم را میخواند، آقارضا یادِ حرفِ رئیس شهربانی افتاد. #رئیسشهربانی که گفته بود: "حالا برو تا پدرت را در آورم!" #آقارضا فهمید که همه، از رئیس شهربانی تا رئیس زندان، با هم #شریک هستند. هنوز کتابِ "کارگران دریا" نوشتهی "ویکتور هوگو" را نخوانده بود.
✅ تا اینجا را داشته باشید قصهی آشناییست، ادامه دارد...
📚شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin