#امام_حسین_علیه_السلام
#مثنوی #اسارت #دیر_راهب
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق
به همره اُسرا، میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر
«چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهلبیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید
سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی...
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد
حَرامیان، همه شُربِ مُدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود
سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش
سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود
سری، که از همهٔ کائنات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطّ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست
دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است
یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید
دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟
جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!
تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پساندازِ سیم و زر داری
جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است
بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست
سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکند جهان تو را
به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...
دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاهِ شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بیپناهم من
به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»
فدایِ خونجگریهای جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو
«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...
من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، همرکابی تو کجا؟
نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدریهای تو، پریشانم
به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز»...
نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من
من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد
«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
#محمد_جواد_غفورزاده_شفق
💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#کاروان_اسرا
دیر راهب
دید راهب روی نیزه نیّر اعظم می آید
وارث اعجاز عیسی یک مسیحا دم می آید
آمد از دیرش برون آن پیر مرد خوش مرام
لشکری را دید کرده جانب دیرش مقام
گفت بر لشکر که باشد سرور قوم ظُلام
بر دلم از دیدن این و قوم و این سر غم می آید
چون نشان دادند ابن سعد را در گفتگو
آمد از منظور خود کردا سوال آن نیکخو
گفت ما قوم مسلمانیم اَیا پاکیزه خو
فاتح جنگیم و لشکر این چنین خرّم می آید
بر جلال و جاه و منصب بوده این سر طالبش
بر علیه ما قیامی کرد راس و صاحبش
لیک ما کشتیم با امرِ امیر و نائبش
دید راهب این قضایا در نظر مبهم می آید
گفت راهب آن لعین را لطف کن احسانِ من
راس خونین را بده امشب بود مهمان من
بر امیر و آل او باشد فدا این جان من
صبحدم می آورم بر گفته ام ملزم می آید
راس خونین را گرفت آن پیر مرد پاک ذات
رفت بر دیرش ولی در حال خود مبهوت و مات
دارد این سر فکر میکرد چه مقام عالیات
روی نیزه صوت قرآنش به من هر دم می آید
دید در حال وَلَه راهب سراپا دیر خود
گشته از انوار حق وادیّ سینا دیر خود
بر نظر می آیدش چون خُلد اعلا دیر خود
گشته ظاهر عالمی زآن سر به این عالم می آید
یک جوان ماهرو با چشم گریان با نوا
انبیا و مرسلین را می کند یک یک صدا
نوح و ابراهیم و موسی را و ختم الانبیا
سر زنان عیسی به حال ناله و ماتم می آید
گشت نازل از سماء چون آن خواتین بهشت
رشک جنت شد به یُمن مقدم آنها کنشت
بانویی با قامت خم لیک چون حورا سرشت
موج کرده اشکها ، از چشم او چون یم می آید
گوئیا مادر بُوَد دارد به قلبش التهاب
تکیه بنموده به مریم لیک آن علیا جناب
آمد و سر را گرفت و کرد اینگونه خطاب
خیز زهرا آمد و پیغمبر خاتم می آید
این چنین بر من نکن ناز ای پیمبر را عزیز
چشم خود بر من گشا ای خسرو ملک حجیز
مادرت بنگر شده پژمرده حال و اشک ریز
بر عذارش چشمه ای چون چشمۀ زمزم می آید
رفت آنهایی که در مجلس نمود اوّل ولوج
اشک در چشمان خود بر عالم اعلا عروج
قصد با زهرا نمود و گشت مریم هم خروج
میرود باهم زِ هر جا هرکسی باهم می آید
چون ندید آن بانوان را راهب نیکو سیَر
گشت خالی آن کلیسا و نماند از کس اثر
لُمعه لُمعه نور گشت اما زآن سر جلوه گر
در نظر هر ذرّه اش چون نیّر اعظم می آید
راس را بگرفت و اوّل کرد کامل شستشو
روی سجّاده نهاد آن راس را آن نیکخو
زخمها را کرد او با سوزن مژگان روفو
کیستی گفتا به تو زایر شه خاتم می آید
در بشر هرگز نباشد این مقام و ارتقا
نام خود بر من بگو ای کل عالم را رجا
گویم ار عیسی ، همی دانم بود عرضم خطا
من عیان دیدم که عیسی میرود مریم می آید
از لبِ زخمی و زآن سر گشت ظاهر این صدا
کرد فرمایش منم مظلوم و مقتول العِدا
گفت راهب این چنینی که بگفتی بر ملا
مَحرمِ سرّ خدا بر سرّ تو مَحرم می آید
لب گشود آنگه دوباره راس سلطان وجود
گفت نام جدّ خود را فارقیلیط و مود مود
می شناسد جدّ من را قوم عیسی و یهود
هم به انجلیل هم به تورات اسم وی توام می آید
اسم بابم را نوشته ایلیا و شنطیا
عالم علم الغیوب و جانشین مصطفی
بی وجود ما نباشد هرگز این عالم به پا
ارتقا قرب حق بر حُبّ ما سلَّم می آید
از کرم داده به من تاج ربوبیّت « مجید »
من ابا عبداللهم عیسی و لی عبد عبید
مادرم زهراست بر جنّت بود اسمش کلید
من همان هوشینم ای راهب ز زخمم دم می آید
گفت راهب من فدای چشم خونینت شها
در قیامت چون مسلمانان به من رحمی نما
کرد فرمایش خودت را کن ز ترسایی رها
این چنین در حشر بر تو روز چون مُظلم می آید
گر نخشکانی درخت و ریشه تثلیثیان
من نباشم در قیامت دستگیرت ای فلان
تا نگویی کلمه توحید را ، این را بدان
کفّه میزان اعمالت در آنجا کم می آید
گفت راهب لطف کن تعلیم اسلامم نما
من چه گویم تا شوم از این مسیحیت رها
شاه تعلمیش نمود و کرد از باطل جدا
اشک راهب بر عذارش چون نم شبنم می آید
حاج ابوالفضل رضائی نوحه خوان با وفا
ای « حسینی » کرده بر تو التماس و التجا
نوحه راهب نوشتی شکر آن آور به جا
کرد مولایت توجه چون سخن مُلهم می آید
شاعر: #محمدرضا_صادقی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
اثر استادسید رضا حسینی
ترجمه از محمدرضاصادقی «شیدا»
شعر دیر راهب
قدمت روی دیده ام خیر است
راهت امشب به گوشه دیر است
سربریده عجب ملیحی تو
نکند که خود مسیحی تو
دیدم از روی نیزه می تابی
در دل شب شبیه مهتابی
نگران است از چه احوالت
این زن و بچه کیست دنبالت
تو که آواره بین هر شهری
لب چرا بسته ای مگر قهری
هرچه سرمایه داشتم دادم
تاکه امشب به دامت افتادم
شانه وظرف آب آوردم
کوزه ای از گلاب آوردم
مثل گل صورت تو می بویم
زخم های سر تو می شویم
صبر من وضع چهره ات بُرده
بارها صورتت زمین خورده
حنجرت نیزه نیزه است چرا
سر تو گشته دست به دست چرا
ناگهان دیر عرش اعلا شد
آن لبان ترک ترک واشد
گفت ای پیرمرد نصرانی
تو از امشب دگر مسلمانی
زینت دوش مصطفایم من
پاره قلب مرتضایم من
بانویی که کنار ما اینجاست
مادر قد خمیده ام زهراست
آه راهب بدان أنا المظلوم
شدم از مِهر مادرم محروم
آه راهب سرم جدا کردند
پیکرم بی کفن رها کردند
این اسیران که دستشان بستند
همه ناموس مصطفی هستند
دور ما کف زدند و رقصیدند
گیسویم را به شاخه پیچیدند
گر شده وضع چهره ام ناجور
صورتم سوخته میان تنور
#قاسم_نعمتی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#دیر_راهب
#مثنوی #شعرعاشورایی
#امام_حسین_علیهالسلام
مسیحا نفسی میآید😢
دید از دور مسیحا نفسی میآید
دید با قافله فریادرسی میآید
صحنهای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه
این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟
از سر هر مژهاش معجزه بر میخیزد
با طنینش همه آفاق به هم میریزد
با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه
پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه
گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دلِ بیتاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون از آن چهره که میشُست، دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند
روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند
روضه میخواند: همه عمر در این چرخ کبود
بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود
نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند
یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند
آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود
عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود
گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو!
کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!
ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوختهدل، برپا کرد
گفت: من کشتۀ لبتشنۀ عاشورایم
زینت دوش محمد، پسر زهرایم
دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست
شعلۀ آتشی از نخلۀ طور افتادهست
تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین...
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین...
#یوسف_رحیمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در این شعر بعضی از ابیات #حافظ به شیوههای مختلفی تضمین شده است.
این ماجرا، با تفاوتهایی در منابع زیر نقل شده است:
📚بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴
📚لهوف، ص۱۳۶
📚عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیهالسلام)، ج۲، ص۲۵۸
📚مقتل الحسین(علیهالسلام) مقرم، ص۴۴۶
📚 تذکرة الخواص، ص۱۵۰
(به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزهها» نوشته آقای سیدمحیالدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵)
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_حسین #دیر_راهب
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
با سکوتت پاسخم را میدهی هرچند حق داری
خستهای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی
خط به خط پیشانی خونرنگ تو تفسیر صدها زخم
زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی
در نگاه تو بعینه میتوان تاریخ غم را دید
من یقین دارم که با یحیی در این غمنامه همدردی
در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را
نیمهشب تابیدی و بر دیر ظلمت سایه گستردی
شستوشو دادی دل آیینهام را، با نگاهی گرم
مشکل از دل بود میدیدم پر از خاکی پر از گردی
هدیه آوردی برایم یک نفس عطر مسیحا را
با دم توحیدیات در من دمیدی زندهام کردی
شاعر: #عباس_همتی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#دیر_راهب
همین که کرد تجلی رخ منور تو
به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو
خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب..
تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو
آهای بی کسِ بر نیزه رفته نامت چیست؟
کجاست اهل و عیالت کجاست خواهر تو؟!
سر تو سوخته اما چراغ دیر شده
گمان کنم که مسیح است نام دیگر تو
ببخش خون سرت با گلاب پاک نشد
عمیق وا شده پیشانی مطهر تو
بگو چرا عوض خانه ی مسلمانان
رسیده است به آغوش راهب این سر تو؟!
بگو چرا بروی نیزه گریه میکردی
مگر چه منظره ای بود در برابر تو
سر بریده زبان باز کرد ای راهب..
بس است..سوختم از این سوال اخر تو
شده مقابل تو دختری کتک بخورد؟
شده غریبه بیاید به سمت خواهر تو؟
شاعر: #سیدپوریا_هاشمی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
دیر راهب
ز کو فه آل یاسین بار بستند
به محمل جمله با افغان نشستند
به راه شام ویران بود دیری
در آنجا معتکف یک اهل خیری
یکی راهب بدان دیرش مکان بود
ز رویش نور یزدانی عیان بود
چه راهب ثانی اثنین مسیحی
چه راهب تالی تُلو ذبیحی
چه راهب روز و شب سرگرم اذکار
چه راهب نقطه حق جوی پرگار
فراز بام آن دیر دل افروز
بر آمد از قضا راهب یکی روز
زهر سو بود سر گرم تما شا
به صنع سر مدی خلاق یکتا
که نا گه دید از یکسوی آن دشت
ز مشرق شمس رخشانی عیان گشت
ز پی طالع مه چندی منور
همه چون بدر تابان مطهر
پس آنگه دید راهب کوکبی چند
همه دنبال هم بر بسته دربند
به اطراف مه و خورشید کوکب
گرفته شش جهت دیدی یکی شب
جمال لا مکان را در مکان دید
خدا را زاهد ترسا عیان دید
سری چند همچو خورشید از بدن دور
مشعشع رویشان چون سینه طور
به پیشاپیش آن سرهای پر خون
سری دید از همه در رفعت افزون
زنان و دخترانی چندش از پی
همه بر سر زنان از غر بت وی
بپای دیر او منزل نمودند
ز پشت نا قه ها محمل گشودند
فرود آمد زدیر آن طینت پاک
گشودی در بدان افواج بیباک
بدیشان گفت لشکر از کجائید
مرا واقف از این شورش نمائید
شما را این تها جم بی سبب نیست
بگو ئید این زنان و این سر از کیست
باو گفتند آن خلق تبه کار
چو باشد راهبا با این سرت کار
کنون ما این عیال و این سرا ن را
همی این بسته پرها کودکان را
که بینی روزشان را جمله چون شام
اسیری میبریم از کوفه بر شام
چو راهب این سخن زانها شنیدی
میان دیر خود گریان دویدی
گرفت از مخزن جان بدره زر
به ایشان داد بگرفت آن جهان سر
زری داد و سر جانان خریدی
سعادت بین نگو ارزان خریدی
به دیر آمد بروی خویش در بست
پس زانو دمی در فکر بنشست
گهی در ناله گه در فکر بودی
گهی گرم دعا گه ذکر بودی
بدور شمع سر پروانه گردید
ز خویشان جهان بیگانه گردید
گشودی راهب عاشق زبان را
که جوید شاید آن سر نهان را
در اول گفت ای سر صفوتی تو
ویا گنجور پاک رحمتی تو
تو نوحی یا که ابراهیمی ای سر
و یا هستی ذبیح الله اکبر
تو ئی ای سر مگر موسی بن عمران
که هست از قبطیا نت دیده گریان
مسیحی ای سر این شورش صلیبت
عجب دارم از احوال عجیبت
تورا ای سر قسم اول به اسفار
که آمد مر رسولان را ز دادار
بحق حرمت تورات اقدس
به انجیل و بدان سِفر مقدس
تو ای سر از کدامین خاندانی
ز بستان کدامین دودمانی
نشد زین گفته حل مشکل او
نروئیده ز شوره حاصل او
دوباره گفت ای محبوب سر مد
دهم سو گند ای سرور به احمد
بحق بن عم و دامادش ای سر
بحق حضرت زهرای اطهر
ز خا موشی مرا ای سر مرنجان
دمی با من تکلم کن مرا جان
چو بردی نام زهرا راهب عشق
تجلی کرد هر سو ثاقب عشق
به طورش جلوه کردی نور الله
زخود بیخود شد آن مرد دل آگاه
ز هر سو دید صد مو سی ابن عمران
فتاده محو و مات اندر بیابان
لب پر خون آن سر شد چو گل باز
تکلم کردن آن سر کرد آغاز
بافغان گفت کی شوریده ترسا
اگر خو اهی مرا باشی شناسا
من ای راهب غریب این دیارم
بدشت کربلا افتاد گذارم
جوانان مرا لب تشنه کشتند
ز یارانم کسی راهب نهشتند
تنم را در میان خون کشیدند
سرم را از قفا عطشان بریدند
✍استاد افسر خوانساری
https://eitaa.com/Maddahankhomein
94.6K
نوحه دیر راهب
دیر راهب رشک فردوس برین است
در آن سر حجت حق بر زمین است
واویلا واویلا واویلا واویلا
این سر سر ِ دلربای عالمین است
نور چشم علی و زهرا حسین است
واویلا واویلا واویلا واویلا
با مشام جان خود آن را ببوید
راهب با گلاب اشک آن سر را بشوید
واویلا واویلا واویلا واویلا
ای من قربان این جمال نکویت
ای سر چرا خاکستری گشته رویت
واویلا واویلا واویلا واویلا
از چه شد بسته دستان خواهر تو
وای از دل مادر غم پرور تو
واویلا واویلا واویلا واویلا
یک بانویی محزونه با دیده ی تر
ناله کُنان می گوید غریب مادر
واویلا واویلا واویلا واویلا
جسمش به خاک صحرا در خون آغشتند
راهب ، حسین من را لب تشنه کشتند
واویلا واویلا واویلا واویلا
مرحبا به یاری و غمخواری تو
فاطمه ممنون مهمان داری تو
واویلا واویلا واویلا واویلا
شاعر : حاج امیر عباسی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
4_400298966396174478.mp3
6.04M
🍁داستان دیر راهب
🎤نوای مرحوم استاد حاج ربعلی رحمتی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
masihe-fatemeh.mp3
1.92M
📢 سینه زنی دیر راهب
🎤امیر عباسی
مسیح فاطمه(س) روی صلیبه
این آقا چقدر غریبه
غرق عطر و بوی سیبه
دیگه کنج دیرم
راهب کلیسا به زیر دینه
رو لبام شهادتینه
مهمونم سر حسینه
عاقبت به خیرم
تو پسر پیغمبری
چرا بریده حنجری
اثر تنوره اگه
پُره خون وخاکستری
مگه نداری مادری...
مسیح بی سر حسین
به زیر خنجر حسین
زدی تو پرپر حسین
غریب مادر حسین...
غریب مادر حسین...
*دستی مینویسه به روی دیوار
آی جماعت گناه کار
روز محشریه در کار
سهمتون آتیشه
کسی که باشه برای تو گریون
چه مسیحی چه مسلمون
با شفاعت تو آسون
زود بهشتی میشه
موهای پریشون داری
کی؟به موی تو چنگ زده
یه صورت پر خون داری
کی؟به صورتت سنگ زده
سرت و با خون رنگ زده
میشورمت با گلاب
میره تو شام خراب
سرت تو بزم شراب
عزیز خواهر حسین...
غریب مادر حسین..
*یا لیتنا کنّا معک حسین جان
وقتی که میخونی قرآن
کافرم میاره ایمان
به تو و نگاهت
پول دادم و سر تورو آوردم
قلبم وبهت سپردم
کاشکی از غمت می مردم
توی قتلگاهت
تو پیش من و خواهرت
شده اسیر سلسله
کابوس شب خواهرت
جاموندن ه از قافله
بذار نگم از حرمله
مسافر کربلا
رو دست سر نیزه ها
میری به شام بلا
با قوم کافر حسین...
غریب مادر حسین....
شاعر: سعید پاشازاده
https://eitaa.com/Maddahankhomein
4_5933795338614735690.mp3
14.21M
🍁دیر راهب
🎤نوای مرحوم حاج ماشاالله حسن زاده
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#دیر_راهب
بیا ببین دلِ غمگینِ بی شکیبا را
بیا و گرم کُن از چهرهات شبِ ما را
“من و جُدا شدن از کویِ تو خدا نکند”
که بی حرم چه کُنَم غصههای فردا را
خیالِ کربُبلایت مرا هوایی کرد
بگیر بالِ مرا تا ببینیم آنجا را
به موجِ سینه زنانت قسم به نامِ توام
که بُرده گریهیِ ما آبرویِ دریا را
گدایِ هر شبم و کاسه گردم و ندهم
به یک نگاهِ کریمانهات دو دنیا را
مرا بِبَر بِچِشَم زیرِ پا مغیلان را
مرا بِبَر که ببینم به نیزه سرها را
خدا کند که بیایی شبی به روضهیِ ما
شنیدهام که به سَر سَرزَدی کلیسا را
خوشا به پنجهی راهب که شانهات میزد
به آنکه بُرد دلِ راهبانِ ترسا را
به پیرمردِ غریبی که شُست گیسویت
گرفت از سر و رویِ تو خاکِ صحرا را
خوشا به بزم عزاخانهاش که تا دَمِ صبح
شنید پیشِ سرَت روضههایِ زهرا را
چرا بُرید سرت را به رویِ دامنِ من
چرا نشاند به خون این دو چشمِ زیبا را
چگونه سنگ شکسته جبین و دندانت؟
چگونه زخم تَرَک داده رویِ لبها را؟
به رویِ نیزه سَرَت بود و خیمهها میسوخت
رسید شعله و زلفِ تو در هوا میسوخت
#حسن_لطفی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
4_6046427364143926374.mp3
803K
❣﷽❣
🔘 #سینه_زنی #اسارت #شام
🔘 #ساده_خوانی
حرکت قافله از کوفه به شام
ای خدا قافله می رود کو به کو
کوفه در پشت سر شام غم رو به رو
خواهری ماه خود میکند جستجو
ماه او روی نی
قلب او باحسین - یاحسین یاحسین ...
🔘یا حسین یا حسین
آیه های بلا دارد اینجا نزول
در اسارت هنوز اهل بیت رسول
همه نسل علی همه نسل بتول
روی نی جلوه گر
نور طاها حسین - یا حسین یا حسین...
🔘یا حسین یا حسین
دارد این قافله سایه ی غم به سر
سوی شام بلا می رود دیده تر
بانوان خون به دل کودکان خون جگر
همره کاروان
جان زهرا حسین - یا حسین یا حسین ...
🔘یا حسین یا حسین
شعله ی سوز و آه شد ز دل ها برون
رأس پاک حسین چون شفق لاله گون
دیر راهب رود این سر غرق خون
بهر راهب شده
چون مسیحا حسین - یاحسین یاحسین...
🔘یا حسین یا حسین
محمود تاری «یاسر»
http://eitaa.com/Maddahankhomein
روضه دیِرراهب مسیحی.pdf
319K
✅ #فیش_روضه 📩pdf
⚫️ متن روضه دِیر راهب مسیحی و حضرت رقیه(س)
📜#مَتْنِ_رُوضِـہ_روشمندومستند
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#دیر_راهب
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
راهب به خیل می زدگان گفت «گِرد نی
امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»...
بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین
امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟...
پرسیده زآن لبان ترکخورده از عطش
نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟
گفتی که زادۀ نبیام، گفت «پس تو را
کشتند مردمان مسلمان برای چه؟»
آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا
از تو دریغ آمده باران برای چه؟...
صورت خضاب کردهای از خونِ خود، چرا؟
موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟...
این شمعها برای چه هی شعله میکشند؟
قندیلهای صومعه، لرزان برای چه؟
تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟
چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟...
ای در غمت صحایف پیشین گریسته
ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟
شاعر: #محمدسعید_میرزایی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
🏴 اشعار #اسارت
=======================
#حضرت_زینب
برروی نیزه ،روی تو، دل کندنی نیست
فهم است؛ عشق تو،که پس فهمیدنی نیست
گیر است یکجایی دل زینب به نیزه
این روزها بنگر دلم ، ام البنینیست
بر روی نیزه راس عباس علی بود
از زینبت آشفته تر، امشب زنی نیست
این خانواده دراسارت بین کوفه است
اولاداینان تا قیامت که ناتنی نیست
نامش به روی ارمنیها ،ناز دارد
ای کوفه ،این باب الحوائج ارمنی نیست
درکوفه زینب شداسیردست ظالم
دیگرپس او کوچه ها آز ردنی نیست
**
برناقه عریان سواراست وپیاده
کوفه نیازی به عمود آهنی نیست
شاعر: #آرمین_ غلامی_مجنون
https://eitaa.com/Maddahankhomein
حضرت #سکینه_سلام الله_علیها
بعد از حادثه کربلا با شعر خوانی پیام کربلا را به گوش مدینه و جهان رسانده اند.
شاعرشدم در دامن آزادگی ها
تا با گل و بلبل بسازم زندگی را
شاعر شدم در کوچه باغ ماه رویان
تا درغزل آرم به لب آوای باران
شاعر شدم با لحن نرگس لهجه یاس
تا شعر خوانم با شمیمی عطری و خاص
شاعر شدم در بهترین خانه ی دنیا
در دامن پاک رباب و عشق بابا
در پای دریایی پر از امواج احساس
در مکتب درس پراز عرفان عباس
شاعر شدم زیبا ببینم مثل زینب
با آفتاب صبح و مهتاب سر شب
حالا چگونه گویم از این تازیانه
از ریسمان زنجیر از رنج زمانه
از همنشینی با غم و خار مغیلان
از تاول و زخم و بلاهای بیابان
انگار جای پای دوزخ در میان است
مرغ بهشتی در جهنم میهمان است
آرامشم عنوان زیبایم سکینه است
اما همین آرامشم سرشار کینه ست
من مانده ام پیغام بابا را رسانم
گوید سلامم را رسان بر شیعیانم
من مانده ام مرثیه خوان عشق باشم
مرثیه خوان بانوی دمشق باشم
شب های شعر و مرثیه برپا کنم من
روضه بخوانم اشک را دریا کنم من
زینت کریمی نیا(شیدای زینب)
http://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_حسین_ع #حضرت_زینب_س
آه و فغان آه و فغان آه از جدایی
ای وای امان ای وای امان آه از جدایی
من با تو اینجا آمدم ای نازنینم
تنها شدی دامن کشان آه از جدایی
ای همسفر بردی ز یاد عهدی که بستیم
در این سفر با من بمان آه از جدایی
رفتی ندارد خواهرت جز غصه یاری
من زهر تنهایی چشان آه از جدایی
دور از تو تنها مانده ام با فوجی از غم
معنای وترم شد عیان آه از جدایی
من مانده ام با کودکانی داغدیده
از دیو و دد هر سو دوان آه از جدایی
رویی که نیلی گشته و پایی که مجروح
گشته سه ساله قد کمان آه از جدایی
طفلی پدر می خواهد و طفلی عمو را
شرمنده ام از رویشان آه از جدایی
نامهربانی می کند خار مغیلان
دشمن زند زخم زبان آه از جدایی
بد جور تنها مانده ام در این بیابان
با این همه رنج گران آه از جدایی
وقت نشستن روی مرکب بغض کردم
بر شانه ی آن پهلوان آه از جدایی
گهواره ی خالی که می آید به جنبش
خیزد رباب از جا از آن آه از جدایی
کو اکبرت کو اصغرت عباس قاسم
رفتند از این آشیان آه از جدایی
برد از خیامت هر کسی چیزی سرت را
خولی برای مژدگان آه از جدایی
زد بی مروت ساربان آتش به جانم
خاتم چو دزدیدت چنان آه از جدایی
دور از تو آتش زد دلم را چشم نا پاک
بر هم چو دادندم نشان آه از جدایی
بی تو برای درد قلبم نیست مرهم
وای از زمین وای از زمان آه از جدایی
زخمی به دل دارم که بهبودی ندارد
تا لحظه ی ترک جهان آه از جدایی
رأست به ما سر می زند هر چند گاهی
اما تنت از ما نهان آه از جدایی
از کوفه دلگیرم برایم با همین سر
بار دگر قرآن بخوان آه از جدایی
ای عسکری بعد ازبرادر زینب از غم
دیری نپاید بی گمان آه از جدایی
#سید_عسکر_رئیس_السادات
http://eitaa.com/Maddahankhomein
🤔این حسین کیست؟
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
این حسین کیست که درکُنج دلم جا دارد
ریشه در هستی من دارد و مأوا دارد
کربلایش به خدا کرده مرا دیوانه
چشم من بر حرم اش میل تماشا دارد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بیقرار اصفهانی
http://eitaa.com/Maddahankhomein
#یازینب_کبری_سلام_الله_علیها
تو آسمانی و توصیف تو هنر می خواست
سرودن از تو فقط ،شاعری قدر می خواست
کبوتری که گرفتار بازی دنیاست
برای پر زدن تا دمشق پر می خواست
شکست بغض غزل تا نوشت یا زینب(س)
برای وصف تو شاعر دو چشم تر می خواست
بزرگ مرتبه ای دختر علی (ع)که حسین(ع)
به احترام تو از جای خویش بر می خاست
گذشتی از همه دنیا برای عشق حسین
برادری که تو را تاج روی سر می خواست
برای دیدن داغ عظیم زاده شدی
شکسته کشتی بحر بلا سپر می خواست
صبور بودن در داغ کربلا هنر است
شکست دادنتان را اگرچه شر می خواست
میان آن همه بی رحم ای سلاله ی نور
شکستن جبروت ستم جگر می خواست
تو خطبه خواندی و آوار شد بنای ستم
خلیل آل علی(ع) اینچنین تبر می خواست
نبود قسمت من در مدافعین حرم
شهید راه تو بودم خدا اگر می خواست
#محمدجواد_منوچهری
@Maddahankhomein
به نام خدا
#مدح #مربع_ترکیب
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
السلامُ علیکِ یابنت امیرالمومنین
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
بانو ! به احتــرامِ تو، خَم شد قلم زِ دست
تعـظیـم کـرد و نــامِ تو بر دفتـرم نشست
دروصف نام وشأنِ توآنگونه ای که هست
پیــدا نکرد واژه و ، بغض قلــم شکـــست
بردم دوبـاره نـامِ تو ، بانوی قهـرمان!
تا بشکفد به پایِ تو این شعر نیمه جان
بانواگرچه وصف تومقصوداین دل است
اما قلــم زدن زِ تو ، بسیـار مشـکل است
شعرم بدون لطف تودیگر چه قابل است
باز این قلم ،به درگَهِ لطفِ تو سائل است
تا باز خـود ، مـدد کنی از بحـرِ رحمتت
تا واژه واژه صف شود از بهرِ خدمتت
ای آنکــه بــرده نــورِ تو تــأثیـــر آفتـــاب
پنهـــان نموده بَدرِ تو رخســارِ مـاهـتـــاب
ای گوهـــر نجابـت و ای مظهـــر حجــاب
ای وارثِ جلالــتِ زهـــرا و بـوتـــراب
هر زینبـــی که زینــت بــابــا نمـی شــود
هر دختـری که دختــر زهــرا نمـی شــود
پیغمبــری، پیـام تو عیــنِ رســالـت است
یک خطبـه از کلام تو تفسیـر عزت است
شـورِ خـطـابه های تو، آری قیـامت است
سنگینی و وقـار تو ، معنـای عفـّـت است
بانوی عشق و عاطفه ای نهضت آفـرین
بر اوجِ این صـلابـت و صبــر تو آفـرین!
ای یادگار حیدر و، چون مرد ، شــیر زن !
ای مظــهـر صبــوریِ بانـوی مُـمتَـحـــَن
ای غمـگســار غربـت و تنهــایــیِ حســـن
ای یار شــاه بی کفـن ! ای مـادرِ مِـحَـــن
داری نشــان زِ حیـدر و بانـوی بی نشـان
دریا شبیـه قطـره ، تو دریـای بیکــــران
آیینــه دار طلعــت رخشــان فاطـــمـه!
احیــاگـر حقـیـقـت عـرفـان فاطــــمـه!
داری کَرَم ز وسـعــت دسـتان فاطــمـه
زیبنـده گوهری تو به دامـان فاطـــمـه
بـاری اگر تو چـادر خود را تکـان دهــی
یک گوشه از کرامت مادر نشـان دهــی
ای حامـیِ شهـــادت و همســنگـر شهیــد
ای راوی ِ روایــتِ ســـرخِ ســـرِ شهیــد
وقتی که بوسه می زدی بر حنجـر شهیـد
بغضت شکست بی صدا ای خواهرشهید
(ای کشتهٔ فتاده به هامون حسین من)
(وی صیددست وپازده درخون حسین من)
همنـاله با تو ، مــادرِ پهـــلو شکســته هـم
می گفت"یا بُنَــیَّ"و می ریخت دم به دم
همــراهِ گریه های تو، سیــلابِ اشک غـم
می ســوخت خیمــه گاه تو از آتش ستم
با عمقِ درد و فاجعه ، بانوی بی بدیل!
این رنجْنامه ها شده در چشم توجمیل
وقتــی که نوبــتِ دَمِ بُــرّنــدهٔ تو شـــد
دنیــا اسیــرِ خطـبــهٔ کوبـنــده تـو شـــد
حیــدر ، زبان ناطق و گوینــدهٔ تو شـــد
دشمن زِ خطبه های تو شرمندهٔ تو شـــد
می ریخت کاخ دشمنِ دون از کلام تو
آتش به قلب من زده اَلشـّامْ شــامِ تو
سجده به زیر پای تو از "کیمیا" کم است
اشکم ، کنار اشک تو در حدّ شبنـم است
درشــام ، با قیـامِ تو ، غوغای ماتم است
داریم هر چه ، از تو و مـاه محرم است
بنیــان گذارِ مکتــبِ کرب و بـلا شـــدی
تصــویر نـاب آیــهٔ "قالــوا بلــیٰ "شــدی
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
#سروده_رقیه_سعیدی_کیمیا
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#تنور_خولی
صدای راز و نیازی ز طور میآید
نوای گریه ز جانی صبور میآید
سری به کنج تنور است و موسی عمران
برای دیدن او سوی طور میآید
فرشتگان همه نزدیک این سرند ولی
صدای گریه و زاری ز دور میآید
طنین بال ملائک رسد، مگر جبریل
به سوی آیهی الله و نور میآید
قیامتی شده برپا از این همه اندوه
که بیم خاستن نفخ صور میآید
سر حسین به دامان مادرش زهراست
نوای واولدا از تنور میآید
دلی شکست ز پهلو شکستهای کاینسان
صدای ریزش جام بلور میآید
برای عرض ارادت «وفائی» از ره دور
به آستان سلیمان چو مور میآید
✍ #سیدهاشم_وفایی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#تنور_خولی
به خولی بگفت آن زن پارسا
که را باز از پا درآوردهای؟
که در این دل شب چو غارتگران
برایم زر و زیور آوردهای
به همراهت امشب چه بوی خوشی است!
مگر بار مُشک تر آوردهای؟
چنان کوفتی در، که پنداشتم
ز میدان جنگی "سر" آوردهای
چو دانست آورده سر، گفت: آه
که مهمان بی پیکر آوردهای
چو بشناخت سر را بگفت: ای عجب
سری باشکوه و فر آوردهای
در این کلبهی تنگ و بی نور من
ز گردون، مه انور آوردهای
بمیرم، در این تیره شب از کجا
سر سبط پیغمبر آوردهای؟
چه حقّی شده در میان پایمال
که تو رفته ای داور آوردهای؟
ولی زانچه من آرزو داشتم
به یزدان قسم، بهتر آوردهای
به گلزار جانان زدی دستبرد
به کوفه گلی نوبر آوردهای
گل آتش است این که از کوه طور
تو با خاک و خاکستر آوردهای
✍ #عبدالعلی_نگارنده
https://eitaa.com/Maddahankhomein