عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #88 به آرشام نگاه کردم که خنده ی پیروزمندانه ای میزد سریع به خودم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#89
بعد دوباره چمدون ها رو برداشت در ماشین رو باز کرد
چمدون ها رو داخل ماشین گذاشت .....
منم تو ماشین نشستم آرشام ماشین رو روشن کرد و به طرف ویلای صمدی حرکت کردیم
مخفیانه به آینه نگاه کردم که دیدم آدم صمدی
با همون موتور سیاه رنگ داره تعقیبمون میکنه
پوف کلافه ای کشیدم و خواستم به خیابون ها خیره بشم که آرشام با خنده گفت:
_به این راحتی خسته شدی کوچولو؟؟
اگه نمیتونی از الان اعلام کن و انصراف بده
چون صددرصد دیر یا زود با کارهات
باعث از بین رفتن عملیات میشی پس هر چه زودتر بهتر
با خشم بهش نگاه کردم و گفتم:
_ببین پدر بزرگ داری رو اعصابم راه میری
اگه آدم صمدی تعقیبمون نمیکرد خوب میدونستم چطوری ادبت کنم
حرف زدن با تو رو اصلا دوست ندارم
چون هر چقدر با یه آدم بیشعور حرف بزنی باعث میشه عصبانی تر بشی
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وچهارده باهرجون کندنی بود خودمو خوابوندم وسعی کردم به بلاها
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_پانزده
باز عصبی شدم.. باصدای بالا رفته گفتم:
_حق نداری وارد حریم من بشی! تو واسه من مردی و من کنار یه مرده نمیخوابم.. اگه دارم باهات زندگی میکنم فقط از روی اجباره!! اگه با حضور من زندگی زهرت میتونی طلاقم بدی! حالیته؟ طلاقممم بدی!
عصبی شد.. برزخی شد.. به سمتم خیز برداشت و یقه ی لباسمو چنگ زد و محکم کشید توی فاصله ی کوتاهی از صورتم نعره کشید:
_یه بار دیگه اسم طلاق بیار تا دندون هاتو بریزم توی حلقت.. از کی تاحالا آدم شدی صداتو واسه من بالا میبری؟ هان؟
فکرنکن هرگند وگهی زدی هیچی بهت نگفتم یعنی آدم حسابت کردم وتو زبون دربیاری و اینجوری داد وهوار کنی!
چی فکر کردی باخودت؟ که دیشب پیش توی احمق خوابیدم؟ من چطور میتونم پیش آدم کثیفی مثل تو بخوابم؟ بالشم زیر سر جنابعالی بود اومدم عوض کنم دیدم کپه ی مرگتو گذاشتی بیخیالش شدم..
بعداز اتمام حرفش محکم به عقب حولم داد وادامه داد:
_دفعه آخرت باشه گنده تراز دهنت حرف میزنی وصداتو بالا می بری!
احساس کردم خیلی تحقیر شدم.. اونقدر که وقتی همه چیزمو ازم گرفت تحقیر نشده بودم دیونه شدم..
به ستمش خیز برداشتم وبه جونش افتادم وشروع کردم به بددهنی کردن بامشت ولگد وچنگ وافتاده بودم به جونش و بهش فوش میدادم..
یه دفعه ای نفهمیدم چی شد که پخش زمین شدم مهراد افتاد روم..
باحرکت ناگهانیش یه لحظه خفه خون گرفتم..
سرم به شدت درد گرفت وصدام توگلوم خفه شد
مهراد_ وحشی شدی؟ رومن دست بلند میکنی؟ آدمت میکنم
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #89 بعد دوباره چمدون ها رو برداشت در ماشین رو باز کرد چمدون ها ر
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#90
بعد پوزخند زدم و ادامه دادم:
_پس کاری با من نداشته باش.....
و برای اینکه خیالت راحت بشه باید بگم که من تا آخرین لحظه.....
تو این عملیات هستم و اگر کسی قرار باشه انصراف بده اون تویی نه من
کسی تا حالا ندیده من کم بیارم از این به بعد هم کسی نمیبینه
چون من اجازه نمیدم آرشام اخم کرد و مثل خودم با عصبانیت گفت:
_باشه پس خوددانی ،بهتره اونجا مراقب کارهات باشی
چون اتفاقی هم برات بیوفته برای من مهم نیست
مطمئن باش یه آدم خلافکار مثل صمدی
وقتی اطرافش دختر ببینه
ممکن هست هر بلایی سرش بیاره
اگه دقت میکردی امروز نگاه های صمدی روی تو یه جور عجیبی بود
من نگاه های هم جنس هام رو خوب میشناسم
بعد با خنده ادامه داد:
_هر چند دختره زشت هم باشه برای صمدی مهم نیست
با این حرفش چشام از حدقه بیرون زده بود
خدایا اجازه بده من اینو بکشم راحت بشم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_پانزده باز عصبی شدم.. باصدای بالا رفته گفتم: _حق نداری وارد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وشانزده
چشمامو محکم روی هم فشار دادم و منتظر ضربه هاش شدم و ازعصبانیت وشایدم کمی ترس به خودم میلرزیدم.. چندثانیه گذشت واتفاقی نیوفتاد.. چشممو باز کردم..
ازدماغ مهراد داشت خون میومد.. نمیدونم چی شد ترسیده بلند شدم وباهمون ترس گفتم:
_مهراد دماغت داره میاد!
بابلند شدن صدای زنگ آیفون نگاه جفتمون به تصویر توی آیفون کشیده شد! یه مرده بود من نمیشناختم اما مهراد انگار شناخت..
ازجاش بلند شد.. آروم لب زد.. خدا لعنتت کنه صحرا.. خدا لعنتت کنه!
آیفونو برداشت وگفت:
_الان میام داداش معذرت میخوام کار پیش اومد!
اومد بره که سریع بلند شدم و دستمال کاغذی از روی میز برداشتم و به سمتش رفتم..
_مهراد.. از بینیت داره خون میاد..
اومدم دستمالو روی دماغش بذارم که عصبی بهم توپید:
_به من دست نزن!
پشت بند حرفش دستمالو از دستم گرفت وازخونه زد بیرون..
دلم گریه میخواست.. سرم درد میکرد.. پشیمون بودم.. کاش عصبی نمیشدم.. همونجا نشستم روی زمین وشروع کردم به گریه کردن..
حالم ازاین گریه های پی در پی به هم میخوره.. حالم ازموقعیت الانم به هم میخوره خدایا من سزاوار کدوم گناهم؟
سرمو بالا گرفتم وگفتم:
_بابا.. صدامو میشنوی؟ چی میشد دوستم داشتی و هوامو داشتی؟ چی میشد از غیرت سبحان حمایت نمیکردی و بجاش یه ذره هم شده دخترتو دوست میداشتی؟
هق زدم وبلندتر گفتم:
_چی میشد از خونه بیرونم نمیکردین و یه ذره حمایتم میکردین؟ آخه چی میشد مگه ای خدا...
گلوم میسوخت.. سرماخوردگی توی جونم رخنه کرده بود
یک ساعتی گریه کردم وآخرشم مثل همیشه خسته شدم واز جام بلند شدم..
دلم میخواست یه حامی محکم وپروپاقرص داشتم که در مقابل مهراد ضعیف نباشه.. اونقدر محکم باشه که هیچوقت اجازه نده برگردم پیش مهراد.. اونقدر قوی باشه که طلاقمو ازش بگیره..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #90 بعد پوزخند زدم و ادامه دادم: _پس کاری با من نداشته باش.....
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#91
پسره ی بیشعور داره واضح بهم میگه تو زشتی
میترسیدم بچرخم بزنمش آدم صمدی ببینه
برای همین از دستش نیشگون محکمی گرفتم و زیرلب غریدم:
_چشات زشت میبینه پسره ی عوضی نه که خودت تحفه ای ،
بیچاره مادرت وقتی به تو شیر میداده نترسیده؟؟
با این حرفم خنده ی آرشام محو شد و به شدت اخم کرد ،
یه غم عجیبی تو چشاش خودنمایی کرد
با نارحتی به خیابون چشم دوخت و چیزی نگفت
چرا دروغ بگم وقتی اونطوری ناراحت شد از حرفی که زده بودم پشیمون شدم
آخه تقصیر خودش هم هست بهم گفت زشت منم عصبانی شدم
نمیدونستم چی بگم که بتونم از دلش دربیارم
از یه طرف هم غرورم اجازه نمیداد ازش معذرت خواهی کنم
اما دلم رو به دریا زدم و با لحنی که میخواستم بهش بفهمونم پشیمونم گفتم:
_بب..خشید
با این حرفم آرشام سریع با تعجب به طرفم چرخید
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وشانزده چشمامو محکم روی هم فشار دادم و منتظر ضربه هاش شدم و
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وهفده
چشمم به مشمای خرید ها افتاد.. رفتم سراغشون.. میوه چندنوع و سبزی وهویچ وسوپ آماده و.. نشون میداد دلش سوپ میخواسته..
همونجوری خرید هارو برداشتم وباهمون مشما ها توی یخچال پرت کردم وبرگشتم توی حال..
خودمو روی کاناپه انداختم وبرای هزارمین بار برای زندگیم آه کشیدم..
به قاب عکس عروسیمون روی دیوار نگاه کردم وبا خودم گفتم:
_واقعا من اون روزها از مهراد متنفر بودم؟
به دست هاش که روی کمرم گذاشته بود خیره شدم.. یادمه اون روز چقدر عذاب کشیدم..
داشتم روزهارو میشمردم که با یادآوری روزها سریع توی جام نشستم و یه بار دیگه روزهارو مرور کردم!
۹روز دیگه سالگرد ازدواجمون بود.. چقدر زود یک سال گذشت.. ازدواجی که فقط یک ماه مثل زن وشوهر واقعی بودیم.. فقط یک ماه..
بابدنی کوفته به سمت اتاقم رفتم ومتوجه اسمس گوشیم شدم..
۵تامیس کال و ۳پیام داشتم.. شماره ی نرگس بود (دوست دانشگاهی) پیامو باز کردم:
نرگس_سلام خوبی؟ چرا جواب نمیدی؟
پیام بعدی؛
_صحرا جان قرار امروز سرجاشه؟ من همه کارهامو کنسل کردما
پیام بعدی:
_نگار وسمانه هم خونه ی ما هستن اگه پیام هامو خوندی بامن تماس بگیر که هماهنگ باشیم!!
آآخخ چرا یادم نبود بابچه ها قرار گذاشتم؟ وای خدا حالا بااین حالم چطوری برم!
سریع شماره رو گرفتم که نسترن خواهر دوقولوی نرگس جواب داد..
هرطور میخواستم بپیچونم نشد وبرنامه ریزی هاشونو خراب میکردم!
به اجبار یه کم ساعتشو تغییر دادم وبا بی جونی رفتم ودوش گرفتم..
ضعف شدید داشتم.. حالم خیلی بد بود حس میکردم حتی زیر دوش آب یخ حموم هم تنم داغه..
خلاصه باهرسختی که داشت آماه شدم وآرایش ملایمی هم کردم وبهترین لباس هامو پوشیدم وواسه مهراد یاد داشت نوشتم:
_بادوست هام بیرونم کاراگاه بازیت گل نکنه بعداز شام برمیگردم.
ازاونجایی که میدونستم نگار ونرگس ماشین دارن باخودم ماشین نبردم واسنپ گرفتم وبه سمت آدرسی که محل قرارمون بود حرکت کردم
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهفده چشمم به مشمای خرید ها افتاد.. رفتم سراغشون.. میوه چند
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وهجده
مهراد
باصدای ناله های ضعیفی که ازاتاق صحرا میومدبیدارشدم..
به ساعت نگاه کردم.. ۳ونیم صبح بود.. فورا به سمت اتاقش رفتم و اولش پشت درایستادم وباچشم های ریز شده فال گوش وایستادم..
صدای ضعیف صحرا بود.. انگار داشت خواب میدید.. اولش خواستم بیخیالش بشم اما دل بی صاحبمم بهم اجازه نداد..
درو آروم باز کردم وبه طرفش رفتم..
صورتش خیس عرق بود.. آروم صداش زدم.. فکرمیکردم داره خواب می بینه اما با قرار گرفتن دستم روی پیشونیش فهمیدم که داره توی تب میسوزه!
_صحرا؟ صحرا خانم.. بیدارشو.. صحرا جان!
چی شده بود؟ اتاقش سرد بود تنش مثل کوره ی آتش..
تکونش دادم.. صحرا جان بیدارمیشی؟ تب داری خانومم! پاشو ببرمت دکتر!
باصدایی شبیه ناله گفت:
_گرممه!
من نمیدونم چرا مثل دیوونه ها تو لباس به این تنگی خوابیده..
بادستمال خیس وکمپرس یخ تبشو پایین آوردم.. بعدازاینکه فهمیدم تبش پایین اومده اومدم از اتاقش برم بیرون که بازم دل وا مونده ام طاقت نیاورد..
ازاتاقم بالشمو برداشتم وکنارش خوابیدم.. هرکاری کردم نتونستم صورت زیباشو توی چند سانتی از صورتم نبینم...
اونقدر بهش نگاه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد
وقتی بیدارشدم ساعت ۱۰ شده بود و واسه شرکت رفتن دیگه دیرشده بود.. به صحرای غرق در خواب نگاه کردم.. خیلی ضعیف و لاغرشده بود..
تصمیم گرفتم تا قبل ازاینکه بیدار بشه واسش یه کم سوپ درست کنم
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #91 پسره ی بیشعور داره واضح بهم میگه تو زشتی میترسیدم بچرخم بزنم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#92
انگار باورش نمیشد که من معذرت خواهی کردم
سرم رو پایین انداختم و برای اینکه راحت تر حرفم رو بزنم گفتم:
_نباید اون حرف رو بهت میزدم اما تو هم باهام بد حرف زدی
توقع نداشتی که به خاطر اون حرفات ازت تشکر کنم
آرشام با خوشحالی و صدای بلند خندید و گفت:
_باورم نمیشه مگه تو هم میتونی معذرت خواهی کنی؟؟
اونم از من ،وای خدایا تا حالا اینقدر خوشحالی نشده بودم
از خنده اش خنده ام گرفته بود
یعنی یه جوری باهاش رفتار کردم که تو نظرش از من یه دیو ساخته
ولی سریع خنده هام رو جمع کردم و گفتم:
_باشه حالا جنبه داشته باش ناسلامتی پلیسی این جلف بازیا چیه در میاری
آرشام بهم اشاره کرد و گفت:
_آخه چهره ات رو ندیدی چقدر خنده دار بود
انگار داشتی یه کوه بزرگ حمل میکردی
لبخندی زدم و با ناراحتی سرم رو پایین انداختم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهجده مهراد باصدای ناله های ضعیفی که ازاتاق صحرا میومدبیدا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ونوزده
ترافیک لعنتی باعث شد ۱۲ برسم خونه وصحرا بیدارشده بود.. نمیتونستم وقتی بیداره سوپ اماده کنم و تصمیم گرفتم برگردم شرکت..
نایلون های خریدمو زمین گذاشتم که صحرا سلیته بازی درآورد که به چه حقی تواتاقم خوابیدی.. خیلی عصبی شدم.. این دختر خیلی گربه صفت ونمک نشناسه.. تموم شبو ازش پرستاری کردم مگه میشه یادش نیاد!
وقتی دیدم داره شورشو درمیاره عصبی ترشدم و بهش تشر زدم..
اونقدر عصبی شدم که دلم میخواست تاسرحد مرگ کتکش بزنم..
اومدم برم که یک دفعه ای مثل جنگلی ها بهم حمله کرد
جنون گرفتم کوبیدمش زمین تصمیم داشتم خفه اش کنم واسه همیشه راحت بشم.. اما دیدنش که مثل جوجه زیر دستم میلرزید هزار بار به خودم ودل لعنتیم لعنت فرستادم!
بلندشدن دستم همزمان شد با بلند شدن صدای آیفون..
گرمای چیزی روکنار دماغم حس کردم..
صحرا_مهراد دماغت.. داره خون میاد!
تنها چیزی که مطمئنم اینه که من از زندگی اینو نمیخواستم!
آیفونو جواب دادم.. یادم رفته بود رامین پایین منتظرمه که بقیه ی خرید هارو ببرم!
اومدم برم که صحرا صدام زد وبا دستمال کاغذی میخواست دماغمو پاک کنه! هه! مسخره ترین وخنده دار ترین کار دنیا بود این کارش!
دستمالو باعصبانیت ازدستش قاپیدم وازخونه زدم بیرون!
رامین با دیدنم گفت:
_داداش فکرکردم یادت رفته معذرت میخوام زنگ زدم!
لبخندی زورکی زدم وبه دماغم اشاره کردم وگفتم:
_شماببخش دستم بند شد..
اومد خرید هارو بهم بده که سریع گفتم؛
_ببر واسه زن وبچه ات دیگه لازمشون ندارم .. سوار ماشینم شدم!
رامین باتردید_ یعنی چی آقا؟ مگه میشه!؟
_داریم میرم مسافرت خراب میشن یادم نبود شب مسافریم.. ببر نوش جونت حلالت باشه ودرماشنیو بستم!
ودرمقابل صورت پراز تعجب رامین به سرعت گذشتم وازاونجا دورشدم...
نمیدونم ساعت چند بود وچه مدت گذشته بود که توشرکت بودم خودمو سرگرم کارهای عقب افتاده کرده بودم که مامان زنگ زد!
به ساعت نگاه کردم.. ۹ونیم شب بود.. چقدر غرق کارشده بودم که متوجه گذر زمان نشده بودم...
_الو سلام..
مامان_ سلام خوبی؟ کجایی؟
_ممنون خوبم شما خوبی؟ من شرکتم اومده بودم دنبال یه پرونده چندروز دیگه مناقصه داریم باید روبه راهش میکردم!
مامان_ آهان.. باشه عزیزم زیاد خودتو خسته نکن.. صحرا هم باهاته؟
_نه صحرا خونه اس!
مامان_ وا؟ پس چرا هرچی به خونه زنگ میزنم کسی جواب نمیده؟
یه لحظه ترس برم داشت.. تاتردید گفتم:
_حتما دست شویی یاحموم رفته!
مامان_ ازساعت ۷دارم زنگ میزنم چه حمومی؟ نکنه باز اذیتش کردی گذاشته رفته؟
یاد دعوای ظهرمون افتادم.. اگه.. اگه رفته باشه چی؟
_مامان میشه بعدا بهت زنگ بزنم؟
مامان_ باشه پس خبرم کن نگران شدم!
_نگران نباش حتما نشنیده که جواب نداده!
گوشی روقطع کردم وفورا شماره موبایل صحرارو گرفتم..
جواب نداد.. خونه هم همینطور!
تنهاچیزی که به ذهنم رسید چنگ زدن سویچ ماشینم وبیرون زدن ازشرکت بود!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #92 انگار باورش نمیشد که من معذرت خواهی کردم سرم رو پایین انداخت
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#93
همیشه سعی میکردم کار اشتباهی نکنم
چون غرورم اجازه نمیداد معذرت خواهی کنم
خودم از این اخلاقم خیلی بدم میومد
اما نمیتونستم این اخلاقم رو ترک کنم
الان اولین بار بود که از کسی معذرت خواهی میکردم
برای همینه یه جورایی از آرشام میترسم
چون نمیدونم برای چی به راحتی میتونه منو مجبور به کاری بکنه
میترسم، میترسم بهش وابسته بشم
وابسته ی ممنوعه ترین فردی که تا حالا دیدم
نه نه امکان نداره من نمیتونم وابسته ی آرشام بشم چون ازش متنفرم ،
حس نفرتی که تو قلبم هست هرگز این اجازه رو بهم نمیده
منی که تا حالا به هیچ پسری فک نکردم
حالا امکان نداره وابسته این فرد بیشعور و پررو بشم
چون همیشه از افراد هایی که رفتار هایی شبیه رفتار های آرشام داشتن متنفر بودم
همچنان با ناراحتی سرم رو پایین انداخته بودم که آرشام متوجه ناراحتیم شد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونوزده ترافیک لعنتی باعث شد ۱۲ برسم خونه وصحرا بیدارشده بود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وبیست
#دویست_وبیست_یک
_گفتم که نمیخواستم اینقدر دیر برگردم!
واست یاد داشت نوشتم...
مهراد_ بااون پسره بیرون بودی مگه نه؟
_کدوم پسر؟ میگم بادوستام بیرون بودم بخوای شمارشونو میدم ازهمشون بپرس وتق.. به دیوار خوردم.. دیگه جایی واسه عقب رفتن نبود!
مهراد_ شوهر! میتونی درک کنی این کلمه چه معنی داره؟
_من کارخلافی نکردم!
مهراد_ نچ.. تو هنوز نفهمیدی شوهر داری.. حق داری خب شوهر نبودم که اینجوری هارشدی!
_من اسیرتو نیستم.. منم حق زندگی دارم! صبح تاشب توخونه تنهام وتو.. تو.. هرکاری کردم زبونم بچرخه وبهش بگم توبا اون عفریته خوش میگذرونی اما غرورم بهم اجازه نداد..
بهم رسید.. توچندسانتی از صورتم آهسته گفت:
_من چی؟ هوم؟
_تو.. دلو زدم به دریا وچشمامو بستم وگفتم بااون آشغال بی همه چیز درحال خوش گذرونی هستی وهرگهی دلتون میخواد میخورییی...
باکوبیده شدن سیلی توی صورتم حرفم نیمه تموم موند..
چشمامو بازکردم بابغض نگاهش کردم..
باورم نمیشد.. این همون مردیه یه روزی باتموم وجود عاشق هم بودیم..
این مرد همونیه که عاشقم بود؟ چی شده بود که با آوردن اسم یه زن دیگه آتش توی صورت من بلند میکرد؟
مهراد_ اینو زدم وقتی اسم منو میاری دهنتو آب بکشی!
لبم لرزید.. با بغض وصدای لرزون گفتم:
_بروکنار!
مهراد_ ازامشب مثل یه زن ازت تکمین میخوام!
ازهمین الان باید شوهر داری رو یاد بگیری..
ازامشب بهت حالی میکنم شوهر داشتن یعنی چی!
حرف هاشو نمیشنیدم.. فقط سیلی که بخاطر اون زن توی صورتم زده شده بود توی ذهنم تداعی میشد..
_برو کنار میخوام برم تو اتاقم..
حرفم تموم نشده بود که...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #93 همیشه سعی میکردم کار اشتباهی نکنم چون غرورم اجازه نمیداد مع
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#94
و با لحنی که مهربونی توش موج میزد گفت:
_پریا؟
اولین بار بود که اسمم رو صدا میکرد نمیدونم چرا تپش قلب گرفته بودم
اما سرم رو بلند نکردم که دستاش رو جلو آورد و زیر چونه ام گذاشت
و سرم رو با دستش به طرف خودش چرخوند
و تو چشام نگاه کرد
بهش نگاه کردم نمیدونم چرا وقتی به چشام نگاه کرد مردمک چشم هاش لرزید
سریع ماشین رو نگه داشت همچنان خیره بهم گفت:
_چرا یهو ناراحت شدی؟؟
سریع لبخندی زدم و سرم رو ازش برگردوندم و دروغکی گفتم:
_هیچی یهو یاد خانواده ام افتادم
آرشام که تازه به خودش اومده بود
هول هولکی سری تکون داد و باشه ای زیر لب گفت
و دوباره ماشین رو روشن کرد و به راهش ادامه داد
انگار یادمون رفته بود که تحت تعقیب آدم صمدی هستیم
هر دو توفکر فرو رفته بودیم ،دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد
به ویلای صمدی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم
آرشام چمدون ها رو از ماشین بیرون آورد
در ماشین رو بست
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀