عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #92 انگار باورش نمیشد که من معذرت خواهی کردم سرم رو پایین انداخت
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#93
همیشه سعی میکردم کار اشتباهی نکنم
چون غرورم اجازه نمیداد معذرت خواهی کنم
خودم از این اخلاقم خیلی بدم میومد
اما نمیتونستم این اخلاقم رو ترک کنم
الان اولین بار بود که از کسی معذرت خواهی میکردم
برای همینه یه جورایی از آرشام میترسم
چون نمیدونم برای چی به راحتی میتونه منو مجبور به کاری بکنه
میترسم، میترسم بهش وابسته بشم
وابسته ی ممنوعه ترین فردی که تا حالا دیدم
نه نه امکان نداره من نمیتونم وابسته ی آرشام بشم چون ازش متنفرم ،
حس نفرتی که تو قلبم هست هرگز این اجازه رو بهم نمیده
منی که تا حالا به هیچ پسری فک نکردم
حالا امکان نداره وابسته این فرد بیشعور و پررو بشم
چون همیشه از افراد هایی که رفتار هایی شبیه رفتار های آرشام داشتن متنفر بودم
همچنان با ناراحتی سرم رو پایین انداخته بودم که آرشام متوجه ناراحتیم شد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونوزده ترافیک لعنتی باعث شد ۱۲ برسم خونه وصحرا بیدارشده بود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وبیست
#دویست_وبیست_یک
_گفتم که نمیخواستم اینقدر دیر برگردم!
واست یاد داشت نوشتم...
مهراد_ بااون پسره بیرون بودی مگه نه؟
_کدوم پسر؟ میگم بادوستام بیرون بودم بخوای شمارشونو میدم ازهمشون بپرس وتق.. به دیوار خوردم.. دیگه جایی واسه عقب رفتن نبود!
مهراد_ شوهر! میتونی درک کنی این کلمه چه معنی داره؟
_من کارخلافی نکردم!
مهراد_ نچ.. تو هنوز نفهمیدی شوهر داری.. حق داری خب شوهر نبودم که اینجوری هارشدی!
_من اسیرتو نیستم.. منم حق زندگی دارم! صبح تاشب توخونه تنهام وتو.. تو.. هرکاری کردم زبونم بچرخه وبهش بگم توبا اون عفریته خوش میگذرونی اما غرورم بهم اجازه نداد..
بهم رسید.. توچندسانتی از صورتم آهسته گفت:
_من چی؟ هوم؟
_تو.. دلو زدم به دریا وچشمامو بستم وگفتم بااون آشغال بی همه چیز درحال خوش گذرونی هستی وهرگهی دلتون میخواد میخورییی...
باکوبیده شدن سیلی توی صورتم حرفم نیمه تموم موند..
چشمامو بازکردم بابغض نگاهش کردم..
باورم نمیشد.. این همون مردیه یه روزی باتموم وجود عاشق هم بودیم..
این مرد همونیه که عاشقم بود؟ چی شده بود که با آوردن اسم یه زن دیگه آتش توی صورت من بلند میکرد؟
مهراد_ اینو زدم وقتی اسم منو میاری دهنتو آب بکشی!
لبم لرزید.. با بغض وصدای لرزون گفتم:
_بروکنار!
مهراد_ ازامشب مثل یه زن ازت تکمین میخوام!
ازهمین الان باید شوهر داری رو یاد بگیری..
ازامشب بهت حالی میکنم شوهر داشتن یعنی چی!
حرف هاشو نمیشنیدم.. فقط سیلی که بخاطر اون زن توی صورتم زده شده بود توی ذهنم تداعی میشد..
_برو کنار میخوام برم تو اتاقم..
حرفم تموم نشده بود که...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #93 همیشه سعی میکردم کار اشتباهی نکنم چون غرورم اجازه نمیداد مع
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#94
و با لحنی که مهربونی توش موج میزد گفت:
_پریا؟
اولین بار بود که اسمم رو صدا میکرد نمیدونم چرا تپش قلب گرفته بودم
اما سرم رو بلند نکردم که دستاش رو جلو آورد و زیر چونه ام گذاشت
و سرم رو با دستش به طرف خودش چرخوند
و تو چشام نگاه کرد
بهش نگاه کردم نمیدونم چرا وقتی به چشام نگاه کرد مردمک چشم هاش لرزید
سریع ماشین رو نگه داشت همچنان خیره بهم گفت:
_چرا یهو ناراحت شدی؟؟
سریع لبخندی زدم و سرم رو ازش برگردوندم و دروغکی گفتم:
_هیچی یهو یاد خانواده ام افتادم
آرشام که تازه به خودش اومده بود
هول هولکی سری تکون داد و باشه ای زیر لب گفت
و دوباره ماشین رو روشن کرد و به راهش ادامه داد
انگار یادمون رفته بود که تحت تعقیب آدم صمدی هستیم
هر دو توفکر فرو رفته بودیم ،دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد
به ویلای صمدی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم
آرشام چمدون ها رو از ماشین بیرون آورد
در ماشین رو بست
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وبیست #دویست_وبیست_یک _گفتم که نمیخواستم اینقدر دیر برگردم!
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وبیست_دو
صبح بااحساس کوفتنگی چشمامو باز کردم.. اومدم جابجا بشم که متوجه دستی دورم شدم..
توی ب.غ.ل مهراد بودم.. دستاشو قفل کمرم کرده بود ونمیتونستم تکون بخورم..
ازوضعیتم خجالت کشیدم.. بایادآوری دیشب دلم گرفت.. عشق مهراد واسم به عقده وکینه تبدیل شده بود..
امروز فهمیدم مهراد ازمن یه کوه سفت وسخت ساخته بود..
یه کوهی که باتمام نامردی ها ونفرتش ریزش نکنه و مقاومه..
اومدم خودمو بیرون بکشم که محکم تر گرفتم وگفت:
_بگیربخواب!
_خوابم نمیاد.. بذار برم..
سرشو توی گودی گردنم کرد و گفت:
_من خوابم میاد پس تکون نخور!
با انزجار گفتم:
_مهراد ولم کن میخوام برم! اه
اما اون بدون هیچ حرکت وحرفی به خوابش ادامه داد..
احساس میکردم تمام بدنم کثیفه و حرف های پراز نفرت مهراد جای جای بدنم نشسته بود وباعث انزجارم شده بود..
به زور خودمو تکون دادم که برم گردوند سمت خودش وبااخم گفت:
_نمیتونی مثل بچه آدم دودقیقه آروم بگیری؟
چشماش رنگ دیشبو نداشت.. انگار آروم بود.. خبری از کینه ونفرت نبود.. اما چشمای من چی؟
چی توی چشمای من دید که بااخم گره ی دستاشو باز کرد؟
ازتختم جداشدم و وارد حموم شدم..
باوسواس بدنمو لیف میکشیدم و اشک میریختم..
نفرت وچشمایی بی روحش عذابم داده بود...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وبیست_دو صبح بااحساس کوفتنگی چشمامو باز کردم.. اومدم جابج
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وبیست_سه
بدون خشک کردن موهام لباس های عروسکی که واسه زمان مجردیم بودو پوشیدم..
به ساعت نگاه کردم.. یازده بود.. سرم خیلی دردمیکرد.. شاید بخاطر دل ضعفه شدیدم بود..
گوشی مهراد روی پاتختی زنگ خورد.. دلم به شور افتاد..
بی اراده به سمت گوشیش رفتم...
اسم "رامبد" روی صفحه خودنمایی میکرد..
میدونستم رامبد همکارشه.. من نمیدونم این عوضی این موقع روز واسه چی چپیده توی خونه!
بادیدن مهراد توی چارچوپ در موهای خیسمو پشت گوشم زدم واومدم ازکنارش رد بشم که دستمو گرفت وگفت:
_کی بود؟
_نمیدونم.. دستمو کشیدم اما فایده نداشت ومحکم گرفته بود!
مهراد_ موهاتو خشک کن سرما خوردی بدتر میشی!
_مهم نیست!
مهراد_ واسه من مهمه حوصله ی نعش کشی ندارم!
دستمو محکم کشیدم وازاتاق زدم بیرون! صدای زنگ موبایلش دوباره بلند شد وچندثانیه بعد صدای مهراد و...
رفتم توی آشپزخونه.. روی کانتر صبحونه چیده بود..
خامه عسل ونون پنیر وکره ومربا و...
هه...
زیرلب زمزمه کردم:
_آشغال!
آب ریزش بینی کلافه ام کرده بود.. داشتم توی جعبه ی دارو ها دنبال قرص میگشتم که صدای مهراد پشت سرم اومد..
مهراد_ بیا صبحونه بخور بعد!
کارتن خالی قرصی که دستم بودو محکم توی قرص ها کوبیدم وگفتم:
_نمیخورم!
بیخیال روی صندلی نشست وگفت:
_بدو
کشوی کابیتو باصدا بستم و اومدم از آشپزخونه بزنم بیرون که صدای عصبی وبلندش مانعم شد!
مهراد_صحرا!
دلم میخواست هرچی که جلوی دستم بودو بشکنم و یه ذره هم که شده دلمو آروم کنم اما دیگه خسته بودم از جنگ وجدل!
بیصدا نگاهش کردم که گفت:
_بیا صبحونتو بخور دیگه تکرار نمیکنما!
دلم ضعف میرفت!
با حرص پامو زمین کوبیدم ورفتم صندلی روبه روش نشستم وبدون نگاه کردن بهش یه دونه نون لواش کامل برداشتم و پراز پنیر کردم!
خیار وگوجه هم پره روش کردم و ساندویچی پیچیدمش وباحرص به لقمه ام گاز زدم!
یه لحظه نگاهم به چشمای گرد شده ی مهراد افتاد!
بادهن پر سرمو سوالی تکون دادم به معنی (چیه؟)
دهن بازشده اشو جمع کرد وگفت:
_امروز مهمون داریم.. مامان اینا میان.. نیمخوام بفهمن چه زندگی نکبت باری دارم اوکی؟
چپ چپ نگاهش کردم و لقمه مو جوییدم!
مهراد_ دیگه ام بیرون رفتن بادوست وغیر دوست تعطیل!
زن من حق دوست بازی نداره.. اگرم یک درصد اجازه بدم خارج از محدوده خونه نیست!
گاز بزرگ دیگه ای به لقمه ام زدم و یه جورکه بفهمه بهش رسوندم داری بادیوار حرف میزنی نه بامن!
مهراد_ صبحانه ات تموم شد برو آماده شو میریم خرید!
لیوان آبی که جلوی دستم بودو باسروصدا سرکشیدم ولیوانو باصدا کوبیدم روی میز!
دستم از لیوان جدا نشده بود که دست مهراد نشست روی دستم....
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #94 و با لحنی که مهربونی توش موج میزد گفت: _پریا؟ اولین بار بود
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#95
و داشت چمدون ها رو با خودش میآورد که صمدی از خونه بیرون اومد و گفت:
_سلامی دوباره بر شرکای عزیزم ....
وقتی چمدون های تو دست آرشام رو دید به طرفم چرخید و گفت:
_معلومه که خانوم زیبا لباس زیادی دارن
چون از تعداد چمدون های تو دست آرشام کاملا مشخصه
پوزخندی زدم ،حق با آرشام بود این صمدی یه جور عجیبی نگام میکنه
به آرشام نگاه کردم بیچاره سه تا چمدون تو دستش بود
یکی برای خودش بود دو تا هم برای من
نمیدونم چطوری اون سه تا رو برداشته بود
برای اینکه حال صمدی رو بگیرم به طرف آرشام رفتم
و با لبخند بهش نگاه کردم و گفتم:
_عزیزم بده کمکت کنم وسایل ها سنگینه
آرشام هم متقابلا لبخندی زد و گفت:
نه عزیزم تو خودت رو خسته نکن
الان آقای صمدی یکی از خدمتکار هاشون رو صدا میکنه تا چمدون ها رو ببره
صمدی سریع سری تکون داد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وبیست_سه بدون خشک کردن موهام لباس های عروسکی که واسه زمان م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_چهار
باچشمای گرد شده وغضب به دست مهراد که روی دستم نشسته بود نگاه کردم..
مهراد_ فکردیونه بازی ولجبازی به سرت نزنه!
انگارمیدوست اونقدر داغونم دارم دیونه میشم..
هرچی باشه ۲سال باهم بودیم وزیروبم اخلاقم دست اون لعنتی بود...
محکم دستمو کشیدم وبیخیال به لقمه گاززدم...
همیشه وقت هایی که کم میاوردم خودبه خود رفتارم عوض میشد ووانمود به خوب بودن میکردم..
لقمه به اون بزرگی رو خوردم ودست بردم که یه دونه نون بزرگ دیگه واسه خودم لقمه کنم که بازم دستمو گرفت!
مهراد_ بسه.. پاشو برو تو آماده شو!
خب.. من مترسک بودم دیگه.. حتی آب خوردنمم به مزرعه دارم که مهراد باشه ربط داشت..
سرمو به نشونه ی باشه تکون دادم و از صندلی اومدم پایین...
مهراد_ صحرا؟
برگشتم وبدون حرف نگاهش کردم!
مهراد_ نکن اینجوری!
بازم سرمو تکون دادم ورفتم توی اتاقم..
موهامو با وسواس سشوار کشیدم..
آرایش کردم.. هزار بار خط چشم کشیدم وبافکر اینکه کج شده دوباره پاک کردم و....
اون وسط بغضمم قورت میدادم...
گریه دیگه بسه.. اون نباید بفهمه دارم عذاب میکشم..
نمیذارم بفهمه داغونم.. وبه هدفش رسیده.. هرگز اجازه نمیدم!
داشتم روژ لبمو برای چندمین بار روی لبم میکشیدم که قیافه ی مهراد توی آینه ظاهرشد!
مهراد_ چه خبره این همه رژ؟ مگه داریم میریم عروسی؟ کم رنگش کن!
پنبه ای از روی میز درآوردم وخواستم رولبم بکشم که عصبی گفت:
_میشه بگی چه مرگته؟؟؟ چیکار داری میکنی؟؟؟؟؟
_ به حرفت گوش میکنم!!
مهراد_ الان حرف گوش کن شدی؟
_نباشم؟
چنگی به موهاش زد وکلافه گفت:
_میخوای منو دیونه کنی آره؟
بغضمو قورت دادم.. خدایا قسم میخورم اگه بغضم بکشنه خودمو میکشم.. قسم میخورم!
باصدایی که سعی داشت بغضو کنترل کنه گفتم:
_نه!!!
مهراد_ نمیخواد بیای.. خودم میرم! ازاتاق زد بیرون ومن به گلوم چنگ زدم!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #95 و داشت چمدون ها رو با خودش میآورد که صمدی از خونه بیرون اوم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#96
_بله حتما بعد با صدای بلندی فریاد زد
ییلماز بیا کمک چمدون های خانم و آقا رو ببر اتاقشون
سریع همون خدمتکاری که صبح دیده بودیمش به طرفمون اومد
و به زور یکی از چمدون ها رو برداشت
آرشام وقتی دختره رو دید که به زور سعی میکرد چمدون ها رو برداره
اخم کرد و رو به صمدی گفت:
_خودم برمیدارم نیازی نیست
بعد با عصبانیت چمدون ها رو برداشت و رو به خدمتکار گفت :
_بی زحمت اتاقمون رو بهمون نشون بدین
خدمتکاره سری تکون داد و گفت :
_چشم آقا
بعد به طرف پله ها رفت
نمیدونم چرا وقتی پدرام اجازه نداد
خدمتکاره چمدون ها رو برداره تو دلم تحسینش کردم
خواستم پشت سرش برم که صمدی گفت :
_این شوهر تو هم اخلاق نداره ها
با اخم به طرفش چرخیدم و گفتم:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_چهار باچشمای گرد شده وغضب به دست مهراد که روی دستم نشس
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_پنج
بی تفاوت به قفسه های فروشگاه نگاه میکردم وچرخ دستی پراز خوراکی هایی که نمیدونم واسه چی خریده بودمو حرکت میدادم..
به هرچی که میرسیدم یه دونه برمیداشتم وتوی چرخ دستیم میذاشتم مهراد بدون حرف اجازه داده بود خرید کنم!
اما خداشاهده که من حتی نمیدونستم چی خریدم!
توی دنیای دیگه ای غرق بودم و ازدنیای واقعی بریده بودم..
نمیدونم چی شد که مهراد پشیمون شد ومنو باخودش واسه خرید آورد..
من دیگه تسلیم روزگار شدم.. تقدیرم این بوده!
مهراد_ اگه چیزی دیگه ای نمیخوای بریم داریم همینجوری ول میچرخیم!
_اوکی!
خرید هارو که ۱۰تا مشما شد حساب کرد و برگشتیم خونه!
کمکم کرد ووسیله هارو توی کابینت گذاشتم!
راستی چی شده که مهراد مهربون شده؟ نفرت چشماشو فاکتور بگیریم امروز مرد وحشی وقاتل زندگیم حسابی مهربون شده بود!
داشتم برنج خیس میکردم که گفت:
_چی میخوای درست کنی؟
لب گزیدم.. چی میخواستم درست کنم؟
_چی درست کنم؟
مهراد_ هرچی من بگم درست میکنی؟
_حرف حرف توئه!
مهراد_ تیکه ننداز!
سرمو تکون دادم نمک زیادی رو به برنجم اضافه کردم..
مهراد_ زرشگ پلو و لازانیا درست کن.. سوپشم من درست میکنم.. هوم؟ خوبه؟
_باشه!
مهراد_ یه امشبو به حرمت مادرمم که شده عقده هاتو کنار بذار!
لوزومی نداره همه بفهمن ازهم متنفریم!
کاش میتونستم بکوبم توی دهنش وبگم لعنتی به جای من تصمیم نگیر
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #96 _بله حتما بعد با صدای بلندی فریاد زد ییلماز بیا کمک چمدون
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#97
_چرا اخلاق داره خیلی هم خوش اخلاقه اما دوست نداره از یه زن ضعیف کار بکشه
بعد بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه به طرف پله ها رفتم که دیدم
دختره و آرشام منتظر من ایستادن
وقتی آرشام منو دید با مهربانی لبخندی زد و از پله ها بالا رفت
پس حرف هام رو شنیده
وقتی لبخند میزد قیافه اش جذاب تر میشد
از پله ها بالا رفتیم یه سالن بزرگ بود که چند تا اتاق داشت
دختره یکی از اتاق ها رو که ته سالن بود بهمون نشون داد و گفت :
_اتاق شما اینجاست
آرشام سری تکون داد و گفت:
_ممنون یه سوال داشتم اتاق آقای صمدی هم تو این سالن هست؟
خدمتکار_نه آقا اتاق ایشون و اتاق جلسه و اتاق کار طبقه بالا هست
آرشام سری تکون داد و باز تشکر کرد
وارد اتاق شدیم در رو بستیم خواستم چمدون ها رو ازش بگیرم که گفت:
_خب پس تو میتونی حرف های قشنگ هم بزنی ،
تعجب کردم از تو کاملا بعیده...
لبخند ریزی زدم و یکی از ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_پنج بی تفاوت به قفسه های فروشگاه نگاه میکردم وچرخ دستی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_شش
ساعت ۷شده وتقریبا همه ی کارهامو کرده بودم.. رفتم که لباس بپوشم وآرایشمو تمدید کنم..
وارد اتاق که شدم متوجه مهراد که حوله ی حموم تنش بود ومشغول خشک کردن موهاش بود شدم..
خواستم برم بیرون که گفت:
_مگه جن دیدی؟
کاش میتونستم داد بزنم وبگم تواز یه جن هم واسه من بدتری..
کاش میتونستم بگم...
باحرص میون دندون های کلید شده گفت بیا آماده شو من میرم بیرون!
عصبی بودم.. روحم خسته بود.. دلم آرامش میخواست.. حداقل امشبو! بدون حرف ازکنارش گذشتم ورفتم سراغ کمد لباس هام!
پیرهن سفیدمو که جلوی یقه اش چین داشتو تنم کردم ودامن سورمه ای کوتاهمم پوشیدم..
نیازی نبود جوراب بپوشم چون جلوی خانواده ی مهراد راحت بودم!
صورتمو باشیر پاک کن پاک کردم ومجدد آرایش کردم..
سایه ی سورمه ای کم رنگ پشت چشمم کشیدم وزیر چشمامو باخط چشم نقره ای سفید کردم..
درآخر سرویس طلای سفیدمو پوشیدم وبه خودم نگاه کردم..
هوممم مترسک خوشگلی شده بودم..
کفش لژدار سفیدم تیپمو کامل کرد و بعداز زدن عطر اتاقو ترک کردم...
روی کاناپه نشستم و اینترنت گوشیمو روشن کردم ووارد تلگرام شدم..
داشتم توی گروه دوستانه ای که نرگس دعوتم کرده بود چت میکردم که زنگ خونه زده شد
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_شش ساعت ۷شده وتقریبا همه ی کارهامو کرده بودم.. رفتم که
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_هفت
مهراد با لباس های عوض شده وموهایی که هنوزم نم داشت اومد توی حال وگفت؛
_اومدن!
گوشیمو روی مبل گذاشتمو موهای سشوار کشیده مو مرتب کردم وبامهراد به سمت در رفتیم..
راستش ازوقتی فهمیدم مادر جون هم با قضیه ی ترلان کنار اومده دیگه دلم نمیخواست ببینمش!
مهراد دروبازکرد و قیافه ی خندون ومهربون آقا جون توی چهارچوب در نمایان شد وپشت بندش مادر جون که اونم خنده به لب داشت..
مهراد_ سلام
_سلام
پدرجون_ سلام به روی ماهتون
روبه مادرجون هم سلام کردم و بعداز روبوسی وارد خونه شدن ومادر جون جعبه ی تزیینی رو دستم داد وگفت:
_امیدوارم خوشت بیاد عروسکم!
آقاجون_ البته که خوشش میاد.. سلیقه ی آقاجونشه ها!
بالبخند تشکر کردم ومهراد گفت:
_واسه من نیاودین؟
مادرجون_ تودیگه زن گرفتی بازم حسودی میکنی؟
مهراد دستشو دورشونه ام انداخت ومنو به خودش چسبوند وگفت:
_من دنیارو واسه صحرا میخوام..
آقاجون نگاهی به کل خونه انداخت وگفت:
_دفعه ی قبلی اومدم یه قاب عکس بالای شومینه نبود؟
همون عکس عروسی شکسته رو میگفت.. همون که همون جوری روی شاسی پراز خط خطی توی کمد داشت خاک میخورد!
مهراد_ قابش شکست دادیم قابشو بندازن!
بفرمایید بشینید!
خودمو ازمهراد جدا کردم وکادومو روی میز ناهار خوری توی پزیرایی گذاشتم و رفتم توی آشپزخونه که چایی وآب میوه بیارم!
_آقا جون چایی میخوری یا آب میوه!
آقاجون_ من که قندم بالاس دخترم تواین هوای سردم چایی بهترین گزینه اس!
_مادرجون شما؟
مادرجون_ منم همون چایی..! خودتو خسته نکن مادر غریبه که نیستیم!
_اختیاردارید..
۴تالیوان چایی ریختم وبدون پرسیدن از مهراد وارد پزیرایی شدم..
مهراد که داشت کت اقا جونو ازش میگرفت یه دفعه ای برگشت وباهم برخورد کردیم... بدون اینکه بفهمم چی شده تمام محتویات سینی ریخت روی مهراد و نصفشم روی پاهای من!
جیغ هر۴تامون بالا رفت.. ومن ترسیده از اینکه جاییش سوخته باشه بیخیال سوختگی پام شدم وحراسون گفتم:
_وای مهراد؟ خوبی؟ چی شدی؟ سوختی؟ خدا مرگم بده
مهراد_ چیزی نیست آروم باش خانمم توخوبی؟ چایی ریخت روی پات؟ ببینم پاتو؟
مادرجون هم تند تند منو مهرادو برسی میکرد و آقاجون هم غرمیزد که چرا حواسمون جمع نیست..
به اسرار مادرجون روی مبل نشستم مهراد باصورتی که میدونستم بخاطر درد جمع شده جلوی پام زانو زد ودستشو روی پام که قرمزشده بود کشید..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥