eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22.3هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
825 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #153 پریا سری تکون داد و دوربینی که بهش وصل کرده بودیم رو به ط
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _آخه داداش من دیوونه شدی ؟ ما کارمون اینجا چیه؟ _مهران من این حرفا سرم نمیشه الان باید اون مرتیکه رو بزنم تا آروم بشم مهران خواست چیزی بگه .... اما احساس کردم پریا بازوم رو گرفت یهو قلبم لرزید ..... بهش نگاه کردم مردمک چشم هاش میلرزید وقتی تو چشاش نگاه کردم انگار معذب شد و سریع سرش رو پایین انداخت و با صدایی لرزان گفت: _ بیا ادامه ویدیو رو ببین الان مهم صمدی نیست مهم انباری هست من حواسم هست ناسلامتی پلیسم .... میدونم چطوری از خودم درباره یه آدم بیشعور بی همه چیز مثل صمدی محافظت کنم نفسم بند اومده بود این دختر با اینکار هاش و حرفاش بیشتر داره دلم منو میلرزونه نمیتونستم حرفی بزنم برای همین بدون هیچ حرفی به طرف لپتاپ رفتم مهران با لبخندی از پریا تشکر کرد واقعا این دختر تنها کسی هست که تونسته مانع کاری بشه که من با اطمینان میخواستم انجام بدم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونود_دو صبح باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم.. سمانه بود.. جواب د
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دستپاچه بودم اما درمقابل نگاه های شماتت بار میثم وسمانه باید مقاومت میکردم.. عصبی ازجام بلندشدم وگفتم: _باشه اگه حضورمن توی شرکت باعث آبرو و افت کلاستون میشه من همین امروز از اینجا میرم واستعفا میدم.. سمانه با حالتی چندش واخم ادامو درآود وگفت: _بشین سرجات ببینم تاتقی به توقی میخوره میرم میرم میرم.. میثم هم مثل من انگار کلافه بود.. ازجاش بلندشد وگفت: _من واقعا نمیفهمم.. شما زن ها چطور اینقدر راحت با آبروی خودتون بازی میکنید؟؟ واقعا درک این مسئله واسم غیر ممکنه.. حرف مردم واسه شماها مهم نیست؟؟؟ _نه چون فکرشما کاملا اشتباهه ومن هرگز کاری نمیکنم که آبرومو به خطر بندازه!!! پوشیدن یه حلقه ی سوری اونقدر غیرقابل باور نیست که ازش پیرهن عثمان ساخته بشه.. ضمنا من واسه مردم زندگی نمیکنم وواسه خودم........ کوبید روی میز وبه دست هاش تکیه داد وباچشم های ریزشده گفت: _اصلاگور بابای مردم وهرکی میخواد حرف مفت بزنه.. همین مهراد چه فکر راجعبت میکنه؟ بعدا چطور میخوای پاک بودن خودتو اثبات کنی؟ نمیگه ... حرفشو قطع کرد وکلافه چنگی به موهاش زد ولااله الا الله ی زیر لب گفت!! آره خب.. منم همینو میخواستم.. میخواستم دردی که کشیدم رو مهراد باتموم وجودش حسش کنه.. میخواستم بهش بفهمونم وقتی جلوی چشم من نامزدشو معرفی میکرد من چی کشیدم ودرد هامو دونه به دونه مثل خون توی رگ هاش تذریق کنم.. فهمیدن خیلی چیزا واسم سخت ودشوار شده بود.. میخواستم با این کار خیلی چیزارو برای خودم روشن کنم.. شاید.. شاید میخواستم با این تیر قلبشو هدف بگیرم و بفهمم توی اون قلب هنوزم صحرایی هست یانه!!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #154 _آخه داداش من دیوونه شدی ؟ ما کارمون اینجا چیه؟ _مهران من ا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 به ویدیو چشم دوختم وقتی پریا با صمدی اونطوری رفتار کرد ناخودآگاه لبخند رو لبم نمایان شد‌ پریا وقتی میخواست برگرده ایستاد و به طرف جایی چرخید وقتی به این قسمت ویدیو رسیدیم پریا دکمه مکث ویدیو رو زد و به گوشه حیاط که یه انباری اونجا بود اشاره کرد و گفت : _ببینین انباری که در موردش حرف میزدم اینجاست ما کل کارخونه رو گشتیم چیزی که دنبالش میگشتیم رو پیدا نکردیم این انباری جایی هست که به احتمال ۹۰ درصد اون اطلاعات اینجا هست چون هم تو یه جایی هست که مخفیه هم از اینجا در پشتی داره و دقیقا جایی هست که هیچ کس به ذهنش نمیرسه که این کارخونه حیاط پشتی داشته باشه تو حیاط پشتی هم یه انبار نسبتا بزرگ وجود داشته باشه و اینکه از حرفای صمدی هم معلوم بود که حواسش نبود رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونودوسه دستپاچه بودم اما درمقابل نگاه های شماتت بار میثم وس
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _واسم مهم نیست اون آقا چی راجع به من فکرمیکنه.. سمانه که دیگه اشکش دراومده بود گفت: _اهان یعنی الان برای مهم نبودش میخوای نامزدی سوری وحلقه ی آرشا رو دستت بندازی؟؟ واست مهم نیست و داری خودتو به آب وآتش میزنی؟؟ صحرا من یه زنم.. فکرمیکنی نمیفهمم میخوای حرصشو دربیاری و از دلش باخبر بشی؟ واقعا اینقدر بچه ای؟؟؟؟ نگاهمو ازش گرفتم وگفتم: _حالاهرچی.. واسم مهم بودین وقابل احترام بودین که موضوع رو باهاتون درمیان گذاشتم وگرنه میتونستم کار خودمو بکنم بدون اینکه ازتون نظر بخوام!! میثم با تاسف نگاهی به سمانه انداخت وگفت: _کل زندگی این دونفرشده لج ولجبازی.. ولشون کن بذار هرکاری میخوان بکنن مادخالت نمیکنم! با پررویی تمام ابرویی بالا انداختم و باشیطنت گفتم: _اما من به کمکتون احتیاج دارم!! دوتایشون همزمان "چـــــی" بلندی گفتن!!! _تنهایی چیکارکنم آخه.. وبعد با حالتی ساختگی خودمو غمیگن نشون دادم!! خلاصه بعداز ساعت ها مشاجره موفق به راضی شدنشون شدم و انگار بیشنهادم به مزاح ارشا خیلی خوش اومده بود چون با خوشحالی پذیرفت و استقبال کرد.. به قول آرشا اینجوری فائزه راحت تر میتونست بره سراغ زندگی خودش وبدون شک وشبه زندگیشو بکنه!!! ساعت نزدیک 7غروب شده بودو جز آخرین نفر از کارمند های شرکت بودم که توی شرکت مونده بودم.. آقای مهدوی هم که همیشه دیرتر میرفت خونه.. دیگه دیدم اگه بلندنشم درشرکتو روم قفل میکنن کامپیوتر خاموش کردم و بقیه ی کارهامو به فردا موکول کردم... ازشرکت زدم بیرون اومدم وارد آسانسور بشم که بامهراد سینه به سینه شدم... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #155 به ویدیو چشم دوختم وقتی پریا با صمدی اونطوری رفتار کرد
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پریا_ منو حیاط پشتی کارخونه برد تا توجای آرومی حرف بزنیم به نظرم خوب شد تونستیم بفهمیم که تو حیاط همچین انباری هست حالا نظرتون چیه؟ یا تحسین به پریا نگاه کردم اونم نگاهم کرد ناخودآگاه لبخندی زدم و گفتم: _باهات موافقم دقیقا مهران_خیلی احتمالش قویه که این اطلاعات اینجا باشه چون اینا با اینکه به من اعتماد دارن اما نگفتن همیچین جایی تو کارخونه هست فقط چطوری داخل این انبار بریم؟ _به نظرم باید یه کاری کنیم که صمدی فردا نیاد کارخونه یهو پریا با اخم گفت: _یعنی بنیتا بیاد وای این چرا حرص میخوره ؟ بزار یکم حرصش بدم امروز انقدر منو اذیت کرد یعنی من کاری نکنم؟ برای همین لبخندی زدم و گفتم: _آره بنیتا بیاد به نظرم خیلی به دردمون میخوره رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونودوچهار _واسم مهم نیست اون آقا چی راجع به من فکرمیکنه.. س
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 قلبم دوباره خودشو لوس کرد وضربانش ریتم گرفت... آب دهنمو قورت دادم وباسلام کوتاهی خودمو عقب کشیدم... اونم زیرلب جواب داد وبدون اینکه بهم توجه کنه رفت داخل شرکت.. _اگه باآقا میثم کاری دارید ایشون یک ساعت پیش تشریف بردن! باتعجب برگشت سمتم وگفت: _رفت؟ اما ما ساعت 7 باهم قرار داشتیم! شونه ای بالا انداختم وزونکن دستمو بیشتر به خودم فشوردم وگفتم: _اطلاعی ندارم.. با اجازه! رفتم توی آسانسور ودکمه ی هم کف رو زدم.. قبل از بسته شدن در مهرادم اومد داخل اسانسور وکلید پارکینگ رو فشارداد! نگاهمو به کفش هام دوختم اما انگار تمام اجزای بدنم چشم شده بودن واسه نگاه کردن مهراد وتمام حواسم پیش اون بود... کتونی های دخترونه ام که توسی وصورتی بود حس خوبی بهم میداد اما مگه این عطر لعنتی که فضا رو پرکرده بود بهم اجازه ی تشخیص رنگ هارو میداد!! صداشو شنیدم که انگار بامیثم تماس گرفته بود! _مردحسابی منو تا اینجا کشوندی خودت رفتی؟ _چی؟ مگه تو واسم ایمیل نفرستادی؟؟؟ _مگه میشه؟ من ایمیلتو دارم! یه کم مکث کرد که کنجکاوی بیش ازحدم باعث شد سرمو بلند کنم وبهش نگاه کنم.. درحالی که نگاهم میکرد گفت: _پس تو نبودی؟ کارکی میتونه باشه؟ _اوکی فکرکنم یه چیزایی دستم اومد.. آسانسوربه هم کف رسید ودر باز شد.. نگاه مهراد اذیتم میکرد اخم کردم وبدون خداحافظی رفتم بیرون! بافکراینکه مهراد میره پارکینک منتظر بسته شدن در آسانسور شدم وباصدای حرکت ریل ها نفس حبس شده مو آزاد کردم وبرگشتم و به پشت سرم نگاه کردم... کسی نبود.. شکلکی درآوردم و واسه اینکه مطمئن بشم کسی ندیده نگاهی اجمالی به اطرافم انداختم وبه برگشتم... _دنبال کسی میگردی؟؟؟ بادیدن مهراد توی فاصله ی کم ازصورتم ترسیده جیغ کشیدم و تکون های عجیب وغریبی هم از خودم نشون دادم!! عصبی وباصدای بلند گفتم_تواینجا چیکارمیکنی؟ چرا مثل جن پشت سر آدم ظاهر میشی؟ سکته کردم ازترس!! _نمیخواستم بترسونمت! _پس دلیل دیگه ای داره بجای پارکینگ میای پشت سرمن قایم میشی؟؟ تک خنده ای کرد وگفت: _میخوای بریم یه جای بهتر راجع بهش حرف بزنیم؟؟ وا.. این چه مرگشه؟ مهرادوخنده؟ عجیبه والا.. تعجبم رو که دید گفت: _البته اگه دوست داری! به معنای واقعی کلمه هنگ کردم.. این چرا چشماش داره میخنده؟؟؟ _نه ممنون.. تمایلی به ادامه ی این موضوع ندارم... خدانگهدار.. و رفتم...! اوه اوه قلبم چه آهنگ بندری راه انداخته واسه خودش!! اگه امکانش بود خودمو پهن زمین میکردم ازبس بدنم سست وبی رمق شده بود!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #156 پریا_ منو حیاط پشتی کارخونه برد تا توجای آرومی حرف بزنیم به
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پریا بیشتر حرصش گرفت اما چیزی نگفت با اخم ازم چشم چرخوند.... با لبخند ادامه دادم: _آره میگفتم فردا بریم من سر بنیتا رو گرم میکنم (به پریا نگاه کردم دیدم اخماش بیشتر شد) مهران دوربین ها رو چک کنه و دوربین های اون قسمت رو خاموش کنه پریا هم میره اون اتاق بعد من یه جوری بنیتا رو دست به سر میکنم میرم پیش پریا تا اتاق رو بگردیم.... مهران سری تکون داد و گفت : _فکر خوبیه موافقم بعد رو به پریا کرد و با خنده گفت: _چی شد یهو چرا اخم کردی پریا سریع خودش رو جمع کرد ، لبخند الکی زد و گفت : _نه به فردا فک میکردم... مهران زیر لب چیزی گفت و از روی کاناپه برخاست و گفت: _باشه فعلا من برم خونه. امروز به شدت خسته شدم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونودوپنج قلبم دوباره خودشو لوس کرد وضربانش ریتم گرفت... آب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ازشرکت زدم بیرون وبه سمت ایستگاه تاکسی ها که تقریبا 300 متر از شرکت فاصله داشت حرکت کردم.. هنوز چند قدم راه نرفته بودم که هیوندای آشنایی کنارم ایستاد.. به راننده نگاه کردم وتعجبم هزاربرابر شد.. آرشا اینجا چیکار میکرد.. _خانم برسونمتون؟ _اینجا چیکارمیکنی؟ _اومدم مخ زنی بپربالا بریم صفا! میدونستم داره مسخره بازی درمیاره.. اما من اونقدر از حضور مهراد ترسیده بودم که به حرف هاش نخندم.. باترس به عقب برگشتم ودعا کردم مهراد ندیده باشه اما بادیدن قیافه ی برزخیش ودست های مشت شدش که داشت به من نگاه میکرد غالب تهی کردم.. الان مهراد نسبتی بامن نداشت ودلیل این همه ترس رو نمیدونستم!! _صحرا؟ باتواما.. گیج برگشتم وبه آرشا نگاه کردم.. _کجایی تو هپروتی؟ بیا بالا زشته یکی می بینه فکربد میکنه! نگاه آخرمو به مهراد انداختم وبدون حرف سوار ماشین آرشا شدم وماشین ازجا کنده شد.. _هورااا بالاخره مخشو زدم.. خوب هستید شما؟ اسم من آرشاویره وشما؟ _مسخره بازی درنیار! _چته خو پاچه میگیری؟ ناراحتی یه امروز کارهای منو انجام دادی؟ _نه.. نگفتی اینجا چیکارمیکنی؟ _کارم زودتموم شد عذاب وجدان گرفتم اون همه کارو به تو سپردم اومدم خودم بقیه شو انجام بدم وتشکر کنم که دیدم داری میای بیرون از شرکت! زونکن رو گذاشتم روی داشبردشو گفتم: _تکمیل نشده اما کمش مونده.. منو سرهمین چهارراه پیاده کن خودم میرم ممنون! _چیزی شده صحرا؟ ازدست من ناراحتی؟ معذرت میخوام ظهرم بهت گفتم مجبورنیستی قبول کنی... _نه ارشا بخاطر اون نیست.. خودتو اذیت نکن.. مشکل خودمه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #157 پریا بیشتر حرصش گرفت اما چیزی نگفت با اخم ازم چشم چرخوند..
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 شما هم استراحت کنید.... به احتمال زیاد اینا شب باز یه جلسه داشته باشن آرشام تا اونجایی که من فهمیدم صمدی بهت نگفته تا یهو بهت بگه نتونی خودت رو برای جلسه آماده کنی من نمیدونم این مرتیکه چرا باهات لج کرده اخم کردم و گفتم: _من میدونم مشکلش با من چیه آخر عملیات حسابش رو میرسم نگران نباش باشه مهران مرسی که گفتی مهران سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت تا دم در اتاق باهاش رفتم مهران نامحسوس به پریا اشاره کرد و گفت: _حواست بهش باشه ها از خواهر بیشتر برام عزيزه لبخندی زدم و سری تکون دادم مهران رفت در رو بستم و به طرف پریا چرخیدم همچنان با اخم به زمین چشم دوخته بود رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونودوشش ازشرکت زدم بیرون وبه سمت ایستگاه تاکسی ها که تقریبا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بی توجه به اسرارهای آرشا سراولین تقاطع پیاده شدم وبه سمت مسیری که حتم داشتم خونه نبود حرکت کردم و به زندگیم فکر کردم... قدم میزدم ومرور میکردم خاطراتی رو که جزای سنگینی داشت... "میتونم بپرسم این دفعه خانم واسه چی قهرکرده؟" "ولم کن مهراد اصلا دلم نمیخواد جوابتو بدم" "عشقم من کاراشتباهی کردم" "چه رویی هم داره ها!! معلومه که اشتباه کردی واسه چی با اون زنه حرف زدی هان؟" خنده ی بلندی سرداد و باقشنگ ترین تن صدا گفت: "حسودخانم آدرس پرسید بنده خدا منم جوابشو داد" "من حسود نیستم فقط اون چشمایی که تورو نگاه میکنه از کاسه درمیارم فهمیدی" ادای ترسیدن درآورد ووحشت زده گفت: "چشم خانمم دیگه تکرار نمیشه" خنده کنان دستامو محکم دور گردنش حلقه کردم وواسش خوندم: "مال منی.. نبینم هیچکسی دورت بیاد.. آخه دوست دارم تورو خیلی زیاد.. اگه بامن بیای... دلم تورومیخواد.. دوست دارمت.. خودت میدونی که من میخوامت... اگه بامن بمونی دارم آرامش آخه دوست دارمت.. چه خوبه دارمت" عاشقانه نگاهم کرد وخندید "عادت داری شعر مردمو خراب کنی؟" چشمامو چپ کردم وگفتم "واسه تو ساختمش.. خیلی زحمت داشت ولی میدونی بخاطر تو من هرکاری میکنم" سرمو کشید و روی موهامو بوسید "تو همه ی قانون های دنیارو نقض میکنی" سریع خودمو عقب کشیدم وگفتم: "عشقم توماشینیما..یکی می بینه زشته " که یک دفعه محکم خوردم به تیربرق وچشمام سیاهی رفت... آخ آرومی گفتم وکنار تیره برق نشستم وشروع کردم به بیصدا گریه کردن.. هنوز چندثانیه نشده بود که صدای مهرادو شنیدم.. _صحرا؟ خوبی؟ نفهمیدم چی شد که کنترلمو ازدست دادم وبا جیغ گفتم: _چرا دنبالم میوفتی؟ چرا هرجا میرم پیدات میشه؟ بعد از یک سال پیدات شده؟ چه خبرشده هان؟ عشقت ولت کرده تنها شدی دوباره سروکله ات پیدا شد؟ واسه چی دست از سرم برنمیداری؟؟ اومدی بازم زندگیمو از هم بپاشی؟ چرا اومدی مهراد چرا؟ لعنتی چرا دنبالم میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #158 شما هم استراحت کنید.... به احتمال زیاد اینا شب باز یه جلسه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 یکم تو اتاق خودم رو مشغول کردم نمیخواستم برم بیرون و چشام به آرشام بیوفته نمیدونم چرا وقتی میبینمش تپش قلب میگیرم برای همین ترجیه میدم ازش فرار کنم نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که از اتاق لباس ها بیرون اومدم که یهو آرشام رو دیدم که با همان لباس های بیرون رو تخت خواب خوابیده بود باز قلبم دیوونه وار شروع به تپیدن کرد دستم رو روی قلبم گذاشتم و با خودم گفتم: _چت شده ؟چرا اینطوری میکنی ؟ تا حالا همچین حس لعنتی نداشتم از یه چیزی خیلی میترسم،میترسم این حس همون چیزی باشه که همه ازش حرف میزنن من از این حس متنفرم ،پریا تو که تا حالا از این حس فرار کردی پس چرا الان خودتو باختی ؟ نه امکان نداره ، نه حتما به خاطر دوری از خانوادته محاله که تو درگیر این حس بشی رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونوددهفت بی توجه به اسرارهای آرشا سراولین تقاطع پیاده شدم و
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 اونقدر عصبی بود که شک نداشتم اگه واسش ممکن بود قیمه قیمه ام میکرد.. اومد نزدیکم وبازومو چنگ زد ومیون دندون های کلید شده اش گفت؛ _اول اینکه من تو محل آبرو دارم الکی ننه من غریبم بازی درنیار وصداتو بالا ثانیا یه ذره چشماتو باز کنی میفهمی اینجا خونه ی منه و من دنبال تونیومدم!!! اون منم که باید بپرسم اینجا چیکار میکنی و منظورت چیه ازاین کارها؟؟؟ باگیجی وچشمای گرد شده به اطرافم نگاه کردم.. خونمون .. یعنی خونه ی سابقمون.. من اینجا چه غلطی میکنم خدایا؟ فشار دست مهراد روی کتفم هرلحظه بیشتر میشد.. دستمو از دستش بیرون کشیدم و به روی خودم نیاوردم که چقدر جای انگشت هاش گزگز میکنه.. بدون حرف به صورت پرازخشمش نگاه کرد وعقب عقب رفتم ودرنهایت راه برگشتو پیشرفتم.. قدم هامو تند تر کردم که هرچه زودتر از اونجا دور بشم که مچ دستم ازپشت کشیده شد و بازهم صدای مهراد... _کجا؟ _ولم کن میخوام برم.. _ععع؟ همینطوری راحت میای ودادوبیداد راه میندازی وبعدشم بری؟؟ یه دفعه باغضب واخم بیشتری توی صورتم بران شد وادامه داد: _تانگی چی توسرت میگذره هیچ جا نمیری! ترسیده خودمو عقب کشیدم وبا بهت گفتم: _چی باید توسرم باشه؟ چی رو توضیح بدم؟ مثلا اگه بگم نمیدونم چطوری سراز اینجا درآوردم باور میکنی؟ _معلومه که نه! _پس بذاربرم وفکرکن واست خراب کردن زندگیتون نقشه کشیدم.. دستمو محکم ازدستش بیرون کشیدم ورفتم... آبروم رفت.. من چطور سراز خونه ی مهراد درآوردم؟؟؟ خدایا حواست به من هست؟ تاکی باید خورد بشم؟ کی میخواد این تلخی ها تموم بشه؟ نگو که شیرینی زندگی من فقط همون 2سال بوده که قلب شکسته ام ازاین همه بی عدالتی آتیش میگیره! خدایا یه راضی رو بگم بین خودمون میمونه؟ من دلم برای مهراد تنگه....... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #159 یکم تو اتاق خودم رو مشغول کردم نمیخواستم برم بیرون و چشام
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 سرم رو به اینور و اونور چرخوندم و به طرف کاناپه رفتم گوشیم رو از کیف دستی ام بیرون کشیدم از وقتی اومدم ترکیه یه بار با مامان و بابام حرف زدم دلم برای همشون یه ذره شده بود به خصوص پرهام الان اگه پرهام پیشم بود باهاش حرف میزدم و خودم رو خلاص میکردم از این حس میگفتم مطمئن بودم پرهام کمکم میکرد تا بفهمم این حس لعنتی چیه ؟ از طرف دیگه میترسیدم زنگ بزنم خدایی نکرده شنود بشیم و همه چیز لو بره از وقتی پلیس شدم آرزو داشتم تو خارج از کشور به یه عملیاتی دعوت بشم اما الان از آرزوم پشیمون شدم دوری از خانواده بدترین اتفاق دنیا هست دلم براشون یه ذره شده .... به خصوص الان که تو یه کشور غریب به یه حس ناآشنا گرفتار شدم دلم بدجوری گرفته بود دلم آغوش مادرانه مامانم رو میخواست رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونودوهشت اونقدر عصبی بود که شک نداشتم اگه واسش ممکن بود قیم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خسته وبی جون خودمو روی مبل انداختم وبه ساعت نگاه کردم.. ساعت 11شب بود.. چشمم ازشدت گریه میسوخت.. نمیدونم تا این ساعت تو خیابون چیکار میکردم اما میدونم مرور خاطرات آرومم کرده بود.. ازوقتی مهرادو دیدم انگار یه چیزی توی دلم دیگه برای من نیست.. دلتنگی هام یک دفعه ای ریختن بیرون ودارن نابودم میکنن! شاید دلیل این همه بی تابی بی توجهی مهراد بود.. انگار به عشقش عادت کردم و فکرکردن به اینکه دیگه دوستم نداره داره از پادرم میاره!! باهمین فکرها چایی درست کردم وبه مامان گلرخ زنگ زدم.. تنهابازمانده ی خانواده ام وبرعکس نفرتم نسبت به خانواده ام خیلی دوستش داشتم... _الو؟ _سلام مامانی خوبی؟ _علیک سلام. قادای آلیم (قربونت برم) مثل خودش ترکی حرف زدم میدونستم فارسی حرف زدن واسش سخته _چرانمیای بهم سربزنی مادر؟ _مامانی بخدا سرکار میرم مرخصی ندارم.. اما به زودی میام دلم خیلی برات تنگ شده!! _خوش اومدی قربونت برم منم دلم واست تنگ شده.. اتفاقا دیشب عماد زنگ زد حرف تورومیزدیم.. همه دلتنگت شدن مخصوصا عماد.. بچه ام دربه در دنبالت میگرده.. دخترم اونقدر از خانواده دوری نکن.. تنهایی فقط واسه خدا خوبه! _شما دیگه چرا؟ اونقدر راحت از بخشش حرف میزنی که انگارنه انگار تمام عمربابامو آق کردی.. وهنوزم نبخشیدی! _موضوع من فرق میکنه مادر.. تو جوونی.. تنهایی میخوای چیکارکنی توشهری به اون بزرگی؟ عماد دوستت داره یه فرصت به زندگیت بده... میون حرفش پریدم وگفتم: _مامان گلرخ هیچوقت دیگه این حرفو نزن.. هیچوقت.. من یه زن مطلقه ام.. هیچوقتم به عماد فکرنمیکنم خواهش میکنم دیگه حرفشو نزن خواهش میکنم لیوان چاییمو بلند کردم وبه لبم نزدیک کردم که زنگ خونه رو زدن.. ترسیده به ساعت نگاه کردم.. کی میتونه باشه؟؟ _مامانی من بعدا بهت زنگ میزنم فعلا خداحافظ.. رفتم پشت دروتوی چشمی رو نگاه کردم.. کسی معلوم نبود.. ترسم بیشترشد.. آب دهنمو قورت دادم وآروم پرسیدم: _کیه؟ _منم... مهراد؟؟؟؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #160 سرم رو به اینور و اونور چرخوندم و به طرف کاناپه رفتم گوشیم ر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 سرم رو تو آغوشش گم کنم و یه دل سیر گریه کنم دلم دستای با محبت بابام رو میخواست مثل همیشه وقتی ناراحت میشدم موهام رو نوازش بکنه و با حرفاش بهم آرامش بده بر روی پیشانی ام بوسه بزنه و محبت تکیه گاه ابدی ام رو با تمام وجودم لمس کنم دلم نگاه های برادرانه پرهام رو میخواد وقتی غم روی دلم مینشست نگام میکرد وبا خنده میگفت قیافه اش رو نگاه باز چت شده جوجه تیغی داداش با فکر کردن بهشون اشک از چشم هایم سرازیر میشد با حسرت به تلفن نگاه میکردم و اشک میریختم چرا نباید بهشون زنگ بزنم ؟وقتی دلم گرفته چرا باید به خاطر یه عملیات از حرف زدن با عزیز ترین افراد زندگیم دوریم کنم؟ بی صدا اشک میریختم .... که یهو با شنیدن صدای آرشام سریع اشکام رو پاک کردم و به طرفش چرخیدم با چشم هایی اندوهگین نگام کرد و گفت: _چرا گریه میکنی لبخند کمرنگی زدم و گفتم: _هیچی همینطوری رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونودونه خسته وبی جون خودمو روی مبل انداختم وبه ساعت نگاه کر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ضربان قلبم اونقدر بالا بود واسترس گرفتم که فراموش کردم چی تنمه وفقط موهامو پشت گوشم زدم وباکشیدن نفس عمیق در روباز کردم... مهراد با قیافه ای بهم ریخته وچشمای سرخ روبه روم استاده بود.. بدون حرف فقط به هم نگاه کردیم.. _میتونم بیام تو؟ _چرا اومدی؟ _این سوالت سوال من وعلت اومدنمه! همونطور هنگ کرده ازجلوی در کنار کشیدم واونم بدون تعارف اومد داخل... نگاهی به خونه ام انداخت و گفت: _برعکس خونه ی من اینجا پره آرامشه!! _پرسیدم واسه چی اومدی اینجا؟ برگشت سمتم و با جدیت گفت: _تو واسه چی اومدی؟ نتونستم واسه سوالم جوابی پیدا کنم.. اومدم ازخودت بپرسم.. امروز جلوی خونه ی من چیکار میکردی صحرا؟ واسه اینکه صدا بیرون نره در رو بستم وگفتم: _بهت که گفتم... نمیدونم... اگه باور نمیکنی دیگه مشکل خودته! _یعنی چی؟ تاکی میخوای خودتو گول بزنی؟ مگه میشه کسی بدون هدف یا ناخواسته جایی بره؟ _خب نه! نمیشه.. محال بود بذارم بفهمه توی گذشته وخاطرات خوبمون غرق بودم که سراز اونجا درآوردم.. _خب؟ پس جلوی خونه ی من چیکار میکردی؟ _جوابی ندارم بهت بدم! چون جوابی واسه خودمم ندارم! میدونم به چی فکرمیکنی.. نگران نباش قصد فتنگری یاخراب کردن زندگیتونو نداشتم.. حالاهم اگه قانع شدی میتونی بری نمیخوام سوتفاهمی تو همسایه ها پیش بیاد! خیره نگاهم کرد و دست هاشو توی جیب شلوارش کرد وآروم اومد سمتم... اب دهنمو باصدا قورت دادم اما سرجام محکم ایستادم با جدیت نگاهش کردم.. شلوار کتان آبی سمانی که جذب پاهاش بود وتیشرت سفید که بازوهاشو ریخته بود بیرون وجلیقه ی جین کاغذی روشن توی مایه های شلوارش پوشیده بود روی تشیرتش.. مثل همیشه خوش تیپ وخوش لباس بود.. انگارنه انگار این آقا 31 سالشه و باید مردونه تر لباس بپوشه! توی یک قدمیم ایستاد و دستشو بلند کرد وطره ای ازموهامو گرفت وگفت: _همیشه جلوی نامحرم با این پوشش میگردی؟ به خودم اومدم.. به تیپم نگاه کردم.. شلوار جین یخی که ازصبح پام بود و تاپم که حلقه هاش دور گردنم بسته میشد وموهای باز!! خاک توسرم کنن اصلا معلوم نیست با چه رویی خودمو محکم استوار هم نشون میدم!!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #161 سرم رو تو آغوشش گم کنم و یه دل سیر گریه کنم دلم دستای با مح
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 کنارم روی کاناپه نشسته و گفت: _تا حالا ندیدم کسی همینطوری گریه کنه.... پس بگو چی شده چون تا نفهمم بیخیال نمیشم سرم رو پایین انداختم و با چشم هایی لبالب از اشک گفتم: _هیچی فقط دلم برای خانوادم تنگ شده از وقتی اومدم ترکیه یه بار باهاشون حرف زدم چند دقیقه پیش دلم براشون تنگ شده بود خواستم بهشون زنگ بزنم اما یهو یادم افتاد که نمیتونم بهشون زنگ بزنم برای همین دلم گرفت ..... سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم آرشام اخماش توهم بود با تعجب بهش نگاه میکردم یهو چی شد که اخم کرد؟ وقتی متوجه نگاهم شد از جاش بلندشد و به طرف اتاق لباس ها رفت بعد از اینکه رفت با عصبانیت اداش رو در آوردم بیچاره اختلال روانی داره لحظه به لحظه رفتارش عوض میشه الان چی شد که یهو اینطوری اخم کرد و رفت رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد ضربان قلبم اونقدر بالا بود واسترس گرفتم که فراموش کردم چی تن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بادیدن خنگ بازی و گیج بودنم پوزخندی زد وگفت: _اونم باهمین ترفند خام خودت کردی؟ بازم با تعجب نگاهش کردم.. پشت دستشو روی گونه ام کشید که مثل برق گرفته ها تکون خوردم وخودمو عقب کشیدم... _چیکار میکنی؟ _میخوای باورکنم ایمیل دعوت میثم کارتو نبوده؟ باورکنم اتفاقی تا دیروقت توی شرکت موندی؟ بازم میخوای قیافه ی مظلوم به خودت بگیری و.... عصبی میون حرفش پریدم وگفتم: _چی داری میگی تو؟ بازم توهم زدی و خیال پردازی کردی؟ پیشمونم نکن دررو واست باز کردم وبهت اجازه ی حرف زدن دادم.. من چرا باید بهت ایمیل بدم؟ اینارو دیگه ازکجا درآوردی؟ سرشوبه نشونه ی تایید و سکوت تکون داد وگفت: _هیس اوکی... من میرم.. اما بدون بیخیال نمیشم! دستمو به سمت در بلندکردم وگفتم: _به سلامت! نگاهی پرمعنا بهم انداخت وچشمکی زد وگفت: _میبینمت! قلبم مثل گنجشک میزد.. حتی دلم برای شیطونی هاشم تنگ شده بود.. دلم ضعف میرفت واسه یک ثانیه ب.غ.ل کردنش.. کاش می فهمیدم چه احساسی بهم داره.. کاش می فهمیدم ترلان چی شد والان توی زندگی مهراد چه نقشی داره.. یا اصلا کسی توی زندگیش هست یانه!!!! اصلا دوستم داره؟؟؟ خدایا چرا دیگه نمیتونم از نگاهش چیزی رو بخونم! بجای عصبی شدن و پرخاشگری درجواب اون نگاهش بدون حرف فقط نگاهش کردم تا کم کم شماره ی آسانسور به هم کف رسید ورفت... دررو بستم باخودم زمزمه کردم: سراب رد پای تو / کجای جاده پیدا شد؟ کجا دستاتو گم کردم / که پایان من اینجا شد؟ کجای قصه خوابیدی / که من تو گریه بیدارم که هر شب هُرم دستاتو / به آغوشم بدهکارم تانزدیکی های صبح به اومدنش فکرکردم و نفهمیدم کی خوابم برد.. صبح باصدای آلارم گوشیم بیدارشدم و... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #162 کنارم روی کاناپه نشسته و گفت: _تا حالا ندیدم کسی همینطوری گر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بزار بره گم شه بابا این عملیات تموم میشد از دستش خلاص میشدم وقتی اونطوری اخم کرد دلم بیشتر گرفت میخواستم همونجا بشینم و زار بزنم اما غرور لعنتیم رو چیکار کنم؟ همینطوری تو فکر بودم که یهو در اتاق لباسها باز شد و آرشام از اتاق بیرون اومدم یه تلفن همراه که تا حالا ندیده بودمش دستش بود با صدای اندوهگینی گفت: _این تلفن برای استفاده ضروری هست وقتی میخوایم با مافوقمون حرف بزنیم و گزارش کار بهشون بدیم از این استفاده میکنم وقتی به خاطر خانواده ات اینطوری بغض میکنی پس صددرصد زنگ زدن به اونا هم ضروری محسوب میشه به هیچ وجه کسی از این تلفن خبر نداره چون حتی اگه یه نفر درباره ی این تلفن بدونه احتمالش زیاده که شنود بشیم پس به خانواده ات بگو بعد از اینکه صحبت کردین رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ویک بادیدن خنگ بازی و گیج بودنم پوزخندی زد وگفت: _اونم باهمی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خوابم برد و وقتی چشم باز کردم ساعت 3 ظهرشده بود... باچشمای گرد شده به ساعت نگاه میکردم وباورم نمیشد خواب موندم و تا این ساعت خوابیدم!!! سرم درد گرفته بود.. واسم عجیب بود چرا گوشیم تا این ساعت زنگ نخورده!! به گوشیم که خاموش شده بود نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم؛ _که اینطور!!! صبح بجای ساکت کردن گوشی کلا خفه اش کرده بودم... پوف کلافه ای کشیدم وشونه ای بالا انداختم.. توفیق اجباری شد امروزو به خودم وخونه ام برسم.. تصمیم گرفتم اول خونه رو تمیزکنم وبعد حموم کنم.. صبحونه که نه.. واسه ناهار طبق معمول نون پنیر خوردم و باحوصله مشغول نظافت خونه شدم.. عمدا گوشیمو خاموش نگهداشتم که کسی مزاحمم نشه و بتونم یه روزو واسه خودم باشم! ساعت 5ونیم بود که خونه رو برق انداختم و رفتم حموم.. آب داغی که پوستمو نوازش میکرد خستگی رو ازتنم درمی آورد... بعداز یک ساعت دیگه داشتم تو حموم خفه میشدم که راضیت دادم برم بیرون.. دوباره گرسنه ام شده بود و تصمیم گرفتم شام خوش مزه درست کنم.. امروز فقط برای خودم بود... فقط وفقط برای صحرا حتی بدون داشتن چیزی به اسم دل!!! قرمه سبزی درست کردم وموهامو باحوصله سشوار کشیدم.. لباس مرتب که شامل شلوار برمودای سورمه ای وبلوز آستین یک وری زرد که تاروی شومه هام جذب بود و از شونه به پایین آزاد میشد.. خیلی خوشگل وخوش رنگ بود... آرایش کمرنگ کردم و کم کم شام هم آماده شد.. دلم نمیخواست از دنیای بیرون از این خونه باخبربشم اما دلم آروم نگرفت وبالاخره گوشیمو روشن کردم!!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #163 بزار بره گم شه بابا این عملیات تموم میشد از دستش خلاص میشدم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 این شماره رو پاک کنن و دیگه به این شماره زنگ نزنن در تمام مدتی که حرف میزد با ذوق بهش نگاه میکردم چند وقتی هست که اخلاق آرشام خیلی فرق کرده اصلا با آرشام تخس و یه دنده ای که اولین بار دیدمش زمین تا آسمون فرق کرده بود با فکر به اینکه به خاطر گریه من زنگ زدن به خانوادم رو ضروری دونسته ذوقم بیشتر می‌شد .... سربه زیر تلفن رو به طرفم گرفت تمام محبتم رو تو صدام ریختم و با صدای لرزانی گفتم: _واقعا مرسی نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم تو چشام نگاه کرد ، لبخند کمرنگی زد با صدای دو رگه ای گفت: _تشکر لازم نیست من میرم اتاق تا راحت باهاشون حرف بزنی با مهربانی بهش نگاه کردم .... آرشام بدون هیچ حرفی دوباره به طرف اتاق لباسها رفت با ذوق خواستم گوشی رو باز کنم که دیدم رمز داره رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ودو چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به محض روشن کردن گوشیم سیل پیام ها وتماس های ازرفته واسم اومد... همشم از سمانه وچندتاشونم آرشا... بین اسمس ها دنبال یه اسم آشنا میگشتم که نبود... سمانه_ ای خدا بگم چیکارت کنه من دارم میام اونجا!! به ساعت اسمس نگاه کردم.. واسه نیم ساعت پیش بود!! دلم نمیخواست کسی خلوتمو به هم بزنه سریع شمارشوگرفتم ومنتظر جواب شدم.. به 2بوق نرسید جواب داد: _توزنده ای و یه ملت رو علاف خودت کردی؟؟؟ _ یه ملت هوادار داشتم وخبر نداشتم؟ _وای صحرا بخدا جلو دستم بودی با موچین دونه به دونه موهاتو میکندم واسه چی سرکار نرفتی وگوشیت خاموش بود؟ نمیگی نگرانت میشیم؟ _خب خداروشکر جلو دستت نیستم.. میخواستم امروزو واسه خودم باشم تنهای تنها! خلاصه یک ربع با سمانه کلنجار رفتم تا تونستم متقاعدش کنم و غیرمستقیم هم ازاومدن منصرفش کردم! بعد به آرشا زنگ زدم و باخبرهایی که داد دلم به شور افتاد... بهزاد میخواست بیاد ورسما منو برای آرشا خواستگاری کنه وبه قول خودشون زن گرفتن آداب ورسوم خودشو داره!! قرار بود نامزد رسمی اما سوری آرشا بشم.. تصمیمم احمقانه اس خوب میدونم.. نمیدونم عاقبتم چی میشه و قراره چی پیش بیاد اما آرزو میکنم با این ریسک بزرگی که با خودم وزندگیم میکنم دست کم بفهمم مهراد چه حسی بهم داره! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
📌گسترده لوتوس افتتاح شد📌 🧲تبلیغات پر جذب لوتوس🧲
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #164 این شماره رو پاک کنن و دیگه به این شماره زنگ نزنن در تمام م
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 از جام بلند شدم و خواستم به طرف اتاق برم که یهو آرشام در رو باز کرد و باخنده گفت : _رمزش رو یادم رفت بهت بگم بعد به طرفم اومد و گوشی رو گرفت و رمزش رو باز کرد گوشی رو دوباره بهم داد .... خواست دوباره به طرف اتاق بره که گفتم: _نیاز نیست بری اتاق ، میتونی همینجا باشی آرشام به طرفم چرخید لبخندی زد و به طرف چای ساز رفت و روشنش کرد با ذوق شماره خونه رو گرفتم ... الان به احتمال زیاد هم مامان و بابا خونه هستن هم پرهام بوق سوم هنوز نخورده بود که صدای پرهام توگوشی پیچید پرهام به جز تو جمع دوستانه و فامیل همیشه جدی بود یعنی وقتی یه غریبه میبینتش شاید فک کنه جدی ترین پسری هست که تا حالا دیده اما اصلا اینطوری نیست وقتی با یکی دوست بشه همش تلاش میکنه اگه جایی برن اونو بخندونه پرهام با جدیت_بله بفرمایید؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسه به محض روشن کردن گوشیم سیل پیام ها وتماس های ازرفته واسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دیگه میلی به ادامه ی روزم نداشتم.. میلی به خوردن غذای مورد علاقه و ادامه دادن به نمایش و وانمود به خوب بودن نداشتم... به زور چند قاشق غذا خوردم و بدون شستن طرف ها رفتم توی اتاقم و بادستمال مرطوب آرایشمو پاک کردم وبا خوردن 2قرص آرام بخش خوابیدم و خودمو به سپردم به سرنوشت... بااسترس فنجان چاییمو روی میز تندتند جابجا میکردم وبه خواستگاری فردا فکر میکردم که در اتاقم باز شد و دختر لاغر اندامی که معلوم بود زیادی عصبیه وارد اتاق شد... با تعجب به حرکت زشتش نگاه کردم و لیوانمو کنار گذاشتم.. _بفرمایید؟ عینکشو از چشمش درآورد اومد نزدیک.. _صحرا تویی؟ _خانم ریاحی هستم بفرمایید؟ باغیض دهنشو کج کرد وگفت: _خانم ریاحی فکر نمیکنی خیلی داره خوشبحالت میشه؟ باعصبانیت دستمو کوبیدم روی میزو بلند شدم؛ _درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ توکی هستی؟ این چه طرز ادبیاته؟ _من نامزد آرشاویرم.. همون که قاپشو دزدی گولش زدی.. آرشا میدونه تو یه زن مطلقه ای؟؟؟ حرصم گرفت.. اونقدر زیاد که دلم میخواست از رو میز بپرم روش وتیکه تیکه اش کنم! _هوای دهنتو داشته باش خانم محترم تاقبل ازاینکه از کوره در برم ومثل خودت چشمامو ببندم ودهنمو باز کنم! _بازکن ببینم چی میخوای بگی؟ خراب کردن زندگی بقیه اونقدر واست راحته باز کردن دهنت فکرنکنم کار سختی باشه! اومدم برم موهاشو بکشم و دور اتاق بچرخونم که در اتاق به تندی باز شد وقیافه ی عصبی آرشا توی چهارچوب در نمیان شد.. _اینجا چه خبره؟ تواینجا چه غلطی میکنی؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #165 از جام بلند شدم و خواستم به طرف اتاق برم که یهو آرشام در رو ب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با دلتنگی که تو صدام موج میزد گفتم: _سلام داداش خلم چیکار میکنی؟ پرهام که معلوم بود با شنیدن صدام خوشحال شده گفت: _ وای پریااا مامان پریاستتتتت بعد با خنده ادامه داد: _میبینم آب و هوای ترکیه تاثیری روت نذاشته همون پریای مزه پرون هستی خل خودتی یکم آدم باش شعور هم خوب چیزیه از حرفاش خنده ام گرفته بود: _پرهام فک کنم اشتباه گرفتی اونی که باید آدم بشه تویی نه من پرهام پوف کلافه ای کشید و ادامه داد؛ _کسی بخواد با تو کلکل کنه باید صبح کله پاچه بخوره الان هم که بعد مدت ها زنگ زدی با این حرفا وقت رو تلف نکن سریع بگو چیکار میکنی؟بدون من خوش میگذره؟ کسی رو پیدا کردی که مثل من تو رو بخندونه؟ خندیدم و گفتم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهار دیگه میلی به ادامه ی روزم نداشتم.. میلی به خوردن غذای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 تابحال قیافه ی آرشا روبه این شدت عصبانی ندیده بودم خدایی خودمم ترسیدم چه به این دختره ی بی چاک وبست!! _مگه لالی؟ بهت میگم اینجا تو محل کار واتاق نامزد من چه غلطی میکنی؟ بدون حرف درحالی که قفسه سینه اش تند تند بالاو پایین میشد فقط نگاهش میکرد!! باصدای بلند آرشا میثم هم وارد اتاق شد وهنگ کرده باچشم های گرد شده اول به اون دختره که حدس میزدم همون فائزه باشه نگاه کرد وبعدش به من و با تکون دادن سرش پرسید که چه خبرشده!! داشتم مثل بید میلرزیدم وهرلحظه ممکن بود پاهام دیگه تحمل وزنمو نکنن و نقش زمین بشم... لرزش دست هام اونقدر شدید بود که حتی نمیتونستم شال روی سرمو مرتب کنم!! _من.. من اومدم... اومدم که با.. آرشا که از من من کردن فائزه عصبی ترشده بود حرفشو قطع کرد و به سمتش حمله کرد و بازوشو محکم گرفت وگفت؛ _اومدی آبروی منو ببری آره؟ آفرین مرد عمل شدی دیشب گفتی میای... باصدای لرزون وعصبی درحالی که به سختی تونسته بودم صدامو بالا ببرم گفتم: _برید بیرون دعوا کنید... آرشا اومد سمتم وباشرمندگی گفت: _معذرت میخوام صحرا... _گفتم برید بیرووون! میثم که متوجه حال خرابم شده بود آرشا ودختره رو بیرون کرد وخودش موند توی اتاق... دراتاقو بست وبابسته شدن در قطره اشکم چکید وروی صندلیم وا رفتم... _همونی شد که گفتم!! همینو میخواستی؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #166 با دلتنگی که تو صدام موج میزد گفتم: _سلام داداش خلم چیکار میک
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _بابا بزار یکم حرف بزنم از وقتی زنگ زدم بکوب داری حرف میزنی پرهام_باشه حرف بزن درتعجبم چطوری سکته نکردی و تحمل کردی من حرف بزنم _پرهام کاری نکن از این‌ که زنگ زدم پشیمون بشم وقت ندارم یکی یکی سوال هات رو بپرس بگم یه وقت از کنجکاوی نمیری؟ پرهام ایشی گفت وادامه داد: _باشه بابا چیکار میکنی ؟حالت خوبه؟ خندیدم و گفتم: _آره خوبم تو خوبی ؟مامان و بابا چیکار میکنن؟ _ما هم خوبیم مافوقت که اذیتت نمیکنه ؟ _نه پرهام با تمام پررویی گفت: _باشه اگه اذیتت هم کرد حلالش باشه خوب کاری میکنه اخم الکی کردم و گفتم: _واقعا برات متاسفم گوشی رو بده به مامان میشنیدم که از اونور هم مامان اصرار میکنه میگه دخترم رو اذیت نکن گوشی رو بده به من رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنج تابحال قیافه ی آرشا روبه این شدت عصبانی ندیده بودم خدای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _اون ازکجا میدونه؟ _صحراجان بهزاد قرار خواستگاری رو گذاشته وقراره نامزد کسی بشی که اون دختر عاشقشه توقع داری این موضوع سکرت بمونه؟ بچه بازی وسوری بودنشو ما میدونیم بیرون این در کسی نمیدونه دخترخوب چه انتظاری داری..... میون حرفش پریدم وگفتم: _اون ازکجا میدونه من مطلقه ام ؟ بجز ما 3نفر کی ازاین موضوع خبر داره؟ کی؟؟؟ _چی؟؟؟؟ _اومده بوده تهدیدم کنه که میره وبه همه میگه!! _موشکافانه نگاهم کرد و یه کم بعد بدون حرف اتاقو ترک کرد! همه چی گنگ بود.. هریک دقیقه واسم هزار ساعت بود وبغض لعنتیم هرلحظه بیشتروبیشترمیشد.. آرشا معذرت خواهی کرد واسرار کرد بهش بگم فائزه چی گفته که اینجوری به همم ریخته اما زبونم برای تکرار حرف های فائزه نچرخید.. واما امروز........ به حلقه ی تک نگین دستم خیره بودم و به غم عجیبی این روز ها تموم زندگیمو دربر گرفته بود فکرمیکردم.... خب که چی؟؟ حالا چی شد؟ نامزد آرشا شدم که مهرادو بچزونم.. اما الان مهراد کجاست؟ اصلا میدونه؟ یک ماه گذشته.. اصلا واسش بود ونبودم.. زنده یا مرده بودنم مهمه؟ خدایا من چیکار کردم؟؟؟ بازی با آبرو به چه قیمت؟ بهای سنگین این روزهای کجاست؟؟؟ یک ماهه مهراد کجاست؟؟؟ توهمین فکرها بودم که بهزاد با روی خوش وارد اتاق شد وگفت: _زمونه برعکس شده ها.. بجای عروس من دارم چایی میارم!! لبخندی که بیشتر شبیه به پوزخند بود زدم وگفتم: _یه دفعه چایی دادم واسه هفت پشتم بسه!! خنده از لبش پرکشید وجدی شد.... _آرشا اذیتت میکنه؟ _نه.. داشتم شوخی میکردم.. _اگه اذیتت کرد به خودم بگو گوششو بکشم! بهزاد خبرنداشت آرشا داره میره... خجالت میکشیدم توروی بهزاد نگاه کنم! واسه عوض کردن بحث لبخندی زورکی زدم وگفتم: _فکرنکنم کار به اونجا هابکشه چون قبلش خودم دست به کارشدم!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #167 _بابا بزار یکم حرف بزنم از وقتی زنگ زدم بکوب داری حرف میزنی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پرهام خندید و گفت: _بابا یه لحظه صبر کنید چه خبرتونه ؟ هر دوتاتون به من گیر دادین باشه گوشی رو میدم به مامان خدافظ _باشه خدافظ مامان معلوم بود همونطوری که گوشی رو از پرهام میگرفت گفت: _چقدر حرف میزنی خدا به تو عقل میداد من شک میکردم از ته دل داشتم میخندیدم...... تنها دلایل خنده هام الان تو ایران بودن و من کیلومتر ها ازشون دور بودم تو این شرایط تنها کسانی که میتونن منو شاد کنن خانواده ام هستن کاش میشد الان پیششون باشم با شنیدن صدای مامان که پشت گوشی حرف میزد از فکر بیرون اومد: _سلام عزیزدل مامان خوبی؟ _سلام مامان آره خوبم شما چطورین؟ بعد از اینکه با مامان حرف زدم گوشی رو قطع کردم مامانم میگفت که بابام امروز اضافه کار داره رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀