عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوپنج توی کل مسیر دستم توی دست های عماد بود واحساس شرم می
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادوشش
دستمو دراز کردم وبا قاطعیت گفتم:
_بده من جواب بدم..
عماد_ چی؟ مگه نگفتی نمیخوای پیدات کنه؟
_قرارنیست باجواب دادن تلفن پیدام کنه.. خواهش میکنم گوشی رو بده..
دستم همونطور دراز بود که عماد گوشی رو دستم داد وطبق چیزی که توی ذهنم از جواب دادن تلفن بود دکمه اتصالو لمس کردم وکنار گوشم گذاشتم..
_بله؟
مهراد_ کدوم قبرستونی هستی؟ هان؟ چنان نعره کشید که غالب توهی کردم اما به روی خودم نیاوردم..
_به تومربوط نیست.. منتظر دادخواست طلاقم باش!
مهراد_ صحرا نکن.. اشتباه گذشته رو تکرارنکن.. صحرا برگردخونه.. من دیگه..
میون حرفش پریدم وگفتم:
_توواسه من مهم نیستی.. حتی اگر بمیری هم فکرمیکنم یه حیون مرده نه یه آدم.. دیگه به من زنگ نزن چون تماس های بعدیتو عشقم جواب میده!
مهراد_ چی؟ عشقت؟ تو.. تو باعمادی؟
_دیگه حوصله حرف زدن ندارم.. خداحافظ..
گوشی رو قطع کردم وباصدای بلند زدم زیر گریه..
عماد دستمو گرفت وگفت:
_صحرا جان آروم باش.. واسه چشمات گریه خوب نیست..
دستمو محکم بیرون کشیدم وجیغ زدم:
_به من دست نزن!
عماد_ باشه توروخدا خودتو اذیت نکن.. من اگر کنارتم به عنوان یه دوست کنارتم.. نمیگم برادر چون عشقم به تو به چشم خواهر وبرداری نیست!
باهمون گریه گفتم:
_ببخشی عماد.. ببخش که اذیت میکنم وهمچنان صبوری..
عماد_ دوستش داری؟
گریه ام قطع شد.. توی تاریکی مطلق چشمام تصویر خنده های مهراد واسم تداعی شد.. دوستش داشتم.. به خودم نمیتونستم دروغ بگم
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #56 بعد از جاری شدن خطبه دوباره بدون هیچ حسی سوار ماشین شدیم و برگ
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#57
همین که مهران رفت ،آرشام هم با چهره ای اخمو وارد سالن هتل شد...
جلوی اتاق هتل ایستادیم و آرشام با کارتش در اتاقمون رو باز کرد
به طرف آشپزخونه رفت و یه لیوان آب برای خودش ریخت و خورد
منم بی توجه بهش به طرف اتاق رفتم تا لباس راحتی بپوشم....
بعد از عوض کردن لباس هام با خستگی به حمام پناه بردم
تا شاید دوش گرفتن یکم سرحالم کنه
بعد از چند دقیقه کوتاه از حموم بیرون اومدم
لباسم رو پوشیدم و جلوی آیینه موهام رو سشوار میکشیدم
که با شنیدن صدای گوشیم به طرف گوشی رفتم
با دیدن اسم مامانم که روی صفحه خودنمایی میکرد
ناخودآگاه لبخند مهمون لبام شد
و با انرژی تماس رو وصل کردم
_سلام بر عشق ترین مادر دنیا
مامان_سلام عشق مامان چطوری ؟؟چیکار میکنی؟؟
بابات الان ماجرا رو برام تعریف کرد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوشش دستمو دراز کردم وبا قاطعیت گفتم: _بده من جواب بدم..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادوهفت
نمیدونم چقدر گذشته بود که باصدای عماد ازخواب بیدارشدم..
_صحرا جان پاشو باید پیاده شیم رسیدیم!
نمیتونستم جایی رو ببینم پرسیدم:
_کجاییم؟ اینجا کجاست؟
عماد_ اینجا بابلسره ویلای منه.. هیچکسم جاشو بلدنیست حتی مامان وبابام!
ترسیده بودم.. ته دلم حس خوبی نداشتم.. حس میکردم کثیف ترین زن دنیاهستم.. بابدترین حال ممکن پیاده شدم وباکمک عماد وارد خونه شدیم.. هوا داشت سرد میشد با ورودمون به خونه گرمای مطبوعی صورتمو نوازش کرد..
عماد_ الان زنگ میزنم یه خدمتکاربیاد تاوقتی اینجایی حواسش بهت باشه!
ترسیده دستشو گرفتم وگفتم:
_تاوقتی اینجام؟ فقط من؟ پس توچی؟
عماد_ نگران نباش.. منم هستم.. تنهات نمیذارم!
لبخندی غمگین زدم وباقدر دانی گفتم:
_تودوست خوبی هستی!
عماد_ اونی که باید می بودم نبودم! برو استراحت کن هوا تاریک شده منم میرم یه کم مواد غذایی واسه خونه تهیه کنم وبه خدمتکار زنگ بزنم..
_ساعت چنده؟
عماد_ داره 9میشه ووقت داروهاتم نزدیکه.. من میرم یه چیزی بخرم که بامعده خالی داروهاتو نخوری!
بی هوا گفتم؛ چند ساعت از زنگ زدن مهراد میگذره؟
عماد که انگار دلخورشده بود گفت:
_واسه چی میپرسی؟
شونه ای بالا انداختم وگفتم؛
_میخوام بدونم چندساعته داره عذاب میکشه!
عماد_میتونم یه سوال بپرسم وراست حسینی جوابمو بدی؟
_تومسائلی که به تومربوط نیست دخالت نکن... منو ببخش اما نمیخوام از مشکلاتم به کسی بگم.. اگه بخوای... اگه بخوای برمیگردم تهران...
میون حرفم پرید وگفت:
_باشه باشه! دیگه حرف نمیزنم! دستمو گرفت چیزی رو که حدس میزدم گوشی باشه توی دستم گذاشت وگفت:
_شمارشو فقط من دارم هروقت زنگ خورد بدون منم.. مواظب خودت باش تا برگردم ورفت...
من موندم وجایی که حتی نمیدوستم زمینش گرمه یاسرد.. فرشه یا سرامیک.. مبله یا زمین.. هاج وواج مونده بودم که صداش نزدیک شد وگفت؛
_وای صحرا ببخش منو.. یادم نبود که..
_که کورم؟
عماد_ خوب میشی قربونت برم.. بیا ببرمت اتاقت.. و دستمو گرفت وهمراه خودش به جایی که مثلا اتاقم بود برد
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #57 همین که مهران رفت ،آرشام هم با چهره ای اخمو وارد سالن هتل شد
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#58
فدات بشم مادر من که گفتم نرو حالا چیکار میخوای بکنی؟؟
اگه فک میکنی اینکار باعث ناراحتیت میشه
همین الان با سرهنگ حرف میزنم تا اجازه بده برگردی
لبخند تلخی زدم و با صدایی که به زور از ته چاه در میومد گفتم:
_نه مامان نگران نباش همه چیز روبه راهه
+باشه عزیزم خداروشکر ،
راستی بابات میپرسه رفتین محضر برای جاری شدن صیغه یا نه؟؟
_بله مامان رفتیم تازه رسیدیم ،
_باشه قربونت بشم تازه از راه رسیدی برو استراحت کن.....
بعد از عوض کردن لباس هام با خستگی به حمام پناه بردم
تا شاید دوش گرفتن یکم سرحالم کنه
بعد از چند دقیقه کوتاه از حموم بیرون اومدم
لباسم رو پوشیدم و جلوی آیینه موهام رو سشوار میکشیدم
که با شنیدن صدای گوشیم به طرف گوشی رفتم
با دیدن اسم مامانم که روی صفحه خودنمایی میکرد
ناخودآگاه لبخند مهمون لبام شد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوهفت نمیدونم چقدر گذشته بود که باصدای عماد ازخواب بیدارش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادوهشت
۳روز از اومدنم به شمال و یک هفته از کور شدنم میگذشت..
تاریکی مطلق چنان عذاب آور بود که دلم یه خواب ابدی میخواست..
ندیدن چشمام داغ ازدست دادن بابامو از یادم برده بود..
و نامردی های مهراد هم همینطور..
آخ مهراد.. اسمش که میاد دلم بی تاب دیدنش میشه..
دیدن باچشم هایی که خودش مسبب کور شدنش شد!
همینجوری توی فکر بودم و به صدای دریای ناآرام گوش سپرده بودم که دستی روی شونه هام نشست..
خود به خود باحس اینکه شالم عقب رفته شالمو جلو کشیدم وزمزمه کردم:
_عماد؟
عماد_ جانم؟ خوبی؟
_اوهوم.. دریا طوفانیه مگه نه؟
عماد_ چطور؟
_خب.. صداش.. باد سردی که میاد اینو نشون میده!
عماد با مکث طولانی گفت:
_مثل دل منه.... آشوب وبی قرار!
_توچرا عاشق نمیشی؟
عماد_ من از ۱۵سالگی عاشقم..
حرفشو قطع کردم وگفتم:
_منظورم غیر ازمنه!
عماد_ بلدنیستم.. عاشق تو نبودن رو بلدنیستم!
_من یه زن متاهم عماد.. جداهم بشم یه زن مطلقه میشم وبازم ازمن چیزی به تو نمیرسه! چون من تورو مثل سبحان دوست دارم! البته سبحانو دوست ندارم وتورو....
میون حرفم پرید وگفت:
_بس کن! درباره این موضوع هزار دفعه حرف زدیم... پس سمَت یه برادرو به من نده.. حرصم میگیره!
سکوت کردم وصورتمو جهت مخالف گرفتم!
عماد_ این شوهرت خودشو تیکه و پاره کرد بیا برو بهش یا زنگ بزن یا گوشیتو خاموش کن دارم دیوونه میشم!
_نمیخوام گوشیمو خاموش کنم عماد.. نمیخوامم بهش زنگ بزنم.. خواهش میکنم به کاری که نمیخوام وادارم نکن!
عماد_ واسه چی خاموش نمیکنی وقتی نمیخوای باهاش حرف بزنی؟
رک وراست زمزمه وار گفتم:
_که عذاب بکشه.. که نابودش کنم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوهشت ۳روز از اومدنم به شمال و یک هفته از کور شدنم میگذشت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادونه
مهراد
_علی تومطمئنی؟ اشتباهی پانشم برم شمال؟
علی_ مطمئنم داداش!! ازطریق چی پی اسش که روشن بود پیداش کردم!
دست هام مشت شد.. فکمو باقدرت روی هم فشارمیدادم که عصبانیتمو کنترل کنم!
_خب.. خب..آدرس دقیقشو بنویس واسم!
علی_مهراد جان ممکنه آدرش تغییرکنه ومن دارم موقعیت مکانی فعلیشو بهت میگم!
عصبی گفتم:
_فقط آدرشو بده قبل ازاینکه تکون بخوره خودمو می رسونم!
علی_ باشه فقط یه چیزی...
_چی؟
من من کنان گفت: گفتی خانومت نابیناشده؟
_خب؟ که چی؟
علی_ سوتفاهم نباشه اما یه زن نابینا وتنها چطور میتونه..
آتیش گرفتم.. سوختم.. فهمیدم منظورش چی شد! علی هم متوجه بی غیرتی من شده بود! قسم میخورم دستم به اون عوضی برسه میکشمش!
یقه شوچنگ زدم و با عربده گفتم:
_منظورت چیه؟ هان؟؟؟
علی_ نه نه! توروخدا فکربد نکن منظورم این بود شاید کور نباشه! فقط همین!
یقه شو ول کردم وباهمون لحن گفتم:
_توکاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن!
آدرسو از روی میز چنگ زدم وازاتاقش زدم بیرون!
_آخ صحرا.. قسم به همین عرقی که ازخجالت روی پیشونیم نشسته دستم بهت برسه گردنتو میشکنم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #58 فدات بشم مادر من که گفتم نرو حالا چیکار میخوای بکنی؟؟ اگه فک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#59
با انرژی تماس رو وصل کردم
_سلام بر عشق ترین مادر دنیا
مامان_سلام عشق مامان چطوری ؟؟چیکار میکنی؟؟
بابات الان ماجرا رو برام تعریف کرد
فدات بشم مادر من که گفتم نرو حالا چیکار میخوای بکنی؟؟
اگه فک میکنی اینکار باعث ناراحتیت میشه
همین الان با سرهنگ حرف میزنم تا اجازه بده برگردی
لبخند تلخی زدم و با صدایی که به زور از ته چاه در میومد گفتم:
_نه مامان نگران نباش همه چیز روبه راهه
+باشه عزیزم خداروشکر ،
راستی بابات میپرسه رفتین محضر برای جاری شدن صیغه یا نه؟؟
_بله مامان رفتیم تازه رسیدیم ،
_باشه قربونت بشم تازه از راه رسیدی برو استراحت کن.....
_باشه عزیزم تازه از راه رسیدی برو استراحت کن
_باشه مامان به بابا و پرهام سلام برسون
خدافظ
+خدافظ عزیز دل مامان مراقب خودت باش
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادونه مهراد _علی تومطمئنی؟ اشتباهی پانشم برم شمال؟ علی_ م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتاد
۴ساعته خودمو به آدرسی که صحرا بود رسوندم.. به ساعتم نگاه کردم.. ۵ونیم بعدازظهر بود.. به علی زنگ زدم تامطمئن بشم هنوزم توی همون مکان هست یانه.. گفت یه بار دیگه تماسو باهاش برقرار کنم ومن بجای یک بار هزار بار زنگ زدم و عقده هام بیشتر شد!!
داشتم پوست لبمو میکندم وزیرلب به زمین وزمان فوش میدادم که علی زنگ زد!
_بله؟
علی_ هنوزهمونجاست!
بدون حرف اضافه گوشی رو قطع کردم وروندم سمت آدرس..
_آخ صحرا..صحرا.. میکشمت..
.....
صحرا:
سرم درد گرفته واصلا دلم نمیخواست به خونه برگردم وازصدای دریا دل بکنم!
باخجالت به عماد گفتم:
_عماد؟ میتونی واسم مسکن بیاری؟
عماد_آره عزیزم چراکه نه.. سرت درد میکنه؟
_اوهم!
عماد_ میخوای بریم دکتر؟
_نه نه اصلا.. همون مسکن کافیه..
عماد_چشم.. همینجا بمون زود برمیگردم!
_ممنون!
پتومو بیشتر دور خودم پیچیدم و سعی کردم لرزش دندون هامو که بخاطر سردی هوا بود محارکنم!
یه کم صدای پای عمادو شنیدم وباخودم فکرکردم چقدر زود برگشت.. باچه عجله ای رفته که اینقدر سریع اومد!
به طرف صدا برگشتم وگفتم؛
_عماد؟
عماد_هوم؟
_برگشتی؟
عماد_اوهوم!
قرص هامو آوردی؟
عماد_اوهوم!
وا.. چرا اینجوری حرف میزنه؟ یعنی زنگ های مهراد عصبیش کرده؟ سعی کردم سوالمو به زبون نیارم وخفه خون بگیرم!
دستمو دراز کردم وگفتم:
_میشه قرصمو بدی؟
یه کم منتظر شدم که صدایی نیومد وحرکتی نکرد..
نفس عمیق وکلافه ای کشیدم که یه لحظه یه بوی آشنا به مشامم خورد..
تااومدم همه چی رو تجزیه تحلیل کنم دستم کشیده شد وتوی هوا معلق شدم.. فقط تونستم ازشدت ترس یه اسمو به زبون بیارم..
_مهراد....
صدایی نیومد اما بوی عطر لعنتیش داد میزد خودشه!
_اینجا چه خبره؟ منو کجا میبری؟ توکی هستی؟
صدایی نیومد.. میدونستم مهراده ومیخواستم مطمئن بشم پس شروع کردم به جیغ زدن وکمک خواستن!
_کمک.. یکی کمکم کنه.. کمک..
مهراد_ ببرصداتو تا ننداختمت تودریا مثل سگ جون بدی!
خودش بود.. خود لعنتیش..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #59 با انرژی تماس رو وصل کردم _سلام بر عشق ترین مادر دنیا مامان
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#60
بعد از اینکه تماس رو قطع کردم انگار دلتنگی ام بیشتر شد
نمیدونم دلیل اینهمه نگرانی و دلهره ام چی بود
اما اینو میدونستم که دلم میخواد گریه کنم تا بلکه آروم بشم
خود به خود اشک از چشام سرازیر شد
این رفتار ها از من بعید بود از منی که هرگز اجازه نمیدادم اشکام سرازیر بشه
اما حالا خودبه خود میخوام گریه کنم
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که تقه ای به در خورد
سریع اشکام رو پاک کردم و از روی تخت بلند شدم
دوباره تقه ای به در زد که گفتم:
_بیا تو
آرشام همین که در رو باز کرد چشش خورد به من ،نگاهش محو چشمام شد
سریع سرم رو پایین انداختم که گفت:
_چرا گریه کردی؟؟
برای اینکه حرف رو بپیچونم سریع خواستم از اتاق بیرون برم که گفت :
_من که گفتم نمیتونی تحمل کنی به این زودی اشکت در اومد؟؟
با عصبانیت به طرفش چرخیدم و گفتم:
_به تو ربطی نداره در ضمن حوصله کلکل کردن با یه آدم از خودراضی و بی فرهنگ رو ندارم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتاد ۴ساعته خودمو به آدرسی که صحرا بود رسوندم.. به ساعتم نگا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادویک
مهراد:
داشتم به خونه ای که توی آدرس بود نزدیک میشدم که متوجه زنی که کنار ساحل نشسته بود شدم..
نیم رخش شبیه صحرا بود.. با برگشتن صورتش فهمیدم خوده عوضیشه..
به سرعت ماشینو پارک کردم ورفتم سمتش..
۲تا حسو همزمان داشتم.. نفرت وتعجب! تعجب ازاینکه چرا تنهاست ونفرت... پوووف حرفشو نزنم بهتره!
آهسته بهش نزدیک شدم با شنیدن اسم عماد دست هام مشت شد!
بایدخودمو کنترل میکردم که آبرو ریزی نکنه..
ساحل خلوت بود اما چند نفری اطراف ساحل بودن واگر کولی بازی درمی آورد آبرو ریزی بیشتری میشد!
خودمو جای عماد زدم که بهم اعتماد کنه وبازبون خوش ازاونجا دورش کنم اما ازحالت نگاه وبوی عطرم حس کردم شک کرده پس بدون معطلی توهوا بلندش کردم وبه سمت ماشینم رفتم..
درست حدس زدم چون به محض بلند شدنش اسممو صدا زد..
داشتم به ماشین میرسیدم که شروع کردبه جیغ زدن ومجبور شدم باتهدید خفه اش کنم..
درماشینو باز کردم وتقریبا پرتش کردم توی ماشین..
صحرا_ چی ازجونم میخوای لعنتی؟ چرا دست از سرم برنمیداری؟ چرا راحتم نمیذاری!
درماشینو قفل کردم ومیخواستم حرکت کنم که یادم افتاد بااون مرتیکه ی دزد ناموس یه تسویه حساب دارم
بی توجه به زر زدن های صحرا پیاده شدم وقفل مرکزی رو زدم
به سمت خونه رفتم وازدور دیدمش که داره میره سمت جایی که صحرا نشسته بود..
قدم هامو تند کردم وخودمو بهش رسوندم..
دستمو ازپشت روی شونه اش گذاشتم که برگشت..
به محض برگشتنش باتمام قدرتم کوبوندم توی صورتش..
جعبه ی قرص وبتری آب معدنی ازدستش افتاد وخودشم هنگ کرده چند قدم عقب عقب رفت..
بهش مهلت ندادم به خودش بیاد بامشت های پیاپی تن وبدنشو نشونه گرفتم..
عمادهم انگار به خودش اومده بود وشروع کرد به جفتک پرونی و...
به جون هم افتاده بودیم که مردم جمع شدن وبه زور ازهم جدامون کردن!
عماد_ عوضی صحرا کجاست؟ هان؟ کجا بردیش؟
باشنیدن اسم صحرا اززبونش خودمو ازحسار دست های دومردی که جدامون کرده بودن کشیدم ودوباره به جونش افتادم...
_اسم زن منو به زبون کثیفت نیار..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #60 بعد از اینکه تماس رو قطع کردم انگار دلتنگی ام بیشتر شد نمیدو
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#61
پس کاری به کارم نداشته باش .....
خواستم از اتاق بیرون بیام که گفت:
_منم کاری با بچه ها ندارم
حیف که حوصله اش رو ندارم و گرنه خوب میدونستم چیکارش کنم
به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون کردم هوا تاریک شده بود
خوابم نمیومد برای همین به طرف آشپزخونه رفتم و یکم تنقلات روی ظرف ریختم
بعد روی کاناپه نشستم و تلویزیون رو هم روشن کردم
یه فیلم خارجی اکشن نشون میداد ....
محو تماشای فیلم بودم که چشام گرم شد و به خواب رفتم
ساعت ۱ شب بود که با کمر درد عجیبی بیدار شدم
فیلم تموم شده بود تلویزیون رو خاموش کردم
با تصور اینکه یه اتاق دیگه هم هست شروع به گشتن کردم
اما هیچ اتاق دیگه ای جز اتاقی که آرشام اونجا خوابیده بود پیدا نکردم
با خودم گفتم:
_شاید من نتونستم پیدا کنم
برای همین به طرف اتاق رفتم و تقه ای به در زدم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادویک مهراد: داشتم به خونه ای که توی آدرس بود نزدیک میشدم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادودو
صحرا:
توی ماشین نشسته بودم وبا استرس با انگشت هام بازی میکردم و گوش هامو تیز کرده بودم تا متوجه اطرافم بشم اما صدایی نمیومد..
زیرلب صلوات میفرستادم ودعا میکردم اتفاقی واسشون نیفته!
کم کم به گریه افتادم وبلندتر زمزمه کردم:
_خدایا التماست میکنم کمکم کن.. خدایا عمادو به توسپردم.. خودت میدونی مثل داداشمه و باعث وبانی همه ی مشکلات خودمم.. اون بیچاره گناهی نداره واین من بودم که بهش زنگ زدم!
داشتم گریه میکردم که صدای بازشدن درماشین باعث شد به طرف صدا برگردم..
مهراد_ یک پدری ازت دربیارم کورشدن که سهله، اسم خودتم ازیادت بره!
سکوت کردم.. صدای نفس نفس های عصبیش که داد میزد دعوا کرده لرز به جونم انداخته بود..
باهمون چشمای کورم سرعت بیش از حد ماشینو حس میکردم و دلم از شدت ترس ضعف میرفت..
سرم اونقدر درد میکرد که آرزوی مرگ میکردم بلکه ازاین درد راحت بشم!
سکوت مهراد بیشتر عذابم میداد و درد بیشتری داشت..
نمیدونستم چی درانتظارمه.. نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیوفته.. من.. من حتی نمیدونستم ساعت چنده و توی چه موقعیتی هستم!
ترمز شدید ماشین باعث شد محکم به جلو پرت بشم اما وسط راه تونستم خودمو کنترل کنم وبه جایی برخورد نکنم!
پیاده شد و یه کم بعد درسمت من باز شد وبازوم کشیده شد!
_منوکجا میبری؟ من حالم خوب نیست.. ولم کن مهراد راحتم بذار توروخدا!
فشار دستشو دور بازوم بیشتر کرد ومن از درد صورتم جمع شد..
آروم وکنترل شده گفت:
_خفه شو.. یک کلمه حرف بزنی دندون هاتو میریزم توی حلقت! پس خفه شو و بیشترازاین روانیم نکن!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥