eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
💥🌹🍃🌸💥🌸🍃🌹💥 🌸🍃 یا صاحب الزمان عجل الله ✨تو بيا عزيز زهرا که تو سيد 💫که تـــ✨ـــــو هم 🌸 مردم که تو هم بهار جاني ✨تــــو بيا که مردم به ره عنايت توست 💫که تــــــــو هم طبيب دلــــ❣ها که تــو نور دیدگانی 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣ 🥀ظهور كن من بيا كه از سر شعف 🍀فداي قامتت كنم دو اشك بار را 🥀تمام هاي من يك نگاه ت✨و 🍀بيا و پاك كن زدل حديث را بحق الزینب (علیهاالسلام) 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾چشمی به دوخته ام باز که شاید ... 🌴بازآئی 😍و از به راهی ... 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣ 🍃ای آرزوی تر عاشقان🌸 بیا ای لنگر ثبات زمین و بیا 🍂گر نداد اجل تا ببینمت یک دم تربت این بی بیا😔 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾🌙♥️🌾🌙♥️🌾🌙♥️🌾 ♦️گفت: چه قشنگی ⇜شنید: آنچه که در عکس ها می بینید دیده های هستند، اما آنچه که دل💓 ها می بینند ... ★اگر زیباست، دل چگونه است ★اگر عکس🖼 دیدنی است، دیدنی تر است جان کاش قابلیت عکسبرداری🎥 از دلت هم داشتیم 💥 چقدررر سبک شده ...😭😭 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کاری کن ای #شهید...🌷 🔅بعضی وقت ها #نمیدانم؛ درگرد و غبارگناه این دنیاچه کنم. 🔅مرا#جداکن اززمین دس
7⃣3⃣3⃣1⃣🌷‍ 🌀متولد می‌شوند، نور ✨چون هر چه بیشتر می‌گذرد، شعاعِ نورشان وسیع تر می‌شودو با که میتوان راه را پیدا کردروز به روز قامتِ منیَّت در آنها تر می‌شود و است که در لحظه هایشان ریشه می‌دواند 🌀هر چه می‌کنند تنها برای . می‌شوند چشم و چراغ .دلسوز❤️ ملت و تمام فکر و ذکرشان معطوف به قدرتمندیِ است.می‌شوند مخلص و کارآمد.برای کشور می‌جنگند، ☄تلاش می‌کنند، آنچه در دانشگاه آموخته اند را برای پیشرفت خرج می‌کنند و را با دل تقدیم می‌کنند. 🌀مصطفی ها، خارِ می‌شوند برای آنهایی که تابِ دیدن سربلندی و توانایی را ندارند.و قدرتمند ایستادند.تا ثابت کنند هیچ دستِ ای اجازه نفوذ به قلمرو این را ندارد.مصطفی، پروازش هم تولد دیگری بود. 🌫اش، مصطفی های دیگری را متولد کرد 🌀، 🌫طاقت دوری نداشتدر واپسین دقایقِ ،🌤 بالهایش🕊 را به سوی آسمان گشود چشم کورِ عدو طاقت یک مصطفی را نداشت اما نمیدانست از خونِ یک مصطفی، های دیگری بال می‌گشایند 🌀 متولد شد تا چراغ باشدمردِ قدرتمندِ باشدامید دل رهبر و ملت باشد انگیزه باشد.میلادت مبارک، ستاره 🌟آسمانِ هسته ای. : "با این ستاره ها می‌توان راه را پیدا کرد" ✍نویسنده : به مناسبت سالروز 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب #قسمت_بیستم_وپنجم 💢پس خودت را #مهیا کن زینب... که حادثه
📚 ⛅️ 💢براى ماجرا است... او از و و و🐲 ، هنوز چیزى نمى داند. دخترى که در تمام عمر سه ساله خویش جز ندیده است ، دخترى که در تلاقى آغوشها، پایش به زمین نرسیده است، چگونه مى تواند با مقوله هایى مثل جنگ و محاصره و دشمن ، آشنا باشد. 🖤او پدر را عازم سفر مى بیند،... سفرى که ممکن است هم باشد. اما نمى داند که چرا خبر این سفر، اینقدر دلش💗 را مى شکند، اینقدر بغضش را بر مى انگیزد و اینقدر اشکهایش😭 را جارى مى کند.نمى داند چرا این سفر پدر را اصلا دوست ندارد. فقط مى داند که باید پدر را از رفتن باز دارد. با مى شود، با خنده 😄مى شود، 💢با شیرین زبانى مى شود، با تکرار کلامهایى که همیشه پدر دوست 🌺داشته ، مى شود، با کرشمه هاى کودکانه مى شود، با دستها مى شود، با نوازش کردن گونه ها مى شود، با حلقه کردن بازوهاى کوچک ، دور گردن پدر و گذاشتن بر لبهاى پدر مى شود، با هرچه مى شود، او نباید بگذارد، پدر، پا از خیمه🏕 بیرون بگذارد. با هر ترفندى که دخترى مثل رقیه مى تواند، پاى پدرى مثل حسین را سست کند، باید به میدان بیاید.... 🖤 او که در تمام عمر سه سال خویش ، هیچ خواهش نپذیرفته نداشته است ، بهتر مى داند که با چه کند تا او را ازاین سفر باز دارد. و این همان چیزى است که تو تاب دیدنش را ندارى... دیدن جست و خیز ماهى کوچکى بر خاك در تحمل تو نیست.بخصوص اگر این ماهى کوچک ، قلب💛 تو باشد، تو باشد، تو باشد.از خیمه بیرون مى زنى... 💢و به خیمه ⛺️اى خلوت و خالى پناه مى برى تا بتوانى را بى مهابا رها کنى و به آسمان🌫 ابرى ☁️چشم مجال باریدن دهى.نمى فهمى که زمان چگونه مى گذرد و تو کى از هوش مى روى و نمى فهمى که چقدر از زمان در بیهوشى تو سپرى مى شود.احساس مى کنى که سر بر گذاشته اى و با این حس ، باورت مى شود که رخت از این جهان بر بسته اى و به دیدار خدا شتافته اى . حتى وقتى آب را بر روى گونه ات احساس مى کنى ، گمان مى کنى که این قطرات کوثر است که به پیشواز چهره تو آمده است. 🖤با حسى آمیخته از و ، چشمهایت را باز مى کنى... و را مى بینى که را به روى گرفته است و با 😢 گونه هاى تو را طراوت مى بخشد.یک لحظه آرزو مى کنى که کاش زمان متوقف بشود و این حضور به اندازه عمر همه کائنات ، دوام بیاورد.حاضر نیستى هیچ بهشتى را با زانوى حسین ، عوض کنى و حتى هیچ کوثرى را جاى سرچشمه چشم حسین بگیرى.حسین هم این را خوب مى داند 💢و چه بسا از تو به این ، مشتاق تر است ، یا محتاج تر! این شاید تقدیر شیرین براى تو که وداعت را با حسین در این خلوت قرار دهد و همه را از این آتشناك ، بپوشاند.هیچ کس تا ابد، جز خود خدا نمى داند که میان تو و حسین در این لحظات چه مى گذرد. حتى از بیم آتش 🔥گرفتن بالهاى خویش در هرم این وداع به شما نزدیک نمى شوند. 🖤هیچ کس نمى تواند بفهمد که با قلب 💜تو چه مى کند؟هیچ کس نمى تواند بفهمد که در جان تو چه مى ریزد؟ هیچ کس نمى تواند بفهمد که بر پیشانى تو چگونه تقدیر را رقم مى زند.فقط آنچه دیگران ممکن است ببیند یا بفمند این است که از خیمه بیرون مى آید. ... ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب #قسمت_بیست_ششم 💢براى #رقیه ماجرا #متفاوت است... او از
📚 ⛅️ 7⃣2⃣ 🏴🏴 💢 که دیگر . شده است.... و مگر پیش از این ، غیر از این بوده است ؟ اولى من رکوب العار والعار اولى من دخول النارقرار ناگذاشته میان این است که تو در از و و ها کنى... 🖤و او با ، رجزى ، ترنم شعرى ، آواى دعایى و فریاد لاحولى ، سلامتى اش را پیوسته با تو در میان بگذارد.و این رمز را چه خوش با رجز کرده است. و تو احساس مى کنى که این نه رجز که قلب 💗توست... و آرزو مى کنى که تا قیام قیامت، این صدا در گوش آسمان و زمین ، طنین بیندازد. 💢 و اهل خیام نیز به این صدا دلخوشند،... احساس مى کنند که قلبى هستى هنوز مستدام است و زندگى هنوز در عالم جریان دارد.براى تو اما این صدا پیش از آنکه یک اطلاع و آگاهى باشد، یک نیاز است . هیچ پرده اى حایل میان میدان و چشمهاى تو نیست این یک نجواى لطیف و عارفانه است که دو سو دارد. 🖤او باید در ، بجنگد، شمشیر🗡 بزند و بگوید:الله اکبر و از تو بشنود:_✨جانم! بگوید:لااله الااالله و بشنوذ:همه هستى ام.بگوید: لا حول و لا قوة الا باالله! و بشنود:قوت پاهایم، سوى ، گرماى دلم،💘 بهانه ماندنم! تو او را از وراى پرده هاببینى... و او صداى تو را از وراى فاصله هاى بشنود. 💢تو نفس بکشى و او قوت بگیرد.... تو مى کنى و او بایستد،... تو آب 💧شوى و او روشنى ببخشد... و او...او تنها با مژگانش زندگى را براى تو معنا کند.و...ناگهان میدان از نفس مى افتد، صدا قطع مى شودوقلب تو میایستد .! این شمشیر است که بر فرود آمده است ، او را به کرده است... و انگار باران🌧 خون بر او باریده باشد، تمام سر و را گلگون کرده است. 🖤همه عالم فداى یک تار حسین جان ! برگرد! این سر و پیشانى بستن مى خواهد،... این کلاه و عمامه عوض کردن و... این خون گرفته بوسیدن. تا دشمن🐲 به خود مشغول است بیا... تا خواهرت این زخم را با پاره جگر مرهم بگذارد. 💢بیا که خون گونه ات را به اشک😢 چشم بروبد، بیا که جانش را سر دست بگیرد و دور سرت بگرداند.تا دشمن ، کشته هاى شمشیر🗡 تو را از میانه میدان جمع کند، مجالى است تا خواهرت یک بار دیگر، خدا را در آینه چشمهایت ببیند 🖤و گرماى دست خدا را با تمام بنوشد.زینب ! این هم حسین . دستش را بگیر و از اسب پیاده اش کن . چه لذتى دارد گرفتن دست حسین ،فشردن دست حسین... و بوسیدن 😘دست حسین. چه عالمى دارد تکیه کردن دست بر دست تو.حسین جان ! تا قلب💕 من هست پا بر رکاب مفشار.... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣3⃣#قسمت_سی_سه 💢از او در مى گذرد اگر چه از #همو_ضربه
📚 ⛅️ 4⃣3⃣ 💢این ، دل💗 ابن سعد را مى لرزاند و ناخودآگاه فریاد مى کشد: دست بردارید از خیمه 🏕ها.و همه پا پس مى کشند از ها و به مى پردازند.حسین دوست دارد به تو بگوید:خواهرم به خیمه برگرد. اما اش دیگر یارى نمى کند. و تو دارى کلام نگفته اش را کنى ، اما زانوهایت تو را راه نمى برد.مى دانستى که کربلایى هست ، مى دانستى که خواهد آمد. آمده بودى و مانده بودى براى همین روز. 🖤اما هرگز گمان نمى کردى که تا بدین حد و باشد. مى دانستى که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت... و بر محمل سفر خواهد کرد... اما گمان نمى کردى... که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از او این همه داوطلب داشته باشد....شهادت ندیده نبودى . مادرت کبرى و پدرت على مرتضى و برادرت حسن مجتبى همه هنگام سفر رخت پوشیدند. 💢چشمت با و ضربت و خون ناآشنا نبود. این همه را در و بازوى مادر، فرق سر پدر و طشت پیش روى برادر دیده بودى اما هرگز تصور نمى کردى که دامنه تا این حد، باشد.تصور نمى کردى که بتوان پیکرى به آن قداست را آنقدر تیر باران☄ کرد... که شکل به خود بگیرد.مى دانستى که روزى از روز اباعبداالله نیست . 🖤این را از ، و از خود شنیده بودى... اما گمان مى کردى که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز على ، کمى سخت تر باشد یا خیلى سخت تر.... اما در مخیله ات هم نمى گنجید که ممکن است جنایتى به این در اتفاق بیفتد... و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند. به همین دلیل این سؤ ال از دلت مى گذرد که چرا آسمان🌫 بر زمین نمى آید و چرا کوهها🏔 تکه تکه نمى شوند... 💢مبادا که این سؤ ال و ، رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد. زینب! دنیا به آخر نرسیده است . به ابتداى خود هم بازنگشته است . اگر چه یک صدا مویه مى کنند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الماء. و خدا به مهدى منتقم اشاره مى کند و مى گوید: انى اعلم ما لا تفعلون. ✨ اما این به ابتداى عالم نیست . 🖤این بلندترین تاریخ است. حساسترین مقطع آفرینش است . خط استواى خلقت است . حیات در این مقطع از زمان ، دوباره متولد مى شود و تو نه فقط شاهد این جدید که قابله آنى . پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن ! صبور باش و و رى مخراش ! صبور باش و و کار خلق پریشان مکن.بگذار با دست و پاى خونین از قتلگاه بیرون بیاید، سر برادرت را با افتخار بر سر دست بلند کند... 💢و به دست خولى و زیر لب به او بگوید:_✨یک لحظه چهره او و صورت او آنچنان مرا به خود کرد که داشتم از غافل مى شدم . اما به خود آمدم و کار را تمام کردم . این سر! به امیر بگو کهکار، کار من بوده است.... بگذا ر این ندا در آسمان 🌫بپیچد که : _✨قتل الامام ابن الامام(17) 🖤اما حرف از فرو آسمان نزن! سجاد را ببین که چگونه مشت بر زمین مى کوبد... و هستى را به آرامش دعوت مى کند. را ببین که چگونه بر سرکائنات فریاد مى کشد که_✨این منم حجت خدا بر زمین !و با دستهاى لرزانش تلاش مى کند که ستونهاى آفرینش را استوار نگه دارد. ات را از دست مده زینب ! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است . اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روى تو زانو زده اند... 💢و تو را به صبورى دعوت مى کنند. این تمامى پیامبران خداوندند که به تسلاى دل مجروح تو آمده اند. جز اینجا و اکنون ، زمین کى تمام پیامبران را یک جا بر روى خویش دیده است.این صف اولیاست ، تمامى اولیاءاالله و این خود محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) است . پیامبر خاتم است که در میانه معرکه ایستاده است ، را در دست گرفته است و اشک مثل باران🌨 بهارى 🌸بر روى گونه هایش فرو مى ریزد. 🖤 یا جداه ! یا رسول االله ! یا محمداه ! این حسین توست که...نگاه کن زینب ! این خداست که به تو آمده است.خدا!... ببین که با فرزند پیامبرت چه مى کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه مى آورند؟ ببین که نور على را... نه . نه ، شکوه نکن زینب ! با خدا شکوه نکن ! از خدا نکن . فقط سرت را بر روى شانه هاى آرام بخش خدا بگذار و هاى هاى گریه کن. خودت را بسپار. ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣4⃣#قسمت_چهل_وسوم 💢البته نیاز به این علائم و نشانه ها
📚 ⛅️ 4⃣4⃣ 💢بهانه ای می یابند تا گریه کنند... و عقده هاى دلشان را بگشایند. از اینکه مى بینى قتاله سنگدل هم مى کند،... اصلا تعجب نمى کنى ،... چرا که به وضوح ، ضجه را مى شنوى ،... اشک را مشاهده مى کنى ، گریه 🌫 را مى بینى ، نوحه و و و را احساس مى کنى و حتى مى بینى که آنچنان گریه مى کنند که سمهاشان از اشک😢 چشمهاشان تر مى شود.... 🖤ولوله اى به پا کرده اى در عالم، زینب! هیچ کس نمى توانست تصور کند... که این زینب استقامت اگر بخواهد در مصیبت برادرش نوحه گرى کند،... چنان آتشى به جان عالم و آدم مى افکند... که اشک عرش را در مى آورد... و دل سنگین دشمن را مى لرزاند. اما این وضع، نباید ادامه بیابد... که اگر بیابد، دمى دیگر آب در لانه دشمن مى افتد... و سامان بخشیدن سپاه را براى مشکل مى کند.پس عمر سعد به کسى که کنار او ایستاده ، فرمان مى دهد:_برو و این زن را از سر جنازه ها بران! 💢تواین دستور عمر سعد نمى شنوى.... فقط ناگهان ضربه و را بر و خود احساس مى کنى... آنچنانکه تا اعماق جگرت تیر مى کشد، بند بند تنت از هم مى گسلد... و فریاد یازهرایت به آسمان مى رود.زبان زور، زبان نیزه ، زبان تازیانه ؛ اینها این اند. انگار نافشان را با خنجر بریده اند و دلهایشان را در گور کرده اند. 🖤اگر برنخیزى... و بچه ها را با دست خودت از کنار جنازه ها برنخیزانى ، زبان نیزه آنها را بلند خواهد کرد... و ضربه تازیانه بر آنها فرود خواهد آمد. پس را چون همیشه مى کنى ، از جا بر مى خیزى... و زنان و کودکان را با زبان مهربانى و دست تسلى از پاى پیکرها کنار مى کشى و دور هم جمع مى کنى. 💢این ، براى بردن شما کشیده اند. به سپاهش فرمان برنشستن مى دهد... و عده اى را هم مامور سوار کردن کودکان و زنان مى کند. براى سوار کردن کودکان و زنان هجوم مى آورند.... گویى بهانه اى یافته اند تا به (آل االله ) نزدیک شوند... و به دست اسیران خویش دست بیازند. غافل که ، نگاهبان این خداوندى است و کسى را یاراى به اهل بیت خدا نیست. 🖤با تمام فریاد مى کشى ؛_✨هیچ کس دست به زنان و کودکان نمى زند! خودم همه را سوار مى کنم. همه پا پس مى کشند... و با چشمهاى از حدقه درآمده ، خیره و معطل مى مانند. در میان زنان و کودکان ، چشم مى گردانى و نگاه در نگاه مى مانى:_✨سکینه جان ! بیا کمک کن!سکینه ، مى گوید و پیش مى آید.. و هر دو، دست به کار سوار کردن بچه ها مى شوید. کارى که پیش از این هیچ کدام نکرده اید.... 💢همچنانکه زنان و نیز سفرى اینگونه را در تمام عمر تجربه نکرده اند. زنان و کودکان ، خود و... و دشمن که براى ترساندنشان نیاز به اینهمه نیست.... کوبیدن بر طبل و دهل ، جهانیدن شتر، پایکوبى و دست افشانى و هلهله.آیا این همان دشمنى است که دمى پیش در نوحه خوانى تو گریه مى کرد؟در میانه این معرکه دهشتزا،... با حوصله اى تمام و کمال ، زنان و کودکان را یک به یک سوار مى کنى... و با دست و کلام و نگاه ، آرام و قرارشان مى بخشى. 🖤اکنون مانده است و و تو.رمق ، آنچنان از تن سجاد، رفته است که نشستن را هم نمى تواند چه رسد به ایستادن و سوار شدن.... تو و سکینه در دو سوى او زانو مى زنید، چهار دست به زیر اندام نحیف او مى برید.... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
/ •﷽• 🥀ازش #پرسیدم ڪه شما رزمنده اسلامید⁉️ گفت:نه عزیزم! ما شرمنده اسلامیـم. 🍂از اون روز #فڪر میڪ
2⃣6⃣3⃣1⃣🌷 🌸"بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🔰 ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون♡ تو را سپاس می‌گویم که در تقدیر ما حضور در دانشگاهی را رقم زدی که نامش، هدفش، خصوصیاتش و پرچمش حسینی است تا فداکاری و را از مکتب والای او بیاموزیم.* " 🔰نامِ ، گره خورده به نامِ پرستوهایش، دل در گرو عشق او دارند و جز نمیتواند آدمی را به رهایی برساند.در پسِ نام خانطومان، یک نهفته است و در پشتِ این کربلا، مادران و همسرانی که وار قدم به سوی میدان می‌گذارند ،نه برای بازگرداندنِ پیکر،برای تقدیمِ جگر گوشه‌شان، به ساحتِ مقدسِ شاهِ کربلا 🔰جواد را بنگر... بی سر و سامان از این عشق، 💓بی تابِ پریدن است.می‌شود در تعزیه باشی و دلت مثل او فدا شدن نخواهد⁉️در مکتب حسین پرورش یافته ،جایی که هدف و مجاهدت راهِ آزادِگیست. از آسمان 🌫این مکتب، ستاره هایی چون بیرون می‌آیند تا چراغِ راهی باشند در نَفَس گیرِ عالم... 🔰امروز دوباره، در آغاز این گردونه عاشقی ایستاده ایم، جایی که سید جواد پای در زمین نهاد تا و چراغِ روزهای تاریکمان شود.انتهایِ مسیرش به خانطومان رسید و اینک نزد پروردگارش، روزی میخوردما اما، در نقطه آغاز تو مانده ایم.در 📅 تولدت ،آنجا که قدومت زمین را لاله 🌷گون کرد.محو توایم، دستمان را بگیر تا تغییرمان با نقطه آغاز تو تلاقی کند ،سربلندِ مکتبِ حسین *بخشی از وصیت نامه شهید♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز تولد 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNaz
📚 ⛅️ 5⃣6⃣ 💢زمزمه مى کند: _اى کاش بزرگان من که در جنگ☄ بدر کشته شدند، بودند و مى دیدند که چگونه خزرج در برابر ضربات نیزه به خوارى و زارى افتاده است، و از شادى فریاد مى زدند که اى یزید! دست مریزاد. بزرگانشان را به تلاقى جنگ بدر کشتیم و مساوى شدیم.مساله بنى هاشم ، بازى با سلطنت بود. نه خبرى از آسمان 🌫آمد و نه وحیی نازل شد! من از خندف نباشم اگر کینه اى که از محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) دارم از فرزندان او نگیرم .(35) 🖤با دیدن این صحنه ، و فغان و دختران و زنان به مى رود... و از گریه𑸧ناناا?انان یزید به گریه مى افتند.... و صداى گریه و ضجه و ناله ، را فرا مى گیرد. و تو ناگهان از جا برمى خیزى.... و صداى گریه و ضجه فرو مى نشیند. به سوى تو برمى گردد و همه نگاهها به تو خیره مى شود.... ال و کنجکاوى اینکه تو چه مى خواهى بکنى و چه مى خواهى بگویى بر جان دوست و دشمن🐲 ، چنگ مى اندازد.... 💢چوب به دست یزید میان زمین و آسمان🌫 مى ماند.... در سینه حبس مى شود و سکوتى غریب بر مجلس سایه مى افکند.... و آغاز مى کنى: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد االله رب العالمین و صلى االله على رسوله و آله اجمعین.راست گفت سبحان، آنجا که فرمود: '' ثم کان عاقبۀ الذین اساؤ السؤ اى ان کذبوا بایات االله و کانوا بها یستهزئون.''سپس آنان که مرتکب شدند، این بود که خدا را شمردند و به آن پرداختند.... 🖤چه گمان کرده اى یزید⁉️ اینکه راههاى و آفاق آسمان را بر ما بستى و ما را به سان به این سو و آن سو راندى، گمان مى کنى که نشانگر ما نزد خدا و و بزرگى تو در نزد اوست؟ کبر ورزیدى، گردن فرازى کردى و به خود بالیدى و شادمان گشتى از اینکه دنیا به تو روى آورده و کارها بر وفق مرادت شده و ملک ما و حکومت ما به ات درآمده؟⁉️کجا با این شتاب؟!آهسته تر یزید! فراموش کرده اى 💢این فرموده خداوند را که: '' و لا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم. انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب أليم.(36)آنان که ورزیدند، گمان نکنند که ما به آنهاست. ما به آنان مهلت و فرصت مى دهیم تا و عذابى در انتظار آنان است.... اى فرزند آزاد شدگان به منت !(37) آیا این از است که زنان و کنیزان تو باشند و دختران رسول االله، و ؟ آنان را بدرى ، روى آنان را و دشمنان، آنان را با شهرى به شهرى برند و بیابانى و شهرى بدانها بدوزند 🖤 و نزدیک و دور و پست و شریف به بایستد در حالیکه نه از مردانشان مانده و نه از ، مددکارى.و چه توقع و انتظارى است از فرزندان آن که جگر پاکان را به دندان کشیده و گوشتش از روئیده؟! و چگونه در با ما نکند کسى که به ما به چشم و و و دشمنى مى نگرد و بى هیچ حیا و پروایى مى گوید:(اى کاش پدرانم بودند و از شادمانى فریاد مى زدند: اى یزید! دست مریزاد!) و بر لب و دندان اباعبداالله، سید جوانان اهل بهشت، چوب مى زند!... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰اولین #شهید تفحص شده در #شلمچه که بود⁉️👇👇 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣6⃣3⃣1⃣🌷‍ 🌸 📝 🔰 16 ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه🏚 آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای 40 ـ 50 روز دیگر تا دل 💞مادر را به دست آورد. 🔰بیست و اردیبهشت📅 سال 61 بود و این بار دیگر مهرداد باید می رفت، چند روزی بود که از شروع عملیات می گذشت، بوی رفتن می داد و به دل مادر برات شده بود که این آخرین دیدار میان او و مهرداد است. 🔰عملیات به پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر شدن مهرداد به مادر رسید. او برای یافتن همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت.💥 🔰سال ها ، جنگ ☄تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. معبری پر از مین در مقابلشان خودنمایی می کرد، یاد شب🌙 های عملیات در ذهنشان رژه می رفت، باید دوباره خط شکن می شدند، یک به یک مین ها را خنثی می کردند و مدام به هم تذکر می دادند که باشند، نکند مینی منفجر شود.☄ 🔰... پیشانی بند مهرداد خودنمایی می کرد، تیر درست وسط پیشانی اش را گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن... یک کارت شناسایی، اندکی پول و تکه کاغذی که بر روی آن شده بود: اگر شدم با این شماره... تماس بگیرید و به خانواده ام خبر دهید، بود که در جیبش یافت شد. 🔰هشت سالی از مهرداد می گذشت و او اولین شهیدی بود که پیکر بعد از جنگ در شلمچه پیدا شد.خبر به گوش مادر رسید و انتظار هشت سال و ماه و 16 روزه اش به پایان رسید. حالا دیگر دلتنگی هایش را به 26 بهشت 🌸زهرا(س) می برد و خود را آرام می کرد... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
به کدام ✨ جز لبخند 😊بی‌منّتت گِره روزم را...⁉️ تا کار می‌کند جای تـ🌸ـو خالی‌ست... 🌷 🌺🌱 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸به کدام ✨ جز لبخند☺️ بی‌منّتت گِره روزم را... 🌸تا کار می‌کند جای تــو خالی‌ست... 🌷 🌺🌱 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی ⑷ 📖از منطقه داشتیم برمی گشتیم شهر. در آن سرمای زمستان یک مرد کرد با زن و بچه اش، ک
🔰دیده می گشایم و هایت گشایش قلبم میشود. این بار اما نمیخواهم با کلمات بازی کنم و کلمات عجیب وجودم را فرا گرفته اند. گویی دستانم را به چشمانت سپرده اند و قلمم✍ توان این موج سرشار از علاقه را ندارد. 🔰به دنبال بودی. همانی را میگویم که بیتابش بودی و عشقش بیقرارت کرده بود. همانی که دلبرت بود و دلدارش بودی. رسم دلبری♥️ را خوب آموخته و گویی آن طپش قلب جریانی دوطرفه بود بین او که خالق بود و تویی که مخلوقش بودی. سخنت این بود که راضی باشید به رضایش .حتی اگر میان جهنم غرق شده بودید. میگفتی چه شهید شوی چه نشوی یا سهمت از آن دنیا و باشد تنها دل بسپرد به رضای معشوقت😌 🔰میخواهیم از سیم خاردار های دشمن عبور کنیم اما نمیشود🚷 و اینک سخنت نیز چاره ی دل های درمانده ی ما میشود که میگفتی اگر میخواهید از سیم خاردار دشمن عبور کنید باید از "سیم خاردار نفستان عبور کنید" و شما چه زیبا مین های این جاده را خنثی کردید و ما در این میدان پاره های تکه تکه ای هستیم که هر کدام به سویی روانه شده ایم😔 🔰حال این روزها عطر تورا گرفته است؛ عطر آسمانی شدنت؛ آسمان را از خود بیخود کرده. ما زمینیان میان راهی عجیب مانده ایم. در میانی از قلبمان خوشحال برای پرکشیدنت🕊 و در میانی دیگر مالامال از غصه و غم برای از دست دادنت. این روزها ما به یادت هستیم و عجیب محتاج آنیم که یادمان کنی. دستمان به سویت روانه شده 🤝 دستهایمان را گیرایی ؟! ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ مےرسـد از راه باید را دریـا ڪنـم در دلم♥️ باید برایـش اے بر پا ڪنم سخت بگو مـاه دل آرایـم ڪجاسـت⁉️ باید آخر گمگشتـہ را پیدا ڪنم...😔 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌸شهر را زرق و برق ها دوره کرده اند! رنگ به رنگ، مدل به مدل گویی ها خودشان را گم کرده اند!😔 🌸صدایِ خنده هایی که میانِ بوقِ ماشینها گم می‌شود؛ حواس را پرت می‌کند!! خیلی وقت است در سطحِ شهر، ها آرام و قرار و ندارند!! مدام در پیِ رنگ و لعابِ تازه ای، در کاسه می‌چرخند و مشتاقانه جدیدترین ها را دنبال می‌کنند. هرچه بیشتر، تر... 🌸گاهی تشخیصِ از سخت می‌شود!‌ لباسها، چهره ها، طرز راه رفتن و حتی صحبت کردنشان هم رنگ و بویی از ندارد😕 🌸پدری در آسمانها می بیند و خونِ دل می‌خورد💔 🌸کمی آنطرف تر؛ ایستاده ای متفاوت با همه!! سیاهیِ چادرت از هر رنگ و زرق و برقی خیره کننده تر است! آنقدر خیره کننده که چشم های را می‌زند. 🌸با می‌گذری و انگار نه انگار که طعنه ای در هوا برای تو رها شده است!‌با طمانینه می‌روی، نه صدای خنده ات حواسی را پرت می‌کند و نه رنگ و لعابِ صورتت چشمی را همراه🙂 🌸گویی مردها هم از عبور تو در آرامش اند...زیبایی ات را دست‌مایه جلب نگاه نکرده ای!‌و نگاه ها را به زمین می‌دوزد😌 ☘تمامِ شهر ماتِ توست اما بی هیچ توجهی می‌گذری!‌ حتی راه را برایت باز می‌کنند؛ همانهایی که کارشان بستنِ راهِ عروسکهاست! 🌸در انتهای مسیرت، آنجایی که زمین را به آغوش می‌کشد؛ مردی با خنده نظاره گرِ توست...مردی از جنسِ پدر😍 🌸گویی حضورِ زهرایی ات در میانِ شهر، قلبِ پر حرارتش را آرام کرده است...خندان است وقتی می‌بیند هنوز هم، میانِ این مردم دختری امانتدارِ بانوی آب وآیینه است. 🌸دخترانِ حاج قاسم همگی از جنسِ ما هستند فقط کمی دورتر. سیاهیِ دلربایِ چادرت، دخترانِ حاج قاسم را به تلاطم می‌اندازد...همگی مثل همیم. 🌸زین پس ما و مردانمان و عفاف را حفظ می‌کنند. از این پس تمامِ شهر است... 🌸"گفتند مادرتان؟ گفتیم: 💚" ☆☆ ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۲۳ تیر ۱۴۰۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🍃مصمم بودن را از چشم هایش می‌خوانی، گویا خیال این را در سر دارد که با چشم هایش و را فریاد بزند و با همان چشم ها، میان میدان دشمن کند. 🍃فرقی ندارد پا در بگذارد یا راهی شود؛ هر جا که باشد مرغ دلش، شوق دارد و همان برق رجز میان هایش کافیست تا تن لشکری را به لرزه درآورد. 🍃امین سربندی! الحق که نام وظیفه لایق اوست؛ هر کسی را توانِ به دوش کشیدن این نام نیست و او به خوبی در مسیری گذاشت که منتهی به پرستو شدنش بود. 🍃شهادتت مبارک سرباز وطن🍃 ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢١ مرداد ١٣٧۶ 📅تاریخ شهادت : ٢۴ آبان ١٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ٢٣ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : شازند 🥀مزار شهید : روستای سرسختی سفلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆بسم رب العشق☆ 🍃دیده می گشایم و هایت گشایش قلبم میشود. این بار اما نمیخواهم با کلمات بازی کنم و کلمات عجیب وجودم را فرا گرفته اند. گویی دستانم را به چشمانت سپرده اند و قلمم توان این موج سرشار از را ندارد. 🍃به دنبال بودی. همانی را میگویم که بیتابش بودی و بیقرارت کرده بود. همانی که دلبرت بود و دلدارش بودی. رسم را خوب آموخته و گویی آن تپش قلب جریانی دوطرفه بود بین او که بود و تویی که مخلوقش بودی. سخنت این بود که راضی باشید به . حتی اگر میان جهنم غرق شده بودید. میگفتی چه شهید شوی چه نشوی یا سهمت از آن دنیا و باشد تنها دل بسپرد به رضای معشوقت. 🍃میخواهیم از سیم خاردار های عبور کنیم اما نمیشود و اینک سخنت نیز چاره ی دل های درمانده ی ما میشود که میگفتی اگر میخواهید از سیم خاردار دشمن عبور کنید باید از سیم خاردار عبور کنید و شما چه زیبا مین های این جاده را خنثی کردید و ما در این میدان پاره های تکه تکه ای هستیم که هر کدام به سویی روانه شده ایم. 🍃حال این روزها عطر تورا گرفته است؛ عطر آسمانی شدنت؛ را از خود بیخود کرده. ما میان راهی عجیب مانده ایم. در میانی از قلبمان خوشحال برای پرکشیدنت و در میانی دیگر مالامال از و غم برای از دست دادنت. این روزها ما به یادت هستیم و عجیب محتاج آنیم که یادمان کنی. دستمان به سویت روانه شده، را گیرایی؟! ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز . 📅تاریخ تولد: ۲۰ آذر ۱۳۴۱ 📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۶۶ 📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار: گلزار شهدای همدان 🕊محل شهادت : گامو 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ چشمها او را نمی‌بینند؛ ولی او همه چشمها را می‌بیند . . . ۱۰۳ وقتی نگاهت به افتاد و آن وقـــت هایی که در خلوت و تنهایی چشمت به صفحه گوشی افتاد و فکرِ و وسوسه هایِ به جــان و دلت افتاد، یادِ این آیه باش که تو نمیبینی اما همان لحظه ای که گــــــرمِ گناهی 🔥 چشم های (عج) خیره میشود به های تو !☝️🏻 +مومن دلت مــــیاد چشم تو چــــشمِ امام زمان باشی و گناه کنی ؟؟🖤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏📲‎ 💠امام علی علیه السلام: قلب کتاب است، آنچه چشم بنگرد در قلبـ♥️ نشیند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🍃مصمم بودن را از چشم هایش می‌خوانی، گویا خیال این را در سر دارد که با چشم هایش و را فریاد بزند و با همان چشم ها، میان میدان دشمن کند. 🍃فرقی ندارد پا در بگذارد یا راهی شود؛ هر جا که باشد مرغ دلش، شوق دارد و همان برق رجز میان هایش کافیست تا تن لشکری را به لرزه درآورد. 🍃امین سربندی! الحق که نام وظیفه لایق اوست؛ هر کسی را توانِ به دوش کشیدن این نام نیست و او به خوبی در مسیری گذاشت که منتهی به پرستو شدنش بود. 🍃شهادتت مبارک سرباز وطن🍃 ✍️نویسنده: سالروز 📅تاریخ تولد : ٢١ مرداد ١٣٧۶ 📅تاریخ شهادت : ٢۴ آبان ١٣٩۶ 🕊محل شهادت : شازند 🥀مزار شهید: روستای سرسختی سفلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 این های زیبا و مهربان😍 همان چشم هایی ست که به هنگام زَهره از دشمنان دین خدا می ترکاند💪 مزین به نگاه پر مهر شهدا✨ 🌺 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ایــڹ روزهـــا عجـیب نــیازمند هایـتان شـده ایـم! نگـاه از قاب مـردانے ڪہ چشــم هـایشـاڹ را منعـڪس مےڪنــد. ✨ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh