eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.3هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
آخر شب #خوردنـے‌های مختلف می‌آوردیمـ و تا نیمه‌هاے شبــ فیلم و سریال و... نگاه مے‌ڪردیم🖥🎥 همان زمان
💞من زنده ام 💟 هیچ چیز از این نیست که امین شده و نمرده است. خدا خودش در قرآن وعده داده که شهید است. 💟 هنوز هم هروقت به هر علتی نگران می‌شوم، شب به می‌آید و جوابم را می‌دهد. حتی در آرام شدنم را مدیون حضور امین‌ هستم! 💟 اتفاقاً شب گذشته (شب قبلا از مصاحبه حاضر) دیدم آمده و می‌گوید «بعد از 80-90 روز مأموریت آمده‌ام یک سر به خانم‌ام بزنم.» گفتم می‌گویند «تو شدی.» گفت «نه، من . آخر بعضی‌ها زنده می‌مانند و بعضی‌ها می‌میرند.» 💟 گفتم «زنده‌ای؟» گفت «آره، من زنده‌ام.» گفتم «پس بگذار خبر آمدنت را من به خانواده‌ها بگویم.» ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚡️دانشجو بودی، #جوان بودی و بسيجي... اما چرا فقط تو #آسماني شدي و ما اسير زمينيم😔؟؟؟؟ ما هم مثل تو
🔻 روایت یک 🔹شبی در خواب زیبا و خوشرویی را دیدم😍 که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را خودش کرد. من به او گفتم شما چه کسی هستی⁉️ گفت: اسمم است 🔸و در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ💐 پهن است و آکنده از شمیم عطری دل انگیز💖 است. و تعدادی از روی فرش ایستاده اند👥 🔹عباس به من گفت: به بگویید زیاد نگران من نباشد❌ جای من بسیار خوب است؛ من پروانه وار و پر کشیده ام. به نیت من به مدت دو سال🗓 قضای احتیاطی بخوانید؛ من نیاز به نماز دارم. 🔸از خاله ام که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن📖 شماست تشکر کنید که به زیاد قرآن می خواند. صبح از بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم 🔹اشک در چشمانش حلقه زد و گریست😭 گفت عباس را مثل دوست می داشتم. وقتی خبر شهادتش🌷 را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت میکنم به قرآن میخوانم و میفرستم 📚 اذان صبح به وقت حلب 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_عباس_کردانی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣3⃣0⃣1⃣ 🌷 💠 شهیدی که زمان و مکان شهادتش رو میدانست 🌷شهید عباس کردانی از قبل می دانست که در چه روزی و در کجا می شود🕊 شبی آقا (عليه السلام) را در می بیند 🌷امام رضا عليه السلام در خواب ساعت، تاریخ📆 و شهادتش🌷 را به او اطلاع می دهند. و عباس به صورت این اتفاق را برای چند تن از دوستانش👥 نقل می کند. 🌷یه روز بعد از اعزام که بنا به دلایلی به اهواز برگشته بود به بنده گفت: فلانی این من هست و دیگر برنمی گردم❌ البته من از کارهایش متوجه شده بودم که مقداری عوض شده 🌷به او گفتم چرا می گویی سفر آخر هست⁉️ برنمی گردی یا اینکه میشی؛ سرش را تکان داد و گفت: بله من خواهم شد😊 خواب امام رضا (عليه السلام) را دیدم و امام رضا که نمی گوید⛔️ 🌷من تعجب کردم😟 ولی او گفت: سال گذشته نیز به تو گفته بودم که آخر زندگی من هست و شهید خواهم شد🕊 و من در آن لحظه سخنش را به یاد آوردم سرانجام همانطور که خودش پیش بینی کرده بود، در 🗓تاریخ 94/11/19 در آزادسازی در شهر در اثر اصابت تیر💥 به اش به شهادت رسید🌷 و پیکرش حدود روز در محل ماند. 🌷زمانیکه پیکر به دست ما رسید⚰ جز ناحیه ای که تیر خورده بود ، مابقی سالم بود. شهید چهار روز به قرار داشت و بوی بسیار خوبی😌 از پیکرش، آن محل را فراگرفته بود. آرامگاه شهید در ، بهشت آبادان، قطعه مدافعان حرم است. راوی: دوست شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#شب که میشود #تو در ذهنمـ💭 مرور میشوی میخواهم بدانم کدام #خواب تورا برد که اینگونه بی خبر ازجهانمـ🌎 رفته ای⁉️ #شهید_امیر_سیاوشی #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
👇👇 🌸یه شب حسین به اومد. جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه مزارش بود. 🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ بود. 🌸دیدم بعضی ها میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. 🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم نبود.داشت می کرد. 🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من هستم. من رو در گرفت و گفت، راستش من خیلی بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، با شهید معز غلامی آشنا شدم. 🌸خیلی منقلب شدم.در مورد شهید کردم. بعدها شهید رو در دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. 🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز . ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم... 😍 📚کتاب سرو قمحانه، ص 132 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
برادر شهید: 🌸 آرزویش #شهادت در راه اسلام و قرآن بود و در آخرین سفری که به #کربلا داشت میگفت: من حاجتم را از آقا گرفتم. 🌸 یک روز قبل از شهادت، یکی از دوستانش که مجروح شده بود و اکبر به بالای سرش رسید، به اکبر میگوید: #محمود_بیضائی شهید شده و چند شب قبل از شهادتش در #خواب دیده بود که با تو (یعنی شهید شهریاری) در #باغی بزرگ و سرسبز در حال قدم زدن است. 🌸فردای آن روز اکبر هم در اطراف حرم مطهر #حضرت_زینب(ع) بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع #شهادت نائل شد. #شهید_اکبر_شهریاری #حافظ_قرآن #ذاکر_اهل_بیت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️| توی خواب امام حسین رو دیده بود به آقا عرض کرد : آقاجان #فدایتان بشوم، آیا زمان بریدن سرتان درد د
🍃✨🍃✨🍃 🔹 سید میلاد رابطه ی بسیار قوی با داشت و همیشه از شهید همت و شهید زین الدین یاد میکرد. 🔹 تمام خوبی های که یک انسان میتوانست دارا باشد این جوان متواضع و با اخلاقِ ما دارا بود 🔹سید عزیز به فریضه نماز اهمیت زیادی قائل بود و همیشه نوجوانان و جوانان را در مسیر معنودیت و عبادت سوق میداد. 🔹پیکر سید میلاد پس از شهادت به دست های حرامی می افته، دست و پا و سر مطهر رو از تن می کنند و با خودشون می برند. پیکرشون چند روز زیر می مونه و کسی از محل پیکر نداشته 🔹به خاطر بیقراری های و خواهرشون، شهید به یکی از دوستانشون میان و در خواب پیکرشون رو نشون میدن و میگن می خواستم بمونم ولی به خاطر پدرم بیایید من رو ببرید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شب وفات #حضرت_زینب(س) بود، ساعت دوازده شب بلند شد روی یک پارچه نوشت "یا زینب کبری" و بعد زد سر در مق
#در_پی_شهدا #خواب دیده بود، شب وفات #حضرت_ام_البنین(س) ، دست راستش را توی دست حضرت ابالفضل گذاشته اند. توی میدان مین، رسیدم بالای سرش. #همان_دست از مچ قطع شده بود. ✨قبلا گفته بود به آقای باقرزاده بگویید یک نفر پیدا کند بگذارد جای من ۱۰ الی ۱۵ روز دیگر می روم آمد نشست روی صندلی کمیته مفقودین بی مقدمه، صاف و صریح گفت و رفت. ✨دو هفته بعد، توی خاک عراق، توی #تفحص برون مرزی، توی یک میدان مین فوق العاده شلوغ و خطرناک، تک و تنها رفت #پی_شهدا🌹🕊 #شهید_مجید_پازوکی🌷 #تفحص_کننده_شهدا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 💟پیله کرده بود برای #سال_تحویل کنار حرم حضرت معصومه (س) باشیم ... دستش را محکم گرفته بودم، نم
#کرامت_شهید🌹 🔹من از #همسایه های این شهید بزرگوار بودم. یک مشکلی داشتم نیت کردم برای شهید و #صلوات فرستادم الحمدالله مشکلم حل شد. 🔸همان شب #خواب دیدم شهید در کنار #حضرت_آقا و امام خمینی نشسته اند و میگویند به خانواده ام بگویید من حالم #عالیست 🔹وقتی این ماجرا را برای مادر بزرگوار شهید تعریف کردم...ایشان #منقلب شدند و بیان کردند #همان_شب همسر شهید #مهمان حضرت آقا بوده اند و شام هم در بیت حضور داشته اند....و حتما پسرم در کنار همسرش بوده است. #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#امامزادگان_عشق🔻 #شهید_حسین_همدانی ←سپاه پاسداران #شهید_حسن_عشوری ←وزارت اطلاعات #شهید_رضا_کافی ←ن
#سند_شهادتم_امضا_شده.... 🌺‌به محسن گفتم: تصمیمت واسه رفتن جدیه؟؟؟ با اطمینان گفت: آره. با اون #لبخندهای همیشگی نگاهم کرد و گفت: مطمئن باش من شهید میشم 🌺منم گفتم: هممون آرزوی شهادت داریم ولی همه چیز خواست خداست. دوباره گفت: خودم #خواب دیدم و میدونم سند شهادتم امضاء شده... 🌺عشق شهادت سراپای وجودش رو گرفته بود و خودش با اطمینان قلبی از شهادتش #آگاه بود... #شھید_محسن_قوطاسلو 🌷 #اولین_شهید_مدافع_حرم_ارتش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بخشی از وصیت نامه #شهید_نوید_صفری 🌷 هرکس چهل روز #زیارت_عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد، حتما
🔸رفاقتشان👥 از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش🗯 نکردند. نه #شهیدعلی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه #آقانوید. هرکاری از دستش برمی آمد برای #رفیق_شهیدش🌷 می کرد.؛از سر زدن به خانواده ش🏘 و پرکردن جای خالی #علی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضه های منزل #شهید.  🔹به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از #شهادت شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف )🌷 حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش❤️ #راه_نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که #علی راه را به من نشان داد👉 🔸گفت: #شهادت_طلبی، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده✌️ بود که اینطور رفت.. " در عمق #رفاقتشان همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی🕊، #خواب زیبایی را آقانوید می بیند که شهید به او می گوید: #امشب🌙 توانستیم #اذن_شهادتت را بگیریم….  🌱 #آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند  🍂آری شودکه گوشه چشمی #به_ما کنند #هنیئــا_لک_الشهاده #شهید_نوید_صفری🌷 #شهید_علی_خلیلی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃✨🍃✨🍃✨ تا پیش از #سفر_کربلا خیلی پسر شری بود، همیشه چاقو در جیبش بود، خالکوبی هم داشت. وقتی از سفر
8⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 💠ماجرای خواب حضرت زهرای 🔰همه این‌ها بهانه‌های مجید بود و داشت دوران می‌گذراند. آن‌جا بهش گفته بودند باید سریع باشید👌 و خوب بتوانید بدوید🏃 چون تو می‌کشی، نفس کم‌ می‌آری. 🔰بعد از هشت روز به پدرش گفت: آقا دیدید قلیان نکشیدم🚭 بابایش هم خوشحال شد. به گفتم به خدا مجید کار‌هایی انجام می‌دهد که ما متوجه آن نشویم❌ پدرش هم گفت: نه، مجید می‌خواهد من باشم. 🔰کم‌کم دیدیم مجید شب‌ها🌙 نمی‌رود، اما خانه🏡 هم نیست، فکر می‌کردیم با دوست‌هایش سولقان و کن می‌رود، اما مجید تمام آن شب‌ها آموزشی برای می‌رفت. 🔰دو👥 یا سه نفر به ما گفتند مجید می‌خواهد برود، خیلی بهم ریختیم. چون آشنا داشتیم این پادگان و آن پادگان زنگ زدیم☎️ که راست است می‌خواهد سوریه برود؟! گفتند بله. 🔰به تک تک زنگ زدیم که اگر مجید قرار شد برود تمام مسیر‌ها به رویش بسته باشد⛔️ و ما اجازه ندادیم که برود. ولی به ما گفتند که حالا ایرادی ندارد حالا که را کنار گذاشته اجازه دهید در این دوره ها باشد✅ 🔰ولی کم کم جدی شد و به همه اطرافیان گفت هوای را داشته باشید من عازم هستم🚌 آن شب پای چپم گرفت و اصلا حرکت نکرد و خیلی جدی درد⚡️ گرفت و بیمارستان رفتیم. آن‌جا با هر آمپولی که به پای من زدند باز نمی‌شد🚫 🔰گفته بود خواب (س) را دیده است. به مجید گفتم، داداش بگو که نمی‌روم، اما نگفت که نگفت😔 هر شب یکی از به خانه می‌آمد تا من را راضی کند و برای رفتن مجید بدهم. 🔰بعد از این ماجرا‌ها همه می‌دانستیم مجید شب‌ها می‌رود، یک شب لباس‌هایش🛁 را خیس کردم و‌ گفتم اگر خانه آمد🏘 می‌گویم لباس‌ها است و بهت نمی‌دهم. 🔰یک روز آمد خانه و گفت: راحت شدید؛ همه رفتند. ما هم گفتیم خدا را شکر که . 💥اما مجید چیز دیگری بود و مجید قرار بود با پرواز بعدی🛫 به سوریه اعزام شود. 🔰متوجه شد که چاره‌ای نیست و هر بار که حرف از رفتن می‌زند من می‌شوم و هم رضایت نمی‌دهد❌ گذشت تا زمانی که یک روز سرخاک‌⚰ یکی از آشناهایمان رفته بودیم. همه بهش گفته بودند در بازار آهن تنهاست و تو تک پسر👱 خانه هستی، چه طوری دلت می‌آید بروی⁉️ 🔰گفته بود: حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیدم و بهم گفتند: یک بعد از اینکه بیای سوریه، میای پیش خودم💞 می‌دیدم که تا این اندازه شیطون و سرحال بود و می‌خندید، این هفته‌های آخر خیلی اشک می‌ریخت😭 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh