eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خنده ات ساخت و ساز، اخم تو ویرانی ها گیسوانت گره کور پریشانی ها اشک تو در صدد حمله قلبی به من است یورش آورده به من لشکر اشکانی ها نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت طاق ها ساخت اگر دولت ساسانی ها ! از لب سرخ تو حرفی نزدم میترسم زعفران باد کند دست خراسانی ها ! چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر آشنایند به این منظره گیلانی ها دُرّی و در دل یک مشت پر از مروارید نادری باز در انبوه فراوانی ها !
باور میکنی که همه ی زن ها شاعرند؟! حالا یکی اشعارِ کوتاه و بلند میسراید؛ یکی روزی پنج بار زنگ میزد به معشوق تا حالش را بپرسد! یکی شعرِ نو میگوید و دیگری؛ خوب میداند ناهارِ ظهرِ شنبه باید قرمه سبزی باشد! یکی نصفِ شب ها یک بیتِ ناب به ذهنش خطور میکند؛ آن یکی، نصف شب یادش می آید که باید برای معشوق یک بطری آب بیاورد! باورکن همه ی زن ها شاعرند، روزی میرسد که میفهمی! نگرانی های یک زن عاشقانه ترین شعر دنیاست...
همین کسی که دل از او بریده‌ای، می‌خواست کسی شود که برای تو آرزو باشد...
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی دانم حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه ی زلفت؟ هزار و یک شب این افسانه می خوانم، نمی دانم ... سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم؟ نمی دانم چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم چرا در خانه ی خود عین مهمانم؟ نمی دانم ستاره می شمارم سال های انتظارم را : هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی دانم نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟ چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم نمی دانم به غیر از این نمی دانم، چه می دانم؟ نمی دانم، نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم!!
دنیا حریف واژه ی ماتم نمیشود حتی برای قافیه غم، کم نمیشود از بس که جای خالی تو سرد و مبهم است احساس شاعرانه فراهم نمیشود هرچه غزل برای نگاهت سروده ام دیگر صدای عشق، مجسم نمیشود زخمی که میزنی به دل شعر بیگناه با صد غزل برای تو، مرهم نمیشود رفتی ولی هوای خیالم پر از تو است بود و نبود عشق که باهم نمیشود؟ بعد از تو کِشتی شعرم به گل نشست دیگر ردیف و قافیه محکم نمیشود افتاده بر غزل اثر چکه های درد اما دلت اسیر قطره ی شبنم نمیشود ...
نريز باده که دستی به زلف يار ندارم دلم گرفته و کاری به روزگار ندارم کدام کوچه‌ی تنگی؟ کدام کافه‌ی دنجی؟ که هيچ جای جهان با کسی قرار ندارم نشسته گَرد به خانه، نگير خرده که من هم مسافری که بگيرد مرا به کار، ندارم ببند پنجره‌ها را، ببند پنجره‌ها را- -به روی من که اميدی به انتظار ندارم بگو به مرگ بگيرد تمام هستیِ من را به جز فراق که چيزی در اختيار ندارم اگر به خانه‌ی من آمدی، چراغ بياور که هيچ صبح سپيدی به شام تار ندارم...
گفتی چو جان دهی به عوض بوسه‌ای دهم این خون‌بهاست، مزد وفا راچه می‌کنی؟ 
گفتی چو جان دهی به عوض بوسه‌ای دهم این خون‌بهاست، مزد وفا راچه می‌کنی؟ 
ای به قربان تو و بوسه ی مثل عسلت ڪاش میشد ڪه قرنطینه شوم در بغلت...!
بـاز هم مـن زنـده ام، آه ای خدا متشکرم بـاز بــاران بـر غبــارِ شیشه ها، متشکرم بـازهـم بیـداری و خمیـازه و صبحی دگر دیــدن آیـیـنه و نــور و صـدا، متشکرم! بازهم یک سفره و یک چاۍداغ و نانِ گرم فرصتِ دیـدارِ تـو در ایـن فضا ، متشکرم بــارِ دیگر می تـوانـم بـو کنـم از پنجـره یاسِ خیسِ خـانه ی همسایه را متشکرم منکه بۍتسبیح و بۍسجاده ام ازمن بگیر ایـن تغـزل را بـه عنــوانِ دعـا متشکـرم ،،،
. چــه گـوشـــــــواره اے از بـوسه هاے مـن خـوش تـر ڪه دانـه دانـه نـشیند بــه لالـــه ے گــــــوشــت....!!! 🌹❤
از او به دلم می رسد آزار، قشنگ است! بر سر بکشد چادر گلدار، قشنگ است عاشق به پریشان شدنش زنده و معشوق تأخیر کند لحظهء دیدار، قشنگ است گاهی وسط صحبت رسمیِ من و او تغییر کند حالت گفتار، قشنگ است از پنجرهء چشم پلنگ آهوی مستش هی خیره شوی بر در و دیوار، قشنگ است می خندد و دل کندن از این منظره سخت است تکرار شد این منظره، تکرار قشنگ است لبخند زد و گفت: توکلت علی الله خوشبخت شدن با نفس یار، قشنگ است. ❤🌹
صیاد مَکِش زحمتِ بیهوده پیِ دام ما بسته ی عشقیم نیازی به قفس نیست... 🌹❤
مانع مشو ز لعلِ لبت بوسه خواستم هر شکّرین لبی نمکین شد، چشیدنی‌ست...
دلم از مدرسه و مسجد و بازار گرفت کو نگاری که از این دل غم دنیا ببرد؟ موی موّاج تو را چنگ زدم با دل خون شاید این موج مرا تا دل دریا ببرد
روزگاری هم اگر دیوانه ات بودم گُذشت... کهنه کفشی نیستی در پیش چشمانم کنون!
حسن ختام در هفت آسمان چو نداری ستاره‌ای ای دل کجا روی که بود راه چاره‌ای ای ابـر غم ببار و دل از گریه باز کن ماییم و سرگذشت شب بی‌ستاره‌ای.
غزل اخلاقی بسیار زیبا از براى کام دنيا خويش را غمگين مکن پشت پا زن بر دو عالم، دست را بالين مکن نخل نوخيز تو بهر بوستان ديگرست ريشه محکم در زمين عاريت چندين مکن چشم خواب آلود را در گوشه نسيان گذار راه دورى پيش دارى بار خود سنگين مکن اشک خونين در قفا دارد وداع رنگ و بو خانه اى کز وى برون خواهى شدن رنگين مکن مى چکد خون از سر شمشير حشر انتقام پنجه از خون ضعيفان سرخ چون شاهين مکن تيشه اى دارى چو آه آتشين در آستين سنگ راهت گر شود کوه گران، تمکين مکن هر چه پيشت آورد قسمت، به آن خرسند باش از براى زيستن اندازه اى تعيين مکن خارخار حرص را در پرده دل ره مده ناقه گردون نورد روح را گرگين مکن زخم دندان ندامت در کمين فرصت است کام خود از بوسه شکر لبان شيرين مکن غنچه مستور مى خواهد بهشت روى يار چشم خود را باز بر رخسار حورالعين مکن نقد از مرگ ارادى ساز حشر نسيه را منزل خود را دراز از چشم کوته بين مکن شکر اين تلخرويان نى به ناخن مى کند وقت حاجت جز به خون خود دهن شيرين مکن نان جو خور، در بهشت سير چشمى سير کن دل چو گندم چاک بهر خوشه پروين مکن شهپر طاوس را آخر مگس ران مى کنند فخر بر عريان تنان از جامه رنگين مکن در نمى گيرد به ارباب خرد افسون عشق گر نه اى بيکار، خون مرده را تلقين مکن آب صاف و تيره صائب دشمن آيينه است سينه خود را غبارآلود مهر و کين مکن
. دست بر سینه گذارید سلامی بدهیم تا شب جمعه همه زائر ارباب شویم الحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون به خیر خودت ببین که چگونه ست بی تو حالاتم مپرس حال مرا...خسته از سؤالاتم تفاوت من و تو مثل عشق بود و وفا تویی که بایدی و من که از محالاتم چقدر بی تو بخندم در آینه به خودم به آنچه با تو گذر کرد در خیالاتم مرا که طاقت تنها شدن نبود، ای کاش سکوت و صبر نمی بود از کمالاتم به غار کوچک خود خو گرفته ام عمریست پیمبری شده ام غافل از رسالاتم قرار بود که گرمت کنم... که سوزاندم! مرا ببخش دل من که بی مبالاتم ... اگر که رود از آبادیت عبور کند... دلم خوش است به اینگونه احتمالاتم . .
گفتی:بگویم اَز اصولِ شعر گفتن جانا!برای شعر گفتن یک"تو"کافی است...
هر از گاهی که هم از هر نگاهی بی گناهی و‌ هم در محضر قاضی نداری یک گواهی به هر حالت تمسک می‌کنی اما همیشه نمی‌دانی که محکومی به علت های واهی یقین داری به تنها شعر خوانی های عاشق خودت هم خوب میدانی برایش تکیه گاهی سرانجام همین دلبستگی ها هم جدایی است ولی پیوسته درگیری که می خواهی نخواهی به یک سو میخوری حسرت پریشانی به یک سو در این سو سو وزیدن ها نکِش کبریتِ آهی به آتش می‌کشی دار و ندار عاشقی را تصور میکنی بردی ولی در اشتباهی
🍁حسن‌ختام🍁 دستِ ادب به سینه غزل نذرمی کنیم صلّ علی غریب خراسانِ عاشقی دل خسته ای که در حرمت اشک می سرود دور از شماست تعزیه گردانِ عاشقی با حسرتِ کشنده ی لمس ضریح تو داریم روز و شامِ غریبانِ عاشقی گاهی قطارِ خاطره بی وقفه می رود مشهد، پلاک روضه،خیابانِ عاشقی مارال افشون 
غمگین‌تر از آنم که به صد قرص شوم خوب ای قُرص‌ترین قرص وجودم تو کجایی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌