eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وقت سحر، به آینه‌ای گفت شانه‌ای کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد خرم کسی‌که همچو تواش طالعی نکوست هرگز تو بار زحمت مردم نمی‌کشی ما شانه می‌کشیم بهر جا که تار موست از تیرگی و پیچ و خم راههای ما در تاب و حلقه و سر هر زلف گفت‌گوست با آن‌که ما جفای بتان بیشتر بریم مشتاق روی تست هر آن‌کسی که خوبروست گفتا هر آن‌که عیب کسی در قفا شمرد هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست در پیش روی خلق بما جا دهند از آن‌که ما را هر آن‌چه از بد و نیکست روبروست خاری بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان در پشت سر نهند کسی را که عیب‌جوست زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت دوری گزین که از همه بدنام‌تر هموست ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن این جامه چون درید، نه شایسته‌ی رفوست از مهر دوستان ریاکار خوش‌تر است دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است دردا که هیچ‌گه نتوان یافت، آرزوست پروین، نشان دوست درستی و راستی است هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست
ما وقار کوه را گاهی به کاهی دیده‌ایم ما ورای آنچه می‌بینید، گاهی دیده‌ایم   سالکِ روشن‌دلیم، از گم‌شدن تشویش نیست جای پای دوست را در کوره‌راهی دیده‌ایم   عاشق بی پا و سر شو، چون که بسیار از فلک کجروی‌ها در بساط کج‌کلاهی دیده‌ایم   ای کواکب! خیره‌چشمی بس، که در گَردان‌سپهر چون شما، ما هم گذشتِ سال و ماهی دیده‌ایم   رنگ و رو، ای گل! دلیل لطف باطن نیست نیست این کرامت را گَهی هم در گیاهی دیده‌ایم   ای به دست آورده قدرت! کار خلق آسان مگیر عالمی در خون کشیدن زاشتباهی دیده‌ایم   از نوای بینوایان اینقدَر غافل مباش بارها تأثیر صد آتش به آهی دیده‌ایم...
دِل‌شِكستَن بعدِ تو ، در شهرِ ما مرسوم شُد كاش مى‌ديدى چه كرده رفتَنَت با دينِ شَهر ؟!
جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست مدام آتش شوق تو در درون منست چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن طریق یاری و آئین دل ربائی نیست ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن که دیده را جز از آن وجه روشنائی نیست من از تو بوسه تمنی کجا توانم کرد چو گرد کوی توام زهرهٔ گدائی نیست به سعی دولت وصلت نمیشود حاصل محققست که دولت به جز عطائی نیست عبید پیش کسانی که عشق میورزند شب وصال کم از روز پادشاهی نیست 🌹🌹🌹
ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی بر در تو نشسته‌ام منتظر عنایتی گر چه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتی دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتی برد ز من هوای تو جان عزیز، ای دریغ کشت مرا جفای تو بی‌سبب جنایتی گرچه برانی از برم باز نگردم از درت چون ز در عنایتت یافته‌ام هدایتی خسته عراقی آن توست، دور مکن ز درگهش تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتی 🌹🌹🌹
. آرزو می کردم که تو از آنِ من بودی در روزگاری که بر گل ستم نبود بر شعر، بر نی و بر لطافت زنان. اما افسوس دیر رسیده‌ایم ما گل عشق را می‌کاویم در روزگاری که عشق را نمی‌شناسد. قبانی🌿
‌‌ دوباره می سرایمت، تو شعر را ترانه کن فضای بزمِ واژه را، لطیف وعاشقانه کن غزل،قصیده،مثنوی، چکیده از کلامِ تو درون هر هجای دل، به مِهر آشیانه کن اگرچه روزه ام ولی، اذانِ من صدای تو نوای ربنای خود، به گوشِ دل روانه کن شبیهِ موج می شوم درون آبی دلت مسیرِ رودِ عشق را، به بحرِ بیکرانه کن گمان ‌کنم که گم شدم، در انتهای آینه بیاوموی شعر را،دراین غزل، تو شانه کن نگاهِ خیسِ پنجره به ردّپای سبزِ توست کویرِ خشکِ سینه را پراز گل و جوانه کن نفس نفس دویده ام، به شوقِ هر تبسمت طنین خنده را به دل، دلیلِ بی بهانه کن تو‌ ای همیشه ماندنی، نوای تارو پود دل صدای ساز عشق را سرودِ جاودانه کن
آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم👌❤️
دوستـان خـوبـم 🌸🍃 صبح زیباتون بخیر🌸🍃 امروز براتون شکوفه های🌸🍃 شـادی آرزو می کنم باعطر وطعم زندگی🌸🍃 و یک بغل خوش خبری🌸🍃 یک دنیا سعادت و خوشبختی🌸🍃
🍃السلام علیک یا ابا عبدلله🍃 بیست و شش شد عدد ماه ، دلم بی تاب است👌😔 بهترین جای جهان شش گوشه ی ارباب است❤️😭
سخٺ زانوے من از بار غمت سست شدھ اسٺ... مے شوم بـے تو قــدم پشت قدم رسواتر...!! ‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌
عشق جوشد بحر را مانند دیگ عشق ساید کوه را مانند ریگ عشق‌بشکافد فلک را صد شکاف عشق لرزاند زمین را از گزاف
روزه ام با ربنای دیده ات وا می شود العجب از آنهمه ذکری که در چشمان توست ...
دلم تنگ است و چشم حسرتم باز چراغی در شب تارم برافروز به جان آمد دل از ناز نگاهت فرو ریز اين سكوت آشناسوز 
هرکس به قدر وسع خریدار یوسف است سرمایه ی شکسته دلان چیست؟ آرزوست...
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد .. چشم انتظار باش در این ماجرا تو هم ...
دست فلک کبود شد از گوشمال و ما مشغول خاکبازی طفلانه خودیم ...
ما نه دنبالِ می هستیم ،نه چشمانِ سیه قلّه ای برتر از آن است که نامش عشق است
شب ها گذشت و روی تو شد ماه و ماه تر چشم تو دلبخواه و لبت دلبخواه تر ... با لشکر دلم به مصاف تو آمدم لشکر شکست خورد و شدم بی سپاه تر
هواۍفتح توام بود و تار و مار شدم غزل غزل همہ ۍدفترم غرامتِ من
حِرفه ات حَرف زَدن بود و نه اِعمال عَمل عِشق را در عَمل اِثـبــات کُنندش نه سُخن
دلخوش نشسته‌ام که شاید گذر کنی لعنت به شایدی که مهیا نمی‌شود ..
در خواب چراغ تا سحر دستم بود در خواب كليد هر چه در دستم بود زيباتر از اين خواب نديدم خوابي بيدار شدم دست تو در دستم بود
ای مهر تو در دل ها وی مهر تو بر لب ها وی شور تو در سرها وی سرّ تو در جان ها تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها دو بیت شعر
زان جا که پرده پوشی عفو کریم توست بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار پ‌ن: إِذا رَأَيْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبِى فَزِعْتُ، وَ إِذا رَأَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ فَإِنْ عَفَوْتَ فَخَيْرُ راحِمٍ | مولای من !هرگاه گناهانم را می بینم ، بی تاب می شوم و هرگاه کرمت را مشاهده می کنم به طمع میوفتم🌱 📖دعای ایو حمزه ثمالی
گِردبادی را که می‌بینی در این دامان دشت روح مجنون است می‌آید به استقبال ما ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
من از دلبستگی‌های تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت‌سوز خود عاشق‌تر از مایی ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست تا غمت پیش نیاید، غم مردم نخوری ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
کسی دیوانه باشد کز سرِ کویش رود جایی دل اینجا! دولت اینجا! مدّعا اینجا! امید اینجا!