eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست...
از غم عشق حکایت به صبا نتوان کرد گله از دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد گر به دلجوئی عشاق ز جا برخیزی چه قیامت که ز هر سوی بپا نتوان کرد من از آن نرگس بیمار نکو دانستم که دگر درد نگاه تو دوا نتوان کرد بس که اطوار تو هر یک زدگر خوبترست التفاتی ز جفایت به وفا نتوان کرد طرف از موعظۀ بی عملان نتوان بست گوش بر گفتۀ هر یاوه سرا نتوان کرد گفت ناصح که دوای غم ((الفت))صبر است راست فرمود و لیکن به خدا نتوان کرد
نه فقط از تو اگر دل بکنم می‌میرم سایه‌ات نیز بیفتد به تنم می‌میرم بین جان من و پیراهن من فرقی نیست هر یکی را که برایت بکنم می‌میرم برق چشمان تو از دور مرا می‌گیرد من اگر دست به زلفت بزنم می‌میرم بازی ماهی و گربه است نظربازی ما مثل یک تُنگ شبی می‌شکنم می‌میرم روح برخاسته از من، ته این کوچه بایست بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم
صبحت به خیر دختر زیبای آب‌ها خاتون شعر! حسن ختام خطاب‌ها صبحت به خیر حادثه‌ی خوب زندگیم! ای جبر خوش‌تر از همه‌ی انتخاب‌ها هر صبح با صدای تو بیدار می‌شوم با بوسه‌ها، به جای سوال و جواب‌ها بوی تن تو، بوی خوش دست‌های تو پیچیده در اتاق، از آن سوی خواب‌ها لختی بخند! صبح مرا روشنی ببخش ای خنده‌ی تو روشنی آفتاب‌ها با بودن تو حال دلم خوب می‌شود مثل شراب در کف "حال خراب" ها لب تر کن و به جان من و میوه می بریز! ای! تو دلیل سکر تمام شراب‌ها آغاز سرخوشان سحرگاهی منی پایان امن دلهره‌ها، اضطراب‌ها
مینویسم به روی تقویمم: روزهای بدون تو تعطیل...
کَمی دیر آمدی اِی عِشق ، اما باز با این حال اگر چیزی از این غارَت زَده باقی است، غارت کُن
خطا کردم که با دل رفتم استقبال آدمها برای بحث با کفار ابوموسی فرستادم...
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی چشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی صورت پنجره در پرده نباشد از شرم کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی من نشستم بروی مِی بخری برگردی ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!
هرچند که چشمان تو خورشید حیات‌ است هرچند تماشـــای تو، عیـن‌الحسنات ‌است افســـوس به بالیـــن دلــــــم دیــــر رسیدی بیمار تو دیــری ا‌ست اسیـــر سَکَـــرات است از گردش مــژگان تو فهمیــــده‌ام ای خوب! این بارقه، تیــــری به میـــــان ظلمات است من، تشنـــه‌ی افتـــــاده در آغـــوش بیــابــان آغــوش تو دریــای نفس‌بخش فـــرات است لبخنــــد تو، این ناب تـــرین نغمــــــه‌ی بودن شیــــرین و شکــــر ریز، شبیه صلوات است ای مکـــــه‌ی دلتنگـــی من، برکـــــه‌ی چشمت هـــر روز نــــگاه تو برایــم عــــــرفـــات است از بس غــــم تو، سنــــگ به بـــال و پــر من زد هرلحظـه‌ی من، قصـــه‌ی رمی جمــــرات است تو، بیشتــــر از این همـــه تعـــریــف، بـــزرگی تاریـــک دلـــم، این گل پاییـــز، نه جات است دیر آمـــدی و حیف که بیمــار تو چندی‌ست از چشـــم تو افتاده و درحــــال ممات است
هم نامِ علی است ، پاک و پاکیزه سرشت در بابِ علی گفت و غدیریه نوشت . شد هآدی راه و شیعیان را آموخت در جامعه‌یِ کبیره پیداست بهشت🖤✨️ ! _ محمدجواد منوچهری .
تو گفتی: « من به غیر از دیگرانَم  چُنینم در وفاداری، چنانَم. » تو غیر از دیگران بودی که امروز  نه می‌دانی، نه می‌پُرسی نشانَم!  ‌  ♥️
تویی بهانه‌ی آن ابرها که می‌گریند بیا که صاف شود این هوای بارانــی
از من نشانه بر ورق خاطـرات نیسـت همچون دواتِ رفته از آغوش لیقه ام
دنیا مرا با رفتن تو امتحان می کرد نوع سوالاتش همیشه جای خالی بود گفتم: اگر روزی نباشی، زود گفتی: چه شعری، آفرین! احسنت! عالی بود!
سوختم آتش گرفتم آب درمانم نشد خواستم رویا ببینم خواب درمانم نشد گفته بودم بی تو نرو ،رفتی ولی بی تو حتی آن شرابِ ناب درمانم نشد آه از دوریِ تو میسوزم و می‌سازم و شعرهایِ ناب ، از ، سهراب درمانم نشد دردها بر قلب من افتاد اما بی دوا اشک و آه و ناله در محراب درمانم نشد من شدم دلتنگ و قابِ عکسِ تو در دست من بوسه بر عکسِ تو، رویِ قاب درمانم نشد بعد تو مستی ،خماری، دود، شد با من رفیق دوستی با مردمِ ناباب درمانم نشد خواستم درمان کنم دلتنگیَم را با غزل شد غزل چون گوهری نایاب درمانم نشد.
نرو ؛ من بی تو از خود سیرم آخر جوانم؛ بی تو اما پیرم آخر نه از "آهن"؛ نه از "روی" و نه از " یُد" من از کمبود "تو" آخر ┄┅─═◈═─┅┄
خودمانیم...! ولی مزه ی تلخی دارد... عشق بی بودن تو ، آش دهن سوزی نیست...!
تو را می خواهم ای دیرینه دلخواه
ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم اما تو بکش خط به خطای همه‌ی ما🤍 فاضل نظری
چو خالی شود از به دورش انداز بی چو گردید، دارد
هرچه داریم ز سودای تو دلبر داریم حیف باشد که ز سودای تو دل برداریم
خوش‌تر ز تماشای خیابان بهشت است هر جلوه‌ای از قامت رعنای تو ما را...
حل شد نفست در نفسم حالا من باید چه بگویمت شما، تو یا من!؟ همسایه ی دیوار به دیوار دلی یک شهر! ولی فاصله داری تا من