فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم تشیع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن عمو برایمان عین پدر و مادر بودند.
روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود،
خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است
زنعمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :این کیه امروز اومده؟
زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد : پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.
و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم! خجالت میکشیدم اعتراف کنم و در سکوتم فرو رفتم. اما خوب میدانستم زیبایی این دختر ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی🌪 که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و به سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاندچون من اصلا انتظار دیدن نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم. دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد وچشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی پروا براندازم میکرد در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
دیگر چاره ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد،اما دست بردار نبود که صدای چندش آورش را شنیدم: من عدنان هستم،پسر ابو سیف.تو دختر ابو علی هستی؟
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی
میکردم و او همچنان زبان میریخت : امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو میدیدم!
شدت تپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه
که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!
نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب (یاعلی) میگفتم تا نجاتم دهد با هر نفسی که با وحشت از سینه ام بیرون می آمد امیرالمؤمنین علیه السلام را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری اش نجاتم داد!
به خدا امداد امیرالمؤمنین علیه السلام بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :چیکار داری اینجا؟
از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت تر از همیشه شده بود،دوباره بازخواستش کرد :بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟ تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :اومده بودم حاجی رو ببینم! حیدر قدمی به سمتش آمد. از بلندی قد، هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!! ضرب دستش به حدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد:ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون کُشی میکنی؟؟؟
دوستان عزیز عذر خواهی میکنم که چند پارت از رمان پسرک فلافل فروش مانده بود و از منبعی که دریافت میشد ارسال نشده بود الان میفرستم میتونید ذخیره کنید و مطالعه کنید 🙏
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت۴۹
توفيق شهادت💔
محمدرضا ناجي
قرار بود براي #تصويربرداري🎥 به #هادي و دوستان ملحق شويم. روز يکشنبه
نتوانستم به #سامرا🕌 بروم. هر چقدر هم با هادي تماس گرفتم تماس برقرار
نميشد.
تا اينکه فردا يکي از دوستان از سامرا🕌 برگشت.
سلام کردم و گفتم: چه خبر از بچه ها؟
گفت: براي #شيخ_هادي دعا کن.
ترسيدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمي شده؟
دوست من بدون مکث گفت: نه #شهيد شده. 💔
همان جا #شوکه شدم و نشستم. خيلي حال و روز من به هم ريخت.
نميدانستم چه بگويم.
آنقدر حالم خراب شد که حتي نتوانستم بپرسم چطور #شهيد شده.
براي ساعاتي فقط فکر #هادي بودم. يادصحبتهاي آخرش. من شک نداشتم هادي از #شهادت خودش خبر داشت.
به دوستم گفتم: شيخ هادي به عشقش رسيد. او #عاشق #شهادت بود.
بعد حرف از نحوه ي شهادت شد.
او گفت که در جريان يک #انفجار💥 انتحاري در شمال #سامرا ، #پيکر هادي از
بين رفته و ظاهراً چيزي از او نمانده!💔
روز بعد #دوربين هادي را آوردند. همين که #دوربين را ديديم همه شوکه شديم!
ً لنز دوربين پر از آب شده و خود دوربين هم کاملا منهدم شده بود. با ديدن
اين صحنه حتي کساني که هادي را نميشناختند، فهميدند که چه #انفجار 💥
مهيبي رخ داده.
از طرفي همه ي دوستان ما به دنبال پيکر #شيخ_هادي بودند. از هر کسي که
در آن محور بود و سؤال ميکرديم، نميدانست و ميگفت: تا آخرين لحظه
که به ياد ما م يآيد، هادي مشغول تهيه ي #عکس و #فيلم بود. حتي از #لودر 🚜
انتحاري که به سمت #روستا آمد عکس گرفت.
من خيلي #ناراحت بودم. ياد آخرين #شبي افتادم که با هادي بودم. هادي به
خودش اشاره کرد و به من گفت:
برادرت در يک #انفجار💥 تکه تکه ميشه! اگر چيزي پيدا کرديد، در نزديکترين نقطه به حرم 🕌#امام_علي_علیه_السلام دفنش کنيد.
نميدانستم براي #هادي چه بايد کرد. شنيدم که خانوادهي او هم از ايران🇮🇷راهي شده اند تا براي #مراسم او به #نجف بيايند.
سه روز از #شهادت💔 هادي گذشته بود. من يقين داشتم حتي شده قسمتي از
#پيکر هادي پيدا ميشود؛ چون او براي خودش #قبر آماده کرده بود.
همان روز يکي از دوستان خبر داد در #فرودگاه_نظامي شهر المثني، يک
کاميون يخچالدار مخصوص حمل پيکر شهدا قرار دارد. پيکر بيشتر اين شهدا از #سامرا🕌 آمده.
در ميان آنها يک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام! او هيچ مشخصه اي ندارد، فقط در دست راست او دو #انگشتر عقيق است.
تا اين را گفت يکباره به ياد #هادي افتادم. با سيد و ديگر #فرماندهان صحبت
کردم. همان روز رفتم و #کاميون پيکر #شهدا را ديدم.
خودش بود. اولين #شهيد #شيخ_هادي بود که آرام #خوابيده بود. صورتش
ً کمي #سوخته بود اما کاملا واضح بود که #هادي است؛ #دوست_صميمي من.
بالاي سر #هادي نشستم و زارزار #گريه کردم. ياد روزي افتادم که با هم از
#سامرا 🕌به #بغداد بر ميگشتيم.
هادي ميگفت براي #شهادت💔 بايد از خيلي چيزها گذشت. از برخي #گناهان 😈
فاصله گرفت و...
بعد به من گفت: وضعيت #حجاب در #بغداد چطوره؟
گفتم: خوب نيست، مثل تهران.
گفت: بايد #چشم را از #نامحرم حفظ کرد تا توفيق #شهادت💔 را از دست
ندهيم. بعد چفيه اش را انداخت روي سر و صورتش.
در کل مدتي که در بغداد بوديم همينطور بود. تا اينکه از شهر خارج شديم و راهي #نجف🕌 شديم.
قسمت 51
وصيتنامه
#هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف #عملياتي حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از
#شهادت دست بر #قلم✍ برد و #وصيتنامه خود را اينگونه نگاشت:
اينجانب #محمدهادي_ذوالفقاري وصيت ميکنم که من را در #ايران🇮🇷 دفن
نکنند. اگر شد، ببرند #امام_رضا_علیه_السلام طواف بدهند و برگردانند و در #نجف و #سامرا و #کربلا و #کاظمين طواف بدهند و در وادي السلام دفن کنند.
دوست دارم نزديک #امام باشم و همه ي #مستحبات📿 انجام شود. در داخل و
دور قبر من سياهي🏴 بزنند و دستمال گريه ي مشکي و ... مثل تربت بگذارند.
داخل قبر من مثل #حسينيه شود و اگر شد جايي که سرم ميخورد به سنگ
#لحد، يک اسم #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها🖤 بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ،
آخ نگويم و بگويم يا #زهرا_سلام_الله_علیها❣
بالاي سر من #روضه و #سينه_زني بگيرند و موقع دفن من، #پرچم بالای قبرم
قرار بگيرد و در زير پرچم من را دفن کنيد.
زياد يا #حسين_علیه_السلام بگوييد و براي من #مجلس عزا نگيريد، چون من به
چيزي که ميخواستم رسيدم. براي امام حسين علیه السلامو حضرت زهرا سلام الله علیها
مجلس بگيريد و #گريه کنيد.
من را رو به قبله صحيح دفن کنيد... روي #سنگ_قبرم اسم من را نزنيد و بنويسيد که اينجا قبر يک آدم #گناهکار است.
يعني؛ #العبد_الحقير_المذنب و يا مثل اين. #پيراهن مشکي هم بگذاريد داخل
قبر.
وصيتم به #مردم_ايران 🇮🇷و در بعضي از قسمتها براي #مردم_عراق اين است که
من الان حدود سه سال است که خارج از #کشورم زندگي ميکنم، مشکلات خارج کشور بيشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پشت سر #ولي_فقيه❤️ باشند.
با #بصيرت باشند؛ چون همين #ولي_فقيه است که باعث شده #ايران🇮🇷 از مشکلات بيرون بيايد.
از #خواهران ميخواهم که حجابشان را مثل #حجاب #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
رعايت کنند، نه مثل حجابهاي امروز، چون اين حجابها بوي حضرت زهرا سلام الله علیها نميدهد.
از #برادرانم ميخواهم که غير حرف #آقا حرف کس ديگري را #گوش ندهند.
#جهان🌎 در حال #تحول🔥 است، دنيا ديگر #طبيعي نيست، الان دو #جهاد در پيش
داريم، اول جهاد #نفس که واجبتر است؛ زيرا همه چيز لحظه ي آخر معلوم
ميشود که اهل #جهنم📛 هستيم يا #بهشت🏝.
حتي در جهاد با دشمنها احتمال ميرود که طرف کشته شود ولي #شهيد به حساب نيايد، چون براي #هواي_نفس رفته جبهه و اگر براي هواي نفس رفته باشد يعني براي #شيطان👹 رفته و در اين حال چه فرقي است بين ما و #دشمن!
آنها اهل #شيطان👹 هستند و ما هم #شيطاني.
#دين خودتان را حفظ کنيد، چون اگر امام زمان عج بيايد احتمال دارد روبه روي امام باشيم و با امام #مخالفت کنيم. امام زمان را #تنها نگذاريد.
من که #عمرم رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم ديدم که خيلي #گناه کردم و #پلهاي پشت سرم را شکسته ام و راه برگشت ندارم.
بچه هاي #ايران و #عراق، من دير فهميدم و خيلي #گناه و #کارهاي&بيهوده انجام
دادم و يکي از دلايلي که آمدم #نجف🕌 به خاطر همين بود که #پيشرفت کنم. 💪
#نجف شهري است که مثل #تصفيه_کن است که #گناهها را به سرعت از آدم ميگيرد و جاي گناهان ثواب ميدهد. اين مولای ما خيلي #مهربان است.
همچنين ميخواهم که مردم عراق از #ناموس و #وطن خودشان و مخصوصاً
#حرمها🕌 دفاع کنند و اجازه به اين #ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طّلاب #نجف در اين #جهاد شرکت کنند، چون ديدم که #مدافع هست لکن کم است،
بايد زياد شود.
و مطمئنم که اينها (دشمنان) کم هستند و فقط با يک هجوم با اسم #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها ميشود کار اين #مفسدها👿را تمام کرد و منتظر ظهور شويم.💚
بهتر است که دست به دست همديگر دهيد و اين غده ي #سرطاني را از بين ببريد. براي من خيلي #دعا 🤲کنيد؛ چون خيلي #گناه کارم و از همه #حلاليت بگيريد.
#وصيت من به #طلاب اين است که اگر براي #رضاي_خدا درس ميخوانند و
هدف دارند، بخوانند.❤️ اگر اينطور نيست نخوانند.
چون ميشود کار #شيطاني👹. بعد شهريه ي امام را هم ميگيرند؛ ديگر #حرام
در #حرام ميشود و #مسئوليت دارد.
اگر ميتوانند #درس بخوانند و ادامه بدهند البته همه اش درس نيست، #عبوديت هم هست بايد مقداري از وقت خود را صرف #عبادت کنند؛ چون طلبه اي با تقوا کم داريم اول #تزکيه_ي_نفس بعد #درس.
َ اي داد از علَم #شيطاني. دنيا رنگ #گناه دارد، ديگر نميتوانم زنده بمانم.
ان شاءالله #امام_حسين_علیه_السلام و #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها و #امام_رضا_علیه_السلام در قبر
ميآيند... ❤️
والسلام
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت ۴۸
پرواز
شكست هاي پي درپي باعث شده بود كه توان نظامي #داعش كم شود. آنها
در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي #انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان #زنان
و #كودكان مخفي ميكنند.
آن روز هم #نيروهاي_مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي #مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي #مناطق مختلف بودند.
نزديك #ظهر روز يكشنبه 26 بهمن 1393 بود🗓 كه هادي به همراه ديگر دوستان وفرماندهان #عملياتي، پس از ساعتي #جنگ و گريز، به روستاي #مکيشفيه در بيست كيلومتري #سامرا 🕌 وارد شدند.
#ساختمان🏠 كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي #عراقي🇮🇶 به همراه
#هادي به داخل آن رفته تا هم #استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند.
بقيه ي نيروها نيز در اطراف #روستا حالت #تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. درگيري ها نيز به طور پراكنده ادامه داشت.
هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك #بولدوزر🚜 از سمت بيرون #روستا به سمت سنگرهاي #نيروهاي_مردمي❤️ حركت كرد. بدنه ي اين بولدوزر با ورقهاي #آهن پوشيده شده و حالت #ضد_گلوله پيدا كرده بود.
به محض اينكه از اولين سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند: #انتحاري، انتحاري، مواظب باشيد...
درست حدس زده بودند. اين خودرو براي #عمليات انتحاري آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي مردمي با شليك #آرپيجي قصد انفجار #بولدوزر🚜 را داشتند.
برخي ميخواستند #راننده را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد! حتي #گلوله ي آرپيجي روي بدنه ي آن اثر نداشت.
يكي از #رزمندگان که مجروح شده و در مسير #بولدوزر🚜 قرار داشت ميگويد: اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين #بولدوزر انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود.
فاصله ي ما با #هادي_ذوالفقاري و ديگر دوستان زياد بود. يكباره حدس زديم كه خودرو به سمت آنها ميرود.
هر چه که داد و #فرياد کرديم، صداي مان به گوش آنها نرسيد. صداي
#بولدوزر🚜 و گلوله ها مانع از رسيدن صداي ما ميشد.
هادي و دوستان #رزمنده_اي كه در آنجا جمع شده بودند، متوجه صداي ما نشدند.
لحظاتي بعد صداي #انفجاري💥 آمد كه زمين و زمان را #لرزاند! صدها كيلو
مواد #منفجره، براي لحظاتي آسمان را سياه كرد.
وقتي به سراغ آن ساختمان رفتيم، با يك مخروبه ي كوچك مواجه شديم!
انفجار به قدري #عظيم بود كه پيكرهاي #شهدا نيز قادر به شناسايي نبود.
خبر #شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم. #جنگ است ديگر، روزي #شهادت دارد و روزي #پيروزي، البته براي انسان مؤمن، شهادت هم پيروزي است.
روز بعد خبر رسيد كه #هادي_ذوالفقاري #مفقود شده و پيكري از او به جا نمانده!⚠️
همه ناراحت بودند. نميدانستيم چه كنيم. لذا به دوستان #ايراني🇮🇷 هادي هم
خبر رسيد كه هادي #مفقودالجسد شده.
خبر به ايران🇮🇷 رسيد. برخي از دوستان گفتند: از نمونه ي خون مادر هادي
براي آزمايش DNA# استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر هادي مشخص گردد.
نيروهاي #عراقي بسيار ناراحت بودند. لب خندان و چهره ي دوست داشتني
اين #طلبه ي رزمنده هيچ گاه از #ذهن ما پاك نميشد.
پس از مدتي اعلام شد كه با #شناسايي برخي #پيكرها فقط شش نفر از جمله
#هادي مفقود شده اند. از هادي هم فقط لاشه ي #دوربين عكاسي اش باقي مانده
بود.
تا اينكه خبر دادند پيكر #شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا كشف و به #بغداد منتقل شده.
ً هادي است #سيد_کاظم که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالا خودش به #بغداد رفت و او را شناسايي كرد.
در اصل پيکر #هادي_ذوالفقاري بر اثر انفجار💥 پرت شده بود.
يک نفر در حال عبور از معرکه #پيکر او را ميبيند و #پلاک را براي اطلاع خبر #شهادت برميدارد.
بدن شهيد بي پلاک آنجا ميماند. تا اينکه او را به #بغداد انتقال ميدهند.
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت۵۰
خبر شهادت
مادر و برادر شهيد
سه شنبه بود🗓. من به جلسه ي #قرآن رفته بودم. در جلسه ي قرآن بودم که به من
#زنگ📱 زدند. پرسيدند خانه اي🏡؟ گفتم: نه.
بعد گفتند: برويد #خانه کارتان داريم.
فهميدم از دوستان #هادي هستند صحبتشان دربارهي #هادي است، اما نگفتند چه کاري دارند.
من سريع برگشتم. چند نفر از بچه هاي #مسجد🕌 آمدند و گفتند هادي #مجروح
شده.
من اول حرفشان را باور کردم. گفتم: حضرت ابوالفضل علیه السلام و امام حسين
علیه السلام کمک ميکنند، عيبي ندارد. اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه
ساعت #همسايه_ها آمدند و مادر دو تن از #شهداي❤️ محل مرا در #آغوش گرفتند
وگفتند: هادي به #شهادت💔 رسيده.
٭٭٭ ٭٭٭
ً موبايل 📱را استفاده نميکنم. اين را بيشتر فاميل و در محل کار معمولا
#دوستانم ميدانند.
آن روز چند ساعتي توي محوطه بودم. #عصر وقتي برگشتم به دفتر، گوشي 📱
خودم را از توي #کمد برداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بي پاسخ داشتم!
تماسها از سوي يکي دو تا از بچه هاي #مسجد🕌 و دوست #هادي بود. سريع
#زنگ_زدم و گفتم: سلام، چي شده؟
گفت: هيچي، #هادي #مجروح شده، اگه ميتوني سريع بيا ميدان #آيت_الله_سعيدي باهات کار داريم.
#گوشي📱 قطع شد. سريع با #موتور حرکت کردم. توي راه کمي فکر کردم.
شک نداشتم که هادي #شهيد شده؛ چون به خاطر #مجروحيت هفده بار زنگ نميزدند؟ در ثاني کار عجله اي فقط براي #شهادت ميتواند باشد و...
به محض اينکه به ميدان #آيت_الله_سعيدي رسيدم، آقا صادق و چند نفر از بچه هاي #مسجد🕌 را ديدم. #موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها.
بعد از سلام و احوالپرسي، خيلي بي مقدمه گفتند: ميخواستيم بگيم هادي #شهيد💔 شده و...
ديگه چيزي از حرفهاي آنها يادم نيست! انگار همه ي دنيا🌎 روي سرم من خراب شد. با اينکه اين سالها زياد او را نميديدم اما تازه داشتم طعم #برادر بودن را حس ميکردم.
يکدفعه از آنها جدا شدم و آرام آرام دور #ميدان قدم زدم. ميخواستم به
حال عادي برگردم.
نيم #ساعت بعد دوباره با #دوستان صحبت کرديم و به #مادرم خبر داديم. روز
بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهي #نجف شديم.
#هادي در سفر آخري که داشت خيلي #تلاش کرد تا #مادرمان را به نجف
ببرد، رفت از #پدرمان رضايتنامه گرفت و #گذرنامه را تهيه کرد، اما سفر به
نجف فراهم نشد. حالا قسمت اينطور بود که #شهادت💔 هادي ما را به #نجف برساند.
#ما در مراسم تشييع و تدفين هادي حضور داشتيم. همه ميگفتند که اين #شهيد همه چيزش خاص است. از #شهادت تا #تشييع و #تدفين و...
#پسرک_فلافل_فروش
پارت آخر(قسمت پایانی)
تشييع وتدفين
#خبر پيدا شدن پيكر #هادي درست زماني پخش شد كه قرار بود #شب_جمعه،
يعني شب اول #ايام_فاطميه در #مسجد🕌 موسي ابن جعفر علیه السلام #تهران براي او مراسم برگزار شود.
همزمان با مراسم اعلام شد كه #امروز پنجشنبه، براي #شهيد_هادي_ذوالفقاري❤️
چهار مراسم #تشييع برگزار شده!
هادي وصيت کرده بود پيکرش را #سامرا، #کاظمين، #کربلا و #نجف طواف دهند. اين وصيت بعيد بود اجرا شود؛ زيرا #عراقيها🇮🇶 #شهداي خود را فقط به يکي از #حرمين🕌 ميبرند و بعد دفن ميكنند.
اما درباره ي #هادي باز هم شرايط تغيير کرد، 💯♨️ابتدا پيكر او را به #سامرا و بعد
به #کاظمين بردند. سپس در #کربلا و #بين_ الحرمين پيکر او #تشييع شد. بعد هم به
#نجف🕌 بردند و مراسم اصلي برگزار شد.
در همه ي #حرمها نيز برايش #نماز خواندند! #پرچم🇮🇷 زيباي #ايران نيز بر روي
پيكر اين #شهيد، حرفهاي زيادي با خود داشت. اينكه مردم ما، برادران #شيعه
خود را رها نميكنند.
تشييع #هادي در #نجف بسيار با #شكوه بود. چنين جمعيتي حتي در تشييع #علما
و #فرماندهان ديده نشده بود.
مرحوم آيت الله آصفي نماينده ي #مقام_معظم_رهبري هم در #نجف بر پيکر هادي #نماز خواند. در آخر هم همه ي #جمعيتي که براي #تشييع پيکر هادي آمده
بودند براي #تدفين به سمت #وادي_السلام رفتند.
ميگويند #عراقيها🇮🇶 در نجف براي #شهداي خودشان تشييع خوبي در حرمها
راه م ياندازند، ولي بعد از آنکه ميخواهند شهيد را #دفن کنند، همه ميروند و فقط چند نفر ميمانند.
ولي در #تشييع پيکر هادي همه چيز فرق کرد. #صدها 💯نفر وارد #وادي السلام
شدند. خود #عراقيها🇮🇶 هم از شرکت چنين #جمعيتي در مراسم تدفين شهيد
#تعجب کرده بودند و ميگفتند اين #شهيد #استثنايي♨️ است.
پایان
#نماز_شب
♨️شب زنده دار و سحر خیز باشید
🔸حدیث داریم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : « اَشرافُ أُمَّتی أصحاب اللّیل » «اشراف امت من نـماز شب خـوان ها هستند .»
🔸در دنـیا اشـراف چـه کـسانی هستند؟
آنهایی که خانه ی دو هزار متری دارند و ریاست و ماشین چه و چه ... به اینها می گویند اشراف مملکت !!
🔸 اما در قیامت ، اشراف آن کسانی هستند که نماز شب خوان هستند. الان شب ها بلند است خودتان را عادت بدهید که شب ها زودتر استراحت کنید تا سحرها بلند شوید .
🔸میگویند : در زمان قدیم استادی از شاگردش پرسید : « سحرها کی بلند می شوی ؟»
شاگرد گفت : « دوساعت مانده به اذان »
استاد فرمود : « کم است ! » قدیم این طور بودند . حالا ما اگر نیم ساعت یا سه ربع پیش از اذان هم بلند شویم خوب است...«هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد»
🖋 بیانات آیت الله مجتهدی (ره)
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
📌 مادر ماه
◾️ اگر عباسپروری کار هر مادری بود، غربتی هزارساله گلوی آخرین حسین زمین را نمیگرفت...
🔘 ویژهٔ وفات حضرت #ام_البنین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهـی
❄️در جـلال رحمانی..
💫در كمال سبحـانی..
❄️مهـربانا
💫تقدیر دوستانم را
❄️زیبـا بنویس خوابی آرام
💫خیالی آسـوده و فردایی
❄️پراز موفقیت برایشان رقم بزن
شبتـون آروم ❄️