eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 امام خامنه ای خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهیدان کربلاست. 📎 و مسافران کربلا که خود ارباب خریدارشان شد . . .🌺 📸 شهيد مدافع حرم @defae_moghadas
چہ راه را ڪوتاه پیمودے... و ما هنوز اندر خم این راه مانده ایم ... چہ آرام خوابیده اے در آغوش یار . خوابے این چنینم آرزوستــــ ... 📸شهيد مدافع حرم @defae_moghadas
شهدای مدافع حرم خوزستان: حکم دفاع از حرم ز شاه نجف دارم به امر رهبرم همواره جان به کف دارم هدف فقط رهایی عراق و سوریه نیست مسیرم از حلب است، را هدف دارم 📸شهید مدافع حرم
چنان دل❤️ میبرے ڪہ گویا از اول دلـے نبوده است.. اے شهـــید... این دل گنهکـارمــ طاقت اینهمـہ مهربانےرا نــدارد... 📸شهيد مدافع حرم #داوود_نریمیسا #اهواز
🔴 دسترسی به مطالب گذشته کانال حماسه جنوب 🔸 هشتک‌ها ------------------------ شهرها و مناطق جنگی اشخاص و فرماندهان عملیات‌ها یگان‌ها خاطرات و مستندات تاریخ، فرهنگ و تحلیل‌ها ادبی، هنری و مذهبی صوتی و تصویری 🔸 جهت دست‌یابی به مطالب، متن آبی رنگ هشتگ‌ها را لمس کنید و با استفاده از ⬆️ و ⬇️ به قسمت دلخواه بروید. 🔸 خاطرات خاطرات داریوش یحیی خاطرات جمشید عباس دشتی خاطرات غلامعباس براتپور خاطرات مصطفی اسکندری خاطرات عظیم پویا خاطرات سید مهدی موسوی خاطرات جهانی مقدم خاطرات پرویز پورحسینی خاطرات دکتر احمد چلداوی خاطرات حسن علمدار خاطرات رحمان سلطانی خاطرات عزت‌الله نصاری خاطرات عزت‌الله نصاری خاطرات عزت‌الله نصاری لحظه نگاری عملیات لحظه نگاری عملیات لحظه نگاری عملیات خاطرات کربلای۴ 🔸 کتاب‌ها خاطرات سردار علی ناصری خاطرات ملاصالح قاری خاطرات سرهنگ کامل جابر امام جمعه آبادان خاطرات رضا پورعطا خاطرات سردار علی هاشمی خاطرات مهدی طحانیان خاطرات مرتضی بشیری خاطرات سردار گرجی زاده قرارگاه سری نصرت خاطرات حاج صادق آهنگران مجموعه خاطرات کوتاه خاطرات میکائیل احمدزاده خاطرات خودنوشت دکتر بهداروند خاطرات سید حسین سالاری خاطرات فرنگیس حیدرپور خاطرات محسن جامِ بزرگ دکتر ایرج محجوب خاطرات پروفسور احمد چلداوی خاطرات حاج عباس هواشمی دکتر احمد عبدالرحمن شهید علی چیت سازیان سرگرد عزالدین مانع محمدعلی نورانی خاطرات اسدالله خالدی خاطرات شهید محمدحسن نظرنژاد خاطرات دکتر محسن پویا ناصر مطلق خاطرات یک رزمنده نفوذی خاطرات شهید مصطفی رشیدپور خاطرات مدافعان خرمشهر سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی خاطرات سردار یونس شریفی خاطرات دکتر مجتبی الحسینی تألیف محمد امین پوررکنی خاطرات امیر محمود فردوسی خاطرات آزاده مهدی لندرودی خاطرات محمدحسن حسن‌شاهی (http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf) 🍂
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 آغاز جنگ یه تاریخ رسمی دارد هزاران تاریخ غیر رسمی! گواه ادعایم اینکه مردم اهواز علیرغم اینکه خود شاهد بمباران های هواپیماهای دشمن و فرود آمدن هزاران گلوله در سطح شهر بودند ولی جنگ را بصورت فراگیر و جدی روزی اتفاق افتاد که صدای انفجاری و مهیبی کل شهر اهواز را لرزاند ! به گمانم هشتم مهر ماه بود که عراقی ها خودشان را به حوالی شهر اهواز رسانده بودند که یک اتفاق مشکوک و مرموز ، زاغه مهمات لشکر نود و دو زرهی اهواز به یکباره منفجر شده بود و تمام شهر به لرزه در آمد . من به چشم خود دیدم که چگونه خانوده ها هراسان از خانه به خیابان ریخته و مبهوت و وحشت زده اقدام به ترک شهر کردند. با این اتفاق شهر بسمت تخلیه رفت و مردم شهر پر جمعیت اهواز رنج جنگ زدگی را چشیدن و بسمت شهرها و روستاهای دور و نزدیک رفتند و عملا شهر چهره مغموم و متروکه به خود گرفت! عملا تمام شهر سنگر شد و جوان ها نبض شهر را بدست گرفتند و به دفاع از شهر آمدند . اون موقع این انفجار را یه مقدمه برای ورود عراقی ها تفسیر می کردیم. با پایان روز و آمدن شب تمام شهر در یک تاریکی ظلمانی فرو رفت و اگر کسی به غفلت چراغی در خانه روشن میکرد که تشعشع نورش به بیرون درز پیدا می‌کرد یه جمله ای رایج شده بود . " خاموش کن عراقی " شهر ما زخم جنگ را چشید اهواز آن روز را آغاز جنگ دانست . و شهر بدست جوان ها افتاد. • کاظم فرامرزی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 مدرسه در خون مرضیه افشار ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 نماز جمعه بودم که متوجه شدم در مدرسه مهشاد شیرازی ( اهواز - کمپلو) کارهای پشتیبانی جنگ انجام می‌دهند. با مادرم و همسایه‌ها و چند نفر از همکلاسی هایم به آنجا رفتیم. در حیاط مدرسه حوض بزرگی کنار دیوار بود که لباس و پتو و ملحفه‌ها را داخلش خیس می‌کردند و بعد می‌شستند. چندتا از کلاسها شده بود خیاط‌خانه. اتاقی هم برای بسته بندی مواد غذایی استفاده می شد. حدود ۳۰ نفر مشغول به کار بودند. ما همه آستین های‌مان را بالا زدیم و شروع کردیم به کار کردن. هر قسمتی کمک نیاز بود می‌رفتیم، اما بیشتر لباس می‌شستیم. اولین باری که شروع به شستن کردم خیلی حس غریبی داشتم. جگرم برای قطره‌های خون روی لباس‌ها کباب می‌شد. این‌که توانسته بودم ذره‌ای به رزمندگان خدمت کنم خوشحالم می کرد و تا مدتها در مدرسه مشغول بودم. •┈••✾○✾••┈• از کتاب زنان جبهه جنوبی کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 پادگان شست‌و‌شو طاهره رضایی کاکا زاده ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 اوایل، هرکس می‌خواست به چایخانه رفت و آمد می‌کرد. نظمی وجود نداشت. تا اینکه خانم موحد از تهران آمد. محله های شهر را دسته بندی و برای هر روز محله‌ای را مشخص کرد. برای همه خانم‌ها کارت صادر کرد. می گفت:" این‌طور نمی‌شه که هرکی هرکی باشه. هزار اتفاق ممکنه بیفته. بمب‌گذاری بشه." برای‌مان قانون گذاشته بود که موقع لباس بردن به پشت‌بام مقنعه و چادر سرمان باشد. دستکش و جوراب هم باید می پوشیدیم. دخترهای جوان نباید می‌رفتند بالا. می گفت:" اینجا مثل پادگان کلی مرد رفت و آمد می‌کنند. با پوشش کامل برید که گناه نشه." •┈••✾○✾••┈• از کتاب زنان جبهه جنوبی کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 از چایخانه تا ستاد شهید علم الهدی زهرا شمس ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 جایی نیست لباس های رزمنده ها رو بشورن. لباس و پتو و ملافه رو می برن آن طرف سه راه آتیش می‌زنن. - چرا حاج بی‌بی؟ - می‌گن هر جا لباس ها رو ببری بوی خون همه جا رو برمی داره. این‌طور نمی شود. همراه حاج‌بی‌بی علم الهدی به لب شط رفتیم. قسمتی را که سطحی صاف داشت انتخاب کردیم. به سرباز ها گفتم یک تخت آهنی هم بیاورند تا روی آن بایستیم. آنجا شد محل شست‌وشوی لباس ها. جریان شدید آب باعث می‌شد خوب شسته شوند. اما دو بار نزدیک بود خانم ها را آب ببرد. یک بار هم خانم عموچی در آب افتاد که گرفتنش. به سرباز ها گفتم قسمت پایینی تخت را بپوشانند، اگر کسی هم افتاد در رودخانه نرود. کمی بعد با کمک آقای عادلیان و خدیجه علم الهدی توانستیم مکان چایخانه را بگیریم. چایخانه پیش از انقلاب مکانی برای خوش‌گذرانی بود. وسایل قدیمی اش را جمع کردند و با کمک آقای عادلیان تشت، تاید و وایتکس برایمان آورد. نامش شد "ستاد پشتیبانی شهید علم الهدی" و از آن به بعد فقط گاهی برای شستن پتو یا موکت به لب شط می‌رفتیم. •┈••✾○✾••┈• از کتاب زنان جبهه جنوبی کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 کلید نجات زهرا شمس ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 وقتی شروع به شستن لباس‌های رزمندگان کردیم تعداد کمی برای کمک می آمدند. خیلی‌ها از اهواز رفته بودند و شهر خالی بود. به بی‌بی خدیجه، دختر خانم علم الهدی گفتم بیا هرشب بریم یه مسجد و برای چایخانه نیرو جذب کنیم، کلید نجات همینجاست. هر شب موقع نماز مغرب وضو می گرفتیم و به مسجد می رفتیم. بسیاری از خانم‌ها از مسجد جذب شدند. پس از مدتی باز هم نیرو کم بود و تصمیم گرفتند نیروهای اعزامی از شهرهای دیگر را بیاورند. خانم‌های اعزامی از تهران اصفهان همدان و... می‌آمدند و هر گروه ۱۵ روز می‌ماند و می‌رفت. تنها کسی که ماند و سالی دو بار به خانواده اش سر می‌زد خانم موحد بود. او مسئول چایخانه شد. او جذبه بالایی داشت و خیلی خوب بیشتر از ۱۰۰ زن را سازماندهی می کرد. برای چایخانه قوانین مشخص کرده بود که کارها با نظم پیش برود. ما در آنجا دفتر حضور و غیاب داشتیم و نمی‌توانستیم بدون کارت وارد شویم. •┈••✾○✾••┈• از کتاب زنان جبهه جنوبی کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂