#تجربه_من ۸۸۲
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
از مطب اومدم بیرون، تو فکر بودم یه لحظه یاد نیتم افتادم. گفتم امام زمان خودش مدد میکنه. رفتم پیش دکتر خودم، دکتر آزمون خیر دنیا و آخرت نصیبش بشه، سونو را که دید گفت ناراحت نباش چون بچه پسر هست مشکل بر گشت ادرار تو ۹۹ درصد جنینی که پسر هست دیده شده.
خلاصه تو دوم شهریور۱۴۰۲ پسرم آقا سجاد به دنیا اومد، تولدی متفاوت، تجربه ای متفاوت، چون دکتر مقیدی داشتم تمام پرسنل اتاق عمل خانم بودن قبل عمل سزارین دکتر دستم را گرفت گفت نیت کردی زیر سایه امام زمان، همه چیز خوب پیش میره و پیش رفت😍
پسرم در سن ۴۳ سالگی با وزن سه کیلو هفتصد گرم سالم و سر حال دنیا اومد الان هم که دارم تجربه ام را مینوبسم پسرم کنارم آروم خوابیده😍 الهی قسمت همه تون بشه، این قدر بامزه هست هرجا میرم دیگه بغل خودم نیست، فقط برای شیر خوردن میارن پیش من😂
ما یه شهید مدافع حرم داریم شهید سجاد حبیبی که شوهر خواهر همسرم هستن. سال ۹۴ در سوریه به شهادت رسیدند. وقتی باردار شدم، همسرم و خودم نیت کردیم برای یاد همیشه اش تو منزلمون، اسم پسرم را بذاریم سجاد😍
عزیزان از صمیم قلب دارم براتون مینویسم باید قبول کنیم که فریب مون دادن با یک سری مطالب به ظاهر علمی، یکیش همین که بارداری تو سن بالای ۳۵ سال خطرناکه یا اینکه کسانی که بیماری دارن ریسک می کنن بچه میارن، درحالی که زن داداش بنده با یه بیماری تحت نظر دکتر مقید، بچه سوم را به دنیا آوردن.
گول خووردیم که با یه بچه شرایط مالی مون بهتره. الان من یه دختر دارم رشته ریاضی کلاس خصوصی میره به اقتضای رشته اش. هزینه کلاس زبان داره، پسرم آموزش شنا کلاس میره، همسرم یه کارمند ساده است، خودم هم به خاطر شرایطم بچه داری که اولویت مهمم هست، تدریس را موقتا کنار گذاشتم، مهمان هم مرتب تو منزلمون رفت و آمد داره.
فقط توسل و توکل کنید، مدیریت کنید و به قول استادم هزینه ها را اهم و مهم کنید و اولویت بندی، سطح توقعمون را بیاریم پایین، تنبلی را رها کنیم. یه لبخند بچه ارزش داره به خدا
خواهرا تعجب کردم وقتی کسی نمیدونست سزارین چهارم به بعد هم امکان داره و راهکار داره
تعجب می کنم کسی نمی دونست غربالگری ضروری نیست و مراقبت سلامت جسمی مادر و تقویت قوای مادر مهم تره از استرس دادن و غربالگری کردن
تعجبم که همه ما که اهل نماز و دین هستیم چطور صحبت نایب امام زمانمون را راجع به فرزند آوری نادیده میگیریم
و نکته آخر من از همین الان خودم را از تدریس دور کردم چون خیلی انرژی میگرفت، ممکن بود به فرزندم ضربه بزنم ولی تو خونه هم بیکار ننشستم. آنلاین کلاس تربیت اسلامی شرکت کردم. مراسم روضه خونگی با پسرم میرم. مهمون داریم به جای خودش هست. عضو انجمن اولیا مربیان مدرسه هستم.☺️
دعا می کنم به حق حضرت زهرا خدا به همه اولاد صالح بده، با دکتر آزمون که خیلی دوستش دارم قرار گذاشتم سال دیگه برای چهارمی اقدام کنم و بازم براتون عکس و پیام بگذارم
جوانترها اهل تحقیق باشید تا لذت مادری را بیشتر تجربه کنید.😍 ممنون از کانال بسیار خوبتون توی ماه سوم بارداری سوم با کانال آشنا شدم و همیشه برام قوت قلب بودید. امام زمان پشت و پناهتان باشد❤️🌹
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ آقا سجاد تجربه ۸۸۲...😍
👈 به همراه عکس شهید مدافع حرم سجاد حبیبی که داخل تجربه شون اشاره کردند.
#فرزندآوری
#برکت_خانه
#نامگذاری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_عباسی_ولدی
بعضی وقتا این پدر و مادر هستن که اجازهٔ تجربه کردن رو به بچهها نمیدن. والدین، به اسم کمک کردن به بچهها، نمیذارن اونا اشتباه کنن و تلاش کنن که اشتباهشون رو اصلاح کنن.
یکی از عوامل اصلی رشد خلاقیت، اشتباه کردن و اصلاح کردن اونه. اشتباه کردن و بعد از اون، فکر کردن و بعد هم اصلاح کردن اشتباه، لذت بازی رو برای کودک، بیشتر میکنه.
📚 من دیگر ما
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ حرف حساب...
#سبک_زندگی_اسلامی
#آداب_مهمانی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_بهجت
از مرحوم آیت الله بهجت رحمة الله علیه سوال کردند برای دخترانی که خواستگار ندارند یا خواستگاری به نتیجه نمیرسد چه توصیه می کنید؟
ایشان فرمودند به مدت پنج هفته شبهای جمعه عبایی بر سر دختر قرار دهند و حدیث کسا را بخوانند انشالله رفع می شود.
📚نشر آثار آیت الله بهجت
#ازدواج_در_وقت_نیاز
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۸۸۱ #مادری #فرزندآوری #عقیم_سازی #بارداری_بعداز_35_سالگی #دوتا_کافی_نیست داستان از او
#ارسالی_مخاطبین
✅ واکنش فرستنده تجربه ۸۸۱ نسبت به بازخورد های شما و عکس نوه هاشون...😍
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۸۳
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#قسمت_اول
الان که دارم ماجرای زندگیم رو مینویسم ۳۲ سال از پاییز زندگیم گذشته، اگه ۳یا۴سال پیش بود شاید با اشک و ناله بود، هرچند الان هم هاله ای از اشک جلوی چشم رو میگیره ولی خودمو کنترل میکنم.
الان بچه مدرسه ای هامو فرستادم مدرسه و با ۲تا بچه کوچیک خونه موندم و درام براتون مینویسم.
پاییز (مهر) سال ۹۱ از طریق یکی از دوستای خواهرم با همسرم آشنا شدم البته برادر دوست خواهرم بودن. عید قربان با خانواده آمدن خواستگاری، خیلی ساده و بدون تشریفات هم خانواده ها آشنا شدن هم من و همسرم حرف زدیم.
عید غدیر روز جمعه با هم عقد کردیم. در کمال رضایت خانواده ها، چون همسرم طلبه بودن و سطح مالی آنچنانی نداشتن،
سخت گیری نشد و به اصرار من و همسرم مهریه ای ما شد ۱۴ سکه و برای عقدمون فقط خواهر و برادر ها حضور داشتند و کسی رو دعوت نکردیم.
ما ۶ماه عقد بودیم. توی این ۶ماه بدترین لحظه های زندگیمون رو گذروندیم. چون تو یه شهر کوچیک زندگی میکردیم، حرف و حدیث زیاد بود، مادرم در حین سادگی وسخت گیری حرف مردم رو باور میکرد با ساز هر کسی کوک میشد. مثلا همسایه ها میگفتن خوب طلبه هست که هست، عروسی آنچنانی بگیره، وضعش خوب نیست که نیست برا دخترت کم نذارن😔طلا بخرن، خرید بازار برن و...
و متاسفانه مادرم هم همه اینا رو سر من خالی میکرد، خیلی روزای سختی بود نه میتونستم چیزی به مادرم بگم نه میتونستم همسرم رو تحت فشار قرار بدم، چون واقعا هر دوتاشون برام ارزش داشتن و احترامشون رو نگه میداشتم.
ولی متاسفانه داشت کار به جاهای بدتر ختم میشد، نمیدونم بقیه چه جوری دوران نامزدی رو میگذرونن که براشون شیرین ترین دوران میشه، ولی من بعداز گذشت ۱۱سال با یادآوری اون روزا گریه ام میگیره، حتی کار به جایی رسید که مادرم رفت پیش دعا نویس تا منو نسبت به همسرم بی محبت بکنه🥺
همه اینها به دخالتهای بیجای دیگران بر میگرده و همون دیگران باعث شدن چندین سال اول زندگیم با ناراحتی سپری بشه.
با هزار بدبختی مادرمو راضی کردیم که بریم سر زندگیمون و فروردین سال ۹۲ با هزار مکافات و اشک و گریه راهی خونه خودم شدم.
برای اینکه خونه مادر شوهرم یکی از روستاهای نزدیک شهرمون بود اولش چون وضع مالی شوهرم خیلی بد بود، میخواستیم چند سال اول رو اونجا با مادرشوهرم زندگی کنیم تا وضعیتمون خوب بشه، ولی از ترس اینکه دخالتها ادامه دار بشه، شوهرم انتقالی گرفت به یه استان دیگه، یعنی واقعیتش ما فرار کردیم🥺😭
وارد زندگی شدیم در کمال نداری هر چی داشتیم که چی بگم یک میلیون پول پیش خانه دادیم و ماهی صد تومن اجاره، حالا خودتون حساب کنید که چه جور خونه ای بوده که راضی شدن به اون قیمت اجاره بدن.
ولی باز خداروشکر که سر پناه داشتیم.
با صدای زنگ هر تلفنی دلم میریخت😔
که نکنه باز زنگ زدن چیزی بگن. شاید گفتنش خیلی بد باشه حتی یارانه ۴۵تومنی که بود مادرم اجازه نداد اونم از سهم اونا جدا کنیم.
باز خانواده شوهرم از حساب خودشون بر میداشتند سهم شوهرم رو بهمون میدادن
ولی متاسفانه خانواده من نه حتی تا یک سال شناسنامه و سند ازدواج رو هم بهم ندادن.
روزایی بود که نون خالی میخوردیم.
به غیر از گوشت مرغ وسعمون نمیرسید که گوشت دیگه ای بخریم.
هر لحظه با استرس و مکافات روزها رو سپری میکردم. چند ماه بعد یعنی تیر ماه دوره ام عقب افتاد، بی بی چک خریدیم، در کمال ناباوری مثبت ش.
هم خوشحال بودیم، هم پر از استرس روزها میگذشت، در این مدت اجازه نداشتم خانه مادرم بروم و متاسفانه در این مدت دایی ام تصادف کرد و به رحمت خدا رفت. و همین باعث شد خانه پدرم رفت وآمد کنم، یک بار که خانه مادرم بودم کپی شناسنامه پدرم را دزدیدم😔🥺 برای جدا کردن یارانه کپی شناسنامه پدرم لازم بود. ولی بعد از زایمان به این کار اقدام کردیم.
بهمن ماه ۹۲ پسرم بدنیا آمد، از قدم پر برکتش این بود که یارانه مون رو جدا کردیم و شدیم خانواده ۳نفره.☺️
توی اون خونه و تو اون هوای سرد به زور خونه رو گرم میکردم. نه اینکه خونه بزرگ باشه در و پنجره داغونی داشت و پایین خونه پارکینگ بود که یه اتاق و یه آشپزخانه که فقط سینک ظرفشویی و آبچکان داشت.
هم از زیر زمین سرما میآمد، هم از درو پنجره، خلاصه که با جون کندن سرما رو تحمل کردیم.
فروردین نزدیک بود و موعد اجاره ما هم تموم میشد. مجبور شدیم چند ماه فرصت بگیریم تا هم خونه مناسب پول پیشمون پیدا کنیم هم اینکه بچه کوچیمون یه ذره جون بگیره، ما حتی وام ازدواجمون رو هم نتوانسته بودیم بگیریم.
اون زمان وام ازدواج واسه هر نفر ۳ملیون بود که نمیتوانستیم ضامن پیدا کنیم. که از بخت بدمون اونی که میخواست ضامن بشه فامیل ما بود اونم مادرم نذاشت که بعداً دیگه قید وام رو زدیم😔
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۸۳
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#قسمت_دوم
خرداد همون سال یه خونه پیدا کردیم با همون شرایط قبلی ولی خیلی بحثمون میشد، انقدر همدیگه رو دوست داشتیم که این بحث ها محال بود، شوهرم صبح ها میرفت حوزه و بعدازظهر تا شب میرفت سرکار.
همه چیز خونه پشت سر هم خراب میشد، مجبور میشدیم همه رو تعمیر کنیم، و شرایط خیلی سختی بود.
بعد از ۶ماه تصمیم گرفتیم که از اون خونه بلند بشیم. بعد از چند سال فهمیدیم که اون خونه ای که ما توش بودیم با نزول ساخته شده، بعد ما هم هیچکس مستاجر آنجا نشده و هنوز هم نیست😔 بحث و بگو مگوهای ما هم احتمال دادیم از همین قضیه بوده باشه که الحمدلله زودتر از اونجا رفتیم و تصمیم گرفتیم به یه شهر دیگه کوچ کنیم تا بتونیم کار کنیم.
شوهرم یک سال مرخصی گرفت و هردو با هم شروع به کار کردیم. من شب کار چون شبا بچم میخوابید زیاد به من نیاز نداشت، شوهرم هم روزا کار میکرد، ۶ماه تمام کار کردیم و پول هامون رو هم گذاشتیم تا، بریم برسیم به شهر مقدس قم، تمام پولی که تونستیم جمع کنیم ۶میلیون شد که با اون پول شهرک پردیسان قم طبقه ۴ یه خونه اجاره کردیم، خرداد ۹۴ وارد شهر قم شدیم.
روزهای گرم تابستان بود و زندگیمون گرم گرفته بود و شوهرم دوباره شروع کرد به درس خواندن. روزها میرفت و ظهر برمیگشت و با پسرم سرگرم بود.
ماه محرم همان سال اول برای تبلیغ گروهی، شوهرم با دوستانش به استان خودمان برگشتیم و همسرم روستای پدری خود را انتخاب کرد چون هم روحانی نداشت و هم خانه عالم اینطوری میتوانستیم خانه پدر شوهرم بمانیم.
با اتوبوس راهی شهر خود شدیم. صبح به مقصد رسیدیم، در آن زمان پدر شوهر و مادر شوهرم در روستا زندگی میکردند. آخرای پاییز بود هوا رو به سردی میرفت، همان روز چند روز مانده به ماه محرم حادثه ای اتفاق افتاد که ماجرایش خیلی طولانی است اگه بگویم خیلی وقت میبرد، باعث سر در گمی میشود فقط بگویم که شوهرم سه برادر هستند که هر کدام گرفتار شدند، در آن روزها نه تبلیغ رفت و نه از خانه بیرون آمدم.
بعد از چند وقت به قم برگشتیم، مجبور شدیم برای جبران خسارت پیش آمده دوباره کار کنیم. از آن خانه که طبقه ۴ بود جا به جا شدیم و به یک خانه مثل همان ولی طبقه همکف و با صاحب خانه با انصاف اسباب کشی کردیم. از ۶ملیون ۴ملیون را پول پیش دادیم و ۲میلیون باقی مانده را برای خسارت پیش آمده نگه داشتیم تا بقیه را هم جور کنیم.
برادر شوهرهایم وضع مالی خوبی داشتند برایشان مشکلی نبود ولی ما باز برای کار به شهر دیگر رفتیم. ولی اسباب و اثاثیه خود را نبردیم.
باز هم کار میکردم، پسرم وارد ۵ سال شده بود، کار میکردم و به فکر میرفتم که آخر ماجرا چه میشود، پسرم را دست یکی از اقوام که آنها هم در آن شهر کار میکردند می سپردم خودم کار میکردم و همسرم چند وقت کار کرد ولی چون سربازی نرفته بود بخاطر بیمه قبولش نمیکردند. مجبور میشد با پسرم در خانه بماند تا من سر کار بروم.
بعد از چند مدت همسرم برای اینکه بیکار نماند به قم برگشت تا هم درسش را بخواند، هم بعد از درس کار نیمه وقت پیدا کند،مرا سپرد به آنها و خود دوباره به قم برگشت، سر کار میرفتم و فکرم پیش پسرم بود و هم شوهرم که از من دور بود😔😔🥺
در ابن حین، دوره ام عقب افتاده بود، بی بی چک خریدیم و مثبت بود، خوشحال بودم ولی با این شرایط باید کار میکردم.
بلاخره باید از جایی درآمدی به دست میآوردیم که بتوانیم خسارت پیش آمده را جبران کنیم.
تا ۷ماهگی بارداریم کار کردم، برای اینکه از مرخصی زایمان استفاده کنم، ۲ماه از بارداری و ۴ماه از بعد زایمان، ولی متاسفانه مرا فریب دادند با اینکه بیمه تایید کرده بود شرکت با حقه و حیله از من امضای استعفا گرفت.
خرداد ۹۶ دخترم بدنیا آمد، از پا قدمش
رضایت خسارت به بار آمده با نصف پول گرفته شد.
تا سالی که کرونا شروع شد با آسایش زندگی کردیم بعداز آن خانه همکف به یک خانه دیگر اسباب کشی کردیم، که آن روزها پول پیش زیاد شده بود و با هزار مکافات وام جور کرده ۱۰میلیون پول پیش جور کرده بودیم و طبقه چهارم مستاجر بودیم که در اوج کرونا صاحب خانه گفت اگر تمدید کنم باید ۴۰میلیون دیگر بگذارید تا ۵۰ شود.
غم وغصه ما دوباره برگشت، نه پشتوانه ای داریم نه کسی را سراغ داریم کمکمان کند.
یکی از طبقه هایی که ما ساکنش بودیم یک قاضی زندگی میکرد که خانه مبله بود ولی خودش در تهران زندگی میکرد برای تفریح به آنجا میآمد، خدا خیرش دهد ما او را نمی شناختیم یکی را واسطه کردیم که اجازه دهد وسایلمان را آنجا بگذاریم تا بتوانیم خانه پیدا کنیم. وسایلمان را آنجا جمع کردیم و ساک به دست با ۲بچه از این کوچه به آن کوچه😔🥺
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۸۳
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#قسمت_سوم
یکی از آشنا ها ما رو دید و برد خانه مادر شوهرش گفت یک خانه دارند مبله هست که کاروان که از قم رد میشود آنجا میمانند. چند روز آنجا بمانید تا بتوانید خانه پیدا کنید، ۴روز تمام از ما پذیرایی کردند. خدا خیرشان بدهد. دیگر خودمان خجالت کشیدم آمدیم بیرون...
چند روزی خانه دوست شوهرم بودیم، ولی تا کی، دوباره به همان مکان قبلی که بودیم. مکان قبلی که بودیم زنگ زدیم و خواستیم چند روزی باز در آن خانه بمانیم، ولی در کمال ناباوری صاحب همون خونه گفت یه خونه دیگه کنار خونه ام داریم بیایید اگر پسندید من بگم کابینت بزنن.
خیلی خونه تمیزی بود و تو یه محله گرون قیمت بودن، ولی خدا خیرش بده گفت هرچه قدر داری بده، ما هم خونه ای که ارزشش ۱۰۰ ملیون پول پیش میشد ۱۵ ملیون پول پیش و سیصد تومن ماهانه اجاره کردیم.
خدا پسر جوانش رو رحمت کنه و به خودش و خانمش طول عمر با عزت بده، شاید باورتون نشه، من تو اون خونه نماز شب میخوندم، خونه با برکتی بود، هم خودشون نورانیت داشتند هم باعث بهتر شدن زندگیمون شدن، حتی یادمه اون روزی که ما داشتیم اجاره نامه مینوشتیم پسرشون که مدافع حرم بود، برگشته بود خونه، بعد از ۴۰روز، یه پسرجونشون هم در اثر ایست قلبی فوت کرده بوده🥺 مثل یه پدر و مادر بودن برامون، خدا ازشون راضی باشه.
ما بعد از گذشت چند وقت تصمیم گرفتیم به شهر خودمون برگردیم، آقام میگفت این همه نان امام زمان رو خوردیم، بریم یه خدمتی هم بکنیم، تا کی باید بشینیم اینجا. بلاخره آذر سال ۹۹ برگشتیم یکی از روستاهای اطراف شهرمون به عنوان روحانی مستقر.
که متاسفانه اون روزا هنوز کرونا تموم نشده بود، بعد از اینکه ساکن شدیم. ۲۰ روزی گذشت مادر شوهرم بر اثر کرونا فوت کرد، پدر شوهرم هم همون موقع که اولین سال قم بودیم، فوت کرده بودن.
چند روز ی از فوت مادر شوهرم گذشته بود که فهمیدم دوره ام عقب افتاده، بله من دوباره باردار بودم، خدا خواسته، مادرم هم نزدیک داخل شهر هستند و ما هم روستا های اطراف، به هیشکی نگفتم.
مادرم همش میگفت نمیای سر نمیزنی؟ همش گیر میداد، که چسبیدی به شوهرت نمیای کارای منو بکنی. منم مجبور شدم بگم.
چهلم مادر شوهرم گذشته بود که فهمید من باردارم. اون روز برادر شوهرم هم خونه ما بود. مادرم آمد خونه مون، هر چی از دهانش د آمد پیش برادر شوهرم به منو شوهرم گفت. رفت هر چی دق و دلی این چند سالی که از ما دور بود رو رو سرمون خالی کرد رفت، فقط ۲ماه بود که اسباب کشی کرده بودیم. پیش برادر شوهرم خیلی خجالت کشیدم، دریغ از اینکه یک کلمه بهش تو بگیم نه من و نه شوهرم. برادر شوهرم هم نگاه میکرد. آخر سر هم بلند شد بره، محکم به سرم زد که خاک برسرت چرا بچه آوردی؟!
من دوتا زایمان قبلی هیچ کدامش را به هیشکی خبر ندادم، بعد از ۳روز به همه خبر دادم و خدا رو هزار بار شکر که به هیشکی رو ننداختم و از هیچ کسی کمک نگرفتم.
بچه سومم مرداد ۱۴۰۰ بدنیا آمد. میلاد امام موسی کاظم ع، باز با اینکه نزدیک خونه مادرم بودم، باز به هیشکی رو ننداختم. چون ضربه هایی که بهم زدن خیلی قلبمو داغون کرده، البته بگم با اون کاری که مادرم کرد تو همون بارداری اما باز شوهرم گفت برو دیدن مادرت، تو رو از در هم بندازه از پنجره برو. هیچوقت بهش بی احترامی نکن و باز من رفتم پیشش...
ولی موقع زایمان بهشون نگفتم، ۴ روز بعد از زایمان گفتم و اینها گذشت. پسرم نه ماهه بود که باز هم دوره ام عقب افتاد و فهمیدم که دوباره باردارم برای بار چهارم...
از استرس تا ۳ماهگی به کسی نگفتم،تا حداقل این چند وقت سرزنش نشنوم. نیمه شعبان یعنی ۱۷اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۳ بعدازظهر فرزند چهارم ما بدنیا آمد. بعد اینکه همه فهمیدن میگفتن واسه خاطر ماشین بچه آوردین، بعدش گفتن واسه خاطر اینکه زمین میدن بچه آوردین، ولی نه پولی داشتیم واسه بلوکه کردن و نه اینکه...
که الحمدلله با پا قدم فرزند ۴ هم تونستیم با وام زمین بخریم،چند وقت هم هست که شروع به ساختش کردیم. وام فرزند آوری رو برداشتیم.
خدایا هزاران بار شکرت. همیشه من و آقام میگیم ما روزیِ این بچه ها رو میخوریم. کجا بودیم به کجا رسیدیم. روزی رسان خداست، هر کدومشون پر برکت تر از همدیگه...
با دید و خواندن سرگذشت اعضای این کانال، تصمیم گرفتیم باز هم سربازی برای امام زمان بیاریم. هر چهارتا بچم خواست خدا بوده، بعد از این هم هرچی خدا بخواد☺️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075