eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.4هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۱۵ من دهه هفتادی هستم... دوران نوجوانی بسیار پرشوری داشتم، آرزوهای بلندی در سر داشتم و دوست داشتم خیلی خوب درس بخوانم و چون آن زمان نوجوانی ما مصادف شده بود با شهادت دانشمندان هسته‌ای، دوست داشتم چنان درس بخوانم که صنعت هسته ای کشور مون را متحول کنم.💪 بنابراین با انگیزه بسیار زیادی درس می‌خوندم تا اینکه خانواده همسرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند‌... علیرغم اینکه پدرم برای خواستگاران قبلی خیلی سخت گیری می کردند اما ایشان با اینکه هنوز سربازی نرفته بودند ، شغلی هم‌نداشتن‌ و دانشجویی ساده بودند، پدرم قبول کردند ... من هم به خاطر ایمان و اخلاق عالی که از همسرم سراغ داشتم قبول کردم و به صورت کاملا سنتی ازدواج کردیم😍 از همان ابتدای زندگی عاشق بچه بودیم حتی در دوران عقد آزمایش های پیش از بارداری را انجام داده بودم تا وقتی عروسی کردیم سریع پدر و مادر بشیم...😅 خودم از نوجوانی خیلی عاشق بچه ها بودم... همیشه در ذهنم داشتم که من چهار فرزند خواهم داشت دو دختر و دو پسر‌.... ولی وقتی دستور جهاد حضرت آقا را شنیدم به بیشتر از چهار فرزند فکر می‌کردم همیشه ۶ و ۷ فرزند را برای خود تصور می کردم😊 الحمدلله خداوند اول زندگی پسرم به ما عنایت کرد😍 آنقدر پسر آرام و زرنگ بود که هنوز یک ساله ونیم‌ نشده بود که ما تصمیم گرفتیم عضو چهارم خانواده را اضافه کنیم... خداوند سریع، بدون هیچ مشکلی و بدون هیچ معطلی پسر دوم را به جمع ما اضافه کرد..... تا دو سال خیلی اذیت شدم، دست تنها در حالی که مادرم در شهر دیگری زندگی می کردند... تا دو سالگی بچه ها خیلی به من فشار آوردن‌. پسر دومم که دو سال و نیمه شد یه مدت کوتاه رژیم گرفتم و این بار گفتم اگر خدا بخواهد دختری داشته باشیم. این بار هم خیلی سریع باردار شدم و پسر سوم را خدا به ما عنایت کرد. وقتی رفتم سونوگرافی فهمیدم پسر هست خیلی ناراحت شدم😔 راستش را بخواهید خیلی گریه هم کردم😭 گفتم خدایا من از همون اولین بچه عاشق دختر بودم، ولی حکمتت چیه که قراره سه تا پسر‌‌ روزیم‌ کنی. وقتی بدنیا اومد دیدم این پسر سوم با اون دوتا فرق داشت آنقدر جذاب و دلبر است که هر کسی با نگاه اول عاشقش میشه😍 پسر سوم ۲ ساله شد و ما تصمیم گرفتیم عزم مان را جزم‌ کنیم و هر طور که شده خواهری برای پسرانمون بیاریم😍💪 سه ماه کامل رژیم گرفتم... رژیم سخت... و تمام اقدامات خاص برای دختر دار شدن‌... با خودم می گفتم قراره به تمام حرف ها و کنایه های مردم خاتمه‌ بدم‌.... باید هر جور شده از خدا دختر بگیرم. 😍😍 بعد از سه ماه رژیم‌، اقدام کردیم... اما افسوس😔😔😔 خبری از بارداری نبود‌....😥😥😥 بعد از چند ماه که منتظر فرزند چهارم بودیم وقتی دکتر رفتم، با انجام آزمایشات و سونوگرافی متوجه شدم سردیجات‌ و و لبنیات های بی حد و مرزی که برای دختر دار شدن خورده بودم، تاثیر خیلی بدی روی بدن من گذاشته بود و آزمایشات و سونوگرافی هم‌ نشون میده تا مدتی قادر به فرزندآوری نخواهم بود.😭 من ناشکری کردم.... به اسم جهاد و لبیک به فرمان رهبرم، به دنبال خواسته دل خودم بودم‌. من که هر بار اراده کردم، خداوند‌ فرزندی‌ سالم روزیم‌ کرده‌ (فرزندانی که در هوش و زکاوت‌‌ و ادب زبان زد هستند) حالا چندین ماه است که با تست های منفی روبرو میشوم‌.... 😭😭 الان همه ی رژیم ها‌ رو کنار گذاشتم‌....‌ دائما استغفار می‌کنم و از خداوند میخوام که فرزندان‌سالم و صالحی‌ روزی‌ خانواده ما کنه‌.... خدایا ! 🤲 یه جاهایی‌ توی دعاها فقط ازت دختر خواستم.....اشتباه کردم😭 ولی تو بنده نوازی.....تو غفارالذنوبی‌..... خدایا ببخش‌ برام خطاهامون‌‌رو😭😭 خدایا اجازه بده باز هم‌ در جهاد فرزند آوری همچنان حضور داشته باشم‌. از همه ی عزیزان‌ حاضر در کانال‌ می‌خوام که اشتباه من رو مرتکب‌ نشن‌ و فرزند رو فقط بخاطر رضایت قلب نازنین‌ امام زمانمون‌ بخوایم‌. همچنین عاجزانه طلب میکنم‌ برای من دعا کنن‌😭 بحق این روزهای عزیز از حضرت زهرا میخوام که خداوند من رو دوباره لایق مادری‌ کنه‌.. فرزندانی‌ سالم و صالح‌ که محب و شیعه علی علیه السلام باشند. عزیزان ! نکنه به فردی که‌ بچه های یه جنس داره کنایه بزنید و دلش رو بشکنید‌...چه بسا دخترانی که مایع چشم روشنی خانواده بشن و پسرانی که باعث افتخار یه نسل بشن‌....پس هدیه های خدا رو دوست داشته باشیم و افراد رو بخاطر جنسیت بچه هاشون مذمت نکنیم‌ که عاقبت خوبی نداره😔 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
چله زیارت عاشورا به نیت بچه دار شدن همه کسانی که چشم انتظار هستن.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🏴 امام علی علیه‌السلام هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها چنین با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله درد دل کردند: "سلام بر تو اى رسول خدا صلی الله علیه و آله، سلامى از طرف من و دخترت، كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و شتابان به شما رسيده است. اى پيامبر خدا، صبر و بردبارى من با از دست دادن فاطمه سلام الله علیها كم شده، و توان خويشتندارى ندارم اما براى من كه سختى جدايى تو را ديده، و سنگينى مصيبت تو را كشيدم، شكيبايى ممكن است، اين من بودم كه با دست خود تو را در ميان قبر نهادم، و هنگام رحلت، جان گرامى تو ميان سينه و گردنم پرواز كرد. همه ما از خداييم و به خدا باز مى گرديم. پس امانتى كه به من سپرده بودى برگردانده شد، و به صاحبش رسيد. از اين پس اندوه من جاودانه، و شبهايم، شب زنده دارى است، تا آن روز كه خدا خانه زندگى تو را براى من برگزيند. به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امت تو چگونه در ستمكارى بر او اجتماع كردند، از فاطمه سلام الله علیها بپرس، و احوال اندوهناك ما را از او خبر گير، كه هنوز روزگارى سپرى نشده، و ياد تو فراموش نگشته است." 📚نهج البلاغه، خطبه ٢٠٢ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
گره های ازدواج را باز کنید... 📌عمده (موانع ازدواج)، موانع فرهنگی است؛ عادتها، تفاخرها، تکاثرها، چشم و هم چشمیها، تجمل طلبی ها، این ها است که یک مقدار نمی گذارد آن کاری که باید انجام گیرد، صورت پذیرد. باید شما و خانواده هایتان این گره ها را باز کنید. ✅ من از ازدواجهای دانشجویی که هر سال برگزار می شود، بسیار خشنود و خرسندم. اگر عادت کنند که ازدواجها را ساده، بی پیرایه و بی تشریفات انجام دهند، فکر می کنم که بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. 📌اساس ازدواج در اسلام بر سادگی است. در اوایل انقلاب نیز همین طور بود، منتها متأسفانه این فرهنگ تکاثر و تفاخر و سرمایه داری، یک خرده کار را مشکل کرد. متأسفانه بعضی از مسؤولان هم با ازدواجهای کذاییِ خانواده هایشان، مشکلاتی را درست کردند. ۷۹/۱۲/۹ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌عاقبت انقلاب جنسی در غرب... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
برای رضای خدا.... از اینکه می بینم برخی جوانان، ازدواج های به موقع داشته اند، پدر و مادرهایشان را تحسین می کنم و حسرت می خورم. چون در بهار جوانی، قدرت تصمیم گیری برای تشکیل زندگی را پدر و مادرمان به دست گرفتند و اجازه اظهار نظر به ما ندادند. سنت ها و تفکراتی که نه ریشه اسلامی داشت و نه خداپسندانه، مانعی شد برای عمل کردن به دستور خدا و پیامبرش، مثل اینکه اول دختر بزرگ تر ازدواج کند، بعد دختر کوچک تر... در تعجبم و برایم قابل هضم نیست که چرا والدین چشمانشان را بر روی نیاز های فرزندان می بندند. شما اعضای کانال که ازدواج کرده اید و دارای فرزند و یا در انتظار فرزند هستید، لطفا سرنوشت فرزندان تان را آن طور که خدا می پسندد، رقم بزنید و اگر در نقش خواهر بزرگتر، عمه یا خاله و ... هستید، لطفا راه ازدواج را برای عزیزان و نزدیکان تان باز و تسهیل کنید پدر و مادرها چه طور حاضر هستند که یک عمر حسرت را به دل فرزندان که به قول خودشان، برای شان عزیز هستند بگذارند؟ آنها را دچار آسیب های روحی و یا تحقیر کنند و تا آخر عمر آنها را در حسرت تشکیل خانواده بگذارند؟! حالا هم که بهار ازدواج گذشته فکر نکنید راه هموار شده، مشکلات بیشتری پیش روست. مثلا موقعیت اجتماعی بالاتر کسب شده و یا امکانات رفاهی زیادتری فراهم شده، چرا؟ چون در دنیای تنهایی و مجردی هم مشغول به کار شده و هم به تحصیلات ادامه داده ایم، حالا باز هم کسی هم کفو نیست و.... یعنی پدر و مادر، در هر شرایطی برای فرزندشان زندانی را ساخته اند که او هیچ وقت اجازه خروج از این حصار نظرها و دیدگاه های خود ساخته ی آنها را ندارد. چه بد است که گاه فرزندان به این فکر کنند که کاش این سدهای زندگی اصلا نبودند تا .... آیا فقط عاق والدین در آموزه های دین و آخرت ما هست؟ سنت ازدواج فقط در زمانی بوده است که آنها از تجرد در بیایند؟ و بعد از ازدواج آنها، شامل فرزندان نمی شود؟ آیا تا به حال از رنج درونی فرزندان تان با خبر شده اید؟ آیا یک لحظه خودتان را به جای فرزندتان گذاشته اید که در پاسخ سوالاتی که در جنبه خوش بینانه بگویم از روی دلسوزیست... در اجتماع ممکن است از فرزندتان سوال شود که چگونه ممکن است با این موقعیت و حجاب و... تا الان شرایط ازدواج برای تان فراهم نشده باشد؟ و یا شاید برنامه ای و تجربه ی نا‌موفق قبلی ازدواج داشته اید که دیگر زیر بار تشکیل خانواده نمی روید و از مسئولیت زندگی فرار می کنید؟ خدا عاقبت همه را به خیر کند، خصوصا دختران عفیف و مومنه که حاضر نیستند از راه و روش غیر خدا پسندانه ای دری را بگشایند و زندگی دیگری را برای خود رقم بزنند و با عنایت خداوند از شر شیطان در امان می مانند. شاید شما هم روزی نقش آفرین یک ازدواج باشید و یا سهمی در تشویق پدر ومادر ها برای رفع مانع از دواج داشته باشید. شما را قسم می دهم این نقش را درست ایفا کنید افرادی که تجربه هایشان را در کانال می گذارند و مرتب یاد آور می‌شوند که در جهاد فرزند آوری می خواهند نقش داشته باشند تا حرف ولی امرشان زمین نماند، این سوال را از شما می پرسم آیا تا شرایط ازدواج فراهم نشود می توان به این جهاد بزرگ دست یافت؟ پس نسبت به جوانان مجرد بی تفاوت نباشید و برای رضای خدا، پدر ومادر ها را آگاه کنید تا شما هم در این جهاد سهمی داشته باشید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
علامه جعفری در سفرنامه ی خود به غرب، علت سگ بازی و تمایل به سگ در غرب را با دو عامل معرفی می‌کند: ۱- حس اطاعت جویی، چون سگ تسلیم است و این حس برای اروپائیان ارضاء کننده است. ۲- حس وفا، چون وفاداری سگ زیاد و بی وفایی در غرب توسط انسانها هم زیاد و از طریق سگ بازی آنرا جستجو می‌کنند. 📌حال این نکته قابل تامل است. ادیان هایی که در طول تاریخ دستخوش تحریف شده اند، گام به گام، پای حیوان را به زندگی خصوصی انسان باز کردند، چرا که از انسانیت فاصله گرفتند و رو به موجودات و اشیایی غیر از انسانیت انسان آوردند. 👌 تنها اسلام ناب محمدی است که ارزش انسان را می‌شناسد و برای آن منزلتی والا قائل است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۶ روزها می‌گذشت و پسری بزرگ می‌شد اما تنها 😢 و چقدر براش سخت بود، هیچکس باهاش دوست نمیشد، من دوست داشتم باز بچه دار بشیم ولی همسرم قبول نمیکردن، میگفتن تا خونه دار نشیم نه. آخه ما هنوز منزل پدری بودیم حتی سرویس بهداشتی جدا هم نداشتیم. روزهای خیلی خیلی سختی رو گذروندیم، اختلافات خیلی زیاد شد، حتی چند باری تصمیم به جدایی گرفتیم که پدرم مخالف کردن. بگذریم وقتی پسرم ۸ ساله بود به زیارت امام رضا علیه السلام رفتیم اونجا با آقا درد و دل کردم هم اولاد خواستم و هم خونه، البته از آقام امام حسن علیه السلام هم خواسته بودم باورم نمیشد همسرم خودش پیشنهاد بچه دوم رو داد ❤️😍😍 پیش پزشک رفتم متوجه شدم امکان ناشنوا بودن بچه هست آخه همسرم ناشنوا هستن 😢با کلی غصه برگشتم خونه، پیش پزشک دیگه ای رفتم اونم همون حرف ها رو زد. به پیشنهاد خونواده همسر که هیچ جوره این موضوع رو قبول نداشتن، راهی تهران شدیم پزشک تهران هم باز همون حرفا رو زدن اما گفتن تا آزمایش ندید، هیچ چیز مشخص نمیشه، آزمایش های لازم رو دادیم و برگشتیم شهرستان. یک ماه طول کشید تا جواب آزمایش آماده شد تو این یک ماه به خودم قول دادم اگه جواب آزمایش مشخص می‌کرد شاید بچه ناشنوا بشه اصلا دیگه بچه نمیارم😢 از آزمایشگاه زنگ زدن که بیایید ما راهی شدیم جواب خوب بود، هیچ مشکلی نبود☺️ خدارو شکر دکتر گفتن تمام بچه های شما سالم خواهند بود الحمدلله، و خیلی زود باردار شدم. تازه جواب آزمایش رو گرفته بودم که ماشین خریدم، ویارم تا چهار ماه بود اما این بار انگشتای دستم بی حس شدن، درد زیاد داشتم سخت بود ولی شیرین هفت ماهه بودم که همسرم سود زیادی کردن 😍 وضع مالی خوب شد الحمدلله سال ۹۲ تو یه شب سرد زمستونی ساعت ۱۱.۴۵ دقیقه شب بعد از ۲۰ روز درد زایمان و چند ساعت درد غیر قابل تحمل 😁😁 دختر عزیزم به دنیا اومد، اینم بگم که چقدر کادر بیمارستان باهم بد رفتاری کردن انگار جرم کرده بودم. دختر پر روزی ما فقط ده روزش بود که ما بلاخره از خونه پدری رفتیم خونه اجاره ای و یک سال و نیم بعد صاحب خونه شدیم چطور نمیدونم. این خانم پر روزی فقط روزی مادی نداشت بلکه روزی معنوی زیادی هم داشت سفرهای زیارتی، خوندن درس ... همسر که اصلا فرزند دوم نمیخواستند، حالا به فرزند سوم فکر میکردن😂 ولی متاسفانه دخترم زیاد مریض میشد و همش بستری بود 😭 دلیلی هم دکترا براش نداشتن تا به پیشنهاد یه حاج آقا براش عقیقه کردیم و معجزه وار دخترم الحمدلله خوب شد. تو این مدت با کانال شما آشنا شدم😍 منم وسوسه شدم و بعله تو شش سالگی دخترم باردار شدم. اما یه بارداری خیلی خیلی سخت... با خودم گفتم حالا که این همه سختی کشیدم، حتما زایمان راحتی دارم ولی چی بگم باید زایمان هم سخت میشد تا تکمیل بشه. بلاخره تو یه شب سرد زمستونی سال ۹۹ راهی بیمارستان شدیم و ساعت ۷.۵ صبح یه دختر خیلی ناز و کوچولو رو گذاشتن تو بغلم لازم بگم که این بار کادر بیمارستان رفتار خوبی داشتن وبا این که بچه سوم بود هیچ توهینی نکردن😍 دخترم مثل خواهرش پر برکت بود اما جور دیگه با اینکه اون سال مشکلات اقتصادی خیلی خیلی زیادی داشتیم ولی برکتی تو همون درآمد کممون بود، باور نکردی... محبت میان من و همسر خیلی خیلی زیاد شد دیگه هیچ بحثی نداشتیم و نداریم، بچه ها عاشق هم هستن وابستگی عجیبی میانشون هست، دوست داشتنی غیر وصف... از روزی که دخترم به دنیا اومد تصمیم داشتم فرزند چهارم خیلی زود به جمعمون اضافه بشه اما دل درد های شدید دخترم، گریه های تموم نشدنیش، باعث شد بیشتر صبر کنم، بعدش با خودم گفتم بهتر رژیم بگیرم تا بچه بعدی پسر بشه، سه ماه هم بخاطر رژیم صبر کردم اقدام کردم ولی نشد😢 حالا همسرم راضی نمیشد، راهی کربلا شدیم از حضرت علی علیه السلام خواستم تا همسر رو راضی کنن و در عین ناباوری همسر راضی شدن. در همین حین متوجه شدم، همسر بیمار هستن دکتر گفتن شاید مشکل جدی باشه با خودم گفتم من به زور پسر خواستم خدایا ببخش به خودم قول دادم اگه جواب آزمایش همسر منفی بیاد بدون هیچ رژیم و.... اقدام کنم هرچه خداوند برامون بخوان. امشب که پیش دکتر رفتیم گفتن الحمدلله مشکلی نیست آنقدر خوشحال هستم که حد نداره از شما می‌خوام برامون دعا کنید تا هرچه زودتر ما صاحب فرزند چهارم بشیم و سربازی به سربازهای آقا اضافه بشه انشالله 🙏 برکت زندگی ما فرزندانمون هستن یکی با رزق مادی، یکی با رزق معنوی... پسرم بسیار مهربونه، همیشه کمک حال پدرش بیشتر مسئولیت خانواده به دوش ایشون گاهی با خنده میگه مامان وقتی من ازدواج کنم شما چیکار می‌کنید، منم میگم هی زنگ میزنم باید بیای 😂😂 دعا کنید عاقب بخیر بشیم و انشالله نسل شیعه روز به روز زیاد بشه 🙏🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«همدم امروز ، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
در خدمت پدر و مادر.... خدمت به پدر و مادر، در زندگی حاج‌ قاسم پررنگ بود. حاج‌ قاسم در روستای قنات ملک در رابُر کرمان به دنیا آمد؛ روستایی کوهستانی که بیشتر اهالی‌اش به دامداری مشغول‌اند. از روستا تا کرمان، دو ساعت راه است. حاج‌قاسمی که شاید یک‌دهم عمرش کنار خانواده‌اش نبوده، حتی زمانی‌که دائم در سوریه و لبنان و عراق بود، با همه‌ی مشغله کاری که داشت، ماهی یک‌ بار می‌رفت کرمان، و از آن‌جا خودش را به قنات ملک می‌رساند. پنجشنبه گاهی با آخرین پرواز، یعنی یازده‌و‌نیم شب، از تهران به کرمان می‌رفت و جمعه‌شب یا با پرواز پنج صبح شنبه بر می‌گشت تا هفت صبح سر کارش باشد. رفت‌وآمد از کرمان به روستا، چهار ساعت زمان می‌برد. سه ساعت هم پرواز به کرمان و تهران است. فقط هفت ساعت توی راه بود. همه این سختی را به جان می‌خرید تا به پدر و مادرش سر بزند. آن‌جا هم که می‌رفت، در خدمت پدر و مادرش بود. پای پدر و مادرش را می‌بوسید. آن‌جا دیگر فرمانده‌ی نیروی قدس نبود؛ خودش را غلام پدر و مادرش می‌دانست. گاهی پدر و مادرش را به مشهد می‌برد. آن‌جا هم در خدمت پدر و مادرش بود. آن‌ها اواخر ویلچری بودند. اجازه نمی‌داد کسی پدر و مادرش را به حرم ببرد. یک‌ بار ویلچر پدر یا مادرش را می‌برد؛ برمی‌گشت ویلچر دوم را می‌برد. 📚حاج‌ قاسمی که من می‌شناسم کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بارداري در سن ۴۶ سالگی... 👈 حالا شما بگویید که برای سرافرازی ایران عزیز و عرض ارادت و تجدید پیمان با رهبر معظم انقلاب، حاضر به انجام چه کاری هستید؟ "دوتا کافی نیست" به مناسبت سومین سالگرد شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی، "پویش مردمی جان فدا" را برگزار می کند. شما می توانید آثار خود را در قالب یک پیام نوشتاری، شعر، عکس، کلیپ کوتاه، نقاشی، داستان کوتاه و ... به آیدی زیر ارسال کنید. @dotakafinist @dotakafinist 👈 به تعدادی از آثار برتر، جوایز ارزنده ای اهدا خواهد شد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۷ من متولد ۷۸م و دو خواهر و دو برادر دارم. برادرام و خواهر بزرگم، متولد دهه‌ی شصت هستن، هر سه تاشون پشت هم، بعد تولد خواهرم و تبلیغات سوء فرزند آوری پدر مادرم دیگه تصمیمی برای بچه‌ی چهارم نداشتن اما با بزرگ‌تر شدن خواهرم و تنها بودنش بین برادرای بزرگترش، بیشتر حس نیاز به خواهر رو به مامان و بابام اعلام می‌کرد و با دل شکسته کوچکش برای داشتن یه خواهر دعا می‌کرد تا اینکه من با فاصله ۱۱ سال به جمع شون اضافه شدم. 😁 و از اون جایی که خدا منو خیلی دوست داشت و نمی‌خواست سختی‌های خواهر بزرگترم رو تجربه کنم یه آبجی کوچک با فاصله سنی دوسال و سه ماه بهم داد که شد همبازی و انیس و مونس بچگی‌م😅 گذشت و گذشت خواهر بزرگم به سن ازدواج رسیده بود ولی هر خواستگاری به یک بهونه متأسفانه یه عیبی روی خواهر عزیز من می‌ذاشت و می‌رفت.😢 شرایط ازدواج براش مهیا نمی‌شد و اون ادامه تحصیل داد، حالا تحصیل کرده بودنش هم شده بود عیب😤 یکی می‌گفت دخترتون لاغره، یکی می‌گفت سبزه‌س، یکی می‌گفت جوش صورتش زیاده، یکی دیگه تحصیلاتش زیاده😣 همه‌ی این حرف‌ها فقط باعث رنجش و دل شکسته‌ی خواهر عزیزم می‌شد هیچ وقت گریه‌هاش رو توی اتاق جوری که کسی نفهمه یادم نمی‌ره😢 گذشت و من هم بزرگ شدم و هم قد و قیافه‌ی خواهرم ،بعضا به شوخی بهش می‌گفتن نکنه خواهرت از تو زودتر ازدواج کنه، اونم می‌گفت فکر کردن بهش رو دوست نداره، منم دوست نداشتم که باعث رنجش و حسرت خواهرم بشم. من توی دوران راهنمایی که بخاطر شرایط شغلی پدرم تهران بودیم، توی مدرسه می‌دیدم که بعضی از بچه‌ها مدام از قرارهاشون با دوست پسراشون تعریف می‌کنن و خب منم به صورت غریزی حس می‌کردم چقدر جالب و هیجان انگیزه داشتن یه همراه وقتی به اول دبیرستان رفتم، خبر ازدواج یه زوج جون ۱۷_۲۰ ساله رو شنیدم با خودم فکر می‌کردم چقدر جذابه با تمام وجودم، دوست داشتم چنین سرنوشتی داشته باشم ولی بخاطر خواهرم می‌ترسیدم. اون سال ما تازه ساکن شهر مقدس قم شده بودیم، من حرم حضرت معصومه می‌رفتم و برای خودم و خواهرم دعا می کردم و بعضی شب‌ها نماز شب می‌خوندم و برای تسهیل ازدواج جوانها دعا می‌کردم همین طور برای اون پسری که قراره در آینده همسرم بشه🤪 با همین نیت گذشت و تابستان سالی که من به پیش‌دانشگاهی می‌رفتم پدر و مادرم عازم سفر حج بودند و من و خواهر کوچکم به خانه‌ی پدربزرگ و مادربزرگ مون رفتیم. اون موقع هر دوتا داداشام متأهل بودن و هرکدوم سرخونه زندگی‌شون بودن، خواهرم بزرگمم خوابگاه دانشگاه شون بود و مشغول تحصیل در مقطع دکتری اون یک ماه سفر حج مامان و بابام باعث شده بود من یک ماه در خانه‌ی شهید پرور باشم هر روز با شور و شوق شاد کردن پدر و مادر شهید که دایی من بود از خواب بیدار می‌شدم، براشون چای و یا دمنوش آماده می‌کردم، دوست داشتم بهترین خاطره برای خودم و اون ها بمونه، با پدربزرگم که بزرگ محل‌شون بود به مسجد می‌رفتم، فقط نماز صبح رو بهم اجازه نمی‌دادن ولی همیشه همراه شون بودم. خدابیامرز پدربزرگم بخاطر بیماری دیابت چشمانشون چیزی رو درست نمی‌دید، هر موقع جایی می‌رفتن که تنها بودن من همراهشون بودم، هر جمعه نماز جمعه و هر پنجشنبه باید به بهشت زهرا می‌رفتن سر مزار دایی‌م و پدر و مادرشون و درگذشتگان... من توی اون مدت همراهی‌شون می‌کردم و خیلی چیزا از دایی شهیدم خواستم، اون موقع از اول ذی‌القعده تا دهم ذی‌الحجه رو چله‌ی دعای مشلول می‌خوندم برای تسهیل ازدواج جوان‌ها، من ۱۸ سالم بود و اینقدر حس نیاز به ازدواج داشتم که چه برسه به جوانایی که نزدیک ۳۰ سالشونه، بعضی شبا هم کنار عکس بزرگ دایی شهیدم می‌خوندم و دایی‌م رو واسطه‌ی برآورده شدن حاجتم قرار می‌دادم. اون تابستان نورانی من تموم شد و سال تحصیلی شروع شد و همون اول بسم الله معلمان محترم اتمام حجت کردن که کسی خواستگار راه نده، شما سال مهمی رو در پیش دارید و از این حرفا، برای من مهم نبود چون می‌دونستم که من یه سرنوشتی دارم مثل خواهرم اگه اون به ۳۰ سالگی رسیده، منم حتما مثل اون میشم. مامانم بهم گفت آخر هفته می‌خواد برای خواهرم خواستگار بیاد با تمام وجودم خوشحال شدم ولی یه ترسی توی وجودم بود که نشه که بازم خواهرم برنجه🙁 این در حالی بود که اول هفته یه نفر به قصد من زنگ زده بود برای امر خیر ولی مامانم گفته بودن چند روز دیگه تماس بگیرن😅 و بعد هم برای خواستگاری خواهرم یه نفر دیگه زنگ زده بودن. دو خانواده جدا از هم بعد از شب خواستگاری خواهرم، بعد از اقامه نماز جماعت خانوادگی، بابام بهم گفت می‌خوان بیان خواستگاری تو در عین ناباوری بغضم ترکید حالا گریه کن کی گریه نکن. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۷ شب خواستگاری من رسید جوانی خوب و مؤمن با خانواده‌ای مذهبی مثل پسر رویاهام، ولی به خودم گفته بودم تا وقتی جواب خواستگاری خواهرم معلوم نشه، منم جوابی نمیدم. خواهرم از زنجان محل تحصیلش می‌اومد و می‌رفت تا با هم به نتیجه رسیدن، خواستگار اون هم جوانی مؤمن و تحصیل کرده بود، بر خلاف خواستگارهای قبلیش لاغری اونو حسنش می‌دونستن و کلی از خواهرم تعریف می‌کردن و این شد که خواهرم هم سامان گرفت، بعد هم من😅 فاصله زمان عقد مون دو هفته بود، از زمان شروع خواستگاری ها تا عقدمون ۳ ماه طول کشید، کار خدا بود که همه چیز راحت و سریع سپری شد من تازه امتحانات ترم اولم تموم شده بود که عقد کردم، به کسی نگفته بودم جز مشاور مدرسه‌‌مون تا راهنمایی‌م کنن ایشون خیلی خانم ماه و نازنینی هستن و همسر یک شهید مدافع حرم و دختر شهید، بهم کمک کردن و خیلی نکات خوبی رو ازشون یاد گرفتم. بعد عید که صورتم کمی تغییر کرده بود بعضی معلم‌هایی که همیشه از زرنگی من و امید به موفقیت من توی کنکور سر زبانشون بود دیگه به زور جواب سلامم رو می دادن😁 ولی معلم‌های پرورشی بهم می‌گفتن خیلی خوبه که زود ازدواج کنین 😇 کنکور با موفقیت سپری شد و زمان انتخاب رشته رسید منم چون عاشق بچه داری و عمل به دستور حضرت آقا بودم که هم درس و هم فرزند پروری، رشته‌‌ای رو انتخاب کردم که هم به درد دنیا و آخرت بخوره هم سخت نباشه تا بتونم در کنارش به کارهای واجب‌ترم برسم و خدا رو شکر توی همون رشته هم قبول شدم رتبه‌ی خوبی گرفته بودم. زمان عروسی مون رسید ۶ ماه بعد از عقد مون که البته بازم رعایت کردم خواهرم با فاصله ۱۲ روز زودتر از ما رفتن سرخونه زندگی‌شون و بخاطر شرایط درسی‌ش با همسرش بعد عروسی ما رفتن خارج برای فرصت مطالعاتی منم تازه وارد دانشگاه شده بودم و هم تازه عروس بودم‌ بدون معطلی سه ماه بعد عروسی حامله شدم و همه چیزو سپردم به خدا و گفتم من بخاطر تو فرزند خواستم تو هم کمکم کن تا بتونم هم درسم رو بخونم و هم بچه داری کنم وقتی خبر بارداریم رو به مامانم گفتم، مامانم بهم خبر بارداری خواهرم رو توی کشور غریب داد، هم خوشحال شدم به خاطر بارداریش و هم نگران حال و روزش توی کشور غریب شدم توی ماه هفتم بود که کارش تموم شد و برگشت و به لطف خدا بچه‌ها مون به دنیا اومدن، مامانم بنده‌ی خدا یه سال دوتا دوتا سرویس جهیزیه خریدن و سال بعدش دوتا دوتا سرویس سیسمونی😅 من پسر داشتم و خواهرم دختر😍 بی اندازه از لطف خدا خوشحال بودیم چون ما با ۱۱ سال اختلاف سنی، شرایطی مشابه هم داشتیم و خیلی می‌تونستیم بهم کمک کنیم و با هم تجارب‌مون رو رد و بدل کنیم😇 من بعد تولد پسرم، دو ترم مرخصی گرفتم و بعد از تمام شدن مرخصی من بخاطر ایام کرونا دانشگاه مجازی شد و من به لطف خدا به راحتی می‌تونستم هم به پسرم و کارای خونه برسم و هم به درس و مشقم🤲 وقتی پسرم نزدیک دوسالش شد با همسرم تصمیم به فرزند بعدی گرفتیم، اولش گفتم صبر کنم تا درسم تموم بشه بعد که کمی گذشت و دیدم اگه می خواستم صبر کنم درسم تموم بشه خب اصلا بچه نمی آوردم خلاصه از خدا فرزند دیگه‌ای خواستیم و خداوند هم در بهترین زمان و شرایطی که داشتیم به ما پسر دیگه‌ای عنایت کرد این در حالی بود که من فقط به اندازه یک ترم از درس دانشگاه م باقی مونده بود خیلی شاد و خوشحال بودم از این لطف خدا 😇 طبق محاسباتم با بچه‌ی دوماهه میرفتم دانشگاه و پسر بزرگترم رو پیش همسرم و یا مادر همسرم و یا مامانم خودم می‌ذاشتم یکی دو هفته رفتم ولی دیدم داره به من، پسر کوچکم و پسر بزرگم فشار میاد و طبق اولویتم مرخصی گرفتم😁 از خواهرم هم بگم براتون که بعد حاملگی دومم اونم با اینکه در شرایط سختی بود مشغول پروژه و کارهای پایان‌نامه‌ی دکتری ولی بخاطر امر رهبری❤️ اونم از خدا طلب فرزند کرد و این بار پسر من ۳ ماه بزرگ‌تر از دختر خاله‌ش شد😅 خدای مهربونم به برکت سختی‌هایی که خواهرم بخاطر کارای سخت پایان نامه و ضعف‌های دوران بارداری‌ش مزدش رو داد و مقاله‌ی پایان نامه‌ش در یکی از مجلات علمی معروف دنیا چاپ شد 😇🤲 من هم از خدا می‌خواهم که بتونم مثل خواهرم در کنار تحمل سختی‌های بچه داری، درس هم بخونم و به جامعه اسلامی هم به عنوان یک زن و هم به عنوان یک مادر خدمت کنم خواهرم همیشه می‌گه اگه خیلی دیر تر از زمان دعاهای من به دنیا اومدی ولی توی لحظه‌هایی که بیشتر به خواهر نیاز داشتم کنارم بودی شرایطت مثل خودم بود و بیشتر از هر موقع دیگه لذت خواهری رو چشیدم 😍 از خدا فقط بخوایم، زمان و شرایطش رو خودش بهتر از ما می‌دونه واقعا این خدا پرستیدنی نیست؟😍😍🤲 اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌موانع ازدواج... سختگیری های پسران و مردان در گزینش و انتخاب دختر جزو موانع بزرگ است. به پسران جوان نصیحت میکنم که ازدواج کنند و نصیحت میکنم که در ازدواج تقوا و عفاف دختران را در نظر داشته باشند و نه جمال آنها را. ای بسا دخترانی بی بهره از جمال امّا برخوردار از والاترین صفتهاي انسانی؛ آنها را بخواهید و قدر بدانید. ۶۰/۲/۴ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#ارسالی_مخاطبین 🚨آقایان مسئول در حوزه های علمیه، مرکز رسیدگی به امور مساجد و سازمان تبلیغات اسلامی،
تغییر رویه مسجد سیده زینب خوزستان ترجمه: ۱- اگه توی مسجد صدای بچه ها رو نمیشنوید، از نسل های آینده بترسید و بر حذر باشید ۲- اون بچه ای که به خاطر اذیت کردن از مسجد می‌ندازی بیرون، همون کسیه که در آینده ازش خواهش میکنی بیاد توی مسجد نماز بخونه! پس بر اذیت کردنشون صبر کن و با رفق و مدارا تعلیمشون بدید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
رحمت حق.... آدم، گاهى رنج‏ هايى را مى‏بيند ولى همين رنج ‏ها حامل عنايت و محبت خدا هستند؛ براى انصراف من، توجه دادن به من، شستشو كردن من است! تعبيرى است در دعا: «الهى ترحم من تشاء بما تشاء كيف تشاء»؛ وقتى مى‏ خواهى به كسى محبت كنى، آن طور كه خودت مى ‏خواهى و با آن چه كه مى‏ خواهى با او مهربانى مى‏ كنى؛ حتى با رنج‏ ها و زمين زدن ‏ها. دوستان انسان، سلام نكرده‏ اند؛ بر سرش هم زده‏ اند، فحش هم داده‏ اند، كتك خورده، تحقير شده، نزديكترين كسان او هم، به او توجه نكرده ‏اند، اين‏ها عين رحمت اوست. وقتى ظرف تو مى ‏افتد و مى ‏شكند، يك وقت مى‏ گويى: ديدى شكست؟! يا اينكه مى‏گويى: ديدى! شكستنى بود؟! اين نگاه دوم است كه تو را به رحمت حق، گره مى ‏زند و مست و مدهوشت مى‏ كند. با اين نگاه و درك مستمر از عنايت‏ هاى حق، مگر تو مى ‏توانى ضعف اعصاب بگيرى؟! ديگران هر چه مى‏ خواهند اذيت كنند؛ ولى تو بهره‏ مند مى ‏شوى و قبل از بلاء، عافيت را يافته ‏اى و قبل از ضلال و سردرگمى، به رشد رسيده‏ ای. اين‏ها رحمت حق است كه ظهور و بروز دارد و اين مهربانى و انس اوست كه تو را رها نمى‏ كند. 📚 خورشید در خاک نشسته کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
شهادت می دهم... شهید حاج قاسم سلیمانی: "من شهادت می‌دهم، پدرم در طول عمر خود، یک گندم حرام، وارد زندگیش نکرد." کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۸ من یه دهه هفتادی ام... دوران جوانیم خیلی دوران راحت، عالی و بدون هیچ مشکلی بود، همیشه خوش بودیم زندگی عالی داشتیم و فقط یه برادر کوچکتر از خودم‌ داشتم. خوب درس می‌خوندم و تلاش می‌کردم چون برام مهم بود که یه برنامه نویس حرفه ای بشم تو المپیاد شرکت کردم، رتبه های عالی میاوردم و سال ۹۱ با رتبه ۱۶۴ تو کنکور سراسری قبول شدم تو شهرخودمون و مشغول درس خوندن بودم با اینکه فقط ۱۷ سال داشتم اما خواستگارزیاد داشتم ولی پدرم حساسیت خاصی رو من داشت و هرکسی رو راه نمیداد بیاد خونه، تا اینکه تو فروردین سال ۹۲ همسرم اومد خواستگاری😊 برخلاف باورم که پدرم حساس بود و من و شوهر نمی‌داد، خیلی نرم شد و همه جوره به دلش نشست، همینطور مادرم که واقعا به ایشون علاقه مند شدن، من هم اولش می‌خواستم جواب منفی بدم ولی بیشتر فکر کردم و هرچی بیشتر تمرکز میکردم بیشتر به این نتیجه میرسیدم که این آقا از همه لحاظ مخصوصا اعتقادی خوبه البته از لحاظ اقتصادی ضعیف بودن و میدونستم باید تلاش کنم تا زندگیم و بسازم. خلاصه ما اردیبهشت۹۲ عقد کردیم با وجود شرایط مالی ایشون و خودمون، خیلی زود همه چی جور شد و ما تونستیم شهریور همون سال عروسی بگیریم. یک سال گذشت و من مشغول ادامه تحصیل بودم تا فوق دیپلمم رو گرفتم و باید دوباره کنکور می‌دادم برا کارشناسی اما دلم بچه می‌خواست، مادرمم بهم پیشنهاد کرد که بچه بیاریم خلاصه بعد چکاپ و آزمایشات اقدام کردیم بعد شش ماه با توسل به امام زمان باردار شدم و خدا بهمون پسری هدیه داد. دوران بارداری خیلی خوبی داشتم چون همیشه پیش مادرم بودم و مثل پروانه دورم میچرخید و هوام و داشت. تفاوت سنی من و مادرم خیلی کم بود همه فکر میکردن ما خواهریم، مادرمم، زن خیلی فعال، ورزشکار، معتقد و بسیار مذهبی و مهربون بود خلاصه با یه زایمان بسیار سخت، پسرم بدنیا اومد. همون روزای اول من همش حس می‌کردم یکی از چشم هاش با اون یکی فرق داره سه تا متخصص بردیم ولی هیچکدوم متوجه چیزی نشدن اما من مطمئن بودم، بردم چشم پزشکی تخصصی مارو ارجاع دادن به تهران، آنقدر اینور اونور تا در کمال ناباوری در ۴۰ روزگی پسرم بما گفتن یه چشمش نابیناس😭 دنیا رو سرم خراب شد، فقط یادمه دیگه چیزی نمیشنیدم و فقط گریه میکردم و تمام این لحظه های سخت که از زندگی ناامید بودم، مادرم مثل کوه کنارمون بود، هر روز بیمارستان می‌رفتیم تا پیگیر عمل چشمش بشیم و تمام این روزا مادرم پابه پامون میومد نمی ذاشت تنها باشیم، تا اینکه پسرم تو دوماهگی عمل کرد و متوجه شدیم الحمدلله اون چشمش بینایی داره و فقط نیازمند درمان و پیگیری های مرتب و طولانیه، خیلی خوشحال بودم که حداقل نور امیدی هست برا خوب شدنش... پسرم روز به روز بزرگتر میشد و وضعیت چشمش بهتر تا اینکه نزدیکای دوسالش شد و من دلم میخواست بچه ی دوم و اقدام کنم با مادرمم مشورت کردم و بهم قوت قلب داد که بیار من هواتو دارم، پشتتم... قرار بود چکاپ بشم بعد تولد دوسالگی پسرم اقدام کنم که پسرم شدید مریض شد، تب و لرزهای شدید که باعث تشنج شد و باز هم تو تمام اون روزهای سخت که همسرم ماموریت بود، من خونه مادرم بودم و مثل یه پرستار از پسرم نگهداری می‌کرد تا اینکه خداروشکر حال پسرم بهتر شد اما مادرم دچار همون آنفولانزا شد، چن روز تب و لرز داشت بهش رسیدگی کردیم تا بهتر شد تقریبا ۱۰ روز پیشش بودم تا همسرم برگشت از ماموریت و به خانه مادرشوهرم رفتیم و شب هم خوابیدیم. اون شب تا صبح پسرم چندین بار با جیغ از خواب میپرید من خیلی دلم آشوب بود تا صبح پدرم زنگ زد گفت مادرت حالش خوب نیس بیا باهم ببریمش دکتر، از صبح چند بار رفته بودن ولی هربار باز حالش بد میشد با سرعت برگشتیم من و پدرم مادرم و بردیم پیش متخصص داروهای عالی بهش تزریق شد همه چی عالی بود ولی یک باره حالش بد شد و فقط ناله می‌کرد، بسرعت رسوندیمش نزدیکترین بیمارستان خیلی لحظه های سختی بهمون گذشت، بیمارستان شلوغ بود و کسی پیگیر کار ما نبود، من به پرستارا التماس میکردم به داد مادرم برسن ولی دریغ.... مادرم فقط بهم می‌گفت بذار بهت تکیه بدم حالم بده تا اینکه حالش بد شد و من فقط داد می‌زدم و کمک میخواستم تا به دادش رسیدن اما ایشون به کما رفت😢 بعد چند ساعت رسیدگی دکتر تو بخش احیا که نمیدونم چجوری گذشت من فقط داد میزدم و التماس خدا رو می‌کردم اما یکدفعه صدای جیغ و گریه ی اطرافیان من و به خودم آورد...در کمال ناباوری تنها تکیه و پناهم تو سن ۳۹ سالگی پرکشید و من و تنها گذاشت😭 👈 ادامه در پست بعدی.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075