eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.7هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
❌تصورات غلط را کنار بگذاریم. ⚠️رهبر انقلاب: بلاشک یکی از چیزهایی که باروری را محدود میکند، بالا رفتن سن ازدواج است؛ چرا سن ازدواج در کشور ما بالا رفته؟! ✅ مگر جوان هفده ساله، هجده ساله، نوزده ساله، احتیاج ندارد به اطفاء نیاز جنسی و غریزه‌ی جنسی؟! 💢 از آن‌طرف میگویند که اینها خانه و شغل و درآمد ندارند؛ ما نباید تصور بکنیم که حتماً بایستی یک نفری خانه‌ی مِلکی و شغل درآمدداری داشته باشد، بعد ازدواج بکند؛ نه ✨ اِن یَکونوا فُقَرآءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِه. این قرآن است که‌ با ما دارد این‌جور حرف میزند. ۱۳۹۲/۰۸/۰۸ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
1_953100059.mp3
3.13M
🚨جوانانی که به حال خود رها شده‌اند... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۴۷ دوران کودکی من به قبل از انقلاب بر میگرده، یادمه یکبار کتاب داستانی هدیه گرفتم که داستان زندگی دو بچه فیل خوشبخت با پدر و مادرشون در جنگل سرسبزی رو روایت میکرد، با زیاد شدن خواهر و برادرها قحطی و گرسنگی در جنگل افتاد و برای همه به اندازه کافی علف نبود تا جائیکه خانواده فیلها از هم می پاشه و برای پیدا کردن غذا مجبور میشن از هم جدا بشن، در پایان هم بچه فیل خسته و گرسنه و تنها روی یک تخته سنگ میشینه و با یاد آوری زمانی که فقط دوتا بچه بودن میگه واقعا برای یک زندگی خوب دوتا بچه کافیه😞 من با خوندن اون کتاب فکر میکردم اگر ما هم به جای ۶ تا بچه، دوتا بودیم چقدر وضعمون بهتر بود 😋 لازم به ذکره که کنترل جمعیت از قبل از انقلاب شروع شده بود و عمو و عمه های من که تحصیلکرده زمان شاه بودن هر کدوم فقط یکی دوتا بچه داشتن و مادر بیچاره من مدام برای داشتن ۶ تا بچه تحقیر میشد. به هر حال سالهای کودکی و نوجوانی گذشت، ما بزرگ شدیم و با یاد آوری سختیها و رفتار دیگران در کودکی بیشتر از دوتا بچه نیاوردیم، مادر و پدر هامون هم پیر شدن و به جز مرحوم پدرم که زود از میان ما رفت، بقیه بزرگترهای فامیل هر کدوم ۸۵ تا ۹۲ سال عمر کردن. مرحوم عمه بزرگم که مادرم رو بابت بچه زیاد تحقیر میکرد سالهای آخر عمرش چنان با حسرت به مادرم میگفت " تو که غمی نداری، من چی بگم که بی کسم 😔" و سال آخر عمرش هم چون تنها فرزندش توانایی نگهداری او رو نداشت با اندوه زیاد به خانه سالمندان رفت و همونجا فوت کرد، خاطرات تلخ خانه سالمندان و حرفهاش رو وقتی که به ملاقاتش میرفتیم هرگز فراموش نمیکنم. عمو و زن عموی پیر هم اونقدر نگداریشون برای دو فرزندشون سخت شد که وقتی فوت کردن بچه ها شون آشکار راحت شده بودن و از گریه و زاری هیچ خبری نبود. اما مادر ما مثل انگشتر قیمتی بین ما میچرخید، هر وقت یک نفر از ما خسته میشدیم ( چون خیلی بیمار بود ) بچه دیگه مامان رو پیش خودش میبرد ، هزینه هاش و نگهداریش رو بین خودمون تقسیم کردیم تا کسی اذیت نشه، نزدیک خواهرم زندگی میکرد، برادرم هزینه پرستارش رو میداد، من دکتر و بیمارستان میبردمش، بقیه پیشش می ماندن، خلاصه با عزت از دنیا رفت و برای مراسمش در سال ۹۷ هر چه وصیت کرده بود انجام دادیم . گاهی فکر میکنم سرنوشت امثال ما که تحت تاثیر تبلیغات قبل و بعد از انقلاب فقط دو تا بچه آوردیم و بزرگ کردیم و حالا که هنوز ازدواج نکردن تنها هستیم چه برسه بعدها چی میشه. من فقط استعفار میکنم و توکل به خدا دارم تا اگر پیری در سرنوشت ما هست واقعا عاقبتمون ختم به خیر بشه😞 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ اعمال و رفتار پدر و مادر در شکل‌گیری روحیه‌ی فرزندان بسیار موثر است؛ لذا فرموده‌اند: «شایسته است انسان مستحبات را در منزل انجام دهد». ✅ بنابراین لازم نیست همیشه تذکر داد، بلکه رفتار عملی تأثیر خود را می‌گذارد. به عنوان مثال، هنگام شروع غذا، بسم الله را بلند بگوییم تا کسانی هم که فراموش کرده‌اند، یادشان بیاید و بگویند. 📚 انسان و گستره‌ی حقوق بندگی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ تست باروری... ❌ امروزه یک اشتباه بزرگ در میان جوانان، به صورت فرهنگ در آمده که سال‌ها پس از ازدواج، از خداوند تقاضای فرزند می‌کنند. این را هم فرهنگ و به قول خودشان، کلاس می‌دانند. 📛 متأسّفانه برخی از بزرگ‌ترها هم به این مسئله دامن می‌زنند و به جوان‌ترها توصیه می‌کنند چند سال اوّل زندگی را به دنبال خوشی‌هایتان باشید، بعد به سراغ فرزند بروید. ❌ این مسئله، هم از نظر پزشکی و هم از نظر تربیتی، اشتباه است. ⚠️ امروزه متخصّصان زنان و زایمان و نازایی می‌گویند: فرزند اوّل، باید در همان سال‌های اوّل زندگی به دنیا بیاید تا باروری پدر و مادر، امتحان شود و اگر مشکلی وجود داشت، هر چه زودتر، قبل از بالا رفتن سن، مداوا انجام بگیرد. از نظر تربیتی هم اشکال دارد. 🔴 امروزه متوسّط سن ازدواج در پسرها، حدود ۲۸ سال است. وقتی پنج، شش سال از ازدواج می‌گذرد و پای بچّه به خانه باز می‌شود، دیگر حوصله و انرژی کافی برای تربیت فرزند، وجود ندارد. 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص۲۶۲ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ فرزندان خدا خواسته... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
دکتر اکبری، مشاور عالی وزیر بهداشت: 🚨هنوز زورمان به مافیای اقتصادی پشت پرده ی غربالگری و سقط جنین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوتا مرغ عشق😍😍 👈 با فرض یک میلیون تولد، توقع می رود که سالانه هزار نفر مبتلا به سندرم داون در ایران به دنیا بیایند. در فرآیند شناسایی و کشتن این 'مهران' و 'هدیه' ها، بیش از ۲۰ هزار جنین غیرمبتلا نیز کشته می شوند. این خلاصه ای دوخطی بود از فاجعه تراژیک غربالگری در کشور ما. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📚 یک همسر و یک مادر، برای این که بتواند خوب از عهدۀ شوهرداری و تربیت فرزند بر آید، باید اهل مطالعه باشد. ⚠️متأسّفانه، برخی از مادران فکر می‌کنند که تربیت بچّه، جز آنچه از پدران و مادران خود آموخته‌اند، اصولی ندارد؛ در حالی که ناهنجاری‌های تربیتی در فرزندان، حاصل همین نگاه به تربیت است. ✳️ تربیت، یک تخصّص بوده، نیازمند به مطالعه و مشاوره است. 💯 اگر مادری عظمت و اهمّیت تربیت فرزند را بداند و به نقش برجستۀ مادر در تربیت هم ایمان داشته باشد، آرام و قرار خود را از دست می‌دهد و برای به دست آوردن راه‌های صحیح تربیت، لحظه‌ای از پای نخواهد نشست. ✅ همسرداری هم قاعده‌های مخصوص به خود را دارد که نیازمند به مطالعه و مشاوره است. ‼️البتّه این، بدان معنا نیست که مردها نیازی به این مطالعات ندارند. حتماً مردان هم باید در زمینۀ تربیت فرزند و همسرداری به اندازۀ زن‌ها و حتّی بیشتر، مطالعه داشته باشند. 📛 یکی از مشکلات امروز خانواده‌ها، اجرای سیاست‌های دوگانۀ تربیت فرزند به وسیلۀ پدر و مادر است که به ناهنجاری‌های تربیتی منتهی می‌شود. ❌متأسّفانه، امروزه بسیاری از خانواده‌ها برای اموری که ضرورت چندانی ندارد، هم هزینۀ مالی و هم هزینۀ وقتی بسیاری صرف می‌کنند؛ امّا به کتاب که می‌رسند، می‌گویند: گران است و وقتی هم برای مطالعه نداریم! 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص۲۶۶ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«همدم امروز، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
بعداز افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک. ️فقط لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم. وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم. باز آقا لبخندی زد. بعد از نماز صبح گفتم. بعد از نماز ظهر هم گفتم. تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا. اذان مغرب را گفتند. آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟ گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض می‌کنم؛ نداریم . نیست. آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لوله‌های آشپزخانه نیست؟ خندیدم و گفتم : صد البته که هست. رفتم و با عصبانیت سفره‌ای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم. پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا. هنوز لیوان پر نکرده بود. صدای در آمد. طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در . آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا. همه آمدند. سلام و تحیت و نشستند. آقا فرمود : خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند. من هم گفتم بله آب در لوله‌ها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم. آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند. در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست. فراوان. مرحوم نواب چیزی نگفت. یوسف رفت در را باز کند. وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد. گفتم اینا چیه؟ گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده. گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛ خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها. گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد. آقا یک نگاه به من کرد. خندید و رفت. من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم. کارشان که تمام شد، رفتند. آقا به من فرمود، دو نکته: اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد، چقدر سر و صدا کردی؟ دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟ بعد فرمود: مشکل خیلی‌ها  همینه. نه سکوتشون از سر انصافه، نه سر و صداشون. وقتِ نداشتن، جیغ می زنند. وقتِ داشتن، بخل و غفلت. 📚 جام عقیق کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
🔻... اغلب پدر و مادرها به قصد خوبی کردن به بچه‌ها و تربیت آنها، بچه‌ها را خراب می‌کنند؛ چون علم ندارند. 🔹حالا که علم نداریم و نمی‌توانیم درست کنیم اقلا به حال خودشان بگذاریم و دائم به آنها امر و نهی نکنیم و اذیتشان نکنیم... ✅ به نظر من اصلا به بچه دست نزن. خودت درست راه برو، بچه که در کنار توست همین که تو را می‌بیند، برای ساخته شدنش کافیست... 📚 مصباح الهدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
الان کمتر از یک هفته هست که از زمان از دست دادن جنین ۱۵ هفته ام می گذره. بعد از کلی نذر و نیاز٬ خداوند مهربون این فرشته کوچولو رو تو دامن ما گذاشت. خانواده چهار نفره‌ی ما برعکس خیلی از اطرافیان، سراپا مشتاق اومدنش بودیم که بعد آزمایشهای غربالگری بدون درصد ریسک و بدون هیچ مقدمه‌ای یهو از دست رفت واقعا برای همه‌مون شوکه کننده بود و برای من غیرقابل قبول بود که به این راحتی از دستش بدم. خیلی به من سخت گذشت. بچه‌ها هم بدون دونستن جنسیتش پیشاپیش با کلی ذوق براش اسم هم گذاشته بودن این درد عمق وجودم رو بیشتر به آتش کشید. ولی چند تا مطلب آتش درونم رو تا حد زیادی خنک کرده که میخوام خواهرای عزیز دیگرم هم از اون استفاده کنن اولا که به این فکر میکنم باتوجه به شرایط خیلی سخت زندگی و فشار اطرافیان تونستیم برای اومدن عضو جدید تصمیم قاطع بگیریم و جلوی همه‌ی حرفها بایستیم و حرف امام عزیزمون رو زمین نذاریم. دوم اینکه ان‌شاءالله این بچه‌هایی که از دست میرن ذخیره آخرت ما هستند در واقع پس‌اندازی برای اون دنیامون فرستادیم سوم اینکه ما مکلف به وظیفه هستیم و نتیجه کار دست خداست پس نباید گِله یا شکایتی داشته باشیم. نهایتا اختیار ما با خداوند هست و امانتی رو خودش داد و خودش گرفت همونطور که از دادنش خوشحال شدیم و خداروشاکر بودم با گرفتنش هم نباید شکوه کنیم. شاید بعضی فکر کنن که خیلی برای من دل کندن راحت بوده ولی روزی که این اتفاق افتاد تمام مسیر و راه تا بیمارستان و تمام مدت زمان حضورم تو بیمارستان اشک چشمم خشک نمیشد. طوری که ماما و پرستارها فکر کردن من مشکل نازایی داشتم و بچه‌ی دیگه‌ای ندارم ولی من با تمام وجودم این فرزندم رو دوست داشتم و میخواستمش ولی نشد و از خدا میخوام که تو این آزمایش هم به من صبر بده تا ناشکری نکنم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
4_5866407632452978128.mp3
819K
✅ دخترمان را زود شوهر دادیم، ولی اطرافیانمان ما را به‌ شدت ملامت می‌کنند، در جوابشان چه بگوییم؟ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#استاد_رائفی‌پور 🚨جوانانی که به حال خود رها شده‌اند... #ازدواج_در_وقت_نیاز #سبک_زندگی_اسلامی کا
من هفده سالمه همه دوستام متاستفانه دوست پسر دارند. با خودم فکر می کنم که اونی که دوست پسر داره، چهار روز دیگه تضمینی وجود داره که عاشق همسرش بشه؟🤔 نه وجود نداره... همشون از دم یا دوست پسر دارن یا این قدر به خودشون میرسن من که دخترم باور کنید فکر بد می کنم 🤭😔 دیگه چه برسه پسرش ،خوب چرا این قدر عذاب میدین بندگان خدارو؟ اونام آدمن، غریزه شون اینه که خواستار نیاز هستن ... لطفا اگر فکر می کنید که دخترتون آمادگی ازدواج رو داره اجازه بدین؛ نگید بی تجربه هست تجربه به دست میاره یک، دو این که عقد وقتی می کنند بالغ تر و فهمیده تر میشه ... برای دختر شیطون و پر هیجانی مثل من سخته این ها رو ببینه واکنشی نشون نده ! متاسفانه پدر مادرم خودشون همون اول کاری رد می کنند مورد رو ... به احترام پدر مادرم چیزی نگفتم بهشون و صد البته خجالت😔 اما این رو مادر های گروه متوجه باشید این تاخیر ها و مخالفت ها، باعث ضربه شدید به فرزندان شما میشه ... برای بنده هم دعا کنید بتونم صبوری کنم و تمام این ماجرا ها روی من تاثیری نذاره😔😔 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اجرای زیبای فاطمه عبادی در سوگ رحلت جانسوز حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✨ پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله "او زمانی به من ایمان آورد که مردم به من کفر ورزیدند و زمانی مرا تصدیق کرد که مردم مرا تکذیب نمودند و زمانی با اموالش مرا یاری داد که مردم مرا از اموال خود محروم ساختند. " 📚اسدالغابه، ج۷، ص۸۴ 🏴رحلت جانسوز حضرت خدیجه سلام الله علیها را تسلیت عرض می کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ برنامه امروز ، ویژه ماه مبارک رمضان، را از دست ندید. امروز این برنامه دوتا مهمان ویژه داره😎 👌یه قصه شنیدنی و جذاب 🗓 امروز ۴ اردیبهشت 🕖 حوالی ساعت ۱۹ 3⃣ از شبکه ۳ سیما کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۴۸ ۲۳ سالم بود و در یک تشکل دانشجویی فعالیت داشتم. از طریق یک واسطه متوجه علاقه یکی از اعضاء این تشکل به خودم شدم و این موضوع برام خیلی سنگین بود اینکه باید صبر کنم تا شرایط کار ایشون درست بشه‌، چون اون موقع دانشجوی ارشد بودن واینکه مدام از طرف واسطه به من گفته میشد که اگر خواستگار خوبی آمد منتظر ایشون نمونم و از طرفی خواستگارهایی که می آمد که هیچ کدوووم مقید به دین و اعتقادات من نبودن. ۲سااال بااین شرایط گذشت از طرفی بحث خواستگاری ایشون بود و عدم اقدام از طرف خانواده و از طرف دیگه شرایط سختم توی خانواده خودم و فشار برای پذیرش بعضی از خواستگارها که از نظر اونها خوب بودن، هر چند مومن ومذهبی نبودن. بعد از ۲ساااال مادر و خواهرشون‌ اومدن خواستگاری، یه خواستگاری فرمالیته ۲۰ دقیقه ای وتماااام. فردای اون روز به من اطلاع داده شد که خانواده ایشون مخالف هستن و قضیه خواستگاری کلا منتفیه و انگار دنیا رو سره من خرااب شد. اون موقع برای آزمون استخدام آموزش و پرورش میخوندم، آزمون رو قبول نشدم .اما سست نشدم افسرده ام نشدم با یه توکل قوی تصمیم گرفتم بایستم در مقابل تمام مشکلات زندگی. چون دوتا خواهر کوچکتر داشتم اعلام کردم به خانواده ام که اگر مورده خوبی برای خواهرام هست، اجازه بدن بیان خواستگاری و من دوست ندارم مانع خوشبختی کسی بشم. روزهای سختی بود. هم خواستگار برای من می آمد و اصلا مذهبی نبودن، هم برای خواهرا ولی هیچ کدوم جور نمیشد. من تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم درحالی که تمام تلاشم رو کردم اون آقای مذهبی رو هم فراموش کنم که ۲سااال منتظرش بودم با تمام آرزوهایی که داشتم سخت بود خیلی سخت اینکه دوست داشتم ازدواج کنم و ۲سال منتظر بودم و یک دفعه همه چیز تمام شده بود. حالا بر خلاف میلم تصمیم گرفتم ارشد بخونم. برای شرکت در کلاسهای کنکور رفتم تهران. به طور جدی شروع کردم درس خوندن و شب و روزم رو یکی کردم اما سال اول قبول نشدم در این بین بازم بحث خواستگاری من و خواهرام باتمام اون فراز و نشیب ها ادامه داشت. دوباره شروع کردم به درس خوندن، صبح میرفتم کتابخونه تاشب. یکسال تمام خوندم و امتحانم رو دادم. منتظر جواب کنکورم بودم. در این بین یکی از دوستانم تماس گرفتن و اجازه خواستن من رو به یکی از همکارهای همسرشون معرفی کردن. الحمدلله شخص مومن و مذهبی بودن و من احساس کردم داره دعاهام مستجاب میشه . قرار شد ابتدا من و ایشون صحبت کنیم بعد خانواده ها اقدام کنن. صحبت های تکمیلی انجام شد و الحمدلله خیلی اشتراک بود توی همه چیز. بعد منتظر اقدام خانواده ایشون بودیم ومادر ایشون تشریف آوردن و رفتن و از طریق واسطه مطلع شدم که باز هم مادرشون مخالف هستن و من با اینکه به واسطه بحث ازدواج قبلی رو گفته بودم و تاکید کرده بودم اگر از نظر خانواده مشکلی نیست بیان جلو باز دوباره شرایط قبل به وجود آمد سخت تر از قبل خیلی.... و من با چشم گریان شهرم رو ترک کردم برای ادامه تحصیل به شهر تهران. در یک دانشگاه دولتی قبول شدم. یادمه هفته اول از دانشگاه تا خوابگاه گریه میکردم که خدایا شکرت ولی من دلم میخواست ازدواج کنم اصلا دلم نمیخواست درس بخونم.... گره بدی توی زندگیم افتاده بود و این گره علت اصلیش هم بحث اعتقادات من بود شاید اگر کمی راحت تر میگرفتم خیلی راحت ازدواج میکردم با یه شخص سطح پایین تر ولی دست خودم نبود دلم نمیخواست تو زندگیم خیلی مسائل غیر دینی باشه، دل بسته بودم به خدا و خیلی دوستش داشتم با اینکه خیلی سخت بود راضی بودم به رضایتش و بهش میگفتم وقتی تو دل شب بیدارم میکرد برای نماز .... 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۴۸ ۳ ماه از دانشگاه جدید می گذشت و من ۲۷ سالم شده بود. که مجدد خواستگار قبلی، که دو سال به خاطرش صبر کرده بودم و با مخالفت خانواده شون، منتفی شده بود، پیگیر شدن که من ازدواج کردم یا نه؟ خیلی خوشحال شدن از اینکه من ارشد قبول شدم، بهم گفتن که توی این ۲ سال هیچ جا خواستگاری با خانواده نرفتن و فهموندن که یا با این خانوم یا هیچ کس ... شهریور همون سال هم سفر کربلا داشتن و باز زیره قبه جدشون، من را خواسته بودن و همه ی دعاهاشون این بار مستجاب شده بود وخانواده شون این بار مشتاق این وصلت و بسیار عجول. طی ۲۰ روز همه چیز انجام شد و ما صیغه محرمیت خوندیم و قرار شد بعد از امتحانات ترم اول من عقد کنیم. در بهمن ماه عقد کردیم و بسیاری از دوستان ایشون و بنده که مطلع از این جریان در طی این ۴سال بودن شگفت زده و خوشحال از این وصلت. خلاصه بعد از ۱.۵ سال دوران عقد و تمام شدن درس من و استخدام شدن ایشون در یکی از بهترین ارگان ها که این هم ثمره ازدواج بود، رفتیم سره خونه زندگیمون. و من روزی هزاران بار شاکر خدای مهربون که آسونی پس از سختی رو بهم داده. از اول با همسرم صحبت کردیم که زود بچه دار بشیم و حداقل ۳ تا بچه رو خدا روزیمون کنه. به همین خاطر ۳ماه پس از عروسی اقدام کردیم برای بچه دار شدن ومن هر ماه منتظر😉😉😉 تا اینکه پس از ۵ ماه در اولین عید نوروز زندگی مشترکمان فهمیدم باردارم. دوران بارداری بسیار راحتی رو پشت سره گذاشتم و سید محمد من در یک زایمان بسیار سخت ولی طبیعی و شیرین به دنیا آمد. بسیار پسرک شلوغ و بازیگوش و باهوش از وقتی چهار دست و پا رفت دیگه من یادم رفت استراحت رو البته الحمدلله که سالم بود اطرافیان یه موقع هایی میگفتن خیلی صبروحوصله داری ولی من که سری کتاب های من ِدیگر ما از استاد عباسی ولدی رو خونده بودم، میدونستم تمام کارهاش و ریخت وپاش هاش تمام مراحل رشدش هست و کنار می آمدم و سخت نمی گرفتم طوری که از ۸ ماهگی از خواب که بیدار میشد یک راست می آمد سراغ کابینت قابلمه ها و شروع میکرد بازی وسروصدا تا خوابش میگرفت هر روز کارش بود تا این حد که من قابلمه میشستم نمی ذاشتم بالا میذاشتم کف آشپزخونه برا آقا😂😂😂 هر مرحله از رشدش کارهای خاص خودش رو داشت از ۲سالگی دیگه آمد تو فاز آشپزی و من هرکاری کردم نتونستم کاری کنم که نیاد فقط مواظب بودم اتفاق خطرناکی نیفته در حدی که ۴ سالگی قشنگ نمیرو می پخت خودش یه بار که خواب بودم پخته و خورده بود 😂😋😋😋 خلاصه میخوام بگم خیلی خیلی شلوغ بود و حتی یه فازی بود از رشدش من ۱۰ دقیقه خونه مامانم نمیتونستم بمونم از بس اذیت میکرد و شلوغ کاری ... ۳ سالش که شد دوباره آزمون استخدام آموزش وپرورش رو گذاشتن. و من که عااااشق معلمی بود خیلی دلم خواست شرکت کنم. توی منطقه ما ۲ نفر رو بیشتر نمیخواستن. یادمه ماه رمضون بود از سحر میخوندم تا ۱۰صبح که آقا بیدار میشد. بعد کارهای پسرم رو انجام میدادم. بعد میبردمش پارک بازی میکرد منم روی چمن ها خلاصه نویسی میکردم بعد تا ۲ظهر که همسرم می آمد با پسرم بود. خوابش میکردم همسری که می آمد می رفتم کتابخونه تا افطار. خداییش همسرم خیلی کمک حالم بود شب و روز خوندم و رتبه اول تو منطقه خودم شدم و بعد از کلی مراحل مصاحبه و این داستان ها به آرزوی خودم که معلمی بود رسیدم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۴۸ راستی یادم رفت بگم که ما در پنج ماهگی پسرم صاحب ماشین شدیم. یه دوره ۱ ساله رو باید می رفتیم باز دانشگاه و من ۳تا ۴سالگی پسرم رو صبر کردم و برای بعدی اقدام نکردم در این حین خدا لطف کرد و صاحب خونه شدیم. تابستانی که دوره تمام شد و من مهرش میخواستم برم سر کار، اقدام کردم برای بعدی و گفتم خُب ۵الی ۶ ماهی طول میکشه و خواست خدا این بود که ماه دوم به ما عنایت کرد. یادمه قبل از اقدام به فرزند دار شدن ۲رکعت نماز استغاثه به امام زمان (عج) خوندم آخه من وهمسری خیلللللللی دلمون دختر میخواست. یه دعایی بعد نماز داره با اشک خوندم و گفتم آقاجان اگه صلاحمون هست به ما دختر بدین. مهر و آبان رو رفتم مدرسه اواخر آبان بود که دچار یکسری مشکلات شدم ولی متاسفانه مدیر مدرسه خیلی اذیت میکرد و اصلا باهام همکاری نمیکرد طوریکه که مجبور شدم ۳ هفته مرخصی بگیرم. گفتم کامل خوب میشم و میرم مدرسه کم کم خوب شده بودم اما یه روز بعد از تمام شدن نماز، حالم بد شد. با هزار زحمت خودم رو رسوندم به تلفن و به خونه مامانم زنگ زدم چون همسرم محل کارش خارج از شهر بود. گفتم‌ نخواد با سرعت تو جاده بیاد،چیزی نگفتم بهش. مامانم باخواهرم آمدن و رفتم بیمارستان بستری شدم، پرستارها می آمدن و بیشتر احتمال سقط میدادن، به خواهرم میگفتم من از درد سقط خیلی میترسم دعا کن برام. تا ۵ بعد از ظهر بیمارستان بودم یک عمر گذشت تا با اورژانس من رو بردن خارج از بیمارستان تا سونو دادم هیچ وقت اون لحظه رو یادم نمیره صدای قلبش رو شنیدم، دکتر گفت بچه سالمه اما یه هماتوم پشت جفت هست. من وخواهرم انگار دنیا رو بهمون داده بودن خوشحال دوباره با اون پرستاری که بیمارستان فرستاده بود، برگشتیم بیمارستان. فردا صبح مرخص شدم و عصرش رفتم پیش دکترم وقتی سونو رو دید گفت باید استراحت مطلق بشی هماتوم ۵۰ درصد خطرناکه، گفتم دکتر پس مدرسه رو چکار کنم؟ گفت باید بین بچه و کارت یکی رو انتخاب کنی و من تماس گرفتم اداره و گفتم نمیتونم فعلا بیام و اونها هم یه نیروی موقت جایگزین من کردن. ۵۰ روز استراحت مطلق شدم خیلی سخت بود، هم برای من هم همسرم هم پسرم که هر روز باهاش بازی میکردم و الان نمیتوتستم بلند بشم. خیلی دوران سختی بود، هفته ۲۰ گفته بودن معلوم میشه که بچه میمونه یا نه. هفته ۱۸ بود که رفتم سونو فقط به هماتوم فکر میکردم که الان چند درصد شده وقتی گفت ۲۵ درصده خیلی خوشحال شدم سریع پرسیدم دکتر جنسیت بچه چیه؟ گفت دختره😍 و من اشک شوق در چشمانم جمع شد، اشکام می آمد همه چیزش سالم بود و من دستپاچه که زودی برم بیرون به همسرم بگم دختردار می خوایم بشیم. وقتی بهش گفتم چشماش از خوشحالی برق میزد. همون شب رفتم چند تا کتاب برا پسرم خریدم و یه کتاب در مورد حجاب برا دخترم😘😘😘 👈 ادامه دارد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۴۸ توی دوران بارداریم، قرآن زیاد میخوندم، چند بار ۱۴ هزار صلوات فرستادم و چله زیارت عاشورای آیت الله حق شناس رو به نیت سلامتی و صالح شدن و زایمان راحت خوندم. همیشه دلم میخواست با درد زایمان برم بیمارستان. توی ماه ۹ بودم، حدود ۲۰ روز مانده به زایمانم. رفتم دکتر و سونو نوشت گفت وزن بچه خیلی کمه و اگه به دنیا بیاد ممکنه نیاز باشه بستری بشه برا همین هر یک روزی که داخل شکم باشه برای ما بهتره. خلاصه دکتر گفت هر روز باید نوار قلب بدی و سونو که ما وضعیت بچه رو بدونیم. روز اول ماه رمضان پارسال بود تا ۹ شب دکتر بودم چند بار نوار قلب گرفتن خوب نشد. همسرم بنده خدا و خواهرم که همراهم بود هنوز افطار نکرده بودن، بهم گفتن برو خونه خوب غذا بخور بعد بیا. آمدیم خونه دوباره ۱۱شب رفتیم دوباره خوب نشد نوار قلب. گفتن برو خوب صبحانه بخور دوباره بیا. آمدیم خونه از ۵ صبح درد خفیف زایمان شروع شده بود، می خوابیدم دردم میگرفت، بیدار میشدم دوباره می خوابیدم تا ۱۰صبح دیگه شدید شد. زنگ زدم به خواهرم چون مادرم مسافرت بود با گریه که خیلی درد دارم همسرمم آمد خونه رفتیم بیمارستان. حالا هرچی به اورژانس مامایی میگفتیم این درد زایمان هست اونم زنگ میزد به دکترم، دکترم میگفت نوار قلب بگیرید، مسکن بزنید میخواست از زایمان زود رس جلوگیری کنه فکر میکرد کمردرد معمولیه. پرستار گفت برو غذات رو بخور دوباره بیا. همسری ام غذا گرفت بود تو ماشین می خوردم و درد شیرین زایمان رو می کشیدم 😍 وقتی رفتیم دوباره برا نوار قلب خواهرم دیگه رفت تو فاز دعوا با پرستار که چرا قبول نمی کنید که این درد زایمانه!! در رو باز کرد رفتیم تو که دعوا شروع شه، دیدم اهههه دوست خودمه گفتم به دادم برس از صبح دارم درد میکشم. وقتی معاینه کرد سریع زنگ زد آمدن من رو بردن تالار زایمان، هنوز بستری نشده بودم و پرستار مسئول من خودش رو معرفی نکرده بود و از شانس هم پزشک خودم شیفت بود که دخترم به دنیا آمد و با یک زایمان خووووب و کوتاه و شیرین و خاطره انگیز همه رو شگفت زده کرد و به قول دکترم خستگی رو از تن همه مون در آورد. یه دختر خوشگل ناز نازی که اولین بار که دیدمش یکی از لحظات زیبای عمرم بود. سفید و بور و ناز نازی ... نذر امام حسن مجتبی کرده بودم که اگه دختر دار شدم اسمش رو فاطمه بذارم و فاطمه ساداتم شد چشم و چراغ خونه و نور چشمای باباش. نمیدونید چقدر عشق میکرد با این دختر، رفته بود لباس سفید تمیز پوشیده بود با یک سبد گل سرخ آمد برای استقبال از من و دختری... پسرمم که کلی عشق میکرد که خواهرجون دار شده، به همه ی دوستاش میگفت بیاید خونه مون اون رو ببینید‌😊😊😊 توی دوران بارداری از وقتی فهمیدم دختره شروع کردم به بافتن پیراهن های خوشگل، از بس ذوق داشتم. دیگه اول دختری، بعد پسری رو لباس می خریدم😊 از بیمارستان مرخص شدم و من با هزار امید و آرزو فاطمه ساداتم رو آوردم خونه. بهترین ساعات و لحظه های عمرم بود، وقتی بیدار میشد برای شیر، نصف شب هم وضو می گرفتم و شیر میدادم نذر کرده بودم با وضو شیرش بدم که مومن و باحجاب بشه ... کل دورانی که شیر خورد شاید ۲ الی ۳بار بالاجبار نشد که وضو بگیرم. خلاصه کنم صبح ها باعشق بیدار میشدم اول کارهای دختری بعد پسری، هرکس میگفت بچه هااات خوبن کیف میکردم که من ۲تا بچه دارم... فاطمه سادات ۹ ماهه شده بود و مرخصی من تمام، هرچند به خاطر کرونا مجازی بود ولی بازم نزدیک بود که من رو هر روز بفرستن مدرسه ... نذر حاج قاسم کرده بودم که بهترین شرایط برا بچه م به وجود بیاد و خدا رو شکر بازم برای من مجازی شد. مدتی بود که دخترم رو برای مراقبت نبرده بودم درمانگاه، قرار شد سه شنبه ببرم درمانگاه ببینم رشدش خوب هست یا نه. برا همین دوشنبه بردمش حمام، خونه ام رو حسابی تمیز کردم، شبش خونه مامانم بودیم. اینم بگم دوران نوزادیش بسیار نجیب بود در حدی که حتی یک شب بیقراری نکرد یه موقع هایی که سیر بود دستش رو میخورد و می خوابید برعکس پسرم که تا ۵ ماهگی بیچاره مون کرد😉😉😉 👈ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۴۸ اون شب خونه مامانم، فاطمه سادات بیقرار بود. یکی یکی همه میگرفتنش بغل و میگفتن امشب شده مثل بچگی های داداشش، فقط دوست داشت بغل باشه. آخر شب آمدیم خونه، من حس کردم خوب نمیتونه نفس بکشه، به همسرم گفتم ببریمش دکتر چون من از شب و بیمارستان خیلی میترسم، رفتیم سراغ خواهرم با هم رفتیم. اونجا فکر کردن کروناست و میخواستن تست بگیرن که من کلی باهاشون بحث کردم که از ما کسی کرونا نداره که دخترم داشته باشه، خواهرم من رو آروم کرد و به گوشه ای دورتر از کادر درمان برد که اونا راحت تر کارشون رو بکنن‌. یک آن بیمارستان شد برام قفس، همسرم خیلی حالش بد بود، رفته بود امامزاده دعا کنه. به خواهرم گفتم فاطمه سادات الان شیر نمیخواد؟ گفت نه سرم داره... نمی دونم چرا دل کنده بودم یهو... دلم میخواست از اونجا دور بشم، خواهرم گفت برید یه دور بزنید، بیاید. با همسرم آمدیم خونه، خیلی التماس کردم بذاره من خونه بمونم، نذاشت گفت تنهایی نمیتونم برم، وقتی رسیدم دم بیمارستان تو ماشین موندم، همسرم رفت و با خواهرم دیدم دارن میان. اما طبیعی نبودن هی میرفتن، دوباره برمیگشتن. یهو یه چیزیم شد، رفتم دیدم مثل ابر بهااار همسرم داره گریه میکنه از پا افتادم، گفتم چی شده؟ خواهرم گفت فاطمه سادات برمیگرده، سالم برمیگرده گفتم یعنی چی؟ گفت پرکشیده دخترت... فهمیدم چرا دل کندم از بیمارستان یهوو همون لحظه یه بار دختر عزیزم ایست قلبی کرده بوده واحیاش کرده بودن... ‌توی این ۹ ماه از ۶ ماهگی قلبش بزرگ شده بوده و هیچ علامتی نداشته ... وقتی دکترش رو دیدم همون شب گفتم فقط بگین من مادر بدونم در حق بچم کوتاهی کردم یا نه؟ گفت اگر از روز اولم می دونستین ما نهایت تا ۲ سال نگهش می داشتیم با دارو بعد نمی موند... با اشک حرف میزدم رو زمین نبودم گفتم میخوام ببینمش اجازه داد. رفتم داخل (یاد کنید از حضرت رباب واگر اشکی ریختین به نیابت از من مادر نذر حضرت علی اصغر کنین.) پاهام سست بود فاطمه سادات من آرام و بیصدا مثل همیشه روی تخت خوابیده بود، موهای بوره خوشگلش که هنوز بهش گیر بود، روی تخت ریخته بود بغلش کردم، بدنش سردِ سرد بود. بهش گفتم عزیز دلم خداحافظ سلام مرا با حضرت زهرا برسون، سلام مرا به جدت امام حسین برسون، دوباره دعا کردم گفتم از خدا برام بخواه که خواهرت رو بهم بده ... دخترم رفت در عرض ۲ ساعت رفت همسرم تو خیابون بلند بلند گریه میکرد و اشک می ریخت و من بهت زده فقط به رباب فکر میکردم، به علی اصغر امام حسین ... توان نداشتم نه گریه کنم نه حرف بزنم... دخترم رفت و منو با تمام آرزوهایی که برایش داشتم تنها گذاشت... الان ۶۰ روزه که پسری که هر بچه ی شیرخواری رو می بینه میگه مامان کی خواهرم میاد؟ دلم تنگ شده براش و منِ مادر، غروب ها خونه برام میشه قفس و فقط و فقط روضه علی اصغر امام حسین آرومم میکنه. من این تجربه رو فقط برای این گفتم خدمت شما که دعام کنین، من تشنه ام، تشنه شیر دادن دوباره، تشنه در آغوش کشیدن دوباره، تشنه ام که یکی از اون پیراهن ها رو به تن دخترم ببینم. تمام اون لباس ها رو که با آه جانسوزِ من، دوستانم از جلوی چشمانم جمع کردن. گفتم که دعا کنین موقع افطار با زبان روزه که خداوند دوباره به همین زودی به ما و همه کسانی که مشابه ما فرزند از دست دادند، فرزند سالم و صالح عطا کنه که بتونیم کنار بیایم، مخصوصا یه پدر که عاشق دخترش بود که به قول خودش اون رو بو میکرد و بعد سر کار میرفت... محتاج دعای خیره تک تک شما عزیزان هستیم. سلام بر لبان تشنه ات ای علی اصغر امام حسین، سلام بر آن آه جانسوزت و آن شیر مانده در سینه ات ای رباب... خدایا شکرت که مرا لایق داغی از جنس رباب کردی و همسرم رو لایق یکی از داغ های جدش امام ‌حسین علیه السلام. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
بعضی مواقع خداوند متعال میخواهد کسی را در مراتب بندگی زود بالا برود. به همین خاطر درهای زندگی او را مثل دیگ زودپز محکم میبندد و او را در سختی قرار میدهد. خود ما نمیدانیم که آیا ما در سختی ها بهتر خداوند را بندگی میکنیم یا در خوشی هایمان... اکثر کسانی که به مراتب بالای بندگی رسیدند، زندگی سختی داشته اند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1