eitaa logo
دوتا کافی نیست
49هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨عین بت پرستی... 📌 میهمانی می‌خواهد بگیرد، فکر می‌کند چهار رقم مربا است، هفت رقم ترشی است، بابا اینطور نیست، یک آبگوشت درست کنید همه بیایند بخورند. چرا صله رحم را گیر ترشی می‌کنید؟ چون ترشی ندارد، چون بشقاب‌ها رنگ گلهایش به هم نمی خورد من آبرویم می ریزد، عزت من این است که هشت تا بشقاب که داریم گلهایش همه ... 📌 بعضی‌ها آخر گیر در مخشان است. یک کسی دنبال اسب قهوه ای می گشت، گفتند چرا؟ گفت من لباسهایم قهوه ای است می خواهم اسبم و لباسم، خودم و خرم می خواهم شکلمان ... 📌 آخر بابا جان ... خیلی مردم روی میخ نشسته‌اند می‌گویند آخ، یعنی خودشان یک قیدهایی را برای خودشان درست می‌کنند، خودشان در قیدهای خودشان می مانند، [بعضی] آداب و رسوم عین بت پرستی است. قرآن می‌گوید بت پرست‌ها: «أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ» الصافات/۹۵ با دست خودت مجسمه ساخته ای، حالا پای مجسمه ای که خودت ساخته ای گریه می کنی؟ ما با دست خودمان آداب و رسومی را تراشیده ایم، حالا پای آداب و رسوم خودمان مانده ایم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۸۷ ۱۷ سالم بود که ازدواج کردم. همسرم برادر همسایه مون بود. یه روز که داشت میومد خونه خواهرش، همدیگه رو توی کوچه دیدیم و همونجا بود که با یک نگاه عاشق هم شدیم با خانواده اومدن خواستگاری و در سال ۱۳۸۰ ما به عقد هم دراومدم، بعد از سه ماه هم ازدواج کردیم. پسر اولم بعد از دوتا سقط با کلی نذر و نیاز به دنیا اومد. با اینکه با مادرشوهرم زندگی میکردیم ولی چون عاشق هم بودیم، خیلی احساس خوشبختی میکردم نهایتا پدرشوهرم اجازه داد که در یک طرف حیاط برای خودمون خونه بسازیم. با وجود مشکلات ۹ سال طول کشید که ما بتونیم خونه رو تکمیل کنیم. همسرم هم درس میخوند، هم کار میکرد. خیلی روزهای سختی رو میگذروندیم پسر دومم رو خدا بهمون داد و ما هنوز توی اتاق ۱۵ متری زندگی میکردیم. با توکل بر خدا و تحمل همه سختیها، بعد از ۱۶ سال ما تونستیم وارد خونه خودمون بشیم و مستقل زندگی کنیم خدا دوتا پسر بهمون داده بود و همسرم خیلی دوست داشت که ما یه دختر هم داشته باشیم. وقتی که فهمیدم دوباره باردار شدم، خیلی خوشحال شدیم و بعد یک ماه رفتیم سونو، دکتر با تعجب گفتن که خانم بارداری چندمتون هست؟ گفتم که سوم، دوتا هم سقط داشتم. گفتن که آی وی اف کردید، من در جواب گفتن که خیر. بعد با تعجب گفتن که در خانواده سابقه چند قلویی داشتین؟ من گفتم که بله خواهرم الان دوقلو باردار هستن و ۳ ماهشون هست. بعد به من تبریک گفتن و با خوشحالی گفتن که شما هم سه قلو باردار هستید😊 من از شدت تعجب و خوشحالی و با خنده همسرم رو صدا کردم و گفتم که محمد بیا ببین خانم دکتر چی میگه😄 همسرم تا فهمیدن که سه قلو هست، گفتن واقعا خانم دکتر؟! و این شد که ما با خوشحالی رفتیم خونه و قرار شد که تا ماه بعد به کسی چیزی نگیم. چون دکتر گفت که احتمال داره یکی از بچه ها نمونه و سقط بشه. ولی همسرم اصلا از خوشحالی نمی تونست جلو خودش رو بگیره و وقتی می‌رفتیم خونه مامانم اینا، به خواهرم میگفت که بچه شما دوقلو هست، مبارکتون باشه واسه ما شاید سه تا باشه شایدم ۴ تا باشه...😄 برای ماه بعد رفتیم برای سونو مجدد و خداروشکر هر سه بچه ها وضعیت خوبی داشتن و هر سه سالم بودن. دکتر به همسرم پیشنهاد داد که شما چون دوتا پسر دارید، میتونید یکی از این سه قلو ها رو ریداکت کنید ولی همسرم خیلی از حرف دکتر ناراحت شدن و گفتن که چیزی که خدا به من داده رو من هیچ وقت این کار رو انجام نمیدم. با کلی سختی روزی که بچه های خواهرم به دنیا اومدن، به من استرس خیلی زیادی وارد شد. چون دکترش میخواست که دوقلو ها رو طبیعی به دنیا بیاره و به خاطر همین استرس خیلی زیادی به من وارد شد و من دچار لکه بینی شدم و بعد از دوهفته دچار زایمان زود رس شدم. بچه ها توی ۲۸ هفته به دنیا اومدن و ۵۷ روز ان ای سیو بستری بودن. ما بچه ها رو بعد از اینکه مرخص کردیم و آوردیم خونه، دکتر گفتن که هر دوهفته باید برای چکاپ ببریم پیش دکتر و یکسری آزمایش و عکس لگن و سونو از مغز ازشون گرفتن که یکی از بچه های من یکم خونریزی داشت و بعد از یک ماه خوب شد و دو تای دیگه هم از لگن مشکل داشتن که یه پابند دکتر بهشون دادن و ما طی روز به پاهاشون می‌بستیم که بعد از یک ماه خداروشکر لگنشون هم خوب شد. من برای کمک، اول خدارو داشتم که بهم یه صبر تحمل و مقاومت زیاد بهم داد و بعد همسر و مادرم بودن که کمک میکردن. همسرم از ساعت ۵ که میومدن خونه شغل دوم بچه داری رو با رضایت قبول میکردن و تا ساعت ۱۲ شب بچه ها همیشه با همسرم بود تا من یکم استراحت کنم. من برای همه چی بچه ها قانون گذاشته بودم، به خاطر همین خیلی از کارها راحت شده بود چون هر ۳ ساعت بهشون شیر میدادم زیاد گریه نمیکردن فقط یکی از پسرها گریه میکرد اونم فقط دوساعت غروبها، بردیم دکتر که رفلاکس داشت و دارو بهش دادن و اونم خداروشکر خوب شد خداروشکر میکنم که صبر و تحمل من و همسرم رو زیاد کرد تا بتونیم سه تا بچه زودرس رو بزرگ کنیم. وقتی بچه ها رو مرخص کردیم، دکترشون گفت که تا ۶ ماه سرخ کردنی و دود اسفند و مهمونی رفتن و مهمونی گرفتن ممنوع،ما هم حرف دکتر رو گوش دادیم. یکم که بچه ها جون گرفتن و ما خواستیم که خونه خواهربرادرامون بریم کرونا اومد و دوباره همه چی ممنوع شد🥺 خداروشکر هیچ کدوم از خانواده ما به کرونا مبتلا نشدن، فقط هر کدوم یه سرماخوردگی ساده می‌گرفتن و زود خوب میشدن و همه اینها به خاطر وجود هدیه هایی بود که خدا به ما داده بود رزق و روزی خوبی هم با خودشون آورده بودن و خداروشکر خیلی کم با مشکل بی پولی برخوردیم. پسرای بزرگم خیلی بهم کمک می‌کنن و بیشتر کارها رو برام انجام میدن الان خداروشکر سه قلو ها ۴ ساله هستن و ما داریم از وجود برکتی که خدا بهمون داده احساس خوشبختی می کنیم. «دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨دستگیری ۱۰ تن از سرشاخه ها و نفرات اصلی شبکه سقط جنین غیرقانونی در استان گیلان ۱۰ نفر از نفرات فعال در انجام سقط جنین در استان گیلان که به صورت شبکه ای اقدام به این عمل مجرمانه نموده و از این راه درآمدهای کلانی کسب کرده بودند با دستور قضایی و توسط سربازان گمنام امام زمان(عج) در اداره کل اطلاعات استان گیلان دستگیر و شبکه مذکور متلاشی گردید. در بین نفرات دستگیر شده تعدادی از کارکنان دولتی، ماما و نیز اشخاص حقیقی حضور دارند. کسانی که به صورت فردی یا شبکه ای در فعالیتهای سقط جنین غیرقانونی فعالیت می کنند چه بدانند و چه ندانند اقداماتشان رسماً بر علیه امنیت کشور است. 👈 هرگونه خبر از چنین فعالیت‌های مجرمانه ای را به ستاد خبری وزارت اطلاعات (۱۱۳) یا سازمان اطلاعات سپاه (۱۱۴) اطلاع دهید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌شرورترین مردان... مرد نبـــــاید زنش را محتاج دیگران کند. مـردی کـه هـمـسر خود را محتاج کرده و کـار و نـیــــــــاز او را روی دوش دیـگـری می‌اندازد، نیازهای عاطفی همسرش را پاسـخ نمی‌دهدو بخل عــــــاطفی می‌ورزد؛ دستِ بزن دارد و نسبت به خـانـواده‌اش سخت‌ گیری می‌کند، طـبـق فـرمـایـش پـیـامـبـر(ص) از شـرورتـریـن مردان است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۸۸ سال ۹۷ درحالی که یه دختر ۷ ساله و یه پسر ۲ ساله داشتم، خداخواسته باردار شدم. روزی که بی بی چک مثبت شد، همسرم سرکار بود، بهش پیامک زدم برای سومین بار داری بابا میشی😀 وقتی اومد خونه پیشونیم بوسید😍 خیلی خوشحال بود. ماه دوم بارداری بودکه رفتم سونو دادم و همه چیز خوب بود، قبلش به کسی نگفته بودم که باردارم ولی کم کم خانواده خودم و همسرم متوجه شدن، متاسفانه بعضیا خیلی سرزنشم کردن که چرا الاااان؟؟؟ هنوز پسرت خیلی کوچیکه گناه داره... انگار می‌خواستم پسرم رو بندازم بیرون از خونه😏.خلاصه انقد سرزنش های اطرافیان بد بود که گاهی گریه می‌کردم و وقتی باپسرم می‌رفتم بیرون احساس می‌کردم همه یه طوری نگام می‌کنن 😔. دکتر برام سونو غربالگری نوشت ولی نشد برم و رفتیم مشهد زیارت امام رضا علیه السلام، اونجا دعا کردم که زایمان راحتی داشته باشم و بچه سالم باشه... ماه بعد که تو ۴ ماهگی بود دکتر برام سونوی دیگه نوشت، سونو که دادم دکتر گفت دوقلو هستن درحالی که قبلا تو سونو تشخیص یه بچه داده بودن، گفت که دوتاشونم دخترن ومن انقد ذوق کردم که خواستم سریع برم به همسرم اطلاع بدم ولی گفت بذار ببینم. متاسفانه اینا چسبیده به هم هستن. انگار دنیا رو سرم خراب شد، کلی گریه کردم😭 خود خانم دکتر هم گریه ش گرفت. گریون از اتاق اومدم بیرون، به همسرم گفتم باورش نمیشد، خیلی ناراحت شد اومدیم خونه، با مادرش تماس گرفت و بهش اطلاع داد😔. خانواده من و همسرم شهرستان زندگی میکنن، با ما دو ساعت فاصله دارن. خلاصه جاریم و مادر شوهرم شب اومدن خونه مون، گفتن باید بریم تهران پیش یه دکتر خوب... بلیط هواپیما گرفتیم ولی قسمت نشد بریم وقتی رسیدیم دیر شده بود و هواپیما پرواز کرده بود. خلاصه اومدیم شهرستان پیش چندتا دکتر رفتم سونو دادم همه همین رو میگفتن. بچه ها بعضی اعضاشون مثل کبد و کلیه شون و...یکی بود. محرم بود، روضه میرفتم، کلی نذر و نیاز و دعا کردیم ولی فایده نداشت، خونه مون خیلی سوت و کور شده بود. همسرم که همیشه صدای خنده و بازیش با بچه ها تو خونه پیچیده بود دیگه اصلا لبخندم نمیزد. دکترا گفتن باید سقطشون کنی، اطرافیانم همینطور... ولی من و همسرم اصلا زیر بار نمی رفتیم. به همسرم گفتم بریم پابوس امام رضا شاید فرجی شد، خلاصه که بلیط هواپیما گرفتیم رفتیم مشهد، همونجاهم پیش یه دکتر خیلی خوب رفتیم، اونم همین گفت😞 و گفت که اگه بدنیا بیان جداسازی شون امکان پذیر نیست و من ناامید از همه جا و همه کس اومدم تو حرم امام رضا، با امام حرف میزدم و گریه میکردم😭 توی حرم که بودیم، رفتیم دفتر پاسخگویی به مسائل شرعی، اونجا مشکلم رو مطرح کردم. یه حاج آقایی بود گفتن بچه ها رو سقط نکنید، هرچند که ما خودونم همچین قصدی نداشتیم و به من دستوراتی دادن تا اجرا کنم و گفتن توکل بر خدا، اینا رو انجام بده، هرچی خواست خداست. از مشهد با یه امیدی برگشتیم، تا سه ماه کارایی رو که گفته بودن انجام دادم ماه هفتم بارداری بازم رفتم سونو دادم، هیچی تغییر نکرده بود، تازه بدترم شده بودن 😭 اونجا خانم دکتر کلی غر زد بهم که چرا اینا رو نگه داشتی؟! گفتم با توکل به خدا... با عصبانیت گفت پس برا چی اومدی سونو بدی؟ خیلی ناراحت شدم و تا خونه گریه کردم😭 دیگه امیدم ناامید شد و فهمیدم خواست خداوند همینه و خداوند میخواد یه امتحان سخت ازم بگیره😞 شب و روز کارم دعاوتوسل بود و همش مضطرب بودم که خدایا آخرش چی میشه. تا اینکه ایام فاطمیه شد، به دلم افتاد روضه حضرت زهرا بگیرم، دست به دامن مادرمون شدم که بهم صبری بده ازشون خواستم کمکم کنن بچه ها رونگه دارم تا اینکه خودشون به دنیا بیان😔 ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۸۸ ماه هشتم بارداری بودم، روز جمعه ای بود رفتیم شهرستان و اونجا روضه رو برگزار کردیم. من هر کاری کردم تابه بقیه ثابت کنم که این بچه ها رو نباید سقط کنیم و جایز نیست. حتی با اون حالم پزشکی قانونی هم رفتم، ساعت ها اونجا بودم ولی اونم جواز سقط داد😭. ولی ما زیربار نمیرفتیم. مادرشوهرم میگفت بچه ناقص براچی میخواین؟ چرا سقطش نمی کنید؟؟؟ من گفتم به خدا توکل کردم، نمیتونم بچه هام رو با دست خودم بکشم خودش داده خودشم باید پس بگیره. خلاصه شب که شد برگشتیم خونه خودمون، هفته بعد دوباره رفتیم شهرستان، بشدت سنگین شده بودم، نمیتونستم راه برم. خییلی سخت بود برام. جمعه شب بود که دوباره برگشتیم خونه خودمون، توی راه برگشت به آسمون نگاه میکردم با خدا حرف میزدم که خدایا دیگه نمیتونم😭 دیگه تمومش کن. رسیدیم خونه شب تو اتاق بچه ها خوابم برد ساعت ۳ نصف شب بود که توی خواب کیسه آبم پاره شد، با ترس از خواب بیدار شدم، همسرم رو خبر کردم، خیلی ترسیده بود ولی همش دلداریم می‌داد. شب سرد زمستونی بود، بچه ها رو همسرم سریع بیدار کرد، پسرم بغل کرد، با بچه ها رفتیم سمت بیمارستان. ساعت ۹ صبح سزارین شدم بچه ها به دنیا اومدن همون طوری که دکترا گفته بودن😔 من حتی یکبار ندیدمشون چون شرایط روحی خوبی نداشتم😭. روز بعد، از بیمارستان مرخص شدم ولی بچه ها رو منتقل کردن بیمارستان دیگه ای، شوهرم هر روز بهشون سرمی زد. خوشحال بود. روز چهارمی بود که بچه ها به دنیا اومده بودن، همسرم رفته بود تا بهشون سر بزنه باهام تماس گرفت درحالی که گریه میکرد بهم گفت: بچه ها دیشب فوت کردن😭همونجا بود که احساس کردم خدا منو بغل کرده، یه حس غم شیرینی بود😭. غم از دست دادن جگر گوشه هام و داغی که به دلم موند. داغ بغل کردنشون، بوسیدنشون 😭 و شیرینی اطاعت از خداوند، اینکه بهش توکل کردم و تنهام نذاشت. اینکه زیر بار نرفتم بچه هام سقط کنم. تا چندماه شیر داشتم. همش به یاد خانوم رباب و حضرت علی اصغر گریه می‌کردم. در آخر از خدا میخوام مردم ما انقد فهم و درکشون بالا بره تا اگر خانمی برای چندمین بار باردار شد، با حرفهاشون اذیتش نکنن😔 و اینکه توکل کنیم به خدا که خودش همه کارها رو اونطوری که ما فکرشم نمی کنیم آسون میکنه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ام البنین باعظمت 🏴 سالروز وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها را خدمت شما تسلیت عرض می کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا