eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها باید باشند... 👌توجه ویژه مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید محسن شفیعی به کودکان در مسجد... 👈 شادی روح شون صلوات کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۲۸ ما سال ۹۳ ازدواج کردیم و به واسطه شغل همسرم همون اول زندگی از خانواده دور شدیم و تو یه شهر دیگه زندگیمون رو شروع کردیم. با وجود اینکه دانشجو بودم و سرم خیلی شلوغ بود، ۶ ماه بعد از ازدواج، تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم اما بعد از یک سال اقدام متوجه شدیم که مشکل ناباروری داریم. چند بار آی وی اف کردیم و نشد، هربار که جنین ها رو انتقال می‌دادن ۱۴ روز باید استراحت می‌کردم و بعدش می‌رفتم واسه آزمایش... همه ی کسایی که تجربه کردن می‌دونن که این ۱۴ روز، اندازه ۱۴ سال طول میکشه، همش استرس اینکه میشه؟ نمیشه؟ بعد که بی بی چک منفی میشد انگار دنیا رو سرم خراب میشد، تا چند هفته همش گریه و زاری 😭 دفعه چهارم که انتقال دادم در کمال ناباوری بی بی چکم مثبت شد.😊 و کل بارداری رو من باید استراحت می‌کردم و از جام تکون نمی‌خوردم، چه روزای خوشی بود، کل فامیل برامون خوشحال بودن، خدا یه دختر ناز بهم داده بود.😍 ۴ ماهه بودم و شب ولادت امام زمان، یه دفعه یه دل درد عجیبی اومد سراغم، کیسه آبم پاره شد و بیمارستان که رفتم گفتن بچه باید سقط بشه، هیچ آبی دورش نمونده و اگه بخوای نگهش داری، برات خطرناکه، فقط خدا میدونه که چه حالی داشتم 😭😭😭 تا ماه ها هر وقت یادم میفتاد زار زار گریه می‌کردم. دوباره بیخیال نشدیم و اقدام کردیم، البته اقدامی که میگم طبیعی نبود، دکتر گفته بود که من طبیعی هیچ وقت باردار نمیشم و حتما باید آی وی اف کنم. دوباره بی بی چک های منفی شروع شد تا یکدفعه فکر آوردن بچه از پرورشگاه به سرمون زد.😊 گفتیم ما این بچه رو میاریم و دوباره خودمون هم پیگیر میشیم. خلاصه واسه بچه پرورشگاه اقدام کردیم و بعد از یه مدت علی آقا رو بهمون دادن 😍😍😍 الان علی ما ۱ سال و نیمشه، خدا میدونه که وقتی میاریش تو زندگیت دیگه هیییییچ فرقی با بچه خودت نداره. من علی رو یه معجزه تو زندگیم میدونم، اون شبی که دخترم سقط شد، هیچ وقت فکر نمی‌کردم که قسمت و روزی ما این طفل معصومه و خدا می‌خواد که ما سرپرستی این بچه رو به عهده بگیریم. باورتون نمیشه از وقتی اومده زندگیمون از این رو به اون رو شده، همسرم که انگار ده سال جوون تر شده😄 خواستم بگم کسایی که آرزوی مادر شدن دارن، به این موضوع هم فکر کنند، مطمئنم که پشیمون نمیشن، به نظرم خدا کسایی رو که خیلی دوست داره همچین برکتی رو تو زندگیشون قرار میده 😊 البته ما کماکان پیگیر درمان هستیم و محتاج دعای خیر همتون که خدا چند تا برادر و خواهر ناز به علی آقای ما هم بده 🤲☺️ و نکته آخر هم اینکه با اینکه خودم نمیتونم بچه دار بشم ولی تو هر مهمونی که میریم کلی در مورد فرزندآوری و محاسنش صحبت میکنم و با خودم میگم با اینکه از راه بچه دار شدن نمیتونم به حرف رهبرم عمل کنم و دل امام زمان رو شاد کنم ولی شاید بتونم چند نفر رو تو این راه کمک کنم. همسرم هم یه طرح تو فامیل گذاشتن که هرکی فرزند سومش رو باردار بشه از اول بارداری تا ۲ سال ماهانه یه کمک هزینه ای رو به حسابشون واریز میکنه 😊 اینا کارهایی هست که از دستمون برمیاد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«همدم امروز ، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🚨مدیریت بحران به سبک بانوان.... 🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مامان های گل تو خونه 🤱🤱🤱 کدبانوهای هنرمند 😎😎😎😎😎 شماها که هم مدیرید 💼 هم ناظم👓 هم معلم📄 هم دکتر، هم پرستار💉🌡💊 هم مهندس ⚙⚙⚙و ...... 🖼🖼🖼🖼 این چندروز نقش بابا برقی و مامور گاز رو هم به دوش بکشید و حواستون به مصرف برق و گاز خونه هاتون باشه💡⌛️🖥🔕 🌧🌦❄️🌨☃⛄️☔️⛈⛈⛈ ✅ لباس گرم و جوراب پاپوش روسري يا كلاه حتما داشته باشيم 🧤🧣🧦. ✅ غذاهايي كه نياز كمتر به مصرف گاز دارن بپزيم. آب رو جوش آورديم، داخل فلاكس بذاريم سماور يكسره روشن نمونه. ☕️☕️☕️یا یک غذا حجم بیشتر بپزیم در طول روز استفاده کنیم نیاز به پخت و پز مجدد نباشه ...🍚🍜🍚 ✅ تغذيه مون خوراكيهاي باطبع گرم باشن چاي زنجبيل و دارچين ......نبات .....ارده شيره عسل🍯🌰🥛 گردو .....بنظرم با همينا ديگه پخت و پز لازم نيست 🙈😉😅نهايتا نيمرو 🥚🍳☺️ ✅ غذاهاي طبع سرد و مدر رو حذف كنيم كه هي لازم نشه بريم ..... يخ كنيم😬😬😬 بيايم بچسبيم به بخاري ✅تعطيلات هست نگيم خونه تكاني رو شروع كنيم پرده و فرش اينا رو بديم بشورن خونه رو خالی كنيم بعد بيشتر سررررررد بشه❄️❄️❄️❄️ ✅ به جاش حتما كتاب بگيريم دستمون كنار خانواده يك تكان به سرانه مطالعه بديم..... 💬💬📺 بازيهاي قديمي و شاد و مهیج رو كنار بچه هامون تجربه كنيم تا ان شاالله اين چندروزي رو هم پشت سر بذاريم. ✅ از سر بيكاري سراغ پخت كيك و شيريني و اينام نريم🍰🍪🥟🍩🥧 ⭕️⭕️⭕️⭕️😋 هم چاق ميشيم تيپمون واسه خريد لباس عيد به هم ميريزه😁 هم مصرف گاز ميره بالا🤨 ✔️✔️✔️✔️دوستون داریم، ممنون که هستید و همراهی می کنید، مثل همیشه 🎁🎁🎁🎁 👌نشر حداکثری.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ یه مسابقه هیجان انگیز... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۲۹ من متولد ۶۰ هستم، تیر ۷۹ ازدواج کردم و مهر ۸۰ با یه عروسی معمولی و یه جهیزیه کاملا کاربردی، رفتیم خونه خودمون، شوهرم راننده بود، و با ماشین پدر شوهرم هم امرار معاش می کردن. بعد از ۸ ماه اجاره نشینی، نتونستیم اجاره بدیم، به همین خاطر جهیزیه مو جمع کردم رفتم خونه مامانم، تو یه اتاق ۱۲ متری زندگی کردم. شوهرم راضی به بچه دار شدن نمی شد ولی من اصرار داشتم هرچه زودتر بچه دار بشیم با وجود اینکه حتی نمی تونستیم یه خونه اجاره کنیم ولی من برای بچه دار شدن اقدام کردم و ۹ ماه بعد، خدارو شکر باردار شدم. تو دوران بارداری با فروختن بعضی از لوازم جهیزیه که کمتر استفاده می‌شد مثل قالی، چرخ خیاطی، سرویس چاقو، پتو و...... یه زمین خریدیم البته تو یه روستا دور از شهر ولی از مستاجر بودن بهتر بود. خلاصه با وام و قرض و قناعت تونستیم تا ماه آخر بارداری بسازیمش... البته نتونستیم تکمیلش کنیم، ولی از بی خونگی بهتر بود. خلاصه آبان ۸۲ پسرم تو همین خونه روستایی بدنیا آمد. ناگفته نماند بعضی وقتها انسان ها مورد امتحان الهی قرار می‌گیریم، حالا با هر چیزی خدا هم مارو امتحان کرد، بهمون خونه داد، بچه سالم داد ولی روزی که از بیمارستان مرخص شدم شوهرم رو به خاطر اینکه یه روز غیبت داشت برای کار های بیمارستان، اخراج کردن... شوهرم تا ۹ماهگی پسرم، بیکار بود و هر جا میرفت کار گیرش نمی اومد. اون زمان خانم ها سازگار بودن و با هر شرایطی زندگی می کردن، من که دختری بودم تو شهر بزرگ شده بودم با موقعیت خوب حالا باید تو یه روستا با نفت بدون آب گرم و حمام با یه بچه کوچیک و شوهر بیکار می ساختم. پول نداشتیم پوشک بخرم ولی با آبرو زندگی کردیم. پسرم که ۳ ساله شد، شوهرم دیگه تقریبا کارش درست شده بود و ۲ سالی بود که تو شرکت الکترو استیل کار می کرد. من تصمیم گرفتم یه بچه دیگه بیارم چون پسرم خیلی تنها بود و بی تابی میکرد، بد غذا هم بود. البته اون موقع یه بچه هم زیاد بود فقط به خاطر اینکه انگ نازایی بهت نزنن یه دونه می آوردن و بس به من می گفتن زوده بذار پسرت ۷ ساله بشه بره مدرسه یه دختر بیار و تمام بسه تونه، ولی من خدا خدا می کردم این بچه دیگه هم پسر باشه که به بهانه اینکه دختر ندارم، یه دونه دیگه بتونم بیارم که همین طور هم شد. پسر دوم شهریور ۸۶ به دنیا اومد یه پسر آروم خوش اخلاق و خیلی دوست داشتنی و شد همبازی برادرش، اوایل پسر بزرگم خیلی حسودی میکرد ولی از لحاظ بد غذایی خیلی بهتر شده بود چون می دید من به برادرش غذا میدم، اونم اشتهاش باز میشد با داداش کوچیکه شریک می شد. بچه ها وقتی بیشتر باشن، اشتهاشون به غذا خوردن بیشتره و نمیخواد هی بهشون اصرار کنیم برای خوردن. ۳ سال بعد دوباره بچه دوست داشتم ولی مگه اون موقع میتونستی اسم بچه سوم رو هم بیاری، انگار جنایتی بود برای بار سوم باردار بشی، فامیل کلی سر کوفت میزدن و بی کلاس تصور می کردنت، دکتر ها که فاز منفی میدادن، می خوای چی کار، هر گلی بزنن همین دو تا میزنن، مرکز بهداشت که دیگه نگم براتون بعد از اینکه گفتم برای بار سوم باردارم با وجود اینکه من فقط برای تشکیل پرونده اونم برای واکسن بچه ها مرکز بهداشت می رفتم، یادمه کلی دعوام کردن طوری که وقتي برگشتم، گریه کردم ولی با خودم گفتم مگه اونا می خوان خرج بچه مو بدن، شوهرم که خوشحال بود، پس خودمو دلداری می دادم. خداروشکر شهریور ۹۰ دخترم به دنیا اومد اون موقع هنوز قانون حمایت از خانواده نبود یعنی شرکت ها فقط دو تا بچه رو حق اولاد میدادن و بیمه هم بچه چهارم رو دفترچه بیمه نمیداد. منو شوهرم تصمیم گرفتیم دیگه بچه دار نشیم و تا ۱۰ سال جلوگيري کردیم الان یه ساله تصمیم دارم یه بچه دیگه بیارم ولی اینقدر مشکل پیدا کردم که باردار نمیشم فکر میکردم اگه جلوگيري کنم، هر وقت بخوام میتونم باردار بشم ولی این طوری نیست، رحم تنبل میشه و ممکنه دیگه اصلا باردار نشی. دخترم همیشه دعا میکنه که من براش یه خواهر یا برادر دیگه بیارم از تنهایی در بیاد با وجود اینکه دو تا برادر داره ولی اونا بزرگ شدن دیگه اکثرا دنبال درس خوندن هستن و چون هم جنس هم نیستن نمی تونن همبازی خوبی برای دخترم باشن. الان که ۱۱ سال از آخرین زایمان من میگذره میگم کاشکی همین طور ۴ سال یکی بچه می آوردم، هم خودم اذیت نمیشدم، هم بچه ها باهم سر گرم میشدن ولی جو حاکم بر کشور ما طوری بود که علاوه بر مشکلات بارداری و‌‌ زایمان باید غرغر و سرکوفت های اطرافیان رو هم تحمل می کردیم، پس بی خیال می شدیم از شما می خوام برای بچه دار شدن مجدد من دعا کنین و همین طور برای خانم هایی که مثل من آرزوی مادر شدن رو دارن، امیدوارم همه زن های سرزمینم به واسطه بچه آوردن سالم و سر حال و همیشه جوان و پویا باشن... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
شکوفایی فطرت بچه ها 🔻 آن چیزی که فطرت بچه‌ها را شکوفا می‌کند خوش اخلاقی و مهربانی با بچه‌هاست. اتفاقاً مواقعی که بچه اشتباهی می‌کند و منتظر است که پدرش سرش داد بزند، چقدر خوب است که بچه را ببوسید و بگویید خدا را شکر که تکه‌های شیشه در چشمت نرفت. دو روز دیگر هم به او بگویید، پسرم حواست را جمع کن. اگر کمی امثال شیشه شکستن بچه‌ها را تحمل کنید، ببینید چطور بچه‌ها شیفته شما می‌شوند. اجازه دهید «کونوا دعاة للناس...» در زندگی اتفاق بیفتد. «یا من سبقت رحمته غضبه» را در زندگی اجرا کنید. خدایی که بچه در فطرتش می‌شناسد همان یا من سبقت رحمته غضبه است. وقتی ببیند پدر و مادرش هم همین‌طور هستند، دیدن پدر و مادرش او را به یاد خدا می‌اندازد. در تربیت بچه‌ها به ویژه زیر ۷ تا ۱۰ سال بسیار استثناء است که انسان عصبانی بشود و اصل بر مهربانی است. 📚من دیگر ما کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📣 دوره‌ای برای همه کسانی که می‌خواهند 👈 ایران 🇮🇷 جوان🌱 بماند 👉 📚 دورۀ آموزشی-مطالعاتی «مجاهدان تبیین جمعیت» 👤 اساتید دوره: حجة الاسلام پروفسور ✅ کاملاً رایگان ✅ ۶ جلسه آموزشی ✅ تهیّه کتاب دوره با ۳۰٪ تخفیف ویژه ✅ پاسخ به شبهات رایج بحث جمعیت ✅ صدور گواهی پایان دوره ✅ آشنایی با مهارتهای لازم در تبیین مسئله جمعیت 📌 ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر: 🌐 tarbiatkadeh.irمهلت ثبت نام و تهیه کتاب: ۳۰ دی 📆 زمان برگزاری دوره: ۱۰ بهمن تا ۹ اسفند ۱۴۰۱ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۳۰ یادمه من و خواهرم برای دیدن تئاتر راهی فرهنگسرای شهرمان شدیم ولی بعداز رسیدن به اون مکان، متوجه شدیم که تئاتر کنسل شده و تصمیم گرفتیم به نمایشگاه هفته بسیج که نزدیک فرهنگسرا بود، بریم. بعد از دیدن نمایشگاه، وارد غرفه فال شهدا شدیم و فالی گرفتیم، بعد ها بعد از ازدواج با همسرم، فهمیدم داخل غرفه فال شهدا بودن و من را دیدن و به گفته خودشون از حجاب و حیا من خوششون اومده بود. پس همونجا سرشون را رو به آسمان می کنن و به امام زمان متوسل شدن، گفتن آقا من اگر با این خانوم خوشبخت میشم، خودت او را سر راهم قرار بده و ما را بهم برسان🙏😍. فردای آن روز همان خواهرم با شوهرش به نمایشگاه می‌روند و همسرم، خواهرم را به خاطر شباهتی که با هم داشتیم، می شناسد و از قضا شوهر خواهرم با همسرم فاملیی دوری داشتند و همان میشود نشانه ای از من برای همسرم🙃 این رو هم بگم که روز قبلش همسرم، سر سفره غذا نمیخوره مادرش میگه چیزی شده؟ همسرم میگه راستش دختری رو دیدم ولی نه اسم و فامیلش را میدونم نه خونه اش را میدونم کجاست!😕 مادرش میگه اینکه نشد آدرس😅 فردای اون روز به مادرش قضیه را بازگو می کنه و نشانه ای از من که پیدا کرده را به مادرش میده و.... خلاصه مادرشوهرم لبخند میزنه و میگه من هم دقیقا همین دختر را برای تو زیر سر داشتم و در فکر تحقیق بودم. خلاصه ما در بهمن سال ۱۳۹۰عقد کردیم و در تیرماه سال۱۳۹۱ اسم مان برای حج تمتع در اومد که به فال نیک گرفتیم و ماه عسل به مکه مشرف شدیم و ولیمه را جشن عروسی گرفتیم که البته چون روز ولیمه و جشن عروسی ما تولد آقا امام زمان عج بود و واقعا ازدواجمان و رسیدن به هم دیگر را از چشم آقا امام زمان میدیدیم در جشن ازدواج مان تصمیم گرفتیم مثل اکثریت جشن های عروسی با آهنگ نباشد و با مولودی خوانی که یکی از آرزوهای من بود برگزار شود و با اینکه فامیل ما از این بابت ناراحت بودند ولی من از ته دل خوشحال بودم😍 در سال ۹۳ اولین فرزندم که پسر بود را باردار شدم و طبق گفته پزشک، سونو انومالی را دادم همه چیز خوب بود و اما آزمایش خون غربالگری نشان میداد پسرم سندرم دان هست همه شوکه شده بودیم. دکتر بهم گفت باید آزمايش آمینیوسنتز بدی ولی من به این راحتی قبول نکردم، رئیس آزمایشگاه گفت از من نشنیده بگیر ولی احتمال خطای آزمايش غربالگری بالاست برو پیش دکتر کلانتری اصفهان نظرش را بپرس ایشون هرچی گفتند قبول کن. دکتر کلانتری دکتر حاذقی که به راحتی نوبت نمی داد، بلاخره روز موعود رسید و وارد اتاق دکتر شدم، بغض کرده بودم و با دکتر حرف میزدم، دکتر لبخندی زد و گفت من نمیدانم چرا برای تو آزمايش غربالگری نوشتند چون هم سن خودت هم سن همسرت زیاد نیست و مشکلی در دو خانواده نیست و ازدواجتان فامیلی نیست، و در آخر هم گفت تو اگر دختر من بودی از آزمايش آمینیوسنتز می گفتم صرف نظر کن. چون مثل میخی هست که وارد لاستیک می‌شود، ممکن هست لاستیک سوراخ شود و ممکن هست نشود و اگر سوراخ شود، ممکن هست بچه سالمت را از دست بدهی😟پس توکل کن به خدا و این کار را نکن🥺 توکل کردم به خدا ولی حال روحی خوبی نداشتم تا روز زایمانم تا اینکه پسرم اسفند ۹۳ به دنیا آمد، پسری ماشالله درشت با وزن ۴ کیلو و بسیار باهوش که خیلی زود سعی بر حرف زدن داشت. در سن چهار ماهگی گفتن دور سر بچه ات کمه و باید تا قبل از یک سالگی عمل بشه، با پرس و جو دکتر حاذقی پیدا کردم و در سن پنج ماهگی او را پیش دکتر بردم تا پسرم را دید گفت پسرت باهوش است چه کسی گفته مشکل داره، بچه های پنج ماهه ای که از راه دور تو را می شناسد و می نشیند مشکل داره؟ بچه های پنج ماهه دیگر واکنش کمتری دارند و این از هوش پسر تو هست و بهم گفت سر کشورهای اروپایی بزرگ است و باهوش هستند و سر افراد کشور چین کوچک هست و اونها هم باهوش هستند و کوچک و بزرگی سر ربطی به مشکل ندارد مگر اینکه واکنش نداشته باشد، که بچه تو دارد. با اصرار خودم تا یک سالگی تحت نظر او بودم، هر دوماه میبرم تا چک کنه و من خیالم راحت باشه. پسرم زودتر از موعد نشست، زودتر از موعد راه رفت و.... خلاصه گذشت و نه من از بارداری و نه از تولد تا یک سالگی پسرم لذت مادری را نبرده بودم، همش در اضطراب بودم به جای لذت بردن از مادری... 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۳۰ خلاصه گذشت و بعد از سه سالگی پسرم تصمیم به بارداری مجدد گرفتم ولی با این تفاوت که غربالگری دیگه نرفتم و هرچی می‌خوردم همه طبیعی مثل مویز، بادام، انجیر که بارداری نسبتا راحتی داشتم و اما اینم بگم که در بارداری دومم همه به من القا میکردند دعا کن دختر باشه و ... سونو رفتم و مشخص شد پسر هست، خانواده همسرم چون دختر نداشتند و مادرشوهرم خواهر نداشت، خیلی ناراحت شد و این ناراحتی را به من بروز داد ولی من وانمود کردم که ناراحت نیستم و در جواب گفتم خداراشکر میکنم که خدا من را لایق مادر کردن دونسته و خدایی که بالای سرمون هست صلاح من را بهتر از خودم میدونه و خدا نکرده نشیم مثل دوران جاهلیت که اونها دختران را زنده به گور می‌کردند و طرد می‌کردن و ما بخواهیم پسر را طرد کنیم و خلاصه جلوی این جور حرفها ایستادم تا خدا نکرده بعد از تولد پسرم بهش حرفی نزنند که ما دختر می خواستیم و پسر نه چون خودم مخالف منتقل کردن حس بد به افرادم، مخصوصا برای جنسیتشون🙃 البته الان خداراشکر میکنم که بچه هام هم جنس هستند و همبازی🙂 خلاصه پسرم زودتر از موعد به دنیا امد و یک هفته مهمان بیمارستان بودیم و در ۴۰ روزگی دچار عفونت ریه شد و یک هفته باز در بیمارستان بستری شدو به این خاطر که نمی‌توانست شیر بخورد شیر من خشک شدو شیر خشک روزی پسرم بود🍼 و اینم اضافه کنم هر دو پسر من تا ۶ ماهگی دل‌درد شدید بودند🤦 و من هیچ وقت مزاحمت برای کسی ایجاد نکردم و همیشه خودم مراقبت می‌کردم، حتی در نبود همسرم پسرم فقط در پتو آرام میشد یک طرف پتو را به ستون خانه میبستم و یک طرف را خودم میگرفتم و تاب می‌دادم. بعد این اتفاقات همه اطرافیان من جمله مادرم و مادرشوهرم مخالفت شدید داشتند با فرزند اوری دوباره من که مادرشوهرم صراحتا می‌گفت اگر بچه آوردی دیگه نه من نه تو و.... ولی دوباره بعد از اینکه پسر دومم ۳ساله شد تصمیم به بارداری مجدد گرفتیم و فعل حال اوایل بارداری سومم هستم که جنسیت فرزند سومم ۱۴روز دیگر مشخص می‌شود، در همان ابتدا فکر می‌کردم خانواده ها چه عکس العمل بدی نشان بدهند ولی برعکس بیشتر از بارداری های قبلی خوشحال شدند که باعث شوکه شدن من و همسرم شد. ان شالله دعا کنید دوران بارداری راحتی را پشت سر بگذارم و ان شالله فرزند سوم آرام و خوش خنده باشد و تلافی‌گریه های شبانه روزی آن دو فرزندم را در بیاره😅 و البته دعا میکنم در درجه اول سالم ،صالح، خلف با حیا،با حجاب،آرام ،آرام،آرام ،خنده رو و خوش خنده😁،یار امام زمان عج باشد و فرزندم را نذر حضرت زهرا س کردم ،جنسیت فرزندم برام مهم نیست چون به این نتیجه رسیدم خدا بهترین ها را به مخلوقش میده اگر ایمان بهش داشته باشیم ان شالله.❣️ پس خودم را سپردم به خودش، ان شالله خودش کمک و یاری کند در تربیت سه فرزندم که من پر از عیب و ایرادم، خواهشا میکنم دعا کنید برای من و همسرم و فرزندانم 🌹🌹🌹 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بچه ها باید باشند... 👌منتظر تصاویر ارسالی شما عزیزان از حضور فرزندانتان در مساجد سراسر کشور هستیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
صاحبش خداست... ⚠️ مبادا به زنها بگویید که این نطفه را از بین ببر! نه مرد به زن بگوید و نه زن به مرد. ⚠️... هر کس که این کار را می‌کند، باید دیه بدهد. اگر نطفه ده روزه باشد چقدر، اگر بیست روزه باشد چقدر و اگر چهار ماهه باشد و روح به او دمیده شده باشد، باید صد مثقال طلا بدهد. ⚠️آن هم مرد می‌خواهد که بدهد! به خیالش دوغ است. مدام به زنش می‌گوید یک چیزی بخور تا از بین برود! خب باباجان این صاحب دارد؛ مثل اینکه صاحبش خداست. 📚 طوبای محبت - کتاب چهارم - ص ۱۰۰ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌آخه چراااااااااا... ؟!!! 👈 وقتی یه دختر ٢١ ساله می خواد ازدواج کنه و یه عده تلاش می کنند تا منصرف بشه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۳۱ تجربه من برمیگرده به ۴ یا ۵ سالگیم از همون چهار پنج سالگی فهمیدم عاشق بچه هستم، تمام مدت تو خونه داشتم عروسک بازی می‌کردم و تو جمعه های مهمونی، بچه های عمو و داییمو ساعتها رو پا میخوابوندم طوری که پاهام سیاه می‌شد از درد و اینقدم متعهد بود که بهم اعتماد می‌کردن بچه هاشون روی پای من بخوابن و من مواظبشون باشم. اصلا حوصله ی بازی های دیگه رو نداشتم عاشق بچه بودم فقط. ولی خب چون فرزند آخر بودم تنها امیدم این بود که خواهرم زودتر بچه دار بشه ولی از شانس بده من درست همون موقع رفتن یه شهر دیگه ماموریت. هر چی بزرگتر میشدم عطشم بیشتر میشد تا جایی که تو ۱۳ یا ۱۴ سالگی واقعا به ازدواج فکر می‌کردم که زودتر خودم بچه دار بشم ولی خانوادم مطلقا اجازه نمی‌دادن و می‌گفتن اول باید یه دانشگاه خوب قبول بشی، منم خیلی درسخون بودم که با تمام وجود درس خوندم و دانشگاه تهران قبول شدم الان دیگه فقط دوست داشتم با یه روحانی ازدواج کنم که دیگه خیالم راحت باشه همسرمم مطیع امر خداس و همفکر من برای سریع بچه دار شدن. چون معمولا دانشگاهی ها بیشتر به درسشون و گرفتن پایان نامه و این چیزا فکر می‌کردن. خلاصه که صمیمی ترین دوست برادرم با اینکه نه حوزوی بود نه دانشگاهی دل منو برد☺️فقط دو ماه عقد بودیم، تصمیم داشتیم سریع بریم سره زندگیمون که زودتر بچه بیاریم. من هفته بعد عروسیم رفتم دکتر واسه چکاپ که کارا زودتر انجام بشه. حتی اسم بچه ها و جای گذاشتن سیسمونی رو بهش فک کرده بودیم. که تو همون اولین آزمایشا فهمیدیم هر دوتامون مشکل داریم.😔 هر دکتر و دوایی بگید کردیم. من هرروز که علاقه ام به بچه بیشتر می‌شد، کمتر نتیجه می‌گرفتم. همسرم همراهی می‌کرد و با مهربونی دلداریم می‌داد، بچه های خواهرشوهر و برادرشوهرامو میخواستم بخورم😁 اینقد دوسشون داشتم. که بالاخره با کلی دوا درمون خدا نظر کرد و جواب آزمایشم مثبت شد. خوشحالیمون کمتر از یک ماه دوام نداشت و بچه مون قلب نداشت😭 تمام دنیا روسرمون خراب شد. روزای سختی رو پشت سر گذاشتیم تنها چیزی که میتونست مارو به زندگی برگردونه این بود که اگه یه بار بچه دار شدیم، بازم میشیم. ولی همون کورتاژ و ضربه روحی کاره خودشو کرده بود. اصلا انگار نمیشود که نمیشود که نمی‌شود. بازم درمان رو شروع کردیم ولی بی حوصله که هربار یه چیزی میشد و به در بسته می‌خوردیم. دکتر خیلی معروفی هست که میگن اون حرفه آخرو می‌زنه، پناه برخدا که یه موقع چقد آدم احمق میشه. رفتیم پیشش گفت شما به هیچ عنوان بچه دار نمیشید. و علتش هم فقط آقاس😔😭 حالا دیگه همسر مهربون و دوست داشتنی من تبدیل شده بود به یه آدم خشن و بداخلاق که همش بهانه گیری می‌کرد. منکه خودم از نگاه ها و حرف و حدیثا و حسرت کشیدنا خسته بودم. دیگه واقعا توان سختیگری های همسرمو نداشتم با وجود عشق و علاقه ای که بینمون بود چندبار تصمیم داشت طلاقم بده بخاطر اینکه فکر می‌کرد من حق دارم مادر بشم😭😭 ولی من واقعا همسرمو دوست داشتم بخصوص که تو اون سالا سعی می‌کرد درکم کنه و نذاره کمبودی جز وجود بچه رو حس کنم. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۳۱ سالها به همین منوال گذشت، همسرم خشن و عصبی و من متنفر از هر چی بچه و زن حامله و هر آنچه که به این موضوع ربط داره. چقد از مهمونیای که همه موضوعش سره بچه و شیر دادن و از پوشک گرفتن و دندون درآوردن و مدرسه رفتن و...بود، متنفر بودم، بدون ذره ای از درک اطرافیان... تقریبا از همه دوستامون فاصله گرفتیم چون همه کسایی که چندسال بعد ما ازدواج کردن همه به فکر بچه دوم بودن و ما هنوز در حسرت اولی... من چند سالو به حالت افسرده گذروندم ولی بعدش سعی کردم خودمو پیدا کنم، شروع کردم به ورزش و تفریح و دور زدن و خرید و زیارت... ولی تنهایی، تازه داشتم طعم خوشی رو می چشیدم که خوردیم به کرونا😢😢 حالا من مونده بودمو یه چهاردیواری. چون چنتا از بستگان جوان و سالممون همون اول کرونا فوت شدن دیگه ترس رفته بود تو جونم حتی تا سر کوچه هم نمیتونستم برم. واقعا تنهایی دردناک بود و هر لحظه به خدا میگفتم خدایا رحم کن به تنهاییم. شاید باورتون نشه من که نزدیکه یکسال و نیم دوران کرونا حتی خونه مادرم نمی‌رفتم، یهو تصمیم گرفتم دوباره درمانو شروع کنم با چنتا ماسک رو هم زده با یه شیشه بزرگ الکل رفتیم بیمارستان، یه قدرتی تو وجودم از طرف خدا احساس می‌کردم، این بار همسرمم زیاد همکاری نمی‌کرد و فکر می‌کرد دوباره باید کلی هزینه کنیم و بی نتیجه😔😔 نمیدونم چرا باید بعد از ۱۳ سال نازایی، دلم روشن باشه ولی دلم روشن بود. سریع وارد سیکل درمان شدیم. باورم نمیشد، مشکل هردوتامون تا حد زیادی به لطف خدا برطرف شده بود. کلی انگیزه گرفتیم. هرچی کرونا بیشتر اوج می‌گرفت انگار ما انرژیمون بیشتر می‌شد. تا اینکه بالاخره بعد از دوهفته ی سخت انتظار که انتقال جنین دادیم، متوجه شدیم عمل انتقالمون با شکست مواجه شده. دیگه بدبخت ترین آدم دنیا خودمو تصور می‌کردم. اینهمه استرس و اینهمه عوارض داروها اینهمه خرج و... تبدیل شده بودم به یه هیولا... 😱 همسرمم و مامانم که هیچی کم نذاشته بودن برام هم، حتی ازم میترسیدن. تقریبا یکی دوماهی تو استراحت بودم برا همین احساس کردم شاید مشغول خونه تکونی بشم، یه کم حواسم پرت کار بشه. تا اینکه با دل دردایی مواجه شدم که نفسم بند میومد مراجعه کردم بیمارستان که اونجا متوجه شدم خود به خود باردار شده بودم😍😍 ولی بخاطر خونه تکونی و کارای سنگین سقط شد😔😢 نمی‌دونستم خوشحال باشم از بارداری خودبه خودی یا ناراحت باشم از سقط. با یه کوله بار از یاس و امید راهی مشهد شدیم. همیشه امام رضا راهگشا بود تو زندگیمون. دست دخیلمو بردم سمت پنجره فولاد امام رضا😭😭😭 وقتی برگشتم سبکبال و خوشحال دوباره افتادم دنبال درمان😁 دوباره جنین انتقال دادن برامون. من بودم و یک دنیا امید😍 دوهفته انتقال خیلی زود گذشت. رفتم برای آزمایش، گفتن بشینید همین الان اورژانسی جوابو میدیم. یهو صدای صلوات و خنده و شادی پرسنل آزمایشگاه بلند شد. گفتن آزمایش مثبته. با بتای بالای هزار.... 😃😃 خدایا شکرت مگه میشه بعد دیدن هزاران بار بتای منفی حالا بتام اینقد بالا باشه. چه هیجانی داشتم. لحظه شماری می‌کردم واسه سونوی قلب 😍😍 وقتی خوابیدم رو تخت دکترم گفت صدای قلب بچه هاتو میخوای بشنوی😭😭 قلب بچه هام😳😳😭😭 دو قلو بودن❤️❤️ دارم خواب میبینم یا واقعیته😭😭 کل این ۱۵ سال زندگیم یک دقیقه از جلو چشام رد شد. شوکه شده بودم فقط اشک میریختم...خداروشکر می‌کردم. یعنی منم مادر شدم😭😭 الان ۵ ماهم تموم شده. هنوز به دنیا نیومدن جوجه هام. ولی با هربار تکون بچه هام با تمام وجود مادر بودن رو حس میکنم. خدای مهربونم یه مامان دلسوز و زحمتکش بهم داده که جور همه ی دوستان و آشنایان محترمی که با زخم زبوناشون داغونمون کرده بودنو، میکشه. من استراحت مطلقم و اینهمه کار واسه مامانم خیلی زیاده و تا آخر عمر شرمنده زحمتشون هستم. سه تا خواهش دارم ازتون اول اینکه لطفا دعا کنید بچه هام سالم به دنیا بیان بشن یار امام زمان. دوم اینکه اگر کسی بچه نداره تو رو به خدا اینقد به روش نیارید حتی جلوش براش دعا و نذر نکنید تو خلوت خودتون با خدا دعاش کنید. نه که تو عروسی و تو مهمونی تو بازار و... هی بگید ان شالله دامنت سبز بشه، خداییش خیلی آدم اذیت میشه. سوم اینکه وقتی کسی بارداره و میدونید ویار دارهو به کمکتون احتیاج داره دریغ نکنید. هی الکی تلفن نزنید، واقعا برین به دادش برسید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075