eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران شب نوزدهم رمضان 1439 مجلس علما (قسمت اول) شب قدر است و باز آمده‌ایم تا در این وانفسای زمانه، جرعه‌ای نور بنوشیم و در غوغای نزول ملائکه، با همراه شویم. این شب‌ها در دعای می‌خوانیم: "أَنْتَ لَاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ." تو از مخلوقاتت محجوب نمی‌شوی، مگر اینکه اعمالشان آن‌ها را از تو محجوب کند. خدا پنهان نیست و هیچ حجابی با بنده ندارد. اما انسان‌ها می‌توانند حجابی بر خود بزنند که او را نبینند. باز هم خدا از آن‌ها دور نمی‌شود؛ اما آن‌ها از درک نزدیکی و آشکاریِ خدا دور می‌شوند. مگر خورشید در طلوعش از کسی پنهان است؟ خدا "أَظْهَرُ مِنَ الشَّمْس" است، آشکارتر از خورشید؛ همه هم او را می‌بینند، اما درک نمی‌کنند. مثل اینکه کودک در آغوش مادر، شیر می‌خورد؛ اما او را نمی‌شناسد و حجابش کوچک بودن است که هنوز عقلش به رشد و فعالیت نرسیده. در زندگی عادی، بهترین شرایط برای درک حضور خدا، است که قدری از شعاع‌های خورشید، منقطع و بریده می‌شویم و به خود خورشید توجه می‌کنیم؛ وگرنه در سایر زمان‌ها مثل کودکی فقط به فکر شیریم و از مادر، غافل. اما امشب، شب قدر، می‌توانیم به جایی برسیم که همیشه در شرایط نماز باشیم: "الَّذينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ" [1]؛ یعنی همیشه او را ببینیم. در قسمت دیگری از این عاشقانۀ امام سجاد(علیه‌السلام) می‌خوانیم: "اللَّهُمَّ إِنِّی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَیَّأْتُ وَ تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلاةِ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ نَاجَیْتُکَ، أَلْقَیْتَ عَلَیَّ نُعَاسا إِذَا أَنَا صَلَّیْتُ وَ سَلَبْتَنِی مُنَاجَاتَکَ إِذَا أَنَا نَاجَیْتُ! مَا لِی؟ کُلّمَا قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ سَرِیرَتِی وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِینَ مَجْلِسِی، عَرَضَتْ لِی بَلِیَّةٌ أَزَالَتْ قَدَمِی وَ حَالَتْ بَیْنِی وَ بَیْنَ خِدْمَتِکَ!" پروردگارم، راستش هربار که گفتم آماده شدم، خود را به زحمت انداختم، در مقابلت به نماز ایستادم و با تو نجوا کردم، رخوتی در نماز بر من انداختی و توفیق مناجاتت را از من گرفتی! چه شده‌ام که هربار گفتم درونم اصلاح شد و به جایگاه توبه‌کاران نزدیک شدم، بلایی بر سرم آمد که پایم را سست کرد و بین من و خدمت تو مانع شد؟ یعنی: درست زمانی که تصمیم گرفتم نماز بخوانم، خواب‌آلود شدم. تا پیش از آن مشتاق بودم و می‌دویدم؛ اما همین که به نماز ایستادم، هم بدنم، هم خیال و اندیشه‌ام، هم و حبّ و بغضم سست و بی‌حال شد. تکبیر گفتم؛ اما نتوانستم با تو نجوا کنم. دوباره تصمیم گرفتم اخلاقم را اصلاح کنم، دلم را به عالم برگشت و پشیمانی ببرم، معارف را به خورد قلبم بدهم و عمق وجودم را توحیدی نمایم. اما بلایی سرم آمد که مانع شد و قدمم را از خدمت به تو بازداشت. ما هم خیلی از این «گفتم»ها داریم؛ به ویژه وقتی درس معرفتی می‌خوانیم یا می‌شنویم، تصمیم می‌گیریم فلان نگرانی، فلان وابستگی، فلان شهوت، فلان گناه را کنار بگذاریم؛ اما زود سست می‌شویم. .......... [1] سورۀ معارج، آیۀ 23: کسانی که همواره در نمازشان هستند. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران شب نوزدهم رمضان 1439 مجلس علما (قسمت دوم) امام برای این امر، دلایلی بیان می‌کنند: "سَیِّدِی، لَعَلَّکَ عَنْ بَابِکَ طَرَدْتَنِی وَ عَنْ خِدْمَتِکَ نَحَّیْتَنِی؛ أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُسْتَخِفّا بِحَقِّکَ فَأَقْصَیْتَنِی؛ أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُعْرِضا عَنْکَ فَقَلَیْتَنِی؛ أَوْ لَعَلَّکَ وَجَدْتَنِی فِی مَقَامِ الْکَذَّابِینَ فَرَفَضْتَنِی؛ أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی غَیْرَ شَاکِرٍ لِنَعْمَائِکَ فَحَرَمْتَنِی؛ أوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی؛ أوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی فِی الْغَافِلِینَ، فَمِنْ رَحْمَتِکَ آیَسْتَنِی؛ أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِینَ، فَبَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ خَلَّیْتَنِی؛ أَوْ لَعَلَّکَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِی فَبَاعَدْتَنِی؛ أَوْ لَعَلَّکَ بِجُرْمِی وَ جَرِیرَتِی کَافَیْتَنِی؛ أَوْ لَعَلَّکَ بِقِلَّةِ حَیَائِی مِنْکَ جَازَیْتَنِی..." خدای من؛ نکند مرا از درت رانده‌ای و از خدمتت بریده‌ای؛ یا دیده‌ای که حقّت را سبک می‌شمارم و دورم کرده‌ای. شاید مرا در حال رویگردانی از خود دیده‌ای و خشمگین شده‌ای؛ شاید هم مرا دروغگو یافته‌ای و رهایم کرده‌ای. یا شاید دیده‌ای که شکر نعمت‌هایت را نمی‌گزارم و محرومم نموده‌ای؛ یا مرا در مجالس علما پیدا نکرده‌ای و خوارم ساخته‌ای؛ یا دیده‌ای که بین غافلانم و امیدم را از رحمتت بریده‌ای؛ یا اینکه با اهل باطل، انس گرفته‌ام و مرا به آنان واگذاشته‌ای؛ یا شاید دوست نداری صدایم را بشنوی و دورم انداخته‌ای؛ یا داری به جرم و گناه یا بی‌حیایی، مجازاتم می‌کنی! یعنی: نکند گفته‌ای این به درد نمی‌خورد و عرضه ندارد به عالم عشق و لقاء و دیدن شیرینی جمال و جلال خدا وارد شود. یا دیده‌ای کار تو را شل می‌گیرم یا روی دلم به سوی تو نیست و خوب بودن و دین‌داری برایم سخت است؛ یا ظاهرم با باطنم یکی نبوده و در طلب و تصمیمم صداقت نداشته‌ام؛ یا به جای حضور در مجالس علم، با غافلان گشته‌ام، خود را به آن راه زده‌ام و برای خود، برنامه ریخته‌ام تا از این حال و هوا درآیم و خوش باشم؛ پس توفیق را از من گرفته‌ای، از نماز و مناجات و اصلاح درون، محرومم کرده‌ای و رهایم ساخته‌ای تا مشغول خودم شوم و هرچه می‌خواهم، بکنم! این مناجاتی است که هر عبارت آن، دنیایی حرف و حدیث دارد. اما بحث ما به یکی از عبارات آن برمی‌گردد که از مجالس علما می‌گوید. می‌خواهیم بدانیم چیست و مجالس علما کجاست. لغت‌نامۀ التحقیق، ریشۀ «علم» را حضور و احاطه بر شیء معنا کرده و علمی را که مقارن با تشخیص درست و غلط باشد، دانسته است. اگر هم به حدّ طمأنینه و سکون برسد، است. درواقع علم اگر علم باشد، فرد را به تشخیص می‌رساند و اولین اثرش اطمینان و آرامش است. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران شب نوزدهم رمضان 1439 مجلس علما (قسمت سوم) صاحب التحقیق در ادامه به مواردی اشاره کرده است: اولاً ، صفت اصلی و ذاتی کلّ وجود است؛ اصلاً حیات، مساوی است با فعلیت وجود و قوای آن و حیات در هرچیز که وجود دارد، تجلی کرده است. ثانیاً مبدأ حیات، از خدای حیّ قیّوم است و همان‌گونه که نور وجود در تمام هستی از اوست، نور حیات نیز در تمام مراحل جماد، نبات، حیوان، و ملائکه حضور دارد و هر موجود، به قدر سعۀ وجودش، بهره‌ای از حیات دارد. معلوم می‌شود زنده، کسی است که هرچه در وجودش دارد، به مظهریت رسیده باشد؛ وگرنه زنده نیست. چنان‌که نطفه تا استعدادش در داشتن چشم و گوش و دست و پا به ظهور نرسد و با بدن کامل به دنیا نیاید، یک بشر زنده محسوب نمی‌شود. ثالثاً این وجود و حیات، ملازم یعنی همان حضور و احاطه بر شیء است. به بیان دیگر، حقیقت علم عبارت است از مقدار سعۀ حیات و این، علم حضوری برای هریک از مراتب وجود و حیات است. مثلاً یک گیاه اگر به قوای خود علم حضوری نداشته باشد یعنی طبق ساختار وجودش آب و نور را جذب نکند، بالقوّه می‌ماند و از بذر به گیاهی سالم و رشدکرده تبدیل نمی‌شود. چنین گیاهی مرده است و حیات نباتی ندارد. ما نیز اگر گرسنگی و تشنگی را نفهمیم و نتوانیم این نیازها را رفع کنیم، سیر و سیراب نمی‌شویم و از این درجۀ حیات، محروم می‌مانیم. یا اگر به حسّ لامسه علم نداشته باشیم، آتش که در دستمان بیفتد، نمی‌فهمیم و می‌گذاریم دستمان بسوزد. به طور کلی وقتی به قوای خود آگاه نباشیم، دنبال فعلیتشان نمی‌رویم و کر و کور و... می‌مانیم. درواقع تمام موجودات، ظهور علم خدا و اسماء او هستند؛ علمی که در ذات خدا، فعلیت محض است و در موجودات با حرکت از قوّه به فعلیت، حیات آنان را می‌سازد. پس زندگی مساوی علم و آگاهی است، چه مادی باشد، چه معنوی؛ و هرچه علم در کسی اشتداد پیدا کند، حیات و وجودش قوی و وسیع می‌شود و هرکس عالم‌تر باشد، زنده‌تر است. اما در بین موجودات، انسان از همه ممتاز است؛ چون علمش محدود به خیال و ماده نیست و تمام الهی به او تعلیم شده است. جمیع علم هستی در اقیانوس وجود انسان، جمع شده و حیات او وسیع و جامع همۀ مراتب است؛ چون استعدادها و قوایش بی‌نهایت است تا خداگونه شدن. تقریباً همۀ انسان‌ها قوای حیوانی خود را به فعلیت رسانده‌اند و با دفع ضررها و جلب منافع این رتبه، حیات حیوانی دارند. اما کو حیات انسانی؟ که علم خاص یا همان است. چقدر به قوای معنوی و روحانی خود، آگاهی دارند؟ به همان اندازه زنده‌اند؛ و هرچه از ادراک وجودشان جاهل باشند، به همان اندازه مرده‌اند. فردا همه حتی جهنمیان، بهشت خود را می‌بینند؛ چون استعداد وجود و حیات همه، خلیفةاللّهی بوده است. اما کسانی که این استعداد را را ظهور نداده‌اند، نمی‌توانند از آن بهشت بهره‌مند شوند. ما همین امروز که بعد از عمری حیات انسانی و اوصاف الهی را شناخته‌ایم، نمی‌توانیم در عالمش برویم؛ بس که از آن فاصله گرفته‌ایم. آن‌وقت فردا چطور می‌توانیم وارد بهشت اسماء خدا شویم؟ فقط نشانمان می‌دهند و ما می‌خوریم که: "يا لَيْتَني كُنْتُ تُراباً" [2]؛ ای‌کاش خاک بودم و استعداد انسانی نداشتم، چون حیات خاکی‌ام کاملاً به فعلیت رسیده است! .......... [2] سورۀ نبأ، آیۀ 40. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران شب نوزدهم رمضان 1439 مجلس علما (قسمت چهارم) کسی که به انوار قدسی وجودش علم حضوری دارد، به آرامش می‌رسد. چون اتفاقات را می‌فهمد و درنتیجه نه جلال‌ها و نه جمال‌ها، یعنی نه سختی‌ها و نه خوشی‌ها، او را به هم نمی‌ریزد. در هر اتفاقی فقط دنبال است و متین و آرام، کارش را می‌کند. البته آثار دنیایی‌اش را دارد و در ، بشّاش می‌شود و در ، اندوهگین؛ اما و وجودش در هردو یکسان و با خداست. برعکس، کسی که از وجودش جاهل است، همیشه اضطراب دارد و حتی اگر به آرزوهایش برسد و همه چیز داشته باشد، باز راحت نیست و احساس امنیت نمی‌کند. فعلیت حیوانی ما مقدمۀ رسیدن به فعلیت انسانی است. «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند» و آگاهی‌های خودمان از حیات حیوانی، همه با هم این مقدمه را برای ما کامل کرده‌اند تا به مظهریت خدا برسیم. اما ما از این مقدمه چقدر برای رسیدن به هدف استفاده کرده‌ایم؟ امشب زمین لیلةالقدر، آماده است تا با علم و آگاهی حقیقی، حیات انسانی خود را بارور کنیم. دیگر بس است هرچه به سود و زیان دنیا و حیات حیوانی پرداخته‌ایم؛ بیایید قوای ربّانی و ملکوتی‌مان را بشناسیم تا انسان زنده شویم. همان که قرآن‌کریم می‌فرماید: "أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ..." [3]؛ و نوری که خدا با آن، مردگانی را که در دنیا زندگی می‌کنند، به حیات ابدی زنده می‌سازد، همان است. .......... [3] سورۀ انعام، آیۀ 122: کسی که مرده بود، پس او را زنده کردیم و برایش نوری قرار دادیم که با آن بین مردم برود. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران شب نوزدهم رمضان 1439 مجلس علما (قسمت پنجم) روایت شده است روزی پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) وارد مسجد شد و دید گروهی دور یک مرد می‌گردند. ماجرا را پرسید؛ گفتند: « این مرد، علاّمه است؛ یعنی داناترین مردم به علم انساب عرب، اتفاقات، دوران جاهلیت و اشعار عرب.» فرمود: «این علمی است که نه آن‌کس که نداند، ضرر می‌کند و نه آن‌کس که بداند، سود می‌برد.» آن‌گاه ادامه داد: "إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ." [4] همانا فقط سه تاست: آیة محکم، فریضۀ عادل و سنّت قائم؛ غیر این‌ها اضافی است. این سه مرتبه، علم انسانی است و انسان بدون این‌ها حیات انسانی ندارد و یا در رتبۀ حیوانی است یا نباتی و جمادی [5]. آیۀ محکم، نفس است و شناخت عوامل هلاک و نجات و نواقص و کمالات آن؛ که علم به مبدأ و هم در آن هست و به می‌رساند. با این علم، درخت در وجود انسان جوانه می‌زند و کم‌کم از حیوانیت و اوصاف و حبّ و بغض‌های حیوانی، قطع توجه می‌کند و به سوی اصلاح و تربیت می‌رود. فریضۀ عادل، حرکت درونی با معرفت نفس برای اصلاح نفس است؛ همان باطن شریعت که طریقت است. این حرکت برای انسان، تعادل می‌آورد؛ طوری که هم را درست بسازد، هم را و نه در زیاده‌روی کند، نه در . در این مرحله باید در پی عالِمی بود که بتواند نفس متعلّم را برایش باز کند و عوامل هلاک و نجات آن را به طور عینی به او نشان دهد. چنین عالمی در رتبۀ خود، ولیّ خداست و فرد را به درک علوم و آداب قلبی رهنمون می‌شود؛ نه که فقط الفاظ و مفاهیم بیاموزد و او را غرق حالات و خیالات کند. او آیینه‌ای می‌شود که صورت غیبی را چه در زشتی‌های نفس دانی و چه زیبایی‌های روح الهی، به او نشان می‌دهد؛ و این عالِم است که باید در مجلسش حاضر شد. سنّت قائم نیز آن است که فرد پس از معرفت و اصلاح نفس، راه را از نو در پیش می‌گیرد و نماز و روزه‌ای به جا می‌آورد که انسانیتش را ظهور دهد. اینجا دیگر درسطح نماز و و شریعت هم باشد، نورش را می‌گیرد. اما اگر بدون اینکه خود را بشناسد و بداند برای که و برای چه عبادت می‌کند، نماز بخواند، اوصاف انسانی‌اش به ظهور نمی‌رسد. البته شریعت در تمام مراحل باید با انسان باشد؛ نه می‌شود به بهانۀ اینکه دل پاک است، شریعت را کنار گذاشت و نه اینکه کسی بگوید: «من دیگر رسیده‌ام و نیازی به شریعت ندارم»! شریعت همیشه لازم است؛ منتها با در نظر گرفتن طریقت و حقیقت. این سه مرحله، علم انسانی برای درک حیات انسانی یا همان است که اگر به آنجا برسیم، نه تنها نماز و روزه، بلکه حتی خور و خوابمان هم عبادت است. .......... [4] الكافی، ج1، ص32. [5] اشاره به آیۀ 179، سورۀ اعراف : "كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ"؛ همچون چهارپایان یا گمراه‌تر! و آیۀ 74، سورۀ بقره : "كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً"؛ همچون سنگ یا سخت‌تر! پایان @Lotfiiazar