eitaa logo
فلسفه نظری
2.4هزار دنبال‌کننده
530 عکس
84 ویدیو
142 فایل
🔮شناخت عقلانی پیرامون حقیقت‌ موجودات‌ را فلسفه‌نظری گویند. ✔والحّقُ لایعرفُ الّا بِالبُرهان لابِالرِجال @eshragh1300
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸طیف نظریات بیش از آنکه راهگشای علمی و با این ابعاد مبهم و مجهول عالم باشند فرصتی مناسب جهت فروش فیلم های پر زرق و برق هالیوودی بوده.... علم باید رافع جهل باشد نه محرک خیال... فیلم (تلقین) نمونه‌ای از تلفیق: فیزیکالیسم+سوبژکتیویسم+ناخودآگاه فرویدی.... است. جهان عبارت است از امتداد جسمانی که فاقد بُعد مجرد می‌باشد وماهیتی کمی دارد( ) ذهن انسان افاضه کننده حقیقت این امتداد جسمانی است. ذهن سازنده معنا و اعطا کننده حقیقت به ماده تاریک خارج از ذهن است( ) در این فرآیند ذهن به صورت بندی اموری که بدانها التفات و آگاهی ندارد و در سیرزمان فراموش کرده وبه بُعد مخفی روان فروکاسته می‌پردازد. (ناخودآگاه فرویدی) گرچه پیش از پدیده خواب به عنوان سیر انفسی بشر به عالم ملکوت و مشاهده آفاق مثالی بود اما در نگاه جدید خواب حاصل تراوش ناخودآگاه ذهن است. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
🔸فیزیکالیسم_۳ طبیعت ازعناصربسیط اولیه تشکیل یافته.وآن عناصر هرکدام طبعابه سمتی حرکت میکنند.حرکت طبیعی آتش وهوابه سمت بالاوآب وخاک به سمت مرکز زمین یاپایین است. چنانچه هرکدام ازاین عناصربه خلاف جهت طبیعیشان حرکت کنند، آنراحرکت اجباری یاقَسری میگویند.چنانچه سنگ رابه سمت بالا پرتاب کنیدحرکت اوقسری است ودر نهایت سنگ به حرکت طبیعی خودکه به سمت پائین است برمیگردد.دراین بین افلاک حرکت دائمِ دورانی دارند.یعنی حرکتشان نه طبیعی است ونه قسری.پس حرکت آنها چیست؟ میگفت حرکت حُبّی می‌باشد.افلاک شیفته محرک اول(خداوند)هستند وبه شوق اودرحرکت میباشند.لذا افلاک وستارگان دارای نَفسی هستند.که آنها را به یک حرکت دائمی شوقی وادار میکند.این تحلیل ازجانب کسی است که عقلانیت خشک واستدلالی اوزبانزد است.از طرفی ارسطو طبیعت را یک موجودواحدمتشخص میدانست.در برخی از مکتوبات او از(حیوان طبیعت) یاد میکند.یعنی براین طبیعت محسوس نفسی حاکم است که به تمشیت آن میپردازد.دراین سوی عالم، الرئیس_ بوعلی سینا درنمط دهم اشارات وتنبیهات پس از تحلیل ونقد سخن ارسطو درباب افلاک بیان داشت، افلاک دارای نَفس ناطقه معقوله هستند.گویی عقلی مانند ذهن انسان برتمام آسمانها وستارگان وکهکشانهامستولی است واو آنرا عقل کل مینامید. در نگاه سیارات وستارگان کُره‌های گازی وسنگی هستند که در پهنه فضابدون مقصدخاصی سرگردان میباشند.اما بوعلی هرفلک را دارای نفس وعقلی مستقل میدانست.یعنی عقلانیت وخردی بر اجرام آسمانی حکم فرماست واو آنهارا تدبیر میکند. الرییس آنرا عقل فلکی میخواند.اوبرخلاف باورداشت حیث حقیقی ومعقول موجودات در باطنشان میباشدنه درعالمی دیگر.لذااو طبیعت رادارای ظاهری حسی وباطنی عقلانی میدانست.چه در آکادمی آتن وچه درحوزه اسلامی،طبیعت کل واحدزنده‌ای بود که نفس وعقلی برآن حاکم میباشد.امادرعصرمدرن این نگاه نقض شد.ابتدا طبیعت راصرفا امتدادجسمانی فاقد بُعدمجردوعقلانی دانست که قوانین مکانیکی مانند ماشین برآن حاکم است.طبیعت انبانی ازکثرات مادی بی ربط بود که قوانین فیزیک برآن حاکم می‌باشد.و درادامه، حتی این بُعد جسمانی وقوانین مکانیکی طبیعت را ازآن گرفت وهمه آنهاراحاصل عملکرد قالبهای پیشینی ذهن بشر دانست.او طبیعت راتابع ذهن وفاهمه انسان قرارداد.یعنی درخارج حتی همین جوهریت وجسمانیت هم موجود نیست.اصلا نمیدانیم خارج از ذهن چه خبراست.نومن ماده تاریکی است که ازآن بی خبریم.اینقدر میدانیم که ذهن انسان طی فرایندی صورت ماهیات خارجی رابراندام آنها میپوشاند..درصورت وجودانسان این کثرات پراکنده دارای هویتی به نام درخت میشوند.زیرافاهمه بشر،حقیقت رابه طبیعت افاضه میکند. در نگاه دکارتی_کانتی انسان ارباب وخداونگار طبیعت است.اوست مرکز عالم چراکه واهب الصور وسوژه مطلق میباشد.بین نگاه مدرن تا نگاه پیشامدرن نسبت به رابطه انسان وطبیعت بسیار فرق است.در افق فکر ارسطو وابن‌سیناطبیعت کلِ واحدِ متشخص ذی‌الشعوراست که دارای خردی مدبر ونفسی مشتاق میباشد.بنابراین فعل بشر نباید به هدم وبردگی طبیعت منتهی شود.چه اینکه کمال انسان درشناخت طبیعت همانگونه که هست میباشد.زیراشناخت یعنی نیل به باطن عقلانی موجودات،وبه حکم قاعده(اتحادعقل وعاقل ومعقول) این ادراک حقیقی کماهی‌علیه، سبب وسعت نفس بشر وارتقای عقلانی اوست.چون باطن طبیعت از سنخ حقایق عقلی است.فهم آن به مثابه اتحاد عقل بشربا حقیقتی متعالی است.تعالی ذاتی مدرَک سبب ارتقای وجودی مدرِک میشود.امادرنگاه مدرن طبیعت، شانی از مراتب فاهمه بشراست.دربهترین حالت، طبیعت ماده فاقدشعوروتجمع عناصرشیمیایی است. چنین فهمی انسان رامجاز به دخل وتصرف مطلق درطبیعت میکند.آنهم نه برای رفع نیازهای اولیه،بلکه به سبب تامین سودومنفعت بیشتر.به همین روی میگفت انسان پیش از حیوانِ‌ناطق بود وبعداز ناطقیِ حیوان است.یعنی عقلانیت اوماده ارضای تمایلات حیوانی‌اش میباشد.واین مقدمه ظهور یا تصرف علی‌الاطلاق انسان بر طبیعت است. انسانِ خودبنیادمدرن که خویش را ارباب طبیعت میداند وجهت مهاراین حیوان ناآرام به ساخت تکنولوژی مبادرت میورزد،خود را مجاز میداند که جهت دم‌افزونی سود سرمایه به هرنحوی در طبیعت وجامعه بشری تصرف کند.واین آغاز است. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
تاریخ نقادی وهمچنین واژگونی میباشد. شاید دقیق‌ترین تعبیر درباره سخن باشد، اودرابتدای کتاب پدیدارشناسی درتوصیف فلسفه خود( که به مثابه اوج است) آنرا، 《افلاطونِ برعکس باخوانشی 》میداند. @falsafeh_nazari
💠از جمله سنت‌های اشتباه میان قائلین به تغییرات در و وفراروی از واحیایی این است که دراول کار تمام میراث حکمی وفلسفی گذشتگان رانفی میکنند.گویا ایجاد تحول در جامعه واوضاع واحوال مسلمین، وهمچنین برپایی تمدن اسلامی وگذاراز در گروِ تخطئه فلسفه و است.اینکه فلسفه موجود دارای نواقص وکمبودهایی است قابل تردید نیست، اما راه ازبین بردن نواقص فلسفی،نفی کلیه مباحث گذشتگان نمیباشد، بلکه باتکیه برتراث حکمی سلف، باید به ابداع واجتهاد در مسائل جدید پرداخت. حتی غرب هم در بدایت به بازخوانی میراث فلسفی وهنری یونان باستان پرداخت وبا طرح مسائل جدید وتکیه بر گذشته فلسفی خود موفق به ایجاد تمدن فعلی شد. اما متاسفانه برخی از منتقدین مدرنیته که دعو جامعه اسلامی دارند، قدم اول رادر نفی کامل میراث حکمی وعرفانی گذشته خود میدانند...والبته این خطای بزرگی است. به تبعیت ازاین فضا به نفی پرداخته، اما درواقع ایشان بر بُن شاخه‌ای تیشه میزند که خودبرآن نشسته. @falsafeh_nazari
و گفتگوی با نمونه ای از تقابل دو سنخ از میباشد.سنخ اول جریانی است که هنوزدر رویاهای منورالفکری قرن هجدهم به سرمیبرد.اینکه عقل خودبنیاد به زعمشان بدون استعانت از زعامت منبع فرا انسانی(وحی)میتواندملاک ومرجع امور قرارگیردوشناخت طبیعت خارجی وسرشت انسان بوسیله آن میسوراست.بدین طریق به تنهایی میتواند پیشوایی خودرادر عرصه تقریرحقیقت وتقلیل مرارت برعهده گیردواین رسالت روشنفکری است.شایدبتوان گفت روشنفکری قرن هجدهمی،که نماینده آن هستندفانتزی ترین نوع تفکر انسان درطول تاریخ بوده.به گمان آنهاباکشف وتبیین طبیعت انسان ازطریق روش‌های علم‌تجربی می‌شدتمام نیازهای واقعی اوراشناخت وبرای وصول به آن‌هابرنامه‌ریزی کرد.گمان براین بودکه ماراقادر میسازدکه انسانی‌تر زندگی کنیم.باعلم وعقلانیت جدید میتوان ازدردوآلام بشرکاست،آزادی وعدالت رابرقرارکرد،وتاجایی پیش رفت که بیماری ومرگ هم ریشه کن شود.اوج این تفکردرنقد دوم است.آنجاکه اوتلاش،میکندباابطال هستی‌شناسی غیرمدرن وازسکه انداختن مرجعیت مذهب،اخلاق ومناسبات انسانی راکماکان زنده نگه دارد.کانت گمان میکردوجدان بشربه تنهایی میتوانداورااز بی اخلاقی ونابهنجاری نجات دهدومعیارخوبی است برای زندگی اخلاقی انسان منقطع ازوحی.امااین نگاه خوش بینانه دراوایل قرن بیستم،آنگاه که بشرمدرن دوجنگ جهانی رابرپاکرده بودبربادرفت.زیراعلم بستر ظهور نژادپرستی و وحشی گری وجنگ افروزی شده بود.اگر کانت وسایرفلاسفه روشنگری،که به انسان بسی خوش بین بودنددرقیدحیات بودنددرمی‌یافتندکه وجدان بشرمدرن دربرابر بی اخلاقی عصرجدید ساکت‌تر از دیوار میباشد وقدرت راهبری اخلاقی راندارد. وعمده روشنفکران ایرانی هنوزدراین فانتزی‌های قرن هجدهمی به سرمیبرند.به راحتی برای انسان نسخه میپیچند.گویافکرمیکنندبحران‌های نظیر رشد ناموزون علم وتکنولوژی،بهره‌کشی بی رویه ازمحیط زیست ونابودی آن توسط تکنولوژی،بی‌هویتی وپوچ گرایی ،اصالت یافتن فردگرایی سودمحور وترویج حرص وآز بورژوازی،رسمیت یافتن پورن وهرزه‌گی وازبین رفتن بنیادخانواده،فزونی یافتن جنگ‌هاوتوسعه سلاحهای کشتارجمعی وسایرصعوبتهای زندگی مدرن همگی زیرسرتفکر دینی وانسانهای غیرروشنفکراست!!گرچه به سبب بسط سکولاریسم عنان‌گسیخته مطمح‌نظر اصحاب روشنگری بحران انسان مدرن به تعبیر خارج ازکنترل شده امااین جماعت کماکان طلبکار میباشندوهیچگاه پاسخگوی فجایع حاصل ازتحقق آرمانهای سکولاریسم نیستند. سنخ دوم از روشنفکران،مادامی که درایران بودند درهپروت شعارهای منورالفکری میزیستند اماچون رحل اقامت دربلادغربی افکندند،وپس ازمواجهه باوضعیت انسان غربی دریافتند که خیلی‌وقت است تشت خودبنیادی آرمانهای برزمین خورده وشکاکیت وتردیدهای امکان تقریرحقیقت وتقلیل مرارت رااز انسان سلب کرده. باآنکه مادام که درایران بود،خود رادرقامت اصلاح‌گران تجددمآب قرن هجدهم میدیداماگویا پس ازاقامت بلندمدت درغرب فهمیده که آن حرفهاکشک است واندازه پول سیاه نمی‌ارزد. ازبی‌ملاکی وبی‌معنایی روشنفکری قرن بیست‌ویکم میگوید.اوشعارهای ملکیان راخوش‌بینانه وغیرقابل تحقق میداند.نه آنکه سروش متنبه شده واز اسلام ستیزی ولجاجت بااندیشه دینی توبه کرده باشد،بلکه انسان پُست مدرن قرن بیست ویکم راازنزدیک دیده واو رابی‌معناتر وسرگشته‌تر از آن میداند که بخواهدازسربندفانتزی‌های کذایی عصرروشنگری،به مبارزات آزادی‌خواهانه بپردازد.او ازحقایق متکثر،وشکاکیت وعدم امکان دست یابی به حقیقت واحدمیگوید.اینکه در دوره جدید دیگرآن های وهوی نعره مستان روشنفکران صدرمدرنیته به گوش نمیرسد واصولا پرداختن به زندگی معمولی وپذیرفتن نظم جهانی وسعی درشهروند نمونه بودن مطلوب‌تر از پرداخت هزینه‌های مبارزات روسنفکری وبی‌خانمانی ودربه‌دری وزندان ومکافات است. و ملکیان باآنکه سروش راپیش‌گام خود درمباحث تجددمآبی میداند،اما کماکان برطبل جهل خودمیکوبد وخوش بینانه از آرمانهای بربادرفته دفاع میکند.این حکایت امروز ماست.روشنفکران مقیم ایران در توهم خودگالیله پنداری سیرمیکنندوگویادرحال مبارزه با سنتی وارباب کلیسای کاتولیک میباشند.میخواهند خط به خط نمایشنامه گالیله برتولت برشت رادرایران اجراکنند.وآنانکه درغرب زندگی کرده‌ واوضاع مضطرب مردمان آن یِنگ‌دنیا رادیده‌اند، از خواندن فاتحه ارزشهای مدرنیته وظهور انسان شکاک بی‌رمق پست مدرن،که دیگرشعف سکولاریسم وعلم ودانش مدرن راندارد، میگویند.البته هردوسنخ درطور تقلیداز غرب سیرمیکنند،یکی از غرب قرن هجدهم ودیگری از غرب قرن بیست ویکم تقلید میکند. واین تقلید ذات وهویت روشنفکری وارداتی است. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
گفتگوی و نمونه‌ای از تقابل دوسنخ از میباشد. سنخ اول جریانی است که هنوز در رویاهای منورالفکری قرن هجدهم به سرمیبرد. اینکه عقل خودبنیاد به زعمشان بدون استعانت از زعامت منبع فراانسانی(وحی) میتواند ملاک ومرجع امور قرار گیرد وشناخت طبیعت خارجی وسرشت انسان بوسیله آن میسور است. سنخ دوم از روشنفکران، مادامی که درایران بودند در سراب شعارهای منورالفکری میزیستند اماچون رحل اقامت در بلاد غربی افکندند، وپس از مواجهه باحقیقت عیان دریافتند که تشت خودبنیادی آرمانهای و برزمین خورده وشکاکیت وتردیدهای امکان تقریر حقیقت وتقلیل مرارت را از انسان سلب کرده. @falsafeh_nazari
✅الهیات تاریخ فلسفه_۲ بیان عمیقا توام با انگاره‌های نژادی وبیان مولفه‌های برتری جویانه تمدنی نسبت به می‌باشد.گرچه این تفکردرمتن وبنیان تقررداردامابه نحوتحصلی درجریان رسمیت فلسفی یافت. درکتاب پدیدارشناسی روح این ایده اصلی رابه نحو روشمند بیان میکند.براین اساس تاریخ انسان سیراز ناخودآگاهی به آگاهی وخودآگاهی بوده. به موازات آنکه بشر به وجود جواهر فراتراز خود نظیر طبیعت،افلاک و..قائل بود در ظلمات ناخودآگاهی بسرمیبرد،وچون فهمیدکه جزاو کسی درسراپرده عالم حضورندارد،وظهورات پدیداری او به همه چیز معنا میدهد، وفردیت اتونوم اوحاکمیت دارد، به مقام خودآگاهی وآزادی مطلق نائل شده.دراین سیر، انسان از تفکر معنوی شرقی(که عین ناخودآگاهی است)به تفکر استدلالی فلسفی یونانی(که آغازآگاهی است) وسپس سوژه انگاری مطلق اومانیستی(که عین خودآگاهی وآزادی است)نائل شده. امانقطه ثقل صعودبشرازجهالت معنوی به نورانیت علمی، ظهور عقلانیت فلسفی واستدلالی است.که دست برقضااین گام مهم درغرب یعنی یونان برداشته شده.چه اینکه انسان شرقی اساسا قابلیت تفکراستدلالی راندارد.زیرا ترجیح وی پرداختن به شعروعرفان ومذهب است.واین از استعدادهای نژادغربی است که حائز تفکراستدلالی منطقی_فلسفی است، پس بنابر جبرتاریخی تفکرفلسفی از خواستگاه غربی آغازشده. درکتابِ(آفریقا،آسیا،و تاریخ فلسفه:نژادپرستی در شکل‌گیری چارچوب فلسفه)که درسال (۲۰۱۴)منتشرکرد بیان میکندکه درقرن هجدهم وقبل ازآن بسیاری ازاندیشمندان ومورخین غرب باورداشتندکه فلسفه درهندتولدیافته وبرخی دیگرآغاز آن رادرآفریقا میدانستند.اساساازجمله اختلافات ومشاجرات مورخین واندیشمندان این بوده که آغازفلسفه از هنداست؟یا آفریقا؟ وجالب اینجاست که هیچ کدام یونان راشروع کننده تفکرفلسفی نمیدانستند!!اما چه چیز باعث شد که مورخین فعلی اصرار براین داشته باشند که آغاز فلسفه از غرب ویونان باستان بوده؟ به اعتقاد نژادپرستی وپیروان اودرتدوین فلسفه وتاریخ عامل اصلی این قضیه میباشد.. به‌طرزی ننگین نژادپرست بود.او نژادرایک مقولۀ علمی درنظرمی‌گرفت وآن راباتوانایی تفکرانتزاعی تطبیق می‌داد،وبرای نژادهاساختاری سلسله‌مراتبی بیان میکرد «نژاد سفیدپوست شامل تمام استعدادها و انگیزه‌هااست..هندوهااز درجۀ بالایی از آرامش برخوردارهستند،وهمگی شبیه فیلسوفان هستنداماگرایش زیادی به خشم وعشق دارند ،بنابراین آن‌ها راتابالاترین درجه می‌توان آموزش داد،اما تنهادرهنرهانه درعلوم.آن‌ها هرگزبه مفاهیم انتزاعی دست نخواهندیافت. چینیان رابابومیان شرق آمریکادریک رده قرار می‌دهد،وادعامی‌کندکه قومی ایستاهستند...زیراکتب تاریخشان نشان می‌دهدکه اکنون چیزی بیشتراز آن نمی‌دانندکه مدت‌های مدیدمی‌دانسته‌اند» بنابراین فیلسوفان ومورخین غربی معاصر این را امری بدیهی می‌انگارند که آغازفلسفه ازیونان است وفلسفه شرقی وجود ندارد. کانت درباره فلسفه شرق میگفت«فلسفه در هیچ کجای مشرق زمین یافت نمی‌شود.معلمشان کنفوسیوس در آثار خود چیزی جزآموزه‌هایی اخلاقی آموزش نمی‌دهدکه برای شاهزادگان طرح شده است»وقتی از دیوگنس،پرسیدنداهل کجایی؟در پاسخ گفت اهل جهانم.اما باظهور کانت و شاگردانش،جهان دوپاره شد:در یک سو غرب ودرسوی دیگر«هر آنچه غرب نبود»قرارگرفت. قدرتِ فلسفه کانت غربی‌هارابه این سمت کشاندکه آن جهانِ دیگر، یعنی شرق،به‌طور مادرزادی ازفلسفه بی بهره هستند. براین اساس،طردفلسفۀ غیراروپایی از چارچوب فلسفه یک تصمیم بود،نه چیزی که مورخین واندیشمندان همواره به آن باورداشته‌اند. میگفت:«اصطلاح بسیار رایج فلسفۀ غرب درحقیقت این‌همان‌گویی است.زیرا فلسفه بنا بر ذات خودیونانی میباشد واز آنجا شروع شده» وقتی به چین سفر کرد باآنکه از میراث فلسفی آنهاآگاه بوداماتحت تاثیرگرایشهای نژادپرستانه گفت«چین فلسفه ندارد، تنها اندیشه دارد» ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅ نسیان تاریخی عموما به موقعیت غیر ، اعم از دوران پیش از واحیانا پس از آن ،آگاهی نداریم. حجاب معاصریت بس قوی و پُرتوان است...اما هر تحول و فراروی از پارادایم حاکم، مستلزم آگاهی به وضعیت قبل وبعدآن است...واین قدرت است که میتواند ازحصار زمان ومکان فراتر رود... نمیدانیم که آینده تمدنی ما چیست...زیرانمیدانیم که چه میخواهیم ودر آینده به دنبال چه هستیم....علت آن، عدم التفاط وتوجه به گذشته است... ما نمیدانیم که پیش از مدرنیته چه بودیم، ودر چه وضعیتی به سر میبردیم...و چه تحولاتی در ماایجاد کرده وما رابه کجا رسانده...گویی دچار نسیان تاریخی شدیم. توان از بین بردن وازخودبیگانگی ما را ندارد...زیرا علوم، مقیّداتِ اطلاقات کلی هستند...علوم مشیر به غایاتِ مبادی عامه خود می‌باشند. ادامه در است ،هگلی است که به قید درآمده و ،دکارتی است که میگوید تعینات، مطلقاتِ مقیدشده هستند وعلوم، فلسفه‌ ناظربه عمل هستند نمیتوان باجامعه‌شناسی،اقتصاد،سیاست، روان‌شناسی مدرن، از افق مدرنیته فراتر رفت... زیرا، عقلِ این علوم، است وعلوم، همان خودبنیادی به عمل درآمده میباشند.تا عقل واطلاقات غیرمدرن تولید نکنیم، امکانِ فرا روی از مدرنیته وحرکت به سمت آرمانهای انقلابی میسر نیست. ،اطلاقی است که از تعین وتوجه‌اش به عمل، علم تولید میشود. ما در وضعیت، نسیان فلسفی بسر میبریم وتا افق اطلاقی خویش راترسیم نکنیم، آینده کماکان مبهم است. پرداختن به فلسفه،درافتادن به وادی انتزاعیات نیست،بلکه تاسیس مبادی وغایت علوم وهمچنین تعین اغراض ومفردات اجتماعی_تمدنی است. یعنی، عدم آشنایی و وقوف به تُراث گذشته که سبب عدم مواجهه بافلسفه حاکم میشود. فعلی، یا به مسائل کلامی تنزل یافته، ویا قلب درعرفان شده، ویا دچارِ تک قرائتی وعدم توجه به مشربهای دیگر شده، ویا در دام تقلید ازفلسفه غرب وپرداختن افراطی به مباحث شده.الغرض خودش نیست.فلسفه ازمنطق‌شروع میشودبه وسپس میرسد میگوید را تمام کرده وبه سراغ تاسیس مبادی فلسفی علوم و می‌رود. التفاط به خود وآنچه بودیم،قدم اول در بازشناسی هویت ملی وبازیابی اهداف انقلابی ودینی است. 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅وجود ذهنی وایدئالیسم مساله پس از مهمترین مبنای تفکر میباشد.حقایقی مستقل ازانسان درعالم خارج موجود هستند(اصل واقعیت) وانسان میتواند صورت وتمثیلی آن موجودات را آنگونه که هستند دریافت کند.به عبارتی ذهن انسان حیث کشفی دارد،یعنی قادر است واقعیات خارج ازخود را آنگونه که هستند نشان دهد واین بازنمایی واقعیت به نحو مفهومی وحصولی میباشد. وجود ذهنی دو بُعدو حیث مهم دارد: اول_حیث ارتسامی: یعنی ذهن بشر درابتدا خالی از صورت‌های مفهومی است وبه مرور زمان از عالم خارج صورتهای رادریافت میکند. دوم_حیث حکایی: صورت ارتسامی حاصل درذهن، از مصادیق خارجی حکایت میکند. بنابراین وجود ذهنی یعنی صورتهای حاصل از موجودات خارجی که حاکی ازآنهامیباشد. اما ظهور توام با جرح ونقد وجود ذهنی بود. بُعد ارتسامی آن رامورد نقد قرار داد.به اذعان وی ذهن بشر درابتدا خالی از صورتهای ارتسامی نیست.بلکه هرانسانی به نحو فطری حائز سه مفهوم ذهنی، نفس،خدا وجهان میباشد.لذا ذهن همچون آیینه‌ای که منعکس کننده حقایق خارجی است نمیباشد. بلکه به نحوفطری حائز بخشی از واقعیت است. به نقد حیث دوم وجود ذهنی یعنی حیث حکایی وکشفی آن‌ پرداخت. اوبرخلاف دکارت به حیث ارتسامی ذهن قائل بود، عقل به نحو فطری دارای هیچ صورت‌ومفهومی نمیباشد. اما آیاتصورات وتصدیقات ذهنی، به نحوکامل ودقیق ازعالم خارج حکایت میکند؟؟چه دلیلی برتطابق مفاهیم ذهنی بامصادیق خارجی وجود دارد؟؟از نظر هیوم هیچ راهی برای رسیدن به واقعیت یقینی خارجی وجود ندارد. اساسا امر یقینی که درپی رسیدن به آن بودحاصل انطباق صورتهای ذهنی بامصادیق خارجی نمیباشد.بلکه حالتی از روان انسان است که براثر تکرر مشاهدات جزئی_متوالی ایجادمیشود. بنابراین دوجریان مهم فلسفی و هرکدام به ابطال یکی از حیثیتهای وجودذهنی پرداختند. دراین بین میتوان رافاتح این نزاع فلسفی دانست.او هردوجریان فوق رامورد نقد قرار داد،ازنظروی هردو گروه در فضای فکری وجود ذهنی بسرمیبرند.یعنی هرکدام باوردارندکه چیزی درذهن است که حکایت از خارج میکند.وازطرفی مساعی آنهامعطوف به تطابق ذهن با عالم خارج است.به زعم وی راهکار برون رفت ازمشکل فوق انکارمساله وجود ذهنی است.اساسا نباید به دنبال انطباق صورتهای ذهنی باحقیقت خارجی باشیم زیرا ذهن حکایتگرموجودات خارجی نیست. بلکه ایجاد کننده معناوهویت آنهاست. ذهن انشاء کننده واقعیت است نه حکایتگر آن. شکل تکامل یافته ایده کانت در این عبارت خودرانشان داد که (طبیعت حاصل کار انسان است) بدین معنا که اگر انسان نباسد هیچ چیز دارای هویت ومعنا نمیباشد.چرا که طبیعت حاصل صورتگری وفعالیت قوای فاهمه در ساخت وانشاء هویت وماهیت خارجی میباشد. با وجود انسان،درخت وکوه معنا وهویت میابند. چنانچه انسان نباشد طبیعت چیزی جز کثرات بی ربط پراکنده فاقد هویت ومعنا نمیباشد. همه چیز حاصل ظهور ذهنیت انسان است. گرچه فلاسفه بعد از هگل به نقد وابطال کانتی وهگلی پرداختند،اما فوق به استکبار واستیلاطلبی انسان مدرن منتهی شد. بنابراین میتوان گفت ایدئالیسم همراه با انکار وجود ذهنی میباشد واین همان کانت درفلسفه بود. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
فلسفه مقدماتی۱.m4a
زمان: حجم: 27.6M
🔻مدخل 📌ضرورت ارجاع به . مقام فلسفه، خروج از فطرت اول به سمت فطرت ثانی است. 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅ بحران انرژی در غرب جریان سالهاست که خطاب به منتقدین و تمدن میگویند: از محصولات تکنولوژیک وصنعتی ، مثل گوشی همراه وکامپیوتر وبرق واتومبیل و.... استفاده میکنید ودر کمال وقاحت در مذمت آنها ونقد فرهنگ و تمدن غرب سخن میگویید؟؟ گفتارتان با عملکردتان در تعارض است واگر با غرب مشکلی دارید از فرآورده‌های تمدنی آن استفاده نکنید وآنگاه زبان به تعریض بگشایید. گرچه جریان روشنفکری درنقد تعصب و رفتار تعبدی مومنان نسبت به دستورات وارزشهای داد سخن سر داده و گفته‌اند وتاخته‌اند، اما در مواجهه با غرب گویا به رفتار تعبدی معتقد وملتزم هستند‌. مادام که از صنعت وتکنیک جدید استفاده میکنیم نباید نقد وتعریضی روا داریم وباید نسبت به غرب جانب رواداری درپیش گرفت، چه اینکه مدیونشان هستیم و...الخ. در این اثنا جنگ و حقیقتی را عیان ساخت که پیش از آن صرفا در عالم نظر ومقام اثبات قابل طرح بود وآنهم اینکه با منع صادرات انرژی از روسیه به اروپا، غرب دچار بحران شدید انرژی شده است. واین بحران، چرخ صنعت وتکنولوژی غرب را معیوب ساخته. چه اینکه در رگهای ماشین تکنولوژی و در تاروپود غول صنعت، خونِ نفت وگاز جریان دارد، مادام که به این تشکیلات انرژی نرسد، اتومبیلهای لوکس وپیشرفته به درشکه تنزل یافته و اگر تختِ بند اسب وستوران شود بدرد رفت وآمد میخورند، وگرنه ماشین بدون سوخت، آهن پاره‌ای است لایعلم وبی خاصیت. کوتاه سخن آنکه، حیاط غرب به انرژی شرق وابسته است. گویا مدرنیسم صورتی است که ماده تحققش انرژی شرق است. وصورت بی ماده، طرحی است خیالی که قامتش به اندازه وهم و رویا میباشد. البته ماده نیز در صورت افاضه صورت به فعلیت میرسد، اما شرق در گذشته خویش همیشه دارای ماده وصورت مستقل تمدنی بوده. ودر بقای خود نیازی به انرژی غرب نداشته. یک بار در تاریخ تحقق یافته وآنهم در رگ وپی کالبدش، نفت وگاز وانرژی شرق جریان دارد. رَجها و خشت این بنای باشکوه از شرق غارت شده، این عمارت چشم نواز شان تمدنی مستقلی ندارد، زیرا در اوج اقتدار و بسط هژمونیکش، اگر نفت وگاز به حلقومش نرسد به احتضار افتاده و لکنت زبان پیدا میکند. به همین دلیل است که مدرنیته از بدو پیدایش توام با جنگ واستعمار و کشورگشایی بوده. او حُکمِ درختِ مویی را دارد که برای پیدا کردن آب وامتداد زنده بودن، به هر سو میرود ومیچسبد تا بلکه با یافتن انرژی بقاء خود را تضمین کند. غرب در ترس از دست رفتن انرژی شرق روزگار را میگذراند از این رویی با استقلال طلبی و روحیه مبارزاتی و ضد استعماری شرق در تقابل همیشگی است. پ.ن: چند کلیپ به متن فوق انضمام یافته، که درباب بحران انرژی غرب است. ┅┅┅┅──✺──•⊰➺ 🔸فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
🔸 بازیابی خرد انسانی، عنوانی است که به بهانه آن در سیصدسال اخیر نقدهای بسیاری به ادیان و باورهای مذهبی وارد کرده اند. فیلسوفان باهدف رشد و رسیدن به هر گونه و و امر مقدس را کنار نهادند تا بشر از توهمات خویش بیرون آمده، علمی بیاندیشد وعاقلانه عمل کند چرا که دین را مانع عقل وعلم میدانستند. اما حاصل ترویج وضدیت با مذهب، چیزی جز وقوع دو جنگ بزرگ جهانی، گسترش سلاحهای مکانیزه وتمام اتوماتیک کشتارجمعی، ظهور ایدئولوژیهای مدرن وجنگ طلب نظیر و و ، از بین رفتن اخلاق وعفت عمومی وترویج هرزگی و انهدام بنیان خانواده، تجاری شدن سکس وپورن علنی در دنیا و......صدها مصیبت وفاجعه بزرگ وکوچک نبوده است. به عبارتی تاریخ سیصدسال مدرن اثبات کرد که اگر دین از عرصه زندگی انسان کنار برود، بمب اتم و کوره‌های آدم سوزی وبزرگترین اتحادیه نظامی تاریخ (ناتو) ظهور میکند. گرچه بشر دراین دوران از لحاظ تکنیکی وصنعتی رشد کرد، اما حقیقتی برای او کشف نشد، شکاکیت و نسبی انگاری وعدم باور به هر گزاره یقینی وحقیقی، آخرین افق فلسفی وعقلانی بود که سکولاریسم برای انسان گشود. گرچه پیامبران مثل اعتقاد داشتند که بشر برای زیست اخلاقی وانسانی نیازی به دین ندارد، اما تاریخ گواه آن بود که اخلاق در دنیای بدون دین عبارت است از مشروع شمردن همجنس‌بازی وازدواج باحیوانات واشیاء وآموزش اصول سکس به کودکان معصوم !!!! این است نتیجه تاریخی سخنان و و ..... 𖤓┅┅┅┅┅┅┅┅┄‌┄‌ 🔹فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari