فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_43 مربا که وسط سفره میآمد از خود بیخ
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_44
رضا نگران دوستش از که بچههای دانشکده پلیتکنک بود، شد. گویا علاوه بر هم دانشکدههای ما، عدهای از آنجا هم برای رفتن، گروه شده بودند. خداحافظی کرد تا سراغ دوستش برود.
از دانشگاه که بیرون رفتم، جنب و جوش مردم بیشتر شده بود. تجمع حالا تبدیل به راهپیمایی به طرف جاسوسخانه شده بود. همراه شدم. همان اول راه، دوست پر تب و تاب چند روز پیش را دیدم. قدش مثل خودم بلند اما لاغر و کشیده بود. در دستش تعدادی اعلامیه بود که از گوشههایش میشد فهمید اعلامیههای حزبی هستند. در آن شرایط هم قصد داشت از شعارهایشان دفاع کند. قبلتر هممسلکهایش قصد گرفتن سفارت را داشتند و کار به جایی نبردند اما او همچنان تبلیغش را میکرد.
سلام و احوالپرسی کردیم. وقتی فهمید کجا می روم، هم قدم شد. کمی از مسیر به سکوت بینمان گذشت. جمعیت همراهمان در حرکت بودند. برخی میدویدند تا دیدنیها را از دست ندهند و برخی سلانه سلانه قدم بر میداشتند. برای کم کردن فاصله و شکستن سکوت، از خودش و درس و زندگیش پرسیدم. دستی به پیشانی بلندش کشید و موهایش را عقب فرستاد.
-اسمم محمده؛ اهل سنندجم؛ سال چهارم دانشگاهم و حقوق قضایی میخونم. تو چی؟
از خودم گفتم.
-من علیرضا هستم؛ اهل میمه اصفهان؛ سال اول پزشکیم.
سری تکان داد و نگاهی به برگههای در دستش انداخت. منتظر بودم ببینم از آن روز چیزی میپرسد یا نه. کمی که به جمعیت نزدیک شدیم، سر حرف را باز کرد.
_چرا اون روز حرفای غیر عادی میزدی؟
_خب اعتقاد من در مورد بحث کردن همون بود. صحبت باید از ریشه باشه.
نیمنگاهی به من کرد و بعد بین جمعیت چشم چرخاند.
_عقیده خوبیه. میخوای دربارهش صحبت کنیم؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🔴 سخنان کریمی قدوسی عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس در تبیین پشت پرده امنیتی آشوبهای اخیر:
🔹ما پیروزیهای بسیار بزرگی در این آشوبها بدست آوردیم. مهمترین تبیین در باره این اغتشاشات را رهبری در دانشگاه افسری ارائه کردند و فرمودند این اتفاق خلق الساعه نبود.
🔹از حداقل شش هفت سال قبل ۴۹کشور برای براندازی ج.ا.ا توافق کردند ولی دو کشور ترکیه و امارات از دو سال قبل از این ائتلاف کناره گیری کردند.
🔹۴۷سرویس جاسوس از کشورهای امریکا، انگلیس، فرانسه، اسرائیل، آل سعود، اسپانیا، مصر، اردن و... در این کار ستاد تشکیل داده و این جنگ ترکیبی را طراحی کردند.
🔹 در زمان روحانی زیرساختهای براندازی آماده شد و قرار بود همان زمان عملیاتی شود که به علت کرونا برنامه هایشان بهم ریخت. پنجاه درصد توان دشمن در فضای مجازی سازماندهی شده بود.
🔹یکی از گسلهای جامعه ما حجاب است. دشمن این گسل را انتخاب کرد. یکی دیگر از گسلها احزاب بود اکثر سران فتنه ۸۸ نیز به نفع این اغتشاش هم موضع گیری کردند. گسل های قومی و مذهبی از دیگر موارد مورد استفاده این جنگ ترکیبی بود.
🔹 در جنگ ترکیبی به سمت دلار رفتند در حالیکه مسئولین می گفتند ما به اندازه کافی دلار به ابزار تزریق کرده ایم.
🔹 در طی شصت روز آمار حضور اغشتشاگران در خیابان ۵۰۰ هزار نفر روز بوده است. البته اگر یک نفر ده بار هم آمده ده در آمار وارد شده. اوج این حضور در یک روز ۴۵هزار نفر بود. ( طبق آمار غیر رسمی ۳۱۰ هزارنفر کل جمعیت اغتشاشگران بودند که می شود )
🔹 گفتند نمادهای حاکمتی باید سقوط کند. یکی از نمادها مشهد است. قرار بود برای یکی از سران قوا در مشهد حادثه هفت تیر ۶۰ تکرار شود.
🔹 آخرین مرحله هم ورود پنتاگون بود. در سال ۸۸ هم نقشه همین بود. مرحوم فیروز آبادی در سال ۸۸ در کمیسیون امنیت ملی مجلس گفت خاتمی در فتنه ۸۸ با فرمانده ناتو دیدار داشت و از آنها خواستند کار ما در داخل که جلو رفت شما وارد شوید.
🔹 جنگ شناختی یکی دیگر از ابعاد این جنگ ترکیبی بود. اینها مدتها القاء می کردند در این ۴۰ سال کاری صورت نگرفته است.
🔹 اکثر دستگیرشدگان یک یا دو شب نگهداری شدند بعد با تعهد والدین آزاد شدند. اما از میان بازدشتیهای هدفمند که ادامه هم دارد ۱۸٪ آنها آموزش دیده اند. تمام این ارتباطات بدست آمده که به عنوان مستندات بیانیه دو دستگاه اطلاعاتی در آینده منتشر می شود.
۷۰ درصد دستگیر شدگان دیپلم و زیر دیپلم بوده اند. ۶۷ درصد اهل شرب خمر بوده اند. از این شاربان خمر ۴۷ درصد دائم الخمر بودند. اکثر اینها معتاد به موارد مخدر گل بودند. درصدی از زنان بازداشت شده اهل فحشا بودند. همانکس که خودکشی کرد یکی از همین افراد بود. ۸۰ درصد اینها خارج از کشور را بهشت می دانند.
🔹 خانم مولا وردی معاون روحانی طرحی داشت و می خواست فاحشه ها را بیمه کند.
🔹 دولت عراق نزدیکترین دولتها به ایران است. ما سه خواسته ازدولت عراق داشتیم اول اخراج کل کومله و دمکرات از کردستان عراق دوم تحویل کسانی که در ترورها دست داشتند سوم استقرار دولت عراق در مرزها. عراق آنها را پذیرفت.
🔹 یکی از مسئولان کومله با دو بچه اش به محل جلسه آمده بود لذا آن مقر را نزدیم. مسئولین نظامی می گفتند ما نوک خودکار را روی نقشه می گذاشتیم و همان هدف را روی زمین می زدیم.
🔹 با باز شدن مسیر بوکمال، راه زمینی ما تا سوریه و حزب الله و دریای مدیترانه باز شد. تحولات منطقه بعد از این آشوبها شدت می گیرد. و همه چیز را آماده کرده و پای کار برده ایم.
🔹 دستگاه اطلاعاتی ما از این طرح مطلع شد و در سند امنیتی ۴۰۱ برای مقابله با این طرح آماده شدیم و به ۵۰ درصد از استعداد و توان دشمن ضربه زدیم.
🔹 در آینده در داخل و خارج تحولاتی رخ خواهد داد. دشمن در عناصر رسانه ای خود تجدید نظر می کند. ما هنوز کارهای بین المللی خود را شروع نکرده ایم. ما دستمان برای هزینه دادن امریکا، انگلیس و فرانسه خیلی باز است.
🔹 هر گرهای که دولتهای قبل زدند این دولت یکی بعد از دیگری در حال باز کردن آن است.
🔹عده ای در زمان روحانی بدون گزینش در آموزش و پرورش نفوذ داده شدند. معلم هایی که دانش آموزان را تحریک کردند همه شناسائی شدند.
🔹 مظلومیت بسیج در این آشوب این بود که دست خالی به میدان رفت.
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
فرصت زندگی
🔴 سخنان کریمی قدوسی عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس در تبیین پشت پرده امنیتی آشوبهای اخیر: 🔹ما پیروزیها
نیمه پر این لیوان☝
ایران اونقدر قوی شده که خار چشم ۴۹ کشور جهانه.
طرح، بودجه و نیروی انسانی میذارن تا زمینش بزنن.
اما...
اما چی میشه که نمیشه؟
چی میشه که باورشون نمیشه جنگ ترکیبی همه جانبه همهی کشوره هم، این کشور امان زمان عجالله رو زمین نمیزنه؟
تامل کنیم...
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_44 رضا نگران دوستش از که بچههای دانشک
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_45
_عقیده خوبیه. میخوای دربارهش صحبت کنیم؟
سری تکان دادم و لبخند زدم.
_اگه دوست داشته باشی، چرا که نه. فقط بگو نظرت در مورد همین کار امروز که گرفتن سفارت آمریکاییاست چیه؟
_یه کار انقلابی و به نفع مردمه اما فکر میکنم یه حقهای در کاره. آخه از یه عده آدم واپسگرا بعیده یه همچین کاری بکنن.
ابرویم بالا پرید. نگاهش کردم. اشاره به مردمی که روبه رویمان جلوی جاسوسخانه صف کشیده بودند، کردم.
_خدایی اونقدر بدبینی چیزی که با چشمت میبینی رو هم باور نمیکنی.
هنوز کامل به در سفارت دید نداشتیم. ادامه دادم.
_به هر حال من علاقهای به بحث سیاسی این طوری ندارم. میخواستم نظرتو بدونم. فقط اگه چشم و گوش بستهی حزبت نبودی، متوجه میشدی تا حالا کیا واقعاً جلوی ظلم و ظلم کنندهها ایستادن و مبارزه کردن.
جوانکی مو فرفری، بازوبند به بازو با سرعت از بین ما رد شد. محمد هیکل قوی نداشت و تعادلش به هم خود. صدای اعتراضش که بلند شد، جوان برگشت و عذرخواهی کرد. نوشته بازوبندش حکایت از گروه فعال آن روز داشت. جزو دانشجویان پیرو خط امام بود.
_ببخشید برادر. از بقیه جا موندم. باید برسم اون جلو تا در بسته نشده.
محمد غری به جان او زد اما او نایستاده بود تا بشنود. سعی کردم باقی حرف بزنم تا کمی آرام شود.
_ول کن اون بنده خدا رو. بیا از همون حرفای مورد علاقه بگیم. محمد، نظر شخصی خودتو میخوام بدونم.
از وسط خیابان که دیگر پر از جمعیتِ پلاکارد و عکس به دست بود، کنار کشیدیم و در پیادهرو به حرکت ادامه دادیم.
_خب هدف من، نابودی سلطه جهانیه که سرکردهشون آمریکا و سرمایهدارای بزرگ هستن. هدفم تکامل آدما و تلاش به نفع طبقه کارگر و زحمتکش جامعهست. خب انجام مسئولیت واسه رسیدن به این هدفا شیرینه.
به نزدیکی سفارت که رسیدیم صدای شعارها باعث میشد صدایمان به هم نرسد. کمی بلندتر به صحبت ادامه دادیم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_45 _عقیده خوبیه. میخوای دربارهش صحبت
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_46
_این مسئولیتا رو کی بهت داده که محکم پاش وایستادی و ازش دفاع میکنی؟
چشمم به چند نفری افتاد که از دیوار جاسوسخانه بالا میرفتند. محمد بلندتر از من جواب داد.
_هیچ کس. وقتی میبینم یه کارگر زحمتکش به نون شب و پول دوا و درمون زن و بچهش محتاجه اگه آدم عاقلی باشم، از ناراحتیش ناراحت میشم، به هم میریزم و علیه باعث و بانیش که طبقه حاکم جامعهست شورش میکنم.
_چرا ناراحت میشی؟ مگه چه نسبتی با هم دارین؟
اخمش دوباره گره شد و نگاه تندی انداخت.
_کدوم آدم سالم و رنجکشیدهایه که از دیدن سختی دیگران ناراحت نشه و از شادی اونا خوشحالی نکنه؟
کمی سرک کشیدم. تعجب کرده بودم. فکر میکردم آنها که بالای دیوار رفتند، قصد پریدن به داخل جاسوسخانه را دارند. بالا ایستاده بودند اما همان زمان در باز شد و گروههایی هم مرد و هم زن از دو جهت داخل میرفتند. با کمی دقت میشد فهمید گروهی عکس امام را به گردن داشتند و گروهی دیگر مانند آن پسر که عجله داشت، بازوبند بسته بودند. از تدبیرشان لبخندی به لبم نشست. نمیخواستند هیچ گروه دیگری بینشان نفوذ کند. دوباره توجهم را به دوست کناریم دادم.
_میگم، تو وقتی سختی آدمای محرومو میبینی، ناراحتیت چه شکلیه؟ با جسمت ناراحتی و شادیو حس میکنی؟ اصلاً چی باعث میشه احساس مسئولیت کنی؟
_خب حس همدردی باهاشون دارم دیگه. با تمام وجودم درکشون میکنم.
_اول اینکه جهانبینی حزبیت میگه چیزی که با پنج تا حس درک نشه وجود نداره و تو داری خلاف نظر مادیگرایی حزبت حرف میزنی. دوم اینکه همه هدفا و مسئولیتهایی که گفتی واسه آرامش خودته. اینا تا وقتی میتونن تو رو به حرکت در بیارن که آرامش و امنیت خودت به خطر نیافته.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
16.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_46 _این مسئولیتا رو کی بهت داده که محک
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_47
نم بارانی شروع به باریدن کرد. کم بود؛ در حدی که زمین را خیس کند. زیر سایهبانی رو به جمعیت ایستادیم. محمد کمی عقبتر کشید تا خودش و اعلامیههایی که هنوز فرصت پخشش را پیدا نکرده بود، خیس نشوند.
_یعنی چی؟ چرا فکر میکنی واسه آرامش خودمه؟
_خب، تو میگی، شاد شدنت موتور محرک اینه که باعث شادی دیگران بشی یا برعکس؛ پس با این منطق، دلیلی نداره تو به خاطر شادی یکی دیگه خودتو زجر بدی یا کشته بشی. جایی که جونت به خطر میافته، دل سوزوندن توجیهی نداره. آدم عاقل، به خاطر لذت احساس مسئولیت، خودشو به زحمت نمیاندازه. این که نمیشه هدف.
_کی گفته به خاطر لذته؟
_پس برای چی مبارزه میکنی و جوش میزنی؟
_هر کاری میکنم، به خاطر آزادی توده مردمه.
نگاهم را از در بسته شده سفارت گرفتم و نگاهش کردم.
_خب مبارزه، کشتن و کشته شدن داره. به خاطر رسیدن به آزادی یه عده از همونایی که براشون مبارزه میکنی، کشته میشن. ممکنه خودت هم کشته بشی. چه انگیزهای واسه رفتن از این دنیا و نابود شدن داری؟ به چه دلیلی میخوای جهانو به ظالما بسپری و بری؟
حرفی نزد. کمی که به سکوت ما و شعارهای مردم گذشت، ادامه دادم.
_ببین، اگه هدفت اونقدرا مقدس و بزرگ نباشه، لذت بردن و آرامش خودتم که نباشه، فایده اون جنگیدن و آسیب دیدن چیه؟ زندگی کردن مثل یه خائن یا جاسوس شاید بهتر هم باشه. فقط شاید یه کم وجدان درد داشته باشه که میشه چهار تا توجیه آورد و خلاص شد. اون وقت مثل خیلیای دیگه راحت و بیقید زندگی خودتو میکنی.
نگاهش به زنهایی افتاد که بخشی از خیابان را پر کرده بودند و پلاکارد به دست با قدرت شعار میدادند.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_47 نم بارانی شروع به باریدن کرد. کم بو
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_48
_من نمیتونم مثل اون خیلیا، بیقید باشم.
روح آزادهاش آرام نمیگرفت. نفس راحتی کشیدم.
_دوست عزیز، اگه نمیتونی، پس باید فکر یه هدف بزرگتر و یه نقطه اوج اون بالا بالاها باشی. مبارزه با ظلم درسته اما ظلمو باید از ریشه کَند. این غده رو باید از بدنه جامعه بیرون آورد.
دستم را گرفت و با سر اشاره زد.
_بیا یه کم بریم جلوتر؛ ببینیم چی کار میکنن.
وقتی به کندن ریشه ظلم فکر میکردم، یاد ظلم و زورهای قبل از انقلاب افتادم؛ یاد آن مرد حمامی بعد از انقلاب.
برای سرکشی به اوضاع روستاهای اطراف میمه رفته بودیم. مردم روستا خبر دادند چند وقتی است که حمام را بستهاند و مردم گرفتار شدند. حمامی را که خبر کردم، گفت: یه بنده خدایی زده زیر گوشم و گفت باید حمومو خاموش کنی.
دنبال آن بنده خدا که گفت فرستادم و به حمامی گفتم همانجا به تلافی ظلمی که دیده بود، زیر گوش مرد قلدر بزند و بعد حمام را روشن کند. مردم باید یاد میگرفتند که ریشه ظلم را بکَنند و آزاد بودن را تجربه کنند.
دیگر روبه روی در ورودی اصلی بودیم. جنب و جوش و این طرف و آن طرف دویدنهای دانشجوهای داخل سفارت را میشد دید.
_میدونی؟ یه وقتایی ظلم اونقدر بهمون فشار میاره که به حالت انفجار میرسیم. میایستیم و مبارزه میکنیم. اون وقت، حتی قانونا رو ندیده میگیریم و فقط میخوایم به هدفمون برسیم. بعد از پیروزی و شکست دادن ظالم، وقتی قدرت پیدا کردیم و حرصمون خوابید، از کجا معلوم خودمونم ظالم نشیم؟ چی میخواد جلوی تکرار ظلمو بگیره؟ حزبت میگه نوزایی اما ما میگیم تا کجا؟ آخرش که چی؟ خب چرا یه قانون شسته رفته حساب کامل نباشه تا با تکرار هرباره و آسیب مردم بیگناه نکشه؟ اونا که هر بار توی این دورههای نوزایی و شروع جامعه جدید کشته میشن چی؟ اونا چه سودی میبرن؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🔴 این سه تصویر متعلق به کیست؟!
سه شهیدی که در روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به دستور محمد رضا شاه پهلوی در دانشگاه تهران با شلیک تیر مستقیم جنگی کشته شدند. اینها به روابطِ ایرانِ بعد از کودتا با انگلیس و آمریکا معترض بودند ...
حالا ۱۶ آذر شده و ربع پهلوی، مردم را با حمایت همه جانبه انگلیس و آمریکا به خیابانها فرامیخواند!
👈 دانشجوی عزیز حداقل بدان که ۱۶ آذر یک روز کاملاً ضد استکباری و ضد سلطنت است!
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
خاصترین قشر جامعه؟
خاصترین دوران زندگی؟
خاصترین حسهای عمر؟
آری امروز روز توئه روز تو که خاصترینهای خودت و اطرافت هستی.
خاصترین تبریکها تقدیم به تو دانشجوی خاص.
#روز_دانشجو
یک سوال
.
تصاویر کمتر دیده شده از دانشجویان در ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ در اعتراض به کودتای علیه مصدق و سفر نیکسون معاون اول رئیس جمهور آمریکا به تهران!
.
در پیشانی جمعیت، دانشجویان دختر بی حجاب حضور دارند، غالبا یا عضو سازمان جوانان حزب توده بودند و یا از هواخواهان جبهه ملی و دکتر مصدق، البته که این دو جریان با یکدیگر هم اختلاف داشتند.
اما پرسش این است: دختران جوان و دانشجو که در دوره پهلوی دوم آزادی پوشش و حجاب داشتند چرا به مخالفین سرسخت نظام پهلوی تبدیل شدند؟
امروز رسانه های سلطنت طلب وقتی میخواهند به آزادی در دوره پهلوی اشاره کنند به همین سطح آزادی روابط جنس مخالف، آزادی پوشش، آزادی حجاب، آزادی رقص و کاباره تاکید دارند تا نسل جوان را با این سطح نازل از مطالبه جذب کنند. ولی باید پرسید اگر اینها آزادی است و اگر این آزادی ها در آن زمان وجود داشت، پس چرا زنان و دختران بی حجاب به مخالفین سرسخت و مبارزین علیه پهلوی تبدیل شدند؟
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_48 _من نمیتونم مثل اون خیلیا، بیقید
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_49
دهان باز کرد که حرفی بزند اما پشیمان شد. ماشین و موتورهایی از بین جمعیت راه باز میکردند و نزدیک میشدند. نگاهی به محمد کردم. برگههایش را دست به دست میکرد. سر بلند کرد.
-عدالت اجتماعی مگه هدف کوچیکیه؟ اگه منحرف بشه و مردم دوباره شورش کنن و از نو عدالت اجتماعی بخوان، منطقی نیست؟
-کم نیست اما هدف باید مقدس و بالاتر از عدالت اجتماعی باشه که وقتی عدالت برقرار شد، ساکن نشه. سقوط نکنه. در ضمن واسه رسیدن به عدالتی که میگی، جامع خیلی آسیب می¬بینه. همون موقع که تو مبارزه میکنی یه عده خوشگذرانیاشونو دارن و بیدغدغه میمیرن و یه عده هم با شرایط سخت و گرسنگی.
باید یه جایی باشه تا به حساب اون قلدرایی که بدون هیچ سختی مُردن برسن. نمیشه که جزای کارشونو نبینن. اینجائه که معاد معنی پیدا میکنه تا تقاص زمین مونده مظلوم گرفته بشه. اگه قبول کنی معادی واسه حسابرسی هست و جزای کارا، چه خیر و چه شر، داده میشه، اون وقت فداکاری، از خودگذشتگی و حتی تیکه تیکه شدن واسه عدالت اجتماعی معنی پیدا میکنه. روز معاد علاوه برظالم، من و تو و حتی اون مظلوم هم باید جواب پس بدیم بابت سکوت و ظلمپذیری.
نیروهایی بیرون لانه جاسوسی ایستاده بودند و اوضاع را کنترل میکردند. در لحظهای باز شد و چند نفری که از انگار مسئولان بودند، به کمک آن نیروها داخل رفتند. محمد همان طور که سرک میکشید تا بین هجوم جمعیت آن افراد را بشناسد، حرف هم میزد.
-خب این چه خداییه که اجازه میده یه عده ظلم کنن، بعدش معادو میذاره؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_49 دهان باز کرد که حرفی بزند اما پشیمان
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_50
-آدما اختیار دارن. میتونن شکلی زندگی¬شونو انتخاب کنن اما خب اگه با وجود اینکه راه و چاهو نشون داده، خاکی بِرن تقصیر خودشونه. باید نتیجه تصمیم¬شونو ببینن؛ وگرنه عدالتش زیر سوال میره.
- از نظر تو و دینت اون هدف مقدس چیه که جلوی انحراف جامعه رو بگیره و نذاره دوباره ظلمی بشه.
مردم کمکم برمیگشتند. نگاهش کردم. این شک و سوالاها میگفت که روح پاک و حقیقت طلبی دارد.
- هدف مقدسی که باید کنار مبارزه و کمک به خلق داشته باشیم، رسیدن به خود خدا و آرامشیه که با نزدیک شدن بهش، حتی توی بدترین شرایط، آرومت کنه. بهت جهت بده. وقتایی که درست و غلط کاریو نمیدونی، بری سراغشو بپرسی حالا چی کار کنم؟
با چشم گرد شده نگاهم کرد.
-از خدا بپرسم؟ حالت خوبه؟
_آره خب. ببین عزیزم، خدا همیشه یه بسته از دستور روش زندگی و درست و غلطاشو با پیامبراش بهمون رسونده. کاملترینشم داده به آخرین پیامبر. حالا دستور العمل دستمونه. این ماها هستیم که تصمیم میگیریم بریم سراغش یا نه. توی سردرگمیا گم بشیم یا دست خدا رو بگیریم و خلاص بشیم. وقتی بهمون اجازه داده باهاش رفیق بشیم و همیشه اونو کنارمون داشته باشیم، قشنگش اینه که فرصت قوی شدنو از دست ندیم.
داشتم از آنچه عاشقش بودم، برای کسی که خودش را گم کرده بود، میگفتم. حال محمد هم عجیب شده بود. نگاه کوتاهی به من انداخت. چیزی نگفت. او و همه مردم را نشانهای از معشوقم میدانستم. نشانههایی که خدمت و محبت به آنها مرا به معشوقم نزدیکتر میکرد.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
حسرت میخورم. بگو چرا.
آهی عمیق میکشم. بگو چرا.
سالها حسرت کشیدهام که چرا برای یاری بازو و روی کبود نبودهام.
امروز که غربت بدنهای کبود را دیدهام درک میکنم که حسن علیهالسلام چهها کشید.
سالها آه از غربت حیدر کرار کشیدهام.
امروز که شعار کار خودشان را شنیدهام، درک میکنم که چرا مولای خیبر شکنمان پرپر شدن گلش را دید و طومار کفتارها را در هم نپیچید.
#شهادت
#فاطمیه
#حضرت_زهرا سلامالله
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
21.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فاطمیه رسید
چه خوب آتش، لگد، حمله و چهل مرد دوره کرده را درک میکنیم امسال.
روضه نخوانید دگر. ما روضهها دیدهایم به چشم.
#حضرت_زهرا سلام الله
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیام جالب یک کارگر به سلبریتیهایی مثل علی دایی و مهران مدیری
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴
صداهای در:
دخترک با صدای بلند کوبیده شدن در ترسید. گوشهای کز کرد. مادر سعی کرد تا مانع بردن پدر شود. پدری که مامور به صبر بود.
آتش که از در زبانه کشید، جسم کوچک دختر شروع به لرزش کرد. وقتی در با ضربه بر بدن مادر فرود آمد، او هم فرو ریخت.
_مگه پدربزرگ نمیگفت کسی حق نداره مامانو اذیت کنه.
#زینتا
#زندگی_فاطمی
#ام_ابیها
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_50 -آدما اختیار دارن. میتونن شکلی زندگ
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_51
از او به خاطر پرحرفیام عذر خواستم.
-اگه پرچونگی کردم منو ببخش البته حرفا به همین جا تموم نمیشه. اگه حوصله داشتی و حرفام منطقی بود، ایشاالله یه وقت دیگه بازم با هم صحبت میکنیم.
دستم را بین دستش فشرود و لبخند کمرنگی زد.
-حرفای خوبی بود. ممنون. باید در موردشون فکر کنم. شاید جوابی واسهشون پیدا کردم اما در کل حرفات واسم تازگی داشت. امیدوارم هر دوتامون به حقیقت برسیم.
"انشاءالله"ی گفتم. کمی دیگر آنجا ماندیم و بعد از هم جدا شدیم و من نفهمیدم او آخر آن اعلامیهها را پخش کرد یا نه.
به دانشگاه برگشتم. سراغ سلف سرویس رفتم اما خبری از غذا نبود. کلاسها لغو شده بود. به مسجد دانشگاه رفتم و مشغول خدایی شدم که بعد آن حرفها دلتنگش شده بودم. مشغول شدم تا دوباره نیرو بگیرم و لذت ببرم از نزدیک شدن به او. بارها به بچهها گفته بودم ما مثل ماهی دریا هستیم. بس که غرق اوییم نمی¬فهمیم اگر یک لحظه از او جدا شویم دیگر وجود نخواهیم داشت. دلم به حال آن حزبیهایی میسوخت که سردمدارانشان برای رسیدن به هدفشان، خدا را ازآنها دریغ میکردند. چه مرده های متحرکی ساخته بودند.
ترم دوم که شروع شد، چند باری به دانشکده حقوق رفتم و سراغ محمد را از دوستانش گرفتم. کسی از او خبر نداشت. دوستانش میگفتند مدتی است که به شهرش رفت اما برنگشت.
نوروز آمد و فعالیت دوباره و زندگی نو طبیعت شروع شد. بعد از تعطیلات به دانشگاه برگشتم. باز هم دانشگاه پاتوق همیشگی آزادیخواه و ضد آزادگی، متدین و بیبند و بار بود و ما هم طبق روال عادی، برنامه درسی خود را شروع کردیم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_51 از او به خاطر پرحرفیام عذر خواستم.
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_52
تحویل و نو شدن سال فقط در لبهای سرخ و لباسهای چسبان و لغزان دخترهای دانشکده خودش را نشان داده بود. کمتر کسی عقیده داشت که باید تحولی در شیوه زندگی هم ایجاد کند. باز هم به دانشکده حقوق رفتم اما باز هم خبری از محمد نبود.
هنوز یک ماهی از شروع کلاسها در سال جدید نگذشته بود که دستور انقلاب فرهنگی داده شد. قرار شد این بار انقلاب اوضاع غربزده دانشگاهها را سامان دهد. غربال کردن متن دروس و اساتید لازم بود تا مراکز علمی هم طعم انقلابی اسلامی را بچشند.
شورای انقلاب که پیام داد گروههای سیاسی باید از دانشگاه بروند، داغ فعالان سیاسی دوباره تازه شد و اوضاع دانشگاه و بیرونش را به آشوب کشاندند.
نتیجه شعارهای دفاع از مردم رنجکشیده، آن شد که عدهای ایسم¬زده اسلحه به دانشگاه بردند و خلقی بیگناه را به نام حمایت از خلق به رگبار بستند. بیشتر ماندن در آن اوضاع درست نبود. تعجبم از محمد بود که حتی در اوج فعالیت¬های داغ حزبشان هم پیدایش نشد.
وسایلم را در ساک میچیدم تا برگردم و با ماندنم در دانشگاه باعث تایید کار آن خلقیهای خلقکُش نشوم. بقیه دوستان تشکلهای اسلامی هم همین کار را کردند. رضا هم گوشه دیگر مشغول بود. وحید وارد اتاق شد. چشم گرد کرد.
_ای بابا. جدی جدی دارین میرین؟ خب بمونین تا چهارده خرداد که قراره رسماً دانشگاه تعطیل بشه دیگه. این جوری این ترمتون از دست میره که.
روی تخت کنار دستم نشست. نگاهی گذرا کردم.
_بمونیم یعنی از وحشیگریای حزبیا حمایت کردیم. یعنی از کشتن مردم به بهونه آزادیشون راضی هستیم.
دستهایش را تکیهگاه کرد و کمی سرش را عقب کشید.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یڪخطروضھ 💔
.
▪️دردُ دِل #شهید_حاج_حسین_خرازی با حضرت زهرا سلام الله علیها 🥀
.
"ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود حیدر داشت میسوخت😭"
🎙مهدی_رسولی
#فاطمیه 🥀
التماس دعا🙏
عاشقانهترین صحنه عاشق و معشوق:
یکی رو میپوشاند تا معشوق کبودی جفا را نبیند.
و دیگری به معشوقهاش نمیگوید بیرون خانه کسی جواب سلامش را نمیدهد.
#شهادت
#فاطمیه
#حضرت_زهرا سلامالله
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
شنیدین دم کلفت کردههای نظام دوباره پیدا شدن؟
الان واسه چی؟
واسه حمایت از لات و قمهکشا. واسه حمایت از اونا که مردمو ترسوندن و بهشون آسیب زدن.
یکی بهشون بگه دم خروسشونو جمع کنن.
مگه اینا نبودن میگفتن ما با مردم هستیم؟
الان چرا از مجازات کسایی که به جون و مال مردم حمله کردن ناراحتن؟
آخه یکی ازشون بپرسه اون روزا که این اراذل، آدم آتیش میزدن، گلو میبریدن و جوون مردمو تیکه تیکه میکردن چرا خفه شده بودن و داد حمایت نمیزدن؟
اگه اونا دوست دارن جنگلی زندگی کنن، ما دوست داریم توی جامعه مدنی زندگی کنیم.
قانون شکنی و به هم زدن امنیت مردم جواب داره.
#قانون
#مجازات
#سلبریتی_دم_کلفت
#جامعه_مدنی
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
عاشقانهترین صحنه عاشق و معشوق:
هر وقت به خانه میرسید، معشوقه مهربانش آنقدر غرق محبت و شور زندگیاش میکرد که خستگی و غم عالمی نامرد را از یاد میبرد.
#شهادت
#فاطمیه
#حضرت_زهرا سلامالله
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_52 تحویل و نو شدن سال فقط در لبهای سرخ
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_43
کمی سرش را عقب کشید.
_نمیخواد که قاطی اونا بشین. برین کلاستون و برگردین.
رضا نیمخیز به طرفش برگشت.
_جناب، وقتی بریم دانشگاه نمیگن اینا با اونا فرق دارن. میگن اینهمه آدم میان؛ پس توهم هوادار به سرشون میزنه.
وحید شانهای بالا انداخت و لب گوشتیاش را پیچاند.
_پسر، دانشگاه تعطیل بشه معلوم نیست چقدر دیگه طول بکشه تا دوباره راه بیافته. یه ترمم یه ترمه.
کتابها را در ساک جدایی چیدم. چشمم به اورکت آویزان شده از جالباسی افتاد. آن را برداشتم و مشغول جا دادنش در ساک شدم.
_وحید جان، کارای مهمی هست که این مدت بشه انجام داد اما الان وظیفه اینه که با موندمون آب به آسیاب کمونیسم و مارکسیسم و مجاهدین و پیکاریا نریزیم. باید نظام ببینه کی جلوش میایسته تا تصمیم بگیره.
از جا بلند شد و روی تخت خودش دراز کشید.
_من برم شهرمون گرفتار خانواده میشم. شایدم واسم زن گرفتن که برنگردم. میمونم این ترمو تموم میکنم تا ببینم چی میشه. حالا شما کجا میرین؟
رضا جوش آوردن چند لحظه قبل را فراموش کرد و مثل بچهها با لبهای کش آمده، دستهایش را به هم کوبید.
_وای، اگه بدونی. علی داره میره آموزش نظامی ببینه. خیلی هیجان داره.
وحید دستش را تکیه سرش کرد و به طرفش برگشت. نگاه چپچپی کرد.
_آخه اینم ذوق داره؟ خب کسی که آموزش ببینه یه جاییم باید ازش استفاده کنه. اون موقعه که جونش به خطر میافته.
رضا لبخندش را حفظ کرد و به جمع کردن وسایلش ادامه داد.
_حواست کجاست برادر؟ این برادرمون رزمیکاره. در هر صورت میایسته. حالا با اسلحه که بهتره. در مورد خطرم جهت اطلاعت بگم که بدونی ایشون از قبل انقلاب مبارز بوده.
دوباره هیجان زده شد. رو به من کرد.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_43 کمی سرش را عقب کشید. _نمیخواد که ق
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_54
_علی، تو رو خدا ماجرای اون موقع که ژاندارما گرفتنتو بهش بگو.
سری به تاسف تکان دادم. با سوابق من پز میداد و کِیف میکرد. ایستادم و دور اتاق چرخی زدم تا چیزی جا نماند. وحید نیمخیز شد و مشتاق نگاهم میکرد.
_رضا بخواد بگه دق میده. خودت بگو دیگه.
وقتی مطمئن شدم همه چیز را برداشتم، مشغول جابه جا کردن وسایل بین دو ساک شدم. آخر کار یادم آمده بود که قرار گذاشته بودم یک ساک را به اصفهان و خانه خواهرم بفرستم و با دیگری برای آموزش بروم.
_خب من سال آخر دبیرستانو رفتم اصفهان که مدرسه حکیم سنایی درس بخونم. اعتراضا که به مدرسه کشیده شد، ما رو تعطیل کردن. برگشتم میمه. با دوستای مدرسه قبلیم صحبت کردم تا بیتفاوت نباشن. بهشون گفتم واسه دفاع از مردمی که بهشون ظلم میشه و واسه کوتاه کردن دست بیگانهها حرکت کنن و مثل بقیه جاهای دیگه اعتراضشونو نشون بدن.
دوستام قبول کردن. اولش از کلاس و سالن شروع کردن تا اینکه یه روز همه بچهها رفتن توی حیاط و شعار دادن. با دوستام مراقب بودیم کسی جوگیر نشه و مثل مدرسههای اصفهان آسیبی نزنه. نباید اموال عمومی یا کسی تاوان ظلم¬ها و دادخواهی ما رو میدادند.
یهو چشمم افتاد به در مدرسه. ژاندارمری نزدیک مدرسه بود. ماشینای بزرگ نظامی اومدن و باعث شد همه بترسن. بچهها سعی کردن از دیوارا فرار کنن. تا جایی که میشد، کمکشون کردیم تا دست ژاندارما نیافتن. اون وسط چشمم به محمدحسین، داداشم، افتاد که سعی میکرد بره. از آخرین نفرا بود. اجازه نمیدادم دست مامورها بیافته. به اونم کمک کردم و سفارش کردم برگرده خونه.
بعد از رفتن محمدحسین دست مامورا بهم رسید. با چند نفر دیگه ما رو بردن ژاندارمری.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤