من کوچه بازاری صدا کردم شما را
دورت بگردم ! دور نندازی گدا را
کاری ندارم با کسی غیر از خود تو
از بس بد عادت کرده ای امثال ما را
من جرم کردم صاحبم گردن گرفته
داری هوای نوکر سر به هوا را
من در گناه خویش هم یاد تو هستم
برهم زدی محدوده ی خوف و رجا را
.
قربان دستت ، دست من را ول نکن که
من دسته گل بر آب خواهم داد یارا
تاثیر چای روضه من را آدمم کرد
دیشب شکستم خمره و پیمانه ها را
مثل وهب من را بدون دین بغل کن
بی دینم اما دوستت دارم شما را
اندازه ی فرش دهاتی ها ببینم !
شاید به کار آمد ، چه میبینی خدا را
بی پیرهن پیش کسی ننشسته ای تو
قطعاً مکافاتی ست این تنگی جا را
این نیزه ای که گیر کرده بین پهلوت
تا کربلا آورده بویی آشنا را
شمشیر و تیر و نیزه ، نیزه نیزه نیزه ...
کردند تکه تکه تکه ... کربلا را
بین مناجاتت گلویت را بریدند
تکمیل کن بر نیزه ها حالا دعا را
#علیرضا_وفایی_خیال
#محرم۱۴۰۲
#کوفه_و_شام
@hadithashk
ذکر شریف ارباب ، تسبیحِ مستجاب است
پس یاحسین گفتن ، اصلیترین ثواب است
یک قطره اشک ما را ، هفتاد حج نوشته
اربابِ دستودل باز ، از بس که خوشحساب است
یک بیت گریه کردیم ، صد جِلد معرفت شد
شوریِ اشکِ هیئت ، شیرینترین کتاب است
جُونِ حسین باشی ، بوی بهشت داری
عطر لباس نوکر ، خوشبو تر از گلاب است
این منصبی که داریم ، با انتخابِ زهراست
مادر برای فرزند ، دنبالِ انتصاب است
ذکرِ مصیبتِ او ، تضمین خانه ی ماست
کاخ بدون روضه ، کاشانهای خراب است
ما شهروندهایِ ، جمهوریِ حسینیم
خونِ شهید گودال ، تضمینِ انقلاب است
هرگاه گیر کردیم ، گفتیم:یا رقیّه
این نازدانه نامش ، در هر زمان جواب است
دوری وَبالمان شد ، زخمی به بالمان شد
یک سالِ بی زیارت ، بالاترین عذاب است
خرجیِ کربلا را ، پایِ نجف نوشتند
بانیِ اربعینش ، شخصِ ابوتراب است
اربابِ آبها را ، لبتشنه سر بُریدند
از داغ حنجرِ او ، دلهای ما کباب است
زینب میان کوفه ، جانش به لب رسیده...
سَرآستینِ پاره ، آخر کجا حجاب است؟!
آزار پشتِ آزار ، بازار پشتِ بازار
آل علی گرفتار ، دست همه طناب است
آن بانویی که گریان ، دنبالِ نیزهداران
هِی می دَوَد پریشان ، حس می کنم رباب است!
#بردیا_محمدی
#کوفه_و_شام
#محرم۱۴۰۲
@hadithashk
ناله ام گشته بلند و گشته قلبم ناصبور
هر زمان کردم عزیزم ماجرایت را مرور
کربلا بودم که دیدم پیکرت غارت شده
سر زدم کوفه سرت افتاده دیدم در تنور
من خودم دیدم که با پا روی قرآن رفت شمر
بین مقتل زیر پا افتاده بود آیات نور
گفت پیغمبر که روزی تشنه ذبحت میکنند
منتهی چیزی نگفت از نیزه و تیر قطور
این طرف گرم عزاداریست زینب با رباب
آن طرف شمر و سنان دور تو سرگرم سرور
ای تن عریان شده پیداست از وضعیت ات
پیرهن را کنده اخنس از تنت اما به زور
دست در دست جوان ها سمت مقتل آمدند
پیرمردانی که در کرب و بلا بودند کور
هر کسی از راه آمد رد شد از روی تنت
لشگری میخواست تا اینکه شوی زنده به گور
سینه ام میسوزد اما از نوک مسمار نه
دیده ام از سینه ات کردند ده مرکب عبور
#کوفه_و_شام
#محرم۱۴۰۲
#گروه_شعر_یا_مظلوم
@hadithashk
به روی شانه هایش غصه های یار افتاده
کسی چند سالی میشود بیمار افتاده
صدایش میرود بالا به گریه زاری و ناله
به یاد تشنگان کشته اش هر بار افتاده
شبیه روزهای تلخ بی تکرار غم در غم
شبیه خیمه ی آتش گرفته زار افتاده
به یاد روز عاشورا ، به یاد روضه ی زن ها
به یاد آن غروب گریه دارِ تار افتاده
چهل سال است دارد در خیالش میخورد غصه
به یاد آن سواری که دل پیکار افتاده
اراده کرد تا میدان رود … نگذاشته عمه
ز جا برخواست بسیار و به جا بسیار افتاده
هنوزم در خودش فکر غروب و خیمه را دارد
دوباره یاد مشعل های کج رفتار افتاده
اگر زینب نبود آنجا میان خیمه ها میسوخت
تنی که زیر سقف خیمه ی آوار افتاده
پناه از آفتابِ عَسْقَلان* بر ناقه ها برده
گمانم از سرش در کوچه ها دستار افتاده
مسیر جمع تشنه ها ، مسیر پا برهنه ها
_بمیرد عالمی_ بر رمل و ریگ و خار افتاده
طلبکار است از عالم ولی مثل بدهکاران
مسیرش در میان کوچه و بازار افتاده
چنان بسته ست دستش را به پشت گردنش ظالم
بمیرم ، بی تعادل در دل انظار افتاده
کسی که شافع خلق است از آتش ، چه بیرحمی_
میان کوچه های شام رویش نار افتاده
علی یکبار ناموسش کتک خورده ولی اینجا
چقدر این اتفاق تلخ با تکرار افتاده
چنان خوردند از دشمن کتک که کار این زن ها
برای ایستادن گردن دیوار افتاده
علیرضا وفایی خیال
عسقلان* : منزلی بعد از کوفه که بخاطر معطلی پشت دروازه بر روی سنگ های داغ ؛ اسرا پناه به سایه ی ناقه ها بردند و حرامزاده ای از نگهبانان ، امام زین العابدین علیه السلام را از سایه ی شتر هم محروم کرد
#شعر_شهادت_امام_سجاد
#محرم۱۴۰۲
#کوفه_و_شام
#علیرضا_وفایی_خیال
@hadithashk
نیمه های شب نرفتم به تماشای کسی
شاد هم بودم، نخندیدم به غمهای کسی
خانه ات هرجا که باشد احترامش واجب است
دخترت هرگز نزد طعنه به ماوای کسی
آب از سقای لشکر خواستم از شمر نه !
نیست روی دست من ، ننگ تمنای کسی
من به سیلی می خرم ناز سر بر نیزه را
عاشقی چون من نشد درگیر رویای کسی
قطعه به قطعه علی اکبر، تو از او ریز تر
مثل ما درهم نشد خوش قد وبالای کسی
تاول پای مرا ، ناز تو درمان می کند
پس ندارم احتیاجی به مداوای کسی
آه خولی ، موی بابای مرا آتش زدی ...
بعد از این دیگر مزن آتش به دنیای کسی
از فراق یارهای رفته می رنجم ولی
ناسزا هرگز نمی گویم به بابای کسی
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#محرم۱۴۰۲
#کوفه_و_شام
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
به روی رحل نیزه آنکه قرآن را نگه می داشت
دم دروازه دختر های گریان را نگه می داشت
خدا لعنت کند این شمر بدکردار را ، با پا
به زیر آفتاب ، مقتول عریان را نگه می داشت
غروب کربلا یادم نخواهد رفت ابن سعد
درون قتلگاه مرکب سواران را نگه می داشت
نسیم آمد برای اینکه پوشیده بمانی تو
به روی پیکرت خاک بیابان را نگه می داشت
سنان میخواست دربیاورد هر بار اشکم را
روی نی دستباف مادرمان را نگه می داشت
بگردم دور سقای حرم ؛ شرمنده اش هستم
سرش بر نی جلوی سنگ باران را نگه می داشت
مرا دق داد پاسبان بی ناموس شهر شام
میان جمع ناموس تو مردان را نگه می داشت
خدا مرگش دهد نَخّاسِ در صومعه را ؛ عمداََ..
..سر بازار طیف چشم هیزان را نگه می داشت
قرارم ، بی قرارم ، کاش دستان تو می آمد
درون سینه این قلب پریشان را نگه می داشت
#محمد_کیخسروی
#دروازه_ساعات
#کوفه_و_شام
@hadithashk
نَخّاسِ یعنی برده فروش
سه روز است آب و غذایی نخوردیم
نشستیم و جای کبودی شمردیم
سه روز است ما جای خوابی نداریم
به جز آستین ها حجابی نداریم
دعا کن کسی بین معبر نباشد
اگر هست از مردم شر نباشد
ببین باز کردند دروازه هارا
دعا کن من و بچه هارا... نگارا!
عجب ازدحامی عجب پست هایی
عجب لات هایی عجب مست هایی
عجب جای تنگی عجب طبل جنگی
عجب دستهایی عجب چوب و سنگی
دل شام ازینکه اسیریم شاد است
دلم سوخت.. رقاصه دورم زیاد است
بگو نیزه دارت نخندد به دردم
قرار است تا کی به کوچه بگردم؟!
کسی نیزه میزد به پهلوم در راه..
کسی درمیاورد ادای مرا آه..
امان از اسیری امان از غریبی
روی صورتم چنگ زد نانجیبی
چه میشد درآن کوچه دیگر نبودی
که من هو شدم بین مشتی یهودی
خودت کور کن چشم آن ساربان را
خودت لال کن آن زن بد دهان را
ابالفضلِ ما بود و خشمی خروشان
که رفتیم بازار برده فروشان..
من از دخترانت خجالت کشیدم
چگونه بگویم چه حرفی شنیدم
#محرم_۱۴۰۲
#کوفه_و_شام
#سید_پوریا_هاشمی
@jadithashk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غیر از این روضه کلامی قاتل سادات نیست
جای زینب بر در دروازه ساعات نیست
دیر آذین بسته شد این شهر خیلی دیر شد
بر در دروازه ساعات زینب پیر شد
سنگ می امد ز هر سو و دل خواهر شکست
سر شکست و سر شکست و سر شکست و سر شکست
#کوفه_و_شام
#محرم_۱۴۰۲
@hadithashk
بس احترام دیدیم آن هم چه احترامی
در حال انتقامند آن هم چه انتقامی
بغض گلو گرفته با اشک خو گرفته
یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی
بعد از تو ای حبیبم شد درد و غم نصیبم
حتی نه آشنایی ، حتی نه التیامی
اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد
دلشادمان نکردند…حتی به یک سلامی
از کوچهها و بازار در بین چشم انظار
ما را عبور دادند این مردم حرامی
دلخسته از اسارت، مجروح از جسارت
من این چنینم و تو زخمی سنگ بامی
من کشتهی نگاه یک مشت لا ابالی
تو کشتهی مرام یک مشت بی مرامی
پا تا سرم کبودی ؛ دور و برم یهودی
در بین ازدحامم آن هم چه ازدحامی
کنج تنور و نیزه روی درخت و در طشت
یا سنگ خورده یا چوب بر آن لب گرامی
با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم
لعنت به مرد شامی…لعنت به مرد شامی
#کوفه_و_شام
#دروازه_ساعات
#محمدحسن_بیات_لو
@hadithashk
شرمندگی گرفته درختان بید را
چوبی شکست حرمت مویی سفید را
لعنت به خیزران که به واقع تمام کرد
بی حرمتی به ساحت شاه شهید را
می رفت بانویی که بگیرد به دست خویش
چوبی که داشت سمت لبی می دوید را
وای از دمی که کر شد و نشنید گوش چوب
آهی که مادر علی اصغر ، کشید را
دندان شکست و قافله از آن شکسته تر
یا رب ، مبخش روز قیامت یزید را
#مجلس_یزید_لعین
#کوفه_و_شام
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
شبی راحت تنِ رنجورم از تب نیست بابا جان
دگر در آسمانم بی تو کوکب نیست بابا جان
ندیدم روزِ خوش بعدِ تو و بعدِ عمو جانم
برایم روزهای بی تو جز شب نیست بابا جان
پس از توروزگارم شد سیاه،از بس کتک خوردم
لباس و روسری، مویم مرتب نیست باباجان
مرا با خود ببر بابا که اینجا ماندم دیگر
به جز زحمت برای عمه زینب نیست بابا جان
از هر کس که سراغت را گرفتم بی محلی کرد
کسی گوشش بدهکارومخاطب نیست بابا جان
صدقه می دهند حرف از کنیزی می زنند اینها
کسی مانندِ من اینجا معذب نیست بابا جان
تو هم که سوخته مانندِ من موی سرت خیلی
چه کرده خیزران باتو،نه این لب نیست باباجان
همین بس که به توگویم کسی مانندِ زجر اینجا
به نامردی و بی رحمی ملقب نیست باباجان
هر آنچه بر دهانش آمده نسبت به من داده
کجا مانده عمو دشمن مودب نیست باباجان
نمانده استخوانِ سالمی در پیکرم باقی
شکسته پهلویم این کلِّ مطلب نیست باباجان
#مهدی_شریف_زاده
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
@hadithashk
از شب نیزه سحر داشت می آمد پایین
صبح با دیدهء تر داشت می آمد پایین
سرخ, مانند اناری که ترک بردارد
از نوک شاخه ثمر داشت می آمد پایین
تا سر نیزه...ولی قامت دختر کوتاست
مثل هر بار پدر داشت می آمد پایین
هرم لبهاش که بر صورت دختر می خورد
مثل این بود که در داشت می آمد پایین
دست را سمت سرش برد که از بین دو کتف
درد تا پای کمر داشت می آمد پایین
خوابِ آشفته, شبِ سرد, خرابه, می دید
خیزران مثل تبر داشت می آمد پایین
چوب که با نفس گرم تو بالا می رفت
سیلی چند نفر داشت می آمد پایین
عرش را دید که بر خاک زمین افتاده است
آسمان چاره اگر داشت می آمد پایین
خواست جبران بکند آمدنت را این بار
دخترک جانب سر داشت می آمد پایین
مات و مبهوت به بابای خودش خیره شد و
اشک نه, خون جگر داشت می آمد پایین
#محمد_خدایاری
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
@hadithashk
حض بوسه از سرت را آه تنها برده است
حق من بوده سرت را نیزه اما برده است
پرچم صلح است گیسوی سپید تو ولی
نیزه دار آن را به قصد جنگ بالا برده است
کار دنیا را ببین با اینکه با هم آمدیم
ساربان ما را بدون تو از اینجا برده است
قطره قطره جمع کرده آبرو دریا ولی
آبرویش را لب خشک تو یکجا برده است
آمدم یک بار دیگر بوسه بارانت کنم
خولی اما زودتر از من سرت را برده است
من که ده تا دوستت دارم تو نه تا ، ساربان...
...یکی از انگشت هایت را به یغما برده است
کاش ما هم تکه ای از پیکرت را داشتیم
هرکه از راه آمده یک تکه ات را برده است
#حجت_سیادت
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
@hadithashk
سیاهی شب یلدا سیاه گیسویش
گل سری است ستاره نشته بر مویش
و ماه آمده قبل از شب چهاردهم
بدون واسطه سر خط بگیرد از رویش
برات کرب و بلا را شکسته نستعلیق
نوشته است بدون دوات ابرویش
دوگوشواره به گوشش دو زخم آویزان
به دور دست رقیه طناب النگویش
بغل گرفته خودش را به جای بابایش
کشیده دست خودش را به روی بازویش
برای دادن پاداش قهرمان اینبار
به جای سینه مدال است روی پهلویش
#حسین_احسانی_راد
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
@jadithashk
کارِ مرهم نیست درمانِ پری که سوخته
می شود هر روز بدتر پیکری که سوخته
مثلِ ضربِ تازیانه می شود، وقتی نسیم؛
می وزد در بینِ صحرا بر سری که سوخته
آه سردی در دلش دارد تمامِ روزها
در تبِ دوریِ بابا، دختری که سوخته
رو به تو می آمدم هر بار، امّا می گرفت
شوقِ پروازِ مرا بال و پری که سوخته
قلبِ عمه سوخته وقتی که بیرون می زند
نالهی جانسوزِ من از حنجری که سوخته
صورتِ نیلیِ خود را خوب پنهان می کنم
از نگاهِ عمهام، با معجری که سوخته
#محمد_حسن_بهرامی
#کوفه_و_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
@hadithashk
احساس کودک بودنم را مسخره کردند
حتی صدای شیونم را مسخره کردند
یک بار افتادم ز ناقه بی هوا اما
صد بار این افتادنم را مسخره کردند
هم به لباس پاره ام در کوچه خندیدند
هم روسری سر کردنم را مسخره کردند
لکنت گرفتن ، صحبتم را کند تر کرده
لحن پدر جان گفتنم را مسخره کردند
تقصیر آتش بود اگر که دامنم سوخت
این بی ادب ها دامنم را مسخره کردند
بابا! عموما بعد سیلی تار میبینم
حتی شعاع دیدنم را مسخره کردند
آهن شده جنس طلای گردن آویزم
زنجیر دور گردنم را مسخره کردند
در زیر دست وپاعروسکهای من له شد
احساس کودک بودنم را مسخره کردند
#علیرضا_وفایی_خیال
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
@hadithashk
باید بگویم از غم خود مو به مو عمو
با مو عدو کشیده مرا کو به کو عمو
با قصد قربتِ به کدامین خدا چنین
ما را زدند لشگریان با وضو عمو؟
زجر آن شبی که گم شده بودم میان دشت
آنقدر داد زد سرِ من که نگو عمو!
وقتی بدو بدو پیام افتاده بود زجر
هی داد میزدم که کجایی عمو عمو
گفتم به خود میایی و دعواش میکنی
اصلا چهشد نیامدی آخر؟ بگو عمو
جز رنگهای تیرهی نیلی و رنگ دود
رنگی دگر نمانده برایم به رو عمو
با احتیاط و کند دگر راه میروم
این چشمهای تر که ندارند سو عمو
هق هق مزاحم کلماتم شده ببخش
پایان نمیپذیرد اگر گفتگو عمو
امشب بگو پدر ببرد با خودش مرا
حالا که هست نقطهی ختم و شروعم او
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
#گروه_شعر_یا_مظلوم
@hadithashk
در این سه ساله مرا یک مسافرت بردی
من از خرابه، تو از تشت سر درآوردی
چقدر شکل توام بس که کعب نی خوردم
چقدر مثل منی بس که خیزران خوردی
تو در تنور و منم در خرابه خوابیدم
چقدر ما دو نفر شکل هم بلا دیدیم
سفر به ما نمی آید، سفر بلا دارد
سفر به ما نمی افتد، که ماجرا دارد
ببین که هر دویمان را اسیر کرده سفر
ببین که هر دویمان را چه پیر کرده سفر
دلم گرفته چرا اینقدر کتک خوردیم
من و تو مثل هم از یک نفر کتک خوردیم
همین که قبل غروبی عموی من گم شد
میان همهمه سنجاق موی من گم شد
مسافرت همه شادند و ما گرفتاریم
شبانه روز گرفتار کوچه بازاریم
قرار بود همیشه کنار هم باشیم
عزیز کرده هم بی قرار هم باشیم
تو رفتی من بیچاره بی نوا ماندم
تو رفتی و چقدر زیر دست و پا ماندم
یکی ز پیش و دو سه تا لگد ز پس خوردم
کتک ز زجر ولی سیلی از شبس خوردم
قرار بود که خوش بگذر ولی نگذشت
چقدر پای پیاده دویده ام در دشت
بیا مراببر با خودت که خسته شدم
سه ساله ام قد صد ساله ها شکسته شدم
عیادتم که نرسیدی به کفن و دفنم باش
برای فاتحه دادن پای ختمم باش
کفن نداشتم و غسل هم نکردنم
ولی خوشم که شبیه تو خاک کردنم
اگر پیر شدم من هنوز شیرینم
بگو عمو برسد لحظه های تدفینم
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
#شاعر؟؟؟
@hadithashk
راهمان افتاد بر شام بلا کاری بکن
باز شد دروازه های ناسزا کاری بکن
پیکرم زخمی شده ، اما فدای پیکرت
میکُشد زخم زبان ، ای سر جدا کاری بکن
سنگها میبارد از دیوار و در اما حسین
بر نگاه شامیان بی حیا کاری بکن
سایه من را مدینه هیچ همسایه ندید
حال گشتم سایبان بچه ها کاری بکن
بی وفایی رسم ما هرگز نبوده ای عزیز
بهر تسکین غمم ای با وفا کاری بکن
آشنایی نیست اینجا غیر سنگ و کعب نی
مرهم دردم بیا ، ای آشنا کاری بکن
خارجی خواندند ما را جان تو یک مشت مست
ای زلال کوثر و آل عبا کاری بکن
پشت پرده همسران شامیان ، من مانده ام
بین این نامحرمان ، خون خدا کاری بکن
چوب و لعل پاره و نامحرم و ناموس دین
غیرت الله حرم مشکل گشا کاری بکن
#داریوش_جعفری
#محرم_۱۴۰۲
#کوفه_و_شام
@hadithashk
عاشق آن باشد که بر دام بلا تن میدهد
غصه زینب مرا آخر به کشتن میدهد
تابخواهی بر دو چشمم اشک روزی کرده است
این طلای ناب روزی چند معدن میدهد
سوز آن اشکی که زینب ریخته در کربلا
قوسی از جنس کمان برقد آهن می دهد
داغ تو خاکستر از من ساخته در روضهها
زلف تو آخر مرا بر باد اصلاً میدهد
دست پر خیری که داد انگشتری بر ساربان
پرچم اسلام را در دست یک زن میدهد
سربلندی سر ارباب روی نیزه اوست
کی نخی از معجرش را دست دشمن میدهد
جای گریه خون به پای نیزه دلدار ریخت
چوبه محمل به حکم عشق گردن میدهد
نیمی از او با حسین و نیم دیگریا حسین
این تعلق هست او را به دویدن میدهد
راهی بازار شد بازار حق شد گرمتر
دست این خانم شراب مرد افکن میدهد
#کوفه_و_شام
#دروازه_ساعات
#مجلس_یزید_لعین
#حسین_قربانچه
@hadithashk
در شباهت همه جا عشق مگر گوهر نیست
عشق، آغوش خدا میطلبد، کمتر نیست
عاشقان اشک تو را سخت بغل میگیرند
ارزش چشمهی احساس کم از کوثر نیست
قیمت بوسه به رگهای تو زینب داند
نیزه در شان تو و عطر گل پرپر نیست
دخترت گریهکنان با لب زخمی میگفت:
جای سرمایهی ما در دل خاکستر نیست
هر که بابای عزیزش به سفر رفته چرا
در طبق همسفر پاک سرش، پیکر نیست
بیحرارت نشود پختهی غم، خامیِ راه
بیخبر با خبر از حال دو چشم تر نیست
عاقبت مرگ مرا وقت عزایت برسان
لذت درک تو در حوصلهی دفتر نیست
روضهخوانی که به بینالحرمینت جان داد
در بهشت است و نیازی به صف محشر نیست
#مصطفی_کارگر
#شعر_مناجات_سیدالشهدا
#کوفه_و_شام
#محرم_۱۴۰۲
@hadithashk
چادرم را پس بگیر و فرش این کاشانه کن
عمه مهمان آمده موی سرم را شانه کن
از محالات است اما گیسویم را باز کن
فکر پنهان کردن گوش منه دردانه کن
آب و جارویی بزن ویرانه را زینت ببخش
من خجالت می کشم فکر من بی خانه کن
پادشاه عالم امشب روی دامان من است
گرد از رویم بگیر این بزم را شاهانه کن
عمه زحمت دادمت امروز راحت می شوی
گریه کمتر بر عروج سوخته پروانه کن
از روی پیراهنم امشب مرا غسلم بده
زخم بسیار است عمه همتی جانانه کن
موقع دفنم که شد منت ز نامردان نکش
نیمه شب این گنج را پنهان در ویرانه کن
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
#خرابه_شام
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
طی کن مسیرِ جاده و از ما خبر بگیر
حالی زِ خطه ی دل ما، رهگذر بگیر
این خطه بی قدوم تو خشکیده است و سرد
دوری بزن میان دل و نُقل تر بگیر
ما بی تو مثل شب، سیه و ساکتیم و تار
نوری برای شب زدگان در نظر بگیر
دنیای ما بدون تو رو به تباهی است
رحمی به ما کن و جلوی این خطر بگیر
امید شیعیان، فرجی کن به شیعیان
شیعه غریب شد، به سوی شیعه پر بگیر
بِشکن دوباره گردنِ ظلم و ستمگری
ای بت شکن دوباره به دستت تبر بگیر
ای مصلح جهان، به جهان رنگ و بو بده..
..از دست گرگ دهکده افسار شر بگیر
با پرچم قیام حسینی بیا به گود
تو انتقام فاطمه ی خون جگر بگیر
هم کربلا برو، به سوی قتلگاه شاه
هم در مدینه روضه ی دیوار و در بگیر
هم زنده کن به سینه غم زینب حزین
هم در تسلی اش زِ سر نیزه سر بگیر
#مجتبی_دسترنج_ملتمس
#مناجات_امام_زمان_عج
#کوفه_و_شام
@hadithashk
غنچه ای پژمرده ام روی مزار خویشتن
غیر یک بوسه ز لب هایت ندارد جان سخن
تازیانه بافته بر تن لباس خستگی
همره جان در بیاید از تنم این پیرهن
سنگ ویرانه است مثل بالش پر زیر سر
پیش آن دستان سنگینی که زد سیلی به من
بعد از آن شب غنچه بختم نمی خندد پدر
لکنت افتاده دگر در نغمه مرغ چمن
گوشوارم رفت و آلاله به گوش انداختم
گوشواری که شده سنگین تر از سنگ یمن
یوسف گم گشته ام تا باز آید از سفر
ساختم در گوشه ویرانه ام بیت الحزن
رشته عمرم شده کوتاه تر از عمر گل
بس که از دوری ات افتاده گره در کار من
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
#موسی_علیمرادی
@hadithashk
گل بوته ام ولی پُرخارم کویری ام
من استخوان شکسته ی راه اسیری ام
می گفتی یک زمان که الهی عروسی ات
اما کنون بیا به تماشای پیری ام
آیا هنوز ناز مرا می کشی پدر؟
با این لباس پاره مرا می پذیری ام
زهرای تو شدن سبب سربلندیم
بی روسری شدن سبب سر به زیری ام
بر پیکرم هزار اثر از تازیانه هاست
آیه به آیه مصحف جوشن کبیری ام
بازی نمی دهند مرا کودکان شهر
من می دوم پدر تو میایی بگیری ام؟
تقصیر من نبود که رویم شده کبود
خصم آمد و نواخت به روی حریری ام
با دستهای سنگی خود روی صورتم
آنقدر زد که لَق شده دندان شیری ام
چه بد نگاه می کند این مرد سرخ مو
مردک خیال کرده کنیزم، اجیری ام!
این پیکرکبود کفن را جواب کرد
انگار منهم عازم فرش حصیری ام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
#حسین_قربانچه
@hadithashk
دلِ دلداده را دلبستهی دلبر تصور کن
کمال عشق را عشقِ پدر _دختر تصور کن
دمِ صبح از سفر برگشتهای..،بابای عطشانم!
نمِ چشم مرا سرچشمهی کوثر تصور کن
بیا جای طَبَق سر رویِ پای دخترت بُگذار
لباسِ پاره ام را بالِشی از پَر تصور کن
شبیه پیرزن ها خَم شدم..،از بس لگد خوردم
بیا این دردِ پهلو دیده را مادر تصور کن
رسیده هر که دستش تاری از زُلف مرا کَنده
خودت این مختصر را جایِ موی سر تصور کن
ببین ردِّ کبودِ گونه ام را !..،زجر بَد می زد
شب و روز مرا اینگونه زجرآور تصور کن
سنان از خنده غش می کرد ، تا خولی هُلَم می داد
مرا بازیچه ی دستانِ مُشتی شَر تصور کن
نگو آن گوشواری که خریدی کو؟!..،کشید و بُرد
همین خونلختهی گوش مرا زیور تصور کن
ادای لکنتم را دختر شامی درآورده...
زبانم را زمان ترس از این بدتر تصور کن
شرارِ پشت بام خانه ای روی سرم می ریخت...
کبوتر را درون دود و خاکستر تصور کن
میان ازدحام کوچه صدها بار افتادم...
گُلی را زیرِ دست و پای یک لشگر تصور کن
حجاب عمّهام زینب،عمو عباسِ من را کُشت...
برایش آستین پاره را معجر تصور کن!
چهها دیدند در بزمِ شرابِ شام،دخترهات...
میان مست ها بابا..،خودت دیگر تصور کن!
من از دنیای بی بابایِ فردا سخت می ترسم
همین شب را برای من شبِ آخر تصور کن
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
#بردیا_محمدی
@hadithashk
لکنت افتاده میان سخنم می بینی؟
اصلا انگار که یک پیر زنم میبینی؟
زخم های تن من میخ دری کم دارد
مثل زهرا شده وضع بدنم می بینی؟
نکند مثل من امروز تو سیلی خوردی؟
شده چشمان تو هم تار…منم! می بینی؟
کعب نی ها چه در این قائله گُل می کارند
لاله افتاده روی پیرهنم میبینی؟
با لبِ لب پرت اینبار مرا بوسه بزن…
جای سالم تو اگر روی تنم می بینی
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
#خرابه_شام
#یاسین_قاسمی
@hadithashk
دستی که زد بر روی زهرا عمه را زد
خلخال ها را بُرد و با حرصش مرا زد
سیلی به من میزد ولی بر عمه میخورد
هر ضربه ای را که به من زد جابجا زد
بابا غرورم بدتر از پایم شکسته
آن مرد شامی بارها تهمت به ما زد
دارد سیاهی می رود چشمم هنوزم
نفرین به آنکه مُشت های بی هوا زد
سوغات برد اما مچاله سوی شهرش
آن چارقد را که عمو با گریه تا زد
بیخود نشد مویم سفید آن چند ساعت
نامحرمی صدبار اسمم را صدا زد
شیرین زبان بودم ولی لکنت گرفتم
وقتی سرت را دشمنت بر نیزه ها زد
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
#رضا_دین_پرور
@hadithashk
از خاک پر از نیزه، ثمر در نمی آید
جز غصه از این قصه ، خبر در نمی آید
اسباب پذیرایی اگر سیلی و چوب است
از کوفه و از شام، سفر در نمی آید
خیره مشو بر موی بلندی که ندارم
از بقچه ی حسرت ،گل سر در نمی آید
گفتند که شیریست که کم گریه کنم من
دندان من افتاده دگر در نمی آید
پرواز محال است به پرسوختگان ، از
خاکستر پروانه که پر در نمی آید
گیرم که بیایی ز سفر از سر نیزه
از یک سر پاشیده پدر در نمی آید
اندازه ی معجر شده این سوخته چادر
از آن کفنی هم به نظر در نمی آید
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
خاتون عالم ، چشمه ی کوثر رقیه است
زهرا شمایل ، فاطمه منظر رقیه است
در یک سه ساله هیبتِ مولا علی را
دارد ادامه حضرتِ حیدر ، رقیه است
جمعِ علی و فاطمه را می توان دید
در شام وقتی که روی منبر رقیه است
با دست های کوچکش محشر به پا کرد
این امتدادِ فاتحِ خیبر ، رقیه است
فرمان روای آسمان ها و زمین است
علم اسیرِ کیست ، این دختر ، رقیه است
ذکری از این بهتر نیامد بر لبانم
از هر چه اسم و نام زیباتر رقیه است
آنکس که ما را تا حسینیه کشید و
از تک تکِ ما ساخته نوکر رقیه است
وقتِ به آب افتادنِ کشتیِ ارباب
تنها کسی که می کِشد لنگر رقیه است
جایش همیشه شانه ی عباس بوده
دلبسته ی سقای آب آور رقیه است
بنت و الحسینی که شده ام ابیها
در کودکی اش زینبی دیگر رقیه
آن دختری که مثلِ زهرا صورتش شد
در کربلا هم رنگِ نیلوفر رقیه است
آن دختری که استخوان هایش شکسته
از ضربِ دستِ زجرِ خیره سر، رقیه است
آن دختری که با زبانِ روزه دارش
در لحظه ی افطار شد مضطر رقیه است
#مهدی_شریف_زاده
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
@hadithashk