eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍روزها و شب‌ها می‌گذرد .. خبری در شهر می‌پیچد: «بیماری فاطمه شدید شده است ، او دیگر نمی‌تواند از خانه بیرون بیاید» عدّه‌ای از زنان مدینه به عیادت او می‌آیند . آنها در کنار حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌نشینند و حال او را می‌پرسند . حضرتفاطمه سلام الله علیها رو به آنان می‌کند و می‌گوید: «بدانید که من از شوهرانِ شما ناراضی هستم ، زیرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوس‌های خود رفتند . عذاب بسیار سختی در انتظار آنها می‌باشد ، وای بر کسانی که دشمن ما را یاری کردند » زنان مدینه با شنیدن سخنان حضرت فاطمه سلام الله علیها به گریه می‌افتند.آنها نزد شوهران خود می‌روند و به آنها می‌گویند که حضرت فاطمه سلام الله علیها از دست شما ناراضی است . شما که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده‌اید که فرمود: «فاطمه ، پاره تن من است ، هر کس او را اذیّت و آزار دهد مرا آزرده است» ، شما باید بروید و حضرت فاطمه سلام الله علیها را راضی و خوشنود سازید . مردان مدینه چاره‌ای ندارند ، باید به سخنان زنان گوش دهند . نگاه کن ! بزرگان این شهر به سوی خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌آیند . آنها می‌خواهند از حضرت فاطمه سلام الله علیها عذر خواهی کنند . درِ خانه به صدا در می‌آید ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در را باز می‌کند . گروهی از مردم مدینه به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها آمده‌اند . آنها وقتی با حضرت فاطمه سلام الله علیها روبرو می‌شوند چنین می‌گویند: «ای سرور زنان! اگر علی زودتر از بقیّه به سقیفه می‌آمد ما با او بیعت می‌کردیم ولی ما چه کنیم ؟ علی به سقیفه نیامد و ما ناچار شدیم با ابوبکر بیعت کنیم» . آری ، آنها می‌خواهند گناه همه کارهای خود را به گردن حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بیاندازند ، مقصّر خودِ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام است که به سقیفه نیامد . امّا همه می‌دانند که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در آن لحظه ، مشغول غسل دادن بدن پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، آیا درست بود که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بدن پیامبر صلی الله علیه و آله را رها کند و به سقیفه برود ؟ مگر این مردم در غدیر با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بیعت نکرده بودند ، پس چه شد که پیمان خود را شکستند ؟ تاریخ به یاد دارد که حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به درِ خانه مردم رفته، از آنها طلب یاری کردند ولی چرا کسی جواب آنها را نداد ؟ این مردم می‌خواهند برای بی وفاییِ خود عذر بیاورند ، امّا خودشان هم می‌دانند این عذر بدتر از گناه است . حضرت فاطمه سلام الله علیها رو به آنها می‌کند و می‌گوید: «از پیش من بروید ، من نمی‌خواهم شما را ببینم ، آیا بهانه دیگری هم دارید که بگویید ؟ شما مقصّر هستید که در حقّ ما کوتاهی کردید» . همه ، سرهای خود را پایین می‌اندازند . اکنون، حالِ حضرت فاطمه سلام الله علیها روز به روز بدتر می‌شود . همه می‌دانند که همین روزهاست که روح حضرت فاطمه سلام الله علیها از قفس تنگ دنیا پر بکشد و به اوج آسمان‌ها پرواز کند . همه مردم می‌دانند که حضرت فاطمه سلام الله علیها از خلیفه ناراضی است و برای همین باید فکری کرد . به خلیفه خبر می‌دهند که روزهای پایانیِ زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها فرا رسیده است . از ماجرای هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها بیش از پنجاه روز گذشته است. خلیفه تصمیم می‌گیرد تا به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها برود ، شاید بتوان او را راضی کرد . درِ خانه زده می‌شود . فضّه ، خدمتکار حضرت فاطمه سلام الله علیها ، در را باز می‌کند . ابوبکر و عُمَر لعنة الله علیهما را می‌بیند: ــ ما آمده‌ایم تا از فاطمه عیادت کنیم . ــ صبر کنید تا من به او خبر بدهم . فضّه به داخل خانه می‌رود ، خلیفه بسیار خوشحال است ، او با خود می‌گوید الآن می‌روم و با سخنان خود فاطمه را راضی می‌کنم . فضّه برمی‌گردد و می‌گوید: «فاطمه اجازه نداد شما داخل شوید» . آنها خیال می‌کنند که شاید امروز حضرت فاطمه سلام الله علیها کار خاصی داشته است . برای همین می‌روند و فردا باز می‌گردند ، امّا این بار هم حضرت فاطمه سلام الله علیها به آنها اجازه نمی‌دهد . آنها برای بار سوم می‌آیند و ناامید می‌شوند : ــ حالا چه کنیم ؟ ــ باید از علی بخواهیم تا از فاطمه برای ما اجازه بگیرد . آیا علی این کار را خواهد کرد ؟ نگاه کن ، خلیفه دارد با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سخن می‌گوید ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍ــ ای علی ! تا کی می‌خواهی با ما دشمنی کنی ؟ ــ مگر چه شده است ؟ ــ ما می‌دانیم که تو به فاطمه گفته‌ای که ما را به خانه راه ندهد ، آیا ما حق نداریم به عیادت دختر پیامبر خود برویم ، تو باید فاطمه را راضی کنی . ــ باشد ، من با فاطمه سخن می‌گویم . به راستی ، آیا حضرت فاطمه سلام الله علیها اجازه خواهد داد که خلیفه به عیادت او بیاید ؟ نگاه کن ! حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام کنار بستر حضرت فاطمه سلام الله علیها نشسته است ، او نگاهی به صورت پژمرده همسرش می‌کند ، از حضرت فاطمه سلام الله علیها جز مشتی استخوان، چیزی نمانده است، حضرت فاطمه سلام الله علیها چشمان خود را باز می‌کند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را در کنار خود می‌بیند . او حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را به خوبی می‌شناسد ، می‌داند این طور نگاه کردن حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام معنای خاصی دارد : ــ علی جان ! آیا چیزی می‌خواهی به من بگویی ؟ ــ ابوبکر و عُمَر به دیدار تو آمده‌اند ، امّا تو به آنها اجازه نداده‌ای . ــ آری ، من هرگز به آنها اجازه نمی‌دهم که به دیدن من بیایند ، علی جان ! من هرگز با آن دو نفر سخن نمی‌گویم . ــ امّا من به آنها قول داده‌ام تا تو را راضی کنم که آنها به اینجا بیایند . ــ علی جان ! من سؤلی از تو دارم . ــ چه سؤلی ؟ ــ آیا تو می‌خواهی آنها به اینجا بیایند ؟ ــ من راضی به این کار نیستم، امّا صلاح می‌بینم که آنان به اینجا بیایند. ــ علی جان ! این خانه ، خانه خودت است من هم کنیز تو هستم ، من روی حرف تو حرفی نمی‌زنم ، آنها می‌توانند به دیدنم بیایند ببین، چگونه حضرت فاطمه سلام الله علیها برای شاد نمودن شوهرش ، از حرف خود می‌گذرد . به خدا قسم! دنیا عشقی زیباتر از عشق حضرت فاطمه به حضرت امیرالمومنین علی علیهماالسلام السلام ندیده است حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به خلیفه خبر می‌دهد که آنها می‌توانند به خانه او بیایند . ابوبکر و عُمَر لعنة الله علیهما وارد خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌شوند . سلام می‌کنند و می‌نشینند، حضرت فاطمه سلام الله علیها به آرامی ، جواب سلام آنها را می‌دهد ولی روی خود را برمی‌گرداند . عُمَر لعنة الله علیه نگاهی به ابوبکر لعنة الله علیه می‌کند و از او می‌خواهد تا سخن خود را آغاز کند . ابوبکر لعنة الله علیه چنین می‌گوید: ــ ای فاطمه ! ای عزیز دل پیامبر ، تو می‌دانی که من تو را بیش از دخترم ، عایشه دوست دارم . امّا حضرت فاطمه سلام الله علیها جوابی نمی‌دهد . آنها برمی‌خیزند ، به راستی آنها کجا می‌خواهند بروند ؟ آنها جایی نمی‌خواهند بروند ، می‌روند آن طرف بنشینند تا روبروی حضرت فاطمه سلام الله علیها باشند . حضرت فاطمه سلام الله علیها ، این بار هم صورت خود را از آنها برمی‌گرداند ، ابوبکر لعنة الله علیه سخن خود را ادامه می‌دهد: «ای دختر پیامبر !آیا می‌شود ما را ببخشی ؟ من برای به دست آوردن رضایت شما ، از خانه ، ثروت ، زن و بچّه و هستی خود دست کشیده‌ام!» به راستی آیا ابوبکر لعنة الله علیه راست می‌گوید ؟ ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
✴️ دوشنبه 👈13 دی/جدی 1400 👈29جمادی الاولی 1443👈3 ژانویه2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🏴وفات جناب محمد بن عثمان عمروی نایب دوم حضرت ولی عصرعجل الله فرجه الشریف(305ه .ه ق). 🏴 شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی به دست استکبار جهانی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. 📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست: 📛 کتابت و آغاز نگارش. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریض شود) 👶 زایمان خوب و نوزادش مبارک و صبور و شایسته خواهد شد. ان شاءالله 🚘مسافرت: سفر مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است: ✳️ از شیر گرفتن کودک. ✳️ درو و برداشت محصول. ✳️ تشکیل شرکت و امور شراکتی. ✳️ وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️ امور زراعی و کشاورزی. ✳️ صید و شکار و دام گذاری. ✳️ و آغاز درمان و جراحی خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت امشب و فردا :شب سه شنبه، زمان مجامعت جنیان است و ممکن است فرزند دچار صرع و غش گردد. 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث گوشه گیری و انزوا می شود. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب نجات از بیماری میشود. 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 1سوره مبارکه " حمد" است. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد الله رب العالمین..... و از مفهوم آن استفاده می شود که نامه یا حکمی از طرف بزرگی به خواب بیننده برسد و سبب خوشحالی وی را فراهم سازد. ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید . 🌸زندگیتون مهدوی🌸
هدایت شده از حرم
✅امام صادق علیه السلام درباره فرمودند: 🌸«هر کس با این دعای چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند». 📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
 کجایى ...؟؟  اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت! 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
هدایت شده از حرم
4_468051916576786804.mp3
4.02M
🎧 با صدای استاد فرهمند 🎁 به سفارش آقا صاحب الزمان (عج) و با نیت تعجیل در امر فرج ایشان هر روز یڪ زیارت عاشورا بخوانیم.
😍💝 🌹از زبان همسر شهید🌹 هفته دفاع مقدس بود; مهر ماه . بزرگی توی نجف آباد برپا شده بود. 😯 من و محسن هر دو توی آن نمایشگاه بودیم. من توی قسمت خواهران و او توی قسمت برادران. چون دورادور با ارتباط داشتم ، می دانستم محسن هم از بچه های آنجاست.. برای انجام کاری ، موسسه را لازم داشتم. با کمی و رفتم پیش محسن😇 گفتم: "ببخشید، شماره موسسه شهید کاظمی رو دارید؟" محسن سرش رو بالا آورد. نگاهی بهم کرد. و شد. با صدای و گفت: "ببخشید خانم. مگه شما هم عضو موسسه اید؟"🙄🤔 گفتم: "بله." چند ثانیه سکوت کرد. چیزی نگفت. سرش را بیشتر پایین انداخت. و بعد هم شماره رو نوشت و داد دستم. از آن موقع، هر روز ، توی نمایشگاه یکدیگر را می دیدیم.😌 سلام خشک و خالی به هم میکردیم و بعد هر کدام مان میرفتیم توی غرفه مان. با اینکه سعی میکردیم از زیر نگاه همدیگه فرار کنیم، اما هر دومان متوجه این شده بودیم که حس خاصی نسبت به هم پیدا کرده ایم. 😇😌👌🏻 با این وجود نه او و نه من، جرات بیان این احساس را نداشتیم. 😰 یکی دو روز بعد که توی غرفه بودم ، پدرم بهم زنگ زد و گفت: "زهرا، . توی قبول شدی."😃 حسابی ذوق زده شدم. سر از پا نمی شناختم.😍✌🏻 گوشی را که قطع کردم، نگاهم بی اختیار رفت طرف غرفه ی برادران. 👀 یک لحظه محسن را دیدم. متوجه شده بود ماجرا از چه قرار است. سرش را پایین انداخت. موقع رفتن بهم گفت: "دانشگاه قبول شدید؟" گفتم: "بله.بابل." گفت: "می‌خواهید بروید؟" گفتم: "بله حتما" یکدفعه پکر شد. مثل تایری پنچر شد! 😔 توی خودش فرو رفت. حالتش را فهمیدم.😢 …😉
😍💝 🌹از زبان همسر شهید🌹 فردا یا پس فرداش رفتم بابل برای ثبت نام...نمیدانم چرا اما از موقعی که از زدم بیرون ، هیچ آرام و قراری نداشتم.😢😨 همه اش تصویر از جلو چشمانم رد میشد.هر جا میرفتم محسن را میدیدم. 😥حقیقتش نمیتوانستم خودم را گول بزنم..ته دلم احساس میکردم که بهش علاقه دارم. 😇احساس میکردم . 😌برای همین یکی دو روزی که بابل بودم، توی خلوت خودم می ریختم. 😭انگار نمی توانستم دوری محسن را تحمل کنم...بالاخره طاقت نیاوردم زنگ زدم به و گفتم: "بابا انتقالی ام رو بگیر. میخواهم برگردم نجف آباد."😢از بابل که برگشتم نمایشگاه تمام شده بود...یک روز بهم گفت: "زهرا، من چندتا از عکس های امام خامنه ای رو نیاز دارم. از کجا گیر بیارم؟"🤔 بهش گفتم:" مامان بذار به بچه های موسسه بگم که چه جور میشه تهیه اش کرد. "قبلا توی نمایشگاه ، یک زرنگ بازی کرده بودم و شماره محسن را یک طوری بدست آورده بودم... پیام دادم براش... برای اولین بار... نوشت:"شما؟" جواب دادم: " هستم. "😌کارم رو بهش گفتم و او هم راهنمایی ام کرد...از آن موقع به بعد ، هر وقت کار درباره موسسه داشتم، یک تماس و با محسن میگرفتم تا اینکه یک روز هر چه تماس گرفتم ، گوشی اش خاموش بود روز بعد تماس گرفتم. باز گوشی اش خاموش بود! شدم روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم تماس گرفتم ، اما باز هم خاموش بود. 😔دیگر از و داشتم میمردم دل توی دلم نبود😣فکری شده بودم که نکند برای محسن اتفاقی افتاده باشد; با اینکه با او هیچ نسبتی نداشتم آن چند روز آنقدر حالم خراب بود که مریض شدم و افتادم توی رختخواب! 😪نمی توانستم به پدر و مادرم هم چیزی بگویم. خیلی شرم و حیا میکردم. 😔تا اینکه یک روز به سرم زد و… ..😯 ...😉
حواسمان باشد… ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ" ﺷﮑﺴﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑُﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "جدایی" انداخت! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی" داد! با "زبان" میشود آتش زد! با "زبان" میشود آتش فتنه را خاموش کرد!... پس حواسمان به .... باشد
تاحالاازکسی‌سیلی‌خوردی چقدردردداشت.. چقدگریه کردی.. دلت شکست💔 چقدغصه‌خوردی‌که حقت‌سیلی‌نبوده😕 حقت‌دله‌شکستت‌نبوده😢 باخودت‌گفتی‌چراسیلی‌زدبهم😪 خوب‌اونی‌که‌زدتوصورتت‌یک‌نفربودبود همون‌یک‌نفربااون‌سیلیش‌چقددلخورت کردناامیدت کرد😟 حالافکراینوبکن هروزچندهزارنفردارن‌باکاراشون به‌صورت‌امام‌زمان‌سیلی‌میزنن👋🏻 امام‌زمان‌خون‌گریه‌میکنه‌دلش چندبارشکسته...💔 نمیشه‌بشماری اماناامیدنشده بازم‌بهمون‌امیدداره‌ شکایتمونوپیشه‌خدانمیبره... نمیگه‌ناامیدش‌کردیم هنوزم‌بهمون‌امیدداره ناامیدش نکنیم😇 ــــــــــــــــ..🇮🇷..ــــــــــــــــــ
4_6032680857456608922.mp3
3.48M
نحوه قرائت دعای ندبه ⁉️ 💡پاسخ:
۲۱ ظهور را نزدیک ببینید 🌸 یکی از وظایف بسیارمهم که دوستان بزرگوار و مومن باید در رابطه با وجود مقدس امام زمان علیه السلام و مسئله ی ظهور خیلی به آن اهتمام بورزند نزدیک دیدن ظهور است.مادر روایات مان به عناوین مختلف وتعابیر مختلف این توصیه را از اهل بیت داریم که ظهور را نزدیک ببینید . 🌸 نزدیک دیدن است که شما اگر شب گذشت حتی تا شب بعدی هم نگو که نمی آید فردا صبح ممکن است بیاید . 📚حجت السلام مسعود عالی - علائم ظهور و وظیفه منتظران, برنامه سمت خدا ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5823323844844193980.mp3
3.58M
احکام کاشت ناخن ؟! 💡 پاسخ: ┄┅═✧❁✧═┅┄
❤️✨❤️✨❤️ *راز زندگیت رو با کسی که اهل غیبتِ در میان نگذار* افراد منفی عموما پشت سر کسانی که حضور ندارند حرف زده و از کارهای آن‌ها ایراد می‌گیرند اما گولشان را نخورید، زیرا این کارشان به‌منزله این نیست که به شما اعتماد دارند، بلکه در اولین فرصت احتمال دارد که رازهای خود شمارا نیز برای دیگران گفته و اصطلاحا پشت سرتان غیب کنند. این حرف بردن و حرف آوردن موجب ایجاد تنش بین دو نفر شده و رابطه‌های دوستانه را بر هم می‌زند. برای دوری از چنین مشکلاتی بهتر است از افرادی که غیبت می‌کنند دوری کرده و اگر در جمعی حاضر هستید که همگی به این کار مبادرت می‌ورزند، جلوی زبان خود را گرفته و در صحبت‌هایشان سهیم نشوید. ❤️✨❤️✨❤️
🙈💛 یه‌خـانــ🧕ـم مـذهـبی نـگران نـیسـت شـوهـرش بـهش خـ⁉️ــیانـت کـنه .. چـون یه آقای مذهبی از خدا میترسه لذا هیچوقت به زنش ظلم نمیکنه خیانت نمیکنهـ😌✌️ یـه خـانـ🧕ــم مـذهبی نگـران نـیست شوهـرش بـه خـانومایه دیـگه نـگاه کـنه.. چـون مـیدونه شوهـرش معتـقد بـه آیه ی قل للمومنین یغضوا من ابصارهم هست..😉💕 یـه خانـ🧕ــم مـذهبی نگران نـیست کـه ممکنه شوهـرش یه وقت اذیتـش کنه.. چون این حدیث امام حسن علیه السلام رو شنیده که دخترتون رو به فرد با تقوا بدید🤩🧖‍♀ چــون اگـه دوسـش داشــته باشه ســواستـفاده نمیـکنه..🙂🔗 اگــرم دوسـش نــداشته باشه بخــاطر خـــ🕋ــدا اذیـتش نمیـکنه .😶✨. یه خانـ🧕ـم مذهبی روزی چند بار از شوهرش جمله ی دوستـت دارم رو میشنوهــ🍯😍ـ چـون ائـمه تــو احـادیث به آقـا یـاد دادن که باید به خانم ابراز محبــ💌ـت کنی .. یـه خـانم مذهبی همه کـارای خونه رو تنها انجام نـمیده و تو خونه کمک داره.. چــون اهل بیت علیهم السلام به شـوهـرش سـفارش کردن.. کـه تــو کـارای خـونه بــه خـانمت کـمک کــن..🕊☝️ چـون الـگوش حضرت علی علیہ السلامه که تو خونه کار میکرد🤭♥ امام‌زمانـے‌ام😌👑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓حتما باید زن بگیرم و گرفتار مشکلات زندگی متاهلی شوم؟ 🔹اگر با دوستان متاهل تان مشورت می کنید و می شنوید: سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند و بهتر است قید تشکیل خانواده را بزنید ، این قسمت از رادیو همدم را از دست ندهید. 🎤گویندگان: ، ، ،
  یکی بود یکی نبود...... پیامبر ما مسلمانان حضرت محمد(ص) بسیار مهربان بودند. ایشان همیشه بچه ها را دوست داشتند و با آنها بازی میکردند. برای آنها از دین و خدای مهربان میگفتند. بچه ها هم همیشه صحبتهای ایشان را گوش میدادند. پیامبر فقط برای بچه ها از خدای مهربان صحبت نمیکردند بلکه برای همه از خدای مهربان میگفتند. اما آن زمان انسانهای بد زیاد بودند و پیامبر را به خاطر خدا پرستی خیلی اذیت می‌کردند. تا اینکه کم کم با صبر و ایمان پیامبر همه چیز فرق کرد و مردم دسته دسته به سمت خدا پرستی رو آوردند. آن وقتها پیامبر (ص) در شهر مدینه زندگی میکردند و هنگامی که رفته رفته بیشتر مردم مدینه مسلمان شدند آن حضرت به دستور خداوند تصمیم گرفتند به مکه بروند تا آنجا را هم از شرک و بت پرستی پاک کنند و مردم را به دین اسلام دعوت کنند. پس با سپاه بزرگی به سمت مکه به راه افتادند. فاصله مدینه تا مکه زیاد بود و هنوز به مکه نرسیده بودند که شب شد. آنان آتش زیادی برای درست کردن غذا روشن کردند. از آن طرف مردم مکه با دیدن آتش زیادی که بیرون از شهر روشن شده بود شگفت زده شدند. به همین جهت عده ای از آنها برای فهمیدن علت آتش به آنجا رفتند و با دیدن پیامبر و سپاه بزرگ ایشان علت حضور آنها را پرسیدند. پیامبر (ص) در پاسخ آنها فرمودند: ما به مکه می آییم تا آنجا را از وجود شرک و بت پرستی پاک کنیم. به مردم بگویید یا در خانه هایشان باشند یا در مسجد الحرام تا به آنها آسیبی نرسد. به این ترتیب پیامبر(ص) بدون جنگ و خونریزی مکه را فتح کردند و همه بت های داخل کعبه را از آنجا بیرون ریختند. ایشان با مهربانی تمام مردم را با دین زیبای اسلام آشنا کردند. پیامبر بعد از فتح مکه تمام کسانی را که به ایشان بدی کرده بودند را بخشیدند. به این ترتیب ساکنان مکه و اطراف آن گروه گروه نزد پیامبر (ص) آمده و مسلمان شدند.
👈بجای اینکه بگوییم این کار بد است یا آن کار را نکن،❌ 👌بگوییم تو می توانی چه کارهایی را انجام بدهی یا آن کار را چه خوب انجام دادی. [ کارهای خوب و توانایی های بچه‌ها را کنیم ] 👈مورد قرار دادن توانایی های باعث رفتارهای نامطلوب میشود. البته در تشویق هم نباید اغراق کرد. لذا کاری را که انجام داده بیان کنیم، بگوییم: " متشکرم که اینجا را مرتب کردی "، بجای " تو بهترین بچه ی دنیایی".
4_5978839125959117465.mp3
7.53M
14 تاریخ رنجهای حضرت فاطمه سلام الله علیها قسمت 14 ازدواج نور با نور قسمت دوّم مخصوص نوجوانان 👉 مخصوص معلمین 👉 علیه‌السلام از مجموعه ✅ مقید باشید این فایلها را حداقل به نوجوان شیعه برسانید!
✔️ وصیت حضرت سلام الله علیها ☑️ فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ أَقْبَلَ أَبُوبَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ النَّاسُ یُرِیدُونَ الصَلاهَ عَلَی فَاطِمَهَ (صلوات الله علیها) فَقَالَ الْمِقْدَادُ: قَدْ دَفَنَّا فَاطِمَهَ الْبَارِحَهَ، فَالْتَفَتَ عُمَرُ إِلَی أَبِی بَکْرٍ فَقَالَ: لَمْ أَقُلْ لَکَ إنَّهُمْ سَیَفْعَلُونَ قَالَ الْعَبَّاسُ: إِنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لا تُصَلِّیَا عَلَیْهَا 💫 صبح که مردم برخاستند ابو بکر و عمر به همراهی آنان آمدند و قصد داشتند بر بدن حضرت زهرا (صلوات الله علیها) نماز بخوانند. مقداد گفت: دیشب حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) را دفن کردیم! عمر رو به ابوبکر کرد و گفت: به تو نگفتم، آنها زود این کار را می کنند؟! عبّاس گفت: آن حضرت وصیّت کرده بود شما دو نفر بر او نماز نخوانید. 📚 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث ج 43 ص 199 كتاب سليم بن قيس الهلالي حدیث 48 عوالم العلوم: ج 11 ص 596 الموسوعة الكبرى عن فاطمة الزهراء (زنجانی) ج 15 ص 65 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹 «توصیه به جوانان در خصوص حفظ کردن دو حدیث و احتجاج با مخالفان توسط آن» 🔸تولّی و تبرّی ... 🔹سنّی واقعی شیعیان هستند !! بنده عرض می کنم آقایان، جوان ها، نوجوان ها، دو حدیث را همیشه حفظ کنید، این دو حدیث سلاح ماست، اسلحه ماست در مقابل دشمن، مجهز باشیم دیگر، حداقلش، بتواند حرف خودش را بزند که من در شیعه مذهبم این است. این دو حدیث را هر شیعه باید حفظ داشته باشد، یعنی آماده باشد، کوتاه هم هست،کوتاه و پرمحتوا. ✅ یکی حدیث ثقلین، حدیث ثقلین را همه باید داشته باشیم، چون پایه مذهب ما با حدیث ثقلین درست می شود، آیات قرآن فراوان است، آنکه صریحاً دارد مذهب را پایه دار می کند این حدیث ثقلین است. حدیث ثقلین را شیعه و سنی نقل کرده اند، مخصوص شیعه نیست؛ که پیغمبر گفته است: ✅« إنّی تارکٌ فیکُمُ الثَّقَلَین، ما إن تَمَسَّکتُم بهما لَن تَضلّوا: کتابَ اللّه وَ عترَتی أهلَ بَیتی، فَإنَّهُما لَن یفتَرقا حَتّی یردا عَلَی الحَوضَ»✅ خیلی کوتاه هم هست: «من که می روم دو چیز باقی می گذارم بین شما، یکی قرآن، یکی عترت من، باید این هر دو با هم باشند تا شما را هدایت کنند، اگر متمسک به هر دو شدی گمراه نمی شوید. ما گفتیم به گفته ی پیغمبر عمل کنیم، سنی هستیم، سنی واقعی هستیم، به سنت پیغمبر عمل می کنیم، این حدیث ،سنت پیغمبر است. ما شدیم رافضی، آنها شدند سنی؛ به ما گفتند شما تارک سنت هستید، رافضی هستید، عجیب است، ما سنی هستیم، شما رافضید. شما ترک کردید سنت حضرت رسول الله را. حدیث ثقلین سنت حضرت رسول الله است، شما رها کردید، گفتید حسبنا کتاب الله. این حسبنا کتاب الله ضد حدیث ثقلین است، مخالف آن است. خوب ما به سنت پیغمبر عمل کردیم، ... برعکس نهند نام زنگی کافور ✅... حدیث دیگر، حدیث ایذاء حضرت زهرا علیها السلام است. این را هم همه یاد بگیریم، این را هم شیعه و سنی نقل کردند، که پیغمبر گفته اند: «فاطِمَةُ بَضْعَةُ مِنِّی مَنْ آذاهٰا فَقَد آذاني مَنْ آذاني فَقَد آذَا الله» فاطمه قطعه ای از من است، هر کس او را بیازارد من را آزرده، هر کس من را بیازارد، خدا را آزرده. قرآن چه می گوید آن وقت: حدیث و قرآن با هم: قرآن می گوید: «إِنَّ الَّذِينَ يؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا؛» این هم قرآن است. می گوید کسانی که خدا و رسول را بیازارند ملعونند در دنیا و آخرت، و عذاب خوار کننده در آخرت دامنشان را خواهد گرفت. این هم قرآن [است] کنار هم بگذاریم، چه می شود؟ قرآن می گوید ایذا کنندگان به خدا و رسول ملعونند و معذب، حدیث چه می گوید؟ فاطمه بضعه منی، هر که فاطمه را بیازارد خدا و رسول را آزرده، اینها ملعون خواهند بود دیگر، نتیجه این می شود. پس قران را با حدیث کنار هم بگذاریم می گوییم پس ملعونند... ... خود قرآن دارد، لعن کار خداست، «عَلی لَعنَه الله عَلی قومِ الظّالِمین»، مگر نیست؟ «لَعَنَهُمُ الله وَ یَلعَنَهم اللّاعِنون.» لعنت یک کاری است که نفرین است... منطقی حرف می زنیم، می گوییم این قرآن است، گفته ایذاء کنندگان به خدا و رسول ملعون و جهنمی هستند و این حدیث هم گفته ایذاء کنندگان به زهرا علیها سلام ایذاء خدا و رسول است و ملعونند. از این طرف می گوییم دیگر. 💢 می گوییم ملعونند و ملعون حق حکومت بر امت اسلامی ندارد. فاطمیه که ما داریم همه اش عزاداری نیست، مدام گریه کنیم، نه، این منطق است، سند بطلان داریم، فاطمیه سند بطلان حکومت حاکمان وقت است. پس سند بطلان می خواهیم به دست بدهیم. حدیث ثقلین سند حقیت اهل بیت است، حدیث ایذاء فاطمه سند بطلان حکومت آنها. ما هم تولی و هم تبری را داریم. با حدیث ثقلین تولی داریم با حدیث ایذاء تبری داریم. این هر دو حدیث را داشته باشیم هم حدیث ثقلین و هم حدیث ایذاء فاطمه. این اساس دارد. مطلب این نیست که ما دوست داریم و گریه می کنیم، تنها این نیست، می خواهیم تحکیم اساس مذهب کنیم، وظیفه تبری داریم از دشمنان اهل بیت و بهترین معیار فاطمه علیها السلام است. «آیت الله سید محمد ضیاءآبادی» الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
2_5453961553650912616.mp3
17.48M
🖌 شرح خطبه 👈🏻 📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید... شیخ حفظ الله 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
🚨 🚫بین دوتا نامحرم دوستی معمولی یا پیچیده وجود نداره . 👈هر نوع دوستی با نامحرم مطلقا حرامه(طبق نظر مراجع) 👹یادتون باشه:شیطون از کم شروع میکنه ولی به کم راضی نمیشه 😈هوای نفس هم همونطور که گفتیم خیلی ریز و پیچیده میاد جلو و جوری گولت میزنه که نفهمی از کجا گول خوردی😐 (یعنی حتی اگه خودمون هم نخوایم تاکید میکنم حتی اگه خودمون هم نخوایم این شیطون و هوای نفس هرطوری شده مارو به گناه میکشونن😒 اخه مگه دیونن فرصت به این خوبی واسه گناه انداختن رو از دست بدن😏 👌درنتیجه اصلا نباید شرایط گناه رو جور کرد ✔️پس رفقا برای پیشگیری از فریب خوردن توسطه این دوتا ملعون 👈جز در مواقع ضروری با نامحرم صحبت نکنید 👈 و صحبت هم رسمی در حده ضرورت باشه 🔥🚶‍♂ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌
😍💝 🌹از زبان همسر شهید🌹 تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم ۱۱۸😯 به هر طریقی بود شماره بابای محسن را ازشان گرفتم. بعد بدون آن که فکر کنم این کار خوب است یا نه تماس گرفتم منزلشان. 😮 گوشی را جواب داد. 😌 گفتم: " آقا محسن هست؟" گفت: "نه شما؟" گفتم: "عباسی هستم. از . لطفاً بهشون بگید با من تماس بگیرن! " یک ساعت بعد محسن تماس گرفت. صدایش را که شنیدم پشت تلفن و شروع کردم به 😭 پرسیدم:"خوبی؟"😢 گفت: "بله." گفتم: "همین برام مهم بود. دیگه به من زنگ نزن! " گوشی را . یک لحظه با خودم گفتم: "وای خدایا!من چی کردم!! 😲 ‼️ چه کار اشتباهی انجام دادم! با این وجود،بیش از هر موقع دلم برایش لک می زد.😭 محسن شروع کرد به زنگ زدن به من. گوشی را جواب نمی دادم. پیام داد: "زهرا خانم تورو خدا بردارین." آنقدر زنگ زد و زنگ زد که بالاخره گوشی را برداشتم🙂 . گفت: "حقیقتش من حس می کنم این تماس های ما داره میشه. " لحظه ای کرد و گفت: "برای همین می خوام بیام خواستگاری تون. "😌 اشک و خنده هام توی هم قاطی شده بود از خوشحالی داشتم بال درمی‌آوردم داشتم از ذوق می مردم می خواستم داد بزنم. 😭😍 زهرا عباسی: از زهرایم شنیدم که محسن می‌خواهد بیاید خواستگاری می دانستم توی "کتاب شهر" کار می کند چادرم را سر کردم و به بهانه خرید کتاب رفتم آنجا می خواستم ببینمش. براندازش کنم. اخلاق و رفتار و برخوردش را ببینم. 🤨 باهاش که حرف زدم حتی سرش را بالا نیاورد که نگاهم کند. 😌 همان موقع رفت توی دلم. 😍 با خودم گفتم: "این بهترین شوهر برای زهرای منه. " وقتی هم مادرش آمد خانه مان که زهرا را ببیند، هی وسوسه شدم که همان موقع جواب بله را بدهم.😮 با خودم گفتم زشته خوبیت نداره الان چه فکری درباره من و زهرا میکنن. گذاشتم تا آن روز تمام شود فرداش که نماز صبح را خواندم دیگر همان کله صبح زنگ زدم خانه‌شان.!😇 به مادرش گفتم:" حاج خانوم ما فکر می کردیم استخاره هم خوب اومده. جوابمون بله است. از این لحظه به بعد آقا محسن پسر ما هم هست."😍 😉
💟جلسه و شهید حججی💟 🌹از زبان همسر شهید🌹 توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد و معنادار گفت: "ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه تو این دنیاست.😌 می‌خواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟"🤔 گفتم: "چه مسیری? "😯 گفت: "اول بعد هم ."😇😌 جا خوردم. چند لحظه کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد. ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟" سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله."😌 گفت: "پس مبارکه ان شاءلله."😊 💢 💢 اینها حرف‌های ما بود حرفهای شب خواستگاری مان! ••••••• سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. 😌 یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. "😊 آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن? امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! "😯 اما او دست بردار نبود. 😔 آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد. همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا نصیبش بکند! 🌹🌷 •••••• روز مان بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟" . گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. "😍 چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار هم پیشم بهتر بود. 🤩👌🏻😌 ••••• یک روز پس از عقد مان من را برد نجف‌آباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان. . سر قبر شهدایی که باهاشان بود من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوم‌من. ما تازه عقد کرده ایم و... " شروع می‌کرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد. 😌 ••••••• روز ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و آشناها هم با ماشینهایشان آمده بودند عروس کشان. 😍 ما راه افتادیم و آنها هم پشت سرمان آمده اند. عصر بود. وسط راه محسن لبخندی زد و به من گفت: "زهرا، میای همه شون رو قال بزاریم؟" گفتم: "گناه دارن محسن. "😅 گفت: "بابا بیخیال. " یکدفعه پیچید توی یک فرعی. چندتا از ماشین‌ها دستمان را خواندند. 😁 آمدن دنبالمان😃 توی شلوغی خیابان ها و ترافیک، راه باریکی پیدا کرد و از آنجا رفت. همانها را هم قال گذاشت. 😁👌🏻 قاه داشت میخندید. 🤩 دیگر نزدیکی‌های غروب بود داشتن می گفتند.😇 محسن و رو ترمز و ماشین را گوشه خیابان نگه داشت. 😊 حس و حال خاصی پیدا کرده بود. دیگر مثل چند دقیقه قبل و .😢 رو کرد به من گفت: "زهرا الان بهترین موقع برای کردن بیا برای هم دعا کنیم. "😇 . بعد گفت: "من دعا می کنم تو آمین بگو خدایا شهادت نصیب من بکن. " دلم هری ریخت پایین. 😨 اشکام سرازیر شد. مثل شب عقد،دوباره حرف شهادت را پیش کشیده بود.😢 من تازه عروس باید هم برای شوهرم دعا میکردم‼️ اشک هایم بیشتر بارید. نگاهم کرد و خندید و گفت:" گریه نکن این همه پول آرایشگاه دادم، داری همش را خراب میکنی. "😅 خودم را جمع و جور کردم. دلم نیومد دعایش را بدون آمین بگذارم، گفتم: " ان شاالله به آرزویی که داری برسی. فقط یک شرط داره. 😌 اگه شهید شدی، باید همیشه پیشم باشی. تو سختی ها و تنهایی ها. باید ولم نکنی. باید مدام حست کنم. قبول؟"😊😌 سرش را تکان داد و گفت: " قبول. " گفتم: "یه شرط دیگه هم دارم. اگر شهید شدی ،باید سالم برگردی. باید بتونم صورت و چهره را ببینم. " گفت: "باز هم قبول. "😊 نمی دانستم…نمی دانستم این یکی را روی حرفش نمی ایستد و زیر قولش می‌زند! 😔 ...♥️