پیشنهاد مطالعه کتاب توسط نرگس جودکی:
فرهاد حسن زاده تاکنون بیش از ۸۰ عنوان کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته است به عنوان نامزد ایرانی جایزه جهانی هانس کریستین اندرسن ۲۰۱۸ و همچنین جایزه آسترید لیندگرن برگزیده شده است. او تاکنون بیش از ۳۰ جایزه در ایران دریافت کرده و تعدادی از کتابهایش نیز به زبانهای دیگر ترجمه شده است.
از دیگر آثار حسن زاده میتوان به کتاب «زیبا صدایم کن»، «این وبلاگ واگذار میشود»، «وقتش رسيده كمی پسته بشكنیم»، مجموعه «کوتی کوتی»، «قصهی طوطی خانم و آقای بازرگان»، «عقربهای کشتی بمبک» نام برد
رمان هستی، نوشته ی فرهاد حسن زاده، یکی از موفق ترین نمونه های رمان نوجوان تالیفی در سال های اخیر است. با این که بستر زمانی آن اوایل جنگ ایران و عراق را در برمی گیرد، اما بسیاری از نوجوانان امروز می توانند خودشان را در آینه ی هستی ببینند: دختری که دوست دارد پسر باشد، فوتبال بازی کند واز عروسک متنفر است. دغدغه های او برای خواننده آشناست، حس او را برمی انگیزد و تا انتهای کتاب با خود می کشاند.
@herfeyedastan
#داستان_کودک
#داستان_نوجوان
♦️معرفینامه گروه ادبی حرفهداستان♦️
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
شناسه کانال عمومی در پیامرسان ایتا:
آقایان و بانوان
@herfeyedastan
🌹 در گروه ادبی حرفهداستان چه میگذرد؟
اینجا کانال عمومی است.
گروهی داریم به نام کانال بانوان حرفهداستان.
جمعی از بانوان نویسنده در حوزه ادبیات دراماتیک دورهم جمع شدهایم در جهت انجام فعالیتهای گروهی.
نویسندگان در کنار سایر فعالیتهای نویسندگی، در گروه ادبی حرفهداستان فعالیت گروهی در جهت واحدی دارند.
( فعلاً اعضای گروه نویسندگان فقط بانوان هستند و از همهجای ایران )
🌹 سطح فعالیتهای گروه ادبی حرفهداستان چیست؟
فعالیتها در سطح حرفهای و هنری است.
( انجام فعالیتهای سطح حرفهای و هنری کاملاً در تضاد با کارهای سفارشی و زود بازده است.)
🌹 حوزه مشخص فعالیت گروه ادبی حرفهداستان چیست؟
نویسندگی در شاخههای داستاننویسی، فیلمنامهنویسی، نمایشنامهنویسی ( ادبیات دراماتیک) در زمینه موضوعات انتخابی گروه ادبی حرفهداستان است.
( نویسندگی در حوزه مقاله، تولید محتوا، یادداشت و شعر از اهداف گروه حرفهداستان نیست)
رجوع به این لینک
https://eitaa.com/herfeyedastan/2214
🌹 موضوعات مورد نظر جهت فعالیت گروه ادبی حرفهداستان چیست؟
از نظر موضوعی هدف گروه حرفهداستان، نوشتن داستانهای هنری برای انتشار در کتاب یا برای شرکت در جشنوارههای ادبی است.
موضوعات اجتماعی، مسائل حوزه زنان و کودکان، و همچنین موضوعات و دغدغههای روز جامعه است.
🌹 این موضوعات چگونه انتخاب میشوند؟
با همفکری گروه بانوان حرفهداستان
🌹 گروه بانوان حرفهداستان کجاست؟
در فضای ایتا، گروهی است که داستانهای اعضا در آن نقد و بررسی میشود و مسائل گروه در آن به مشورت گذاشته میشود.
🌹 شرایط عضویت در گروه بانوان حرفهداستان چیست؟
۱. مخصوص بانوان است
۲. آشنایی با عناصر داستانی یا شرکت در کلاسهای حرفهداستان جهت آشنایی با عناصر داستانی
۳. فعالیت مستمر در زمینه داستان و باتوجه به چارچوبهای مشخصشده حرفهداستان
۴. افرادی که از گروه خارج شوند، بنا به نظر مشورتی اعضا به هیچ وجه حق بازگشت به گروه را ندارند
🌹 گروه ادبی حرفهداستان تاکنون چه دستاوردهایی داشته است؟
خدا را شکر موفقیتهای زیادی داشتهایم از جمله:
موفقیتهای ملی و استانی اعضا در جشنوارههای ادبی و هنری
انتشار کتابهای مستقل و مشترک از اعضای گروه
برگزاری جلسات حضوری و مجازی داستانخوانی و نقد
برگزاری جلسات و وبینارهای آموزش داستاننویسی و فیلمنامهنویسی
چند نکته جهت معرفی بیشتر گروه ادبی حرفهداستان :
🌹● تولید آثار در رده هنری، دیر بازده است و نویسندگان باید وقت کافی را روی اینگونه آثار صرف کنند.
مخاطبان گرامی صبور باشید و نویسندگان حرفهداستان را جهت تولید سریعتر تحت فشار نگذارید!
🌹● سفارش دهندگان آثار ادبی اعم از سازمانهای دولتی، سازمانهای خصوصی و اسپانسرهای شخصی در نظر بگیرند که رده کاری، شاخههای نویسندگی و موضوعات در متن همین پیام مشخص شده.
با تحقیق کافی در زمینه رده آثار فاخر و هنری، موجب اتلاف وقت گروه حرفهداستان نشوید!
📍 این لینک هم برای مطالعه پیشنهاد میشود
https://eitaa.com/herfeyedastan/1305
🌹• گروه ادبی حرفهداستان از مهرماه سال ۱۴۰۰ شروع به فعالیت کرد
زهرا ملکثابت
مدیر گروه ادبی حرفهداستان
جهت دریافت لینک گروه بانوان پیام دهید و ضمناً گروه به شکل کانال است
@zisabet
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌌 زیبا و شگفتانگیز، مثل داستان"محرم در صفائیه با حضور انصار"😁
لینک دسترسی به ۱۲ قسمت داستان محرم در صفائیه
نویسنده: زهرا ملکثابت
https://eitaa.com/herfeyedastan/1122
☆☆☆☆☆☆☆
@herfeyedastan
از ما بهترون.aac
9.04M
🎧 "از ما بهترون"
نویسنده و گوینده:
طاهره علمچی میبدی
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
داستان: از ما بهترون
نویسنده: طاهره علمچی میبدی
نسخه گویش میبدی
یکی بود یکی نبود.
یک روز صبح زود ننه گلابی اصغروگ رو صدا زد و گفت:« ننه وَخین برو سبو پر اوو کن و بیا.»اصغروگ توی صُفه خوابیده بود.باد خشی میومد،اوهم نموخاس از تشک دل بکنه .هر چی گوش شُل داد صدای قل قل سماور نمیومد.ننه هم ول کن نبود هی مُگفت:«اصغروگ وخین اوفتو در اومه.»با اوقات تلخی وخیزید و سبو وَهِشت بره اوو بیاره .با خودش مُگف:«کی کله سحر توی تاریک روشن هوا مره اوو بیاره, اونم از اووامبار.»هوا خیلی خَش بود. کورمال کورمال از تو دَلیزه در رفت. یاد حرفای مملوگ افتید.
_ توی اوو اَمبار از ما بهترون زندگی مُکنن هادر باش کوزه ات شخ زمین نزنی مخوره توی سر خودشون یا بچاشون اونوَخ مث رسولوگ ناپرهیزی وَرمِداری.
چاره ای نداشت باید مرفت. دلش نموخاس پیش ننه اش بگه مترسم.از دروازه کثنوا در رفتو نشس کنار جُو اُوو رَوون ،با خودش گف:« مگی کوزه همینجا پُر کنم ؟؟ بعدش گفت:نهههه ننه مفهمه اوقات تلخی مُکنه و صُبی بی دماغی راس هم مشه.»سوزنوگا روی اوو نشسه بودن ،چه بالوگای ظریفی داشتن،اگه دلش نمجوشید مگرفتشو نَخوگ توی جِیفش در میورد و مبست گل دمش.
اُوفتو هَنو در نیمده بود.کوچه خلوت بود. هر چی پا شُل کرد تا ینفر بیاد همراه بِرَن هیشکه نبود. سر پیچ کاروانسرا شاه عباسی پیچید و رفت طرف اووامبار ،اول یَتا نگاه توش کرد ببینه خبری هه یا نه.دوتا پله که پایین رفت .دید خدایا اون پایین ظلماته. نه راه پس داشت نه راه پیش.
کمی وایسید چَشوش به تاریکی عادت کنه .یهو دید از کُنج اوومبار دوتا گلوله ی نور مِدُرُخشَه ،پاهاش شروع کرد به لرزیدن. خیال مکردی حالا سکته مکنه. نمتونست اوو دهنش فروبده.زبونش خشک شده بود و چسبیده بود گل سقف دَهَنِش. ننه اش یادش داده بود هر وَخ مترسه بسم الله بگه تا اجنه فرار کنن و برن. زبونش بند اومده بود. کوزه اش اروموگ زمین هِشتو و چشم از اون دوتا گلولوگ درخشان ور نمداشت. اروم اروم خودش روکج کرد تا بدنش رو یک وَری کنه و پاش رو بزاره روی پله ی بالایی و فرار کنه، نقطه نورانی هی بهش نزدیک مشد،خیال مکردی توی سرش دارن تبل مکوبن ،همچین که پاش روگذاشت و پشتش کرد طرف اووامبار یهوصدای میو شنید. اروم سرش برگردوند. دید گربه ی خپل هه. یتا کلوخ روی راچینه برداشت و زد گَل گربه ،گربه بغوره سر دادو فِرنَسی کشید و دوید طرف بالا ،اصغری صدای قلبش از گوشاش مشنفت ،همه گردنش مزد اروموگ سبوش برداشت،یهو صدای قال ینفر شنید که مگفت:«زورت به حیوون زبون بسته رسیده چرا مزنیش ،جنبنده خداهه معصیت داره ،بعدم مگه نمدونی گربه رگ جنی داره و نباد بزننش مخی از ما بهترون اذیتت کنن.»
اوسا اسمال دید اصغروگ رنگش شده مث ملخ زرد ،پیشش گفت:« من اینجا وایسیدم بروکوزه ات پر اوو کن ننه ات امیدته.»
اصغروگ آهی از سر اسودگی کشید پا تند کرد و از پله های اب انبار رفت پایین.
@herfeyedastan
✳️ این اثر برای چالش گروه ادبی حرفهداستان نوشته شده
✴️ این اثر در گروه حرفهداستان نقد شده و توسط نویسنده بازنویسی شده
❎️ کپی و تقلید جایز نیست
داستان: از ما بهترون
نویسنده: طاهره علم چی میبدی
نسخه جهت مطالعه
یکی بود یکی نبود.
یک روز صبح زود ننه گلابی اصغری را صدا زد و گفت:« ننه وَخین برو سُبو پر اوو کن و بیا.»اصغری توی صُفه خوابیده بود.هوا خنک بود.اوهم نمی خواست از تشک دل بکند. صدای قل قل سماور نمی آمد.ننه هم ول کن نبود مدام می گفت:«اصغروگ وَخین اوفتو در اومه.»با اوقات تلخی بلند شد. سُبو را برداشت وگفت:«کی کله سحر توی تاریک روشن هوا مره اوو بیاره, اونم از اووامبار.»هوا خیلی خوب بود. کورمال کورمال از دَهلیزه تاریک بیرون رفت. یاد حرفای مملوگ افتاد.
_ توی اوو اَمبار از ما بهترون زندگی مُکنن هادر باش کوزه ات شخ زمین نزنی مخوره توی سر خودشون یا بچاشون اونوَخ مث رسولوگ ناپرهیزی وَرمِداری.
چاره ای نداشت باید می رفت. دوست نداشت مادر بزرگش بفهمد که می ترسد.از دروازه کثنوا بیرون رفت.کنار جُوی آب رَوان نشست.یک نفر توی گوشش می گفت :« همینجا کوزه ات پر کن.» جواب داد:نهههه ننه مفهمه اوقات تلخی مُکنه و صُبی بی دماغی راس هم مشه.»سنجاقکی روی اب نشسته بود. بال های شفاف و ظریفی داشت.دلش می خواست نَخی را به دم سنجاقک می بست و با آن بازی می کرد.رو به سنجاقک گفت :« آی سوزنوگ حیف که وقت ندارم وگرنه نخوگ گَل دُمت مِبَسَم.»
آفتاب هنوز بیرون نیامده وکوچه خلوت بود. کمی صبر کرد تا یکی بیاید؛اما کسی نیامد.به طرف کاروانسرا شاه عباسی پیچید. نزدیک آب انبار شد.نگاهی به داخل انداخت.آرام دوپله پایین رفت.
_یا خدا اون پایین ظلماته.
نه راه پس داشت نه راه پیش.
کمی ایستاد تا چشمش به تاریکی عادت کند.ناگهان در پایین پله ها دو گوی نورانی درخشان دید.پاهایش شروع به لرزیدن کرد.نمی توانست آب دهانش را قورت بدهد.زبانش خشک شده و به سقف دهانش چسبیده بود. مادر بزرگ به او یاد داده بود موقع ترس بسم الله بگوید. زبانش بند آمده بود. کوزه اش را ارام به زمین گذاشت.چشم از آن دو گوی درخشان بر نمی داشت. ارام ارام خودش راکج کرد تا بدنش را یک وری کند و پایش را روی پله ی بالایی بگذارد و راحت فرار کند.گوی نورانی به او نزدیک شد،صدای قلبش را از دهانش می شنید. پایش را روی پله گذاشت و پشتش را به طرف اب انبار کرد.ناگهان صدای میو شنید. ارام سرش را برگرداند.گربه ی خپل همسایه شان بود.یک تکه سنگ از روی پله برداشت و به طرف گربه پرت کرد. میو بلندی کشید و از پله ها بالا رفت.تمام بدنش می لرزید ارام سبویش را برداشت.
_زورت به حیوون زبون بسته رسیده چرا مزنیش؟؟
صدای همسایه شان اوسا اسمال بنا بود.با عصبانیت گفت:«جنبنده خداهه معصیت داره ،بعدم مگه نمدونی گربه رگ جنی داره و نباد بزننش مخی از ما بهترون اذیتت کنن.»
اوسا اسمال به طرف اصغری رفت.متوجه شد رنگبه رو ندارد.به او گفت:« من اینجا وایسیدم بروکوزه ات پر اوو کن ننه ات امیدته.»
اصغری آهی از سر اسودگی کشید پا تند کرد و از پله های اب انبار پایین رفت.
@herfeyedastan
✳️ این اثر برای چالش گروه ادبی حرفهداستان نوشته شده
✴️ این اثر در گروه حرفهداستان نقد شده و توسط نویسنده بازنویسی شده
❎️ کپی و تقلید جایز نیست
#داستان_کودک
#شهر_روستای_من
کانال آرشیو کتاب و داستان حرفهداستان راهاندازی شد 📚
لینک کانال👇
@herfeyedastangroup
مدیران کانال:
عاطفه قاسمی
زهره باغستانی
میتوانید فایلهای مفید را به مدیران کانال بفرستید
@Atii221
@Z_b1214
🌹📚🌹📚🌹📚
فعالیتی از گروه ادبی حرفهداستان
🌹📚🌹📚🌹📚
علت اینکه نمونه قلم و قسمتی از داستانهای کتابهای مشترک عطر نعنا و فرفره سیفالی در کانال گذاشته شده ولی کتابهای مشترک حرفهداستان که به تازگی منتشرشده، در کانال گذاشته نشده چیست؟
در مورد کتابهای مشترک قبلی نویسندگان همکاری کردند و خودشان یک قسمت از داستانشان را فرستادند و در رای گیری و چالش مشارکت کردند
ولی در سری جدید اعضای گروه بانوان حرفهداستان هیچ جوابی به مدیر گروه حرفهداستان ندادند و مشارکت نکردند.
(دو دفعه این مورد مطرح شده جهت مشورت ولی جوابی دریافت نشده از اعضا )
اگر این جواب عدهای را قانع نکرد و باز برایشان سوال است که چرا از خودم زیاد مطلب میگذارم، جوابشان این است:
چون دلم میخواد 😁
زهرا ملکثابت
مدیر گروه حرفهداستان
هدایت شده از اندوختهها
https://eitaa.com/herfeyedastan/42
🟢 لینک معرفی
https://eitaa.com/herfeyedastan/9
🟢 لینک نویسندگان و تکههای داستان
#کتاب_مشترک فرفره سیفالی
کاری از گروه ادبی حرفهداستان 🌹
#فرفره_سیفالی
🖋📚🌹🖋📚🌹
کانال آرشیو کتاب و داستان حرفهداستان 👇
@herfeyedastangroup
هدایت شده از اندوختهها
https://eitaa.com/herfeyedastan/104
🟣 لینک معرفی
https://eitaa.com/herfeyedastan/61
🟣 لینک نویسندگان و تکههای داستان
#کتاب_مشترک عطر نعنا
کاری از گروه ادبی حرفهداستان 🌹
#عطر_نعنا
🖋📚🌹📚🖋🌹
کانال آرشیو کتاب و داستان حرفهداستان 👇
@herfeyedastangroup
#تکه_داستان
📚 کتاب: خان بیتنبان
📙داستان: خان بیتنبان
🖋 نویسنده: زهرا ملکثابت
گمان میگردیم همهچیز برای سرگرمی ماست. حتی تکرار و گذر زمان هم سرگرمکننده بود. پدربزرگم آهنگین میخواند:
- قصهای دارم گل مَگَزُک. بگم یا نگم؟
- بُگو ... بگو
- بُگو بُگوئُم نَمیاد!
- نگو... نگو
-نگو نگوئُم نمیاد!
آنقدر بازی ادامه پیدا میکرد تا صدای خندههایمان بلندتر از جوابهایمان میشد. ساعتها مشغول این بازیها بودیم ولی اینها فقط بازی نبود، درس بود که زندگی میداد.
📚🖋📚🖋📚🖋
این داستان به شیوه ضدپیرنگ یا پیرنگگریز نوشته شدهاست.
📚🖋📚🖋📚🖋
جهت سفارش و تهیه کتاب از طریق لینک زیر اقدام کنید 👇👇👇
خان بیتنبان – انتشارات شاولد
https://shavaladpub.ir/product/%d8%ae%d8%a7%d9%86-%d8%a8%db%8c-%d8%aa%d9%86%d8%a8%d8%a7%d9%86
🌹🌹🌹🌹🌹
#کتاب_مشترک #داستان_کوتاه
فعالیتی از گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹
#خان_بیتنبان
وَإِن یکادُ الَّذِینَ کفَرُوا لَیزْلِقُونَک بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکرَ وَیقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکرٌ لِّلْعَالَمِینَ
و آنان که کافر شدند، چون قرآن را شنیدند چیزی نمانده بود که تو را چشم بزنند، و میگفتند: «او واقعاً دیوانهای است.» و حال آنکه [قرآن] جز تذکری برای جهانیان نیست.
@herfeyedastan
#ماشاالله
#حرفه_داستان
#چشم_حسود_کور
سلام 🍉 به علت مشکل کندی نت در روزهای اخیر، داستان امروز را زودتر در کانال میگذارم
@zisabet
🍉🍉🍉🍉
داستان صورتی.pdf
3.04M
داستان: صورتی
نویسنده: هما ایرانپور
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
✴️ این اثر برای چالش حرفهداستان نوشته شده
✳️ این اثر در کانال بانوان حرفهداستان نقد شده
❎️ کپی و تقلید جایز نیست
#داستان_نوجوان #شهر_روستای_من
💠 هشتگهای کاربردی حرفهداستان،
جهت سهولت مخاطبان گرامی
#متن_ویژه
#متن_تولدانه
#متن_مشق
#داستان_حجاب
#ادبیات_مقاومت
#سرزمین_نور
( داستان برگزیدگان جشنواره رهآورد راهیان سرزمین نور )
#داستان_یوسف (داستان برگزیدگان جشنواره ادبی یوسف )
#داستان_محرم ( سری اول و دوم)
#قالب_نامه
#نامه
#معرفی_نویسنده
#موفقیت_اعضا ( گروه حرفهداستان)
#داستان_کوتاه
#داستان_صوتی
#نامه_ازدواج
#جنبش_داستان_ضعیف
#نمونه_قلم
#نکته_آموزشی
#تحلیل_داستان ( داش آکل )
#متن_حرف_من
#مصاحبه
#هشتگ
🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
📚 جلسه نقد و رونمایی کتاب تا عطر بودنت، به نویسندگی زهرا غفاری از اعضای گروه ادبی حرفهداستان
لینک قسمتی از این کتاب جهت مطالعه و آشنایی با نمونه قلم نویسنده 👇👇
https://eitaa.com/herfeyedastan/1062
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#رونمایی_کتاب
4_5945075206929256211.pdf
3.9M
📚 معرفی کتاب:
آدم نباتی تیپ الف ( ایرانی)
معرفی کننده: عفت زینلی
#نوجوان #معرفی_کتاب
📚📚📚📚📚📚
گرو ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
بازتاب نظر یکی از مخاطبان
سلام
خسته نباشید
تبریک می گم به خاطر گروه(آرشیو کتاب و
داستان) بسیار کار خوب و پسندیده ای است.
ای کاش چند نفری از اعضای گروه خواهران
ویا دیگر دوستان تشکیل می دادید.داستان
وکتاب ها را می خواند.وخلاصه ای به همراه
کتاب در گروه می گذاشتید و یا مقدمه را
کوتاه کرده و برای معرفی کتاب می گذاشتید.
💠💠💠💠💠💠
این هم لینک کانال آرشیو کتاب و داستان👇
@herfeyedastangroup
💠💠💠💠💠💠
- اللّٰهُمَّ الرْزُقْنا اخلاص...
«اخلاص، سِرّی از اَسرارِ من است که در
دلِ بندگانِ محبوبم به اَمانت نهادهام.»
خداوند | حدیث قدسی
@herfeyedastan
کلاه حصیری_بازنویسی۱.pdf
3.11M
داستان: کلاه حصیری
نویسنده: زهرا ملکثابت
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
✴️ این اثر برای چالش حرفهداستان نوشته شده
✳️ این اثر در کانال بانوان حرفهداستان نقد شده و توسط نویسنده بازنویسی شده
❎️ کپی و تقلید جایز نیست
#داستان_نوجوان
#شهر_روستای_من
#داستان_جمعیت
#فرزندآوری
سری سوم
تاکنون سه داستان با موضوع ( شهر و روستای من در کودکی) در راستای چالش حرفهداستان نوشتهشده است:
https://eitaa.com/herfeyedastan/1184
۸ . داستان از ما بهترون/ طاهره علمچی
📚📚📚📚
https://eitaa.com/herfeyedastan/1192
۹ . داستان صورتی/ هما ایرانپور
📚📚📚📚
https://eitaa.com/herfeyedastan/1199
۱۰. داستان کلاه حصیری/ زهرا ملکثابت
💠💠💠💠💠
لطفا نقد و نظرها را به این نام کاربری ارسال کنید👇
@zisabet
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#چالش_تابستانه
#داستان_کوتاه
#شهر_روستای_ من
نظر آقای امین امینی به داستان کلاه حصیری
سلام
خانم ملک ثابت داستان کلاه حصیری را خواندم در وهله اول باید بگویم سوژهی
بسیار خوب و نابی را انتخاب کرده اید و
اما متاسفانه خودِداستان نشان می دهد
که خیلی شتاب زده شروع و خیلی شتاب
زده هم پایان گرفته و این بخاطرسوژه
می باشد. چون سوژه کار بیشتری را می
طلبیده و در حال گسترش بوده اما نویسنده
به آن اجازه نداده و خیلی از مسائل
را بیان نکرده...
۱-مثلا این اتفاق در کجا رخ داده؟
۲-امامزاده نصر کجای ایران قراردارد؟
۳-داستان کلمات اضافه زیادی دارد!
مثل جایی که::( پدرم فقط پارچه مشکی مستطیل شکل رابالای منبر را نصب
می کرد...) را، دوم اضافه است.سطر۱۶
یا سطر ۱۹ راوی می گوید:(بزرگترکه شدم
فرستادنم ملا)درصورتی که بهتراست نوشته
شود.(بزرگترکه شدم فرستادنم ملایی؛
ملا به کسی می گویند که درس می دهد.
وبه مکان درس می گویند.ملایی ویا مکتب...)
۴-ازنظر دستور زبان بین فاطمه و حسن
واو نمی گذارند.
الله، محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین
وقتی هم بخواهند هر دو را یک جا نام
ببرند...می گویند: حسنیین؛ چون امام
حسن بزرگتراست. اول حسن می گویند.
۵-کاش در پایان داستان معنی انا فدیناه
به ذبح عظیم رو می نوشتی
۶-از نظر نوشتاری بیافتد اشتباهه و بهتر
اینگونه نوشته شود:(بیفتد)سطر۳۷
۷-ای کاش مراسم عزاداری را هم شرح
می دادید به هرحال همه این کارها برای
همین مراسم صورت می گرفت.واین
بزنگاه خوبی بود...
۸-یکی از گره افکنی هایی که برای گسترش
داستان خوب صورت گرفته بود ریختن
سبدهای خرما بود که متاسفانه راوی زود
از آن گذر کرده بود. و سروته قضیه را
هم آورده است.
به هرحال دست شما درد نکند...
ان شاالله هرچه بیشتر بر موفقیت های شما
افزوده شود.