eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 ۱۹ دی سالروز آغاز سرنوشت سازترین عملیات دفاع مقدس، عملیات کربلای ۵ گرامی‌باد. رهبر معظم انقلاب : "شب‌های عملیات کربلای پنج، شب‌ های قدر این انقلاب است و انس با آن باعث وارسته شدن می‌باشد، هر کس آن عملیات را فراموش کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد؛ لذا باید این حادثه بزرگ را زنده نگه داریم."
📸 به این عکس‌ها ،خیره شو خیره شو به اون روزهای پر از خاطره ... اینجا شلمچه است عملیات کربلای پنج... دقیقا سر پُلی بنام کانال پرورش ماهی، من یه چیزی می‌گم شما یه چیزکی خواهید شنید.یه گذرگاه پُر مهلکه که به تعبیر خودمونی ، مَرد می‌خواست از آنجا رد بشه... نمیدونم چرا بعضی‌ها چشم بر این همه زیبایی می‌بندند و زود طرح مسئله سن و سال می‌کنند . به قول خودشان از دید حقوق بشری به موضوع نگاه می‌کنند و دایه‌ی دلسوزتر از مادر میشن ، آه و اشک سر داده که نمی‌بایست راهشان می‌دادند! اگر ما توان و استعداد داشتیم بجای این حرف‌ها در پی شناسایی ژن تحول درونی آنان بوده و کشف می‌کردیم. راز و رمزها را بدست می‌آوردیم و تکثیر در زمان‌ها می‌کردیم این شور و شوریدگی را... او سرباز حاج قاسم بود در کربلای پنج. شما را دعوت به دیدن احسن الخالقین الهی می‌کنم... حالا حالا مونده تا حوزه های ما تا دانشگاه‌های ما چنین خروجی داشته باشند. بیشتر روی لقمه های حلال پدری بیشتر روی شیر پاک مادری حساب باز می کنیم... 📝 حاج‌کاظم فرامرزی
‍ 📝راوی:سیدمنصورحسینی 🔹می گفت : اهل بودم و عضو گروه و پدرم از تجار بازار تهران. 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم. 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان بعد از چند ماه ، خانه ای در ا اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با مختصر گروه تفحص میگذراندیم سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد شاد بود و زندگیمان ، با عطرآگین تا اینکه... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و ما خواهند شد آشوبی در دلم پیدا شد حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با گرفتن از بازار گذرانده بودم نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم. 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شدیم. 🔹 بعد از و به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی و شهیدی نمایان شد. 🔹 🌷 فرزند سید حسین اعزامی از گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من... 🔹استخوان های مطهر را به انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به ، به تحویل دهم. 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند. 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم. 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم " گفتم و کردم. 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید بی ادبی و جسارتم را ببخشید » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم. هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول داده ام. با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده. 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم. به قصابی رفتم خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است به میوه فروشی رفتم به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم. جواب همان بود بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد. 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم اعتراض کردم که چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود بخدا خودش بود کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود به خدا خودش بود گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز؟🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم. به کارت شناسایی نگاه می کردم. وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 🔹 😔
🚩 ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ سالروز شهادت بسیجی پاک‌باز و مخلص و باصفا و دریادل سپاه اسلام بیسیمچی از ⚘ متولد ۱۳۴۰، استان مرکزی، شهرستان زرندیه، بخش خرقان، روستای علیشار دارای تحصیلات دیپلم نحوه‌ی شهادت: اصابت ترکش‌های خمپاره محل شهادت: مزار شهید: گلزار بهشت‌زهرای تهران، قطعه۲۹، ردیف۶۰، شماره۱۰ ● فرازی از وصیت نامه ی شهید امیر حاج امینی از شما تقاضامندم که چند موضوع زیر را همیشه بخاطر بسپارید: هرگز دروغ نگویید، زود قضاوت نکنید، گذشت و ایثار داشته باشید.
🌴 بخش هایی از «محاسبه ی نفس» 🌷شهید علی بلورچی ... که ماه رمضان سال 1365، نگاشته شده: . ▪️*یک شنبه 1365/02/22دوم رمضان المبارک: 1-نماز صبح خیلی دیر خوانده شد و تعقیبات چندان مورد توجه نبود.2-کمی نسبتا زیاد تندروی کرده و صدایم را بلند کردم.3-چند مورد چشم، نگاه های اضافی به دنیا داشت.4-مزاح های غیر لازم در دو مورد دیده شد، باید دقت بیشتری در مزاح کردن شود. 5-یاد مرگ اصلا تا ظهر وجود نداشت. 6-عُجب و غرور می خواهد بروز کند. 7-در قرآن خواندن احساس می کنم شیطان می خواهد نیت را ریا کردن و قیافه گرفتن برای مردم قرار دهد، باید خیلی مواظب باشم.8-تواضع و خشوع چندان مورد دقت قرار نداشت!! . شهید علی که شاگرد آیت اله حق شناس بود نفر کنکور سراسری سال ۱۳۶۳ و دانشجوی رشته شد که در ۱۳۶۵ در بشهادت رسید. . 💠 مزار شهید: گلزار شهدای بهشت زهرا{س} قطعه۲۹/ ردیف۷۳/ شماره۸ .
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ *ماسینه زدیم..بی صداباریدند* *ازهرچه که دم زدیم...آنهادیدند* *مامدعیان صف اول بودیم..* *ازآخرمجلس شهدا را چیدند* 🌹🌹صلوات
🌷هجدهم اردیبهشت - سالروز شهادت سردار شهید حاج سید علی دوامی 🔹 شهیدی که به راز ۲۱ معروف شده است ولادت: ۲۱ رمضان ۱۳۴۶ شهادت: ۲۱ رمضان ۱۳۶۷ (برابر با ۱۸ اردیبهشت ۶۷) سن ۲۱ سال مادر شهید: همرزمان فرزندم می گفتند: سیدعلی با آب یخ در عملیات‌ها غسل شهادت می‌کرد.💦 ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 🔰 کلام شهیـد؛ 🤲 بارالها من نمی خواهم که در بستر بمیرم.. می روم تا همچو مردان خدا در دل سنگر بمیرم و می دانم که به شهادت می رسم، می خواهم اگر لیاقتش را داشتم، بدنم مانند فاطمه زهرا(س) مفقودالاثر باشد.
‍ 🍃آه می کشم و بغض های پیچک شده درگلویم می شکند. اشک هایم از یکدیگر سبقت می گیرند و صدای هق هق هایم را می شکنند. تقویم را می نگرم، هرروز یک روزیِ روزهای بلاتکلیفی ام می شود🌹 🍃 رزق این روزهایم پرستوهای جا مانده از روزهای هستند. آنانکه که بال هایشان متبرک به خاک های و است و چشم هایشان وصال عاشقان بسیاری را با معشوق دیده است اما حسرت وصال بر دلشان هست. 🍃سوی حرم کوچ می کنند و مهمان خواهر ارباب می شوند. درآسمان بال می گشایند و خود را فدای خواهر می کنند. بال می دهند، جان می دهند و سرانجام وصال نصیبشان می شود🕊 🍃حسرت به دل، به پرستوی به رسیده می نگرم. قصه پرستو ها یکی است. نامش را می نگرم. قارلقی هم با بندگی آغاز کرد زندگی سراسر امتحان را و رو سفید شد با شهادت. گلچین شد و با نگاه خریدارانه خداوند عاقبت بخیر. کاش نگاهی کند به شکسته بالان پر از حسرت پرواز 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۲ بهمن ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۶ خرداد ۱۳۹۴ 🕊محل شهادت : سامرا 🥀مزار شهید : تهران، بهشت زهرا ....🕊🕊
💠 "عید قربان" سال ۱۳۶۷ 🌷شهادت علیرضا و رسول خالقی پور — دو برادری که در سنین ۱۶ و ۱۹ سالگی در آغوش یکدیگر و در به آسمان پرکشیدند🕊🕊 🌹برادر بزرگتر آنها، نیز در سن ۱۸ سلگی در عملیات (سال ۱۳۶۲) به شهادت رسیذه یود. ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 ⚪️ نقل قول از مادر گرامی شهیدان خالقی پور: زمانی که این دو فرزندم در کنار هم شهید شدند، دشمن فکر کرده بود که به ما ضربه زده است و این خانواده دیگر منزوی شده است، غیرتم اجازه نداد که این سخنان را تحمل کنم، زمانی که پیکر آنها را جلوی در خانه آوردند، کنار آن‌ها ایستادم و امام امت را مخاطب قرار داده، گفتم: "اماما سرت سلامت1! او دو فرزند ناقابلم، به اولین پسرم پیوستند؛ ولی هنوز کار ما تمام نشده است. پدرشان که هست. حتی اگر پدرشان هم شهید شود من امیرحسین دو ساله‌ام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد. اگر او هم نباشد، خودم کمر همت را می‌بندم و چادر به سر، در همه جهات و جبهه‌ها برای پایداری و ایستادگی کشورمان می‌جنگم" 🔹 امروز هم چیزی تغییر نکرده است و هنوز هم پشت سر امام خامنه‌ای هستیم و پیرو ایشان و تا آخرین لحظه یعنی ظهور امام زمان(عج) با صلابت ایستادگی کرده و مبارزه خواهیم کرد. 🌴 ما خدا را داریم — تنها نیستم، من در این ۳۵ سال با خاطرات آن‌ها زنده هستم و نفس می‌کشم، احساس من این است که آن‌ها کنار من نفس می‌کشند...
🌷۶ تیر ماه ۱۳۶۵ -سالروز شهادت شهید «مصطفی قوی» ، قائم‌مقام فرمانده تیپ دوم از لشکر ۵ نصر (استان خراسان) 🌱 متولد مهرماه 1331 در کلاته بوقه از توابع مشهد مسئول محور عملیاتی لشکر 5 نصر ▫️به نقل از همرزمان: 👇 «مصطفى ضدگلوله بود.چنان با قدرت در جبهه ‏ها جلو مى ‏رفت كه هيچ چيز، جز رسيدن به خاكريز دشمن برايش اهميّت نداشت در عمليّات والفجر2 زير پاى عراقى ‏ها بوديم كه از فرماندهی مافوق دستور آمد ایشان به عقب برگردد؛ امّا او می خواست كنار نیروهایش باشد از اينكه به عقب برگردد واقعاً ناراحت بود.تا صبح هرطورى كه بود در آنجا ماند و نزديكي هاى صبح رفت در پاتك معروف چزّابه، در مقطعی فشار عراق سنگین بود بطوری که منطقه در سطح وسیعی زیر آتش دشمن قرار داشت ولی در آن لحظات کوچکترین تزلزلی در فرمانده دیده نمی شد و يك حالت معنویت، ایمان و ایثار در وجود او موح می زد. مصطفى قوى، در از ناحيه دست و در عمليّات بيت‏ المقدّس، از ناحيه پا و كمر مجروح شد. سرانجام فرمانده دلاور نیروهای خراسان در ششم تیر۶۵ در جبهه بر اثر اصابت تركش پرکشید🕊
در سال 1371 سربازی که در خدمت می‌کرد و اسمش رنجبر بود، با چشم‌هایی گریان آمد و گفت شب گذشته در یک رویا یکی از به من گفت: می‌خواهند مرا به عنوان دفن کنند، اما وسایل و پلاکم همراهم است. به آن سرباز جوان گفتم: تو خسته‌ای، الان باید استراحت کنی آن سرباز رفت. صبح که آمد دوباره گفت: آن شهید دیشب به من گفت در کنار جنازه‌ام یک آبی رنگ دارم که دور آن را گِل، پوشانده است داخل جیب آن، هویت، جانماز، کارت پلاک و چشم مصنوعی ‌ام است. به آن جوان گفتم: برو سالن اما اگر اشتباه کرده باشی باید بروی و را شخم بزنی!. سرباز پیکرها را یکی یکی بررسی کرد تا اینکه پیکر شهید مورد نظر را با نشانه‌هایی که داده بود، یافت. پس از اطلاع دادن این جریان به مسئولان و پیگیری قضیه، توانستم خانواده شهید را پیدا کنم. با برادر شهید تماس گرفتم و به او گفتم برادر شما جانباز ناحیه چشم بوده و در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده و شده است؟ گفت: بله تمام نشانه‌هایی که می‌گویید، درست است به او گفتم برای شناسایی به همراه به معراج شهدا بیایید؛ فردای آن روز دیدیم یکی از برادرها به همراه مادر شهید به معراج آمدند؛ بچه‌ها به مادر چیزی نگفته بودند و مادر شهید با صلابتی که داشت، رو به من کرد و گفت: شهید در اینجا دارید؟ گفتم: بله تعدادی از شهدای شده در معراج هستند که گمنام‌اند مادر شهید مفقود گفت می‌توانم شهدا را ببینم؟ گفتم: بفرمایید. مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛ به پیکرهایی که فقط تکه‌هایی از از آن باقی مانده بود، نگریست و خود را به پیکر همان شهیدی که آن سرباز جوان نیز او را شناسایی کرده بود، رساند. گفتم شما از کجا مطمئن هستید که این فرزند شماست؟ ابروهایش را توی هم کرد و گفت: من مادرم و بوی بچه‌ام را احساس می‌کنم. برای اینکه از این موضوع یقین پیدا کنم و احساس مادری را در وی ببینم، به مادر شهید مفقود گفتم: اگر برای شما مقدور است لحظه‌ای از سالن خارج شوید، ما اینجا کار داریم. مادر شهید از سالن بیرون رفت و در گوشه‌ای نشست؛ در این فاصله پیکر مطهر شهید را جابجا کردم؛ بعد از مدتی به وی گفتم: الآن می‌توانید بیایید داخل. وارد شد و بدون هیچ تردیدی به سمت پیکر فرزند شهیدش رفت درحالی که ما جای او را تغییر داده بودیم؛ و به ما گفت من یقین دارم که این پسرم است؛ او به من گفته بود که برمی‌گردد غوغایی در معراج شهدا به پا شد... 🌏🌏🌏🌏🌏 معــــــــــــــــراج_شهــــــــــــــــدا🌼🌼🌼 (🌼)اللّهُمَّ 🍃(🌼)صَلِّ 🍃🍃(🌼)عَلَی 🍃🍃🍃(🌼)مُحَمَّدٍ 🍃🍃🍃🍃(🌼)وَ آلِ 🍃🍃🍃🍃🍃(🌼) مُحَمَّدٍ 🍃🍃🍃🍃(🌼)وَ عَجِّلْ 🍃🍃🍃(🌼)فَرَجَهُمْ 🍃🍃(🌼)وَ اَهْلِکْ 🍃(🌼)اَعْدَائَهُمْ (🌼)اَجْمَعِین 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 یا ابا صالح المهدی ادرکنی 🌕💔🌕یا 🌕💔🌕رب 🌕💔🌕الحسین 🌕💔🌕بحق 🌕💔🌕الحسینِ 🌕💔🌕اشف 🌕💔🌕الصدر 🌕💔🌕الحسین 🌕💔🌕بظهور 🌕💔🌕الحجه 🌕💔🌕اللهم 🌕💔🌕عجل 🌕💔🌕لولیک 🌕💔🌕الفرج 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 ‌🍃🍃🍃🍃🌼🏵🍁