💔
تیر مستقیم توپ بدن حجت را برده بود و تنها سر و دستش مانده و از سینه به پائین چیزی نمانده بود تازه آرزوی حجت یادم آمد...
می گفت: «خدایا! برای حجت گلوله توپی بفرست،
گلوله کلاش برای حجت افت داره...»
همین مانده از پیکر را داخل یک جعبه مهمات گذاشتیم و راهی شدیم .....
#شهید_حجت_فتوره_چی
#معجزه
#شهید
#شهادت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
23.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید حاج محمد رضا زاهدی
فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام
ایستگاه حسینیه هنگام پاتک عراق
بعد قطعنامه سال ۶۷
#ورق_بزنید
کمیل،کمیل،حمید
حمیدجان به گوشم
اینجا هوا صافه ، اونجا چی؟
هی حاجی کجایی که ببینی اینجا چه خبره؟
هوا صاف صافه
به صافی تمامی موهای بیرون ریخته به صافی نگاه های دوخته
به صافی مانتوهای چسبیده
به صافی مارک های ازپشت دیده آگ حاجی نمیشه جاتو عوض کنی؟
سید مرتضی را دیدی بگو دوربینش را بیاورد یک مستند بسازد از ما بنام روایت غفلت!
حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردن...
دشمن محاصرمون کرده!
رو پشت بومھا بمبهای بشقابی گذاشته!
قلب و فکرمون رو هدف گرفته!
خیلی تلفات دادیم...
حاجی اینجا مانتو ها دیگه دکمه نداره...
اونم با آستین های کوتاه !!!
سلاح جدیدشون ساپورته...
چشم اکثر جونارو آلوده کردن!
حاجی صدامو میشنوی؟
حــــــاجـــــی!
(صدای بیسیم قطع و وصل میشه)
ﺣﺎﺟﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨوی؟
ﻣﺠﻨوﻥ ﺟﺎﻥ! ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ.
ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ برادر ...
ﺣﺎﺟﻲ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﺍﺧﻮﯼ...
ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﺭو ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ کنن نامردا ...
ﻋﺎﻣﻞ ﺧﻔﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﯼ ﮔﯿﺎﻩ نمیده، ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ میده ...
ﺣﺎﺟﯽ! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﭘﺮ ﭼﺎﺩﺭﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺣﺎﺋﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺸﺎﻣﺘﻮنُ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮﺍ...؟
ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻓﻘﻂ قلبُ ﻣﯿﺰﻧﻪ!
لقمه های حروم هم که دمار از همه بریده
ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﺣﺎﺟﯽ ...
تازگی ها جیش الشیطان اسمش رو عوض کرده گذاشته داعش!
دارن سر بچه های شیعه رو بیخ تا بیخ میبرن ...
حاجی صِدامو داری ؟؟؟
به حسن باقری بگو در این جنگ نابرابر تاکتیک نداریم!
فقط علی اکبر شیرودی چیزی نفهمد اگر بفهمد واویلاست، میمرد برای خمینی!
شاهرخ ضرغام را حتما خبر کن، بگو به خمینی ای که روی سینه ات خالکوبی کردی، میخندند!
راستی؛ حاج احمد، اصلا میدانی موبایل چیست ؟
تا حالا با وایبر و واتس آپ کار کرده ای ؟
بیخیال برادر، همان بیسیمت را بیاور، من آخرین نسخه ی اندروید را رویش نصب میکنم!
فقط خواهشا به نیروهایت دستور بده آن تندروی هایی که در مریوان و پاوه و فکه و خرمشهر و شلمچه کردند،
در فضای مجازی نکنند!
اینجا آداب خودش را دارد!
باید همه چیز را با گفتگو حل کنیم!
حاج احمد، تلفات زیاد داده ایم!
مسامحه و غفلت امانمان را بریده!
عده ای به اسم جذب حداکثری، حداقل اعتقاداتشان را به حراج گذاشته
🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥
دانلود کلیپ ها در کانال ایتا(حافظان_امنیت)
https://eitaa.com/kakamartyr3
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#شهید_گمنام
#عید_فطر
#وصیتنامه_شهدا
#حجاب
#شهدای_زن
#رهبری
#شهدا
#شهید
#جانباز_شیمیایی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#امام_رضا
#نیرو_انتظامی
#سپاه
#یاعلی
#رمضان
#ابالفضل
#یا_حسین
@martyr.darabpour
😂😂😂😂😂😂😂😂😂
🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥
دانلود کلیپ ها در کانال ایتا(حافظان_امنیت)
https://eitaa.com/kakamartyr3
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#شهید_گمنام
#عید_فطر
#وصیتنامه_شهدا
#حجاب
#شهدای_زن
#رهبری
#شهدا
#شهید
#جانباز_شیمیایی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#امام_رضا
#نیرو_انتظامی
#سپاه
#یاعلی
#رمضان
#ابالفضل
#یا_حسین
🌦🌈#قرار_عاشقی
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
#وصیت_شهدا
🥀🕊 🕊
💠دائماً با طهارت بود و قرآن خواندن ایشان چه در سفر و چه در حضر ترک نمیشد. عاشقی بی قرار و با سوز و حُسن بشاشت همه را شیفتۀ رفاقت و مصاحبت خود مینمود.
به مستحبات شدیداً مقید بود و تلاوت قرآن مجید از اعمال هر روز و هر شبش بود.
با بچهها چنان مهربان بود که مانند پروانه به دورش حلقه میزدند. در کارگشایی و راحتی رساندن به دل دوستان جدّاً کمنظیر بود....
#شهید محمد حسین نجابت
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌹🌱🍃🌹
#سیره_شهدا
💠پدرش کارمند بود و گاهی مقداری ارزاق از طرف اداره به انها داده میشد, برنج و روغن و ...
احمد هروقت می شنید که این ارزاق را گرفتیم می گفت سهم من را بدید؟
می گفتیم به چه دردت می خوره؟
می گفت سهم خودمه, می دونم باهاش چه کار کنم!
می گرفت و می برد. بعد از ان هروقت غذایی از ان درست می کردیم لب نمی زد,می گفت من سهمم را گرفتم دیگر از این غذا سهمی ندارم.
بعدها فهمیدیم آن برنج و روغن و ... را بین فقرا تقسیم می کرده است!
#شهید احمد كشاورزى
#شهدای_فارس
🌷🍃🌷🍃
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شب آخر، آقارضا منو صدا کرد به سختی بهم گفت:
کمکم کن بنشینم. پرسیدم برای چی؟
گفتن: میخوام اذان بگم. به سختی نشست.
چهار تا الله اکبرهای اذان رو که گفتند به سمت در خیره شدن
انگار که منتظر ورود کسی باشند سه بار آروم گفتند:
(یاحسین، یاحسین، یاحسین)
من فکر کردم کسی اومده. برگشتم نگاه کردم. کسی نبود
وقتی برگشتم آقارضا شهید شده بود.
#شهید غلامرضا مروجی هاشمی
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🌱🌷🍃🌷
نشردهید
💠یادی از #شهید اسماعیل محمدابراهیمی
🌷نیمه شعبان بود. قرار بود در خانه جشن بگیریم.
اسماعیل ۷ ساله بود.
گفت چرا امروز که میلاد امام زمان هست، خانه را تزئین نکردید.
مقداری پول گرفت تا کاغذ رنگی بخرد.
رفت.
کمی بعد خبر دادند در عبور از خیابان به شدت تصادف کرده است. نگران به بیمارستان رفتیم. در کما بود.🥺
پزشک گفت شدت تصادف و ضربه به سرش زیاد بوده و امیدی به برگشت هوشیاری و زنده ماندن ایشان نداشته باشید!😭
همه شیون و گریه می کردند، اما مادر سر به سمت آسمان گرفت و دستش را بالا برد و گفت:
خدایا من اسماعیل پاره تنم را به شما و آقا امام زمانم می سپارم و شفای او را از شما می خواهم!
پدر پانسمان روی سر او را برداشته بود، دیده بود محل زخم به شکل "یا علی" است، یقین کردیم خوب می شود.
مدتی بعد در کمال ناباوری از کما خارج شد.اسماعیل در ۱۷ سالگی وقتی هنوز رد یا علی زیر موهایش مشخص بود، در ایام ولادت امام علی، در عملیاتی با رمز یا علی به شهادت رسید.
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷
#ڪانال_شهدا
💠عباس در کودکی دچار بیماری منژیت شد . خیلی حالش بد شد . همه دکترها ازش قطع امید کردند . اما پدرش امیدش ناامید نشد . درب خانه اهل بیت (ع) جایی که یک عمر رفته بود ، متوسل شد . در عین ناباوری شفای عباس را گرفت . عباس شد ذخیره ای برای انقلاب اسلامی....
💠 در هفت سالگی ضمن آموختن علم، قرائت کلامالله مجید را به دیگر دانشآموزان می آموخت تا آنجا که با پول هفتگی خود جوایزی تهیه کرده و به افرادی که احادیث یا قرآن را صحیح میخواندند، جایزه میداد.
💠 عباس در زمان قبل از انقلاب ، تمام وقت خود را صرف مبارزه با فساد و طاغوت و عبادت و خودسازی کرد. او دوستانش را به کوههای اطراف شیراز میبرد و در آنجا علیه استبداد پهلوی صحبت میکرد.
اولین فعالیت انقلابیاش حمله به مشروبفروشیها و سینماها بود. او با دوستانش شیشههای مشروب را خرد می کرد که توسط عمال شهربانی بازداشت شد.
#شهید عباس ذاکر حسین
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🌱🌷🌱🌷🌱
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠یادی از #شهید اسماعیل محمدابراهیمی
- امروز ساعت ۶، قرار است یک توزیع کننده مواد بیاید کنار چهار طاقی!این را یکی از معتاد ها به ما خبر داده بود. غروب، کمی تا ساعت قرار مانده بود. اذان مغرب می گفتند. اسماعیل اصرار داشت زودتر برویم و برای آنها کمین کنیم. من، اسماعیل و دو نفر دیگر سوار موتور به سمت محل قرار حرکت کردیم.
من با سرعت می رفتم که زودتر برسیم، ناگهان صدای انفجاری آمد و در لحظه موتور با همان سرعت، ۱۸۰ درجه چرخید، سر و ته شد و در خلاف جهت حرکت ما ایستاد.
- بچه ها لاستیک موتور ترکید، خدا رحم کرد!
اسماعیل سرش را پایین انداخته بود، قدم زنان دنبال موتور می آمد. گفتم: چی شده؟
با افسوس و آه گفت: سید ببخش!
- چی را ببخشم؟
- تقصیر من بود!
ايستادم. با تعجب گفتم: چی تقصیر تو بود؟
به موتور و لاستیک پاره آن اشاره کرد و گفت: همین ترکیدن لاستیک، همین بهم خوردن مأموریت!
با تعجب گفتیم: چرا؟
😭با بغض گفت: تقصیر منِ، اگر زمان اذان مغرب، نماز اول وقتم را ترک نکرده بودم، الان سر قرار بوديم و كارمان را مي كرديم.
ادامه داد: من امشب نماز اول وقتم را ترک کردم، خدا هم این بلا را فرستاد تا بگويد اصل نماز است!
🌹🍃🌹🍃
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید