💗#لــیــلا💗
#قسمت_هفتم
-يهو چشم باز مي كني و مي بيني صاحب همه چيز شدي . مثل من ، خانه ... ماشين ... چند جريب زمين ... فروشگاه لوازم يدكي ... .حسين غضب آلود به علي نگاه مي كند. مي خواهد حرفي بزند كه مادر با اشاره او را به سكوت دعوت مي كند.
فريبرز كه تا آن لحظه ساكت بود؛ پا روي پامي اندازد، شانه عقب رانده ، يك دست به روي مبل تكيه مي دهد و با دست ديگر درحاليكه انگشت كوچك خود را از ديگر انگشتان جدا كرده ، با شست و سبابه اش شيريني برداشته مي گويد:
-حرف اول رو تو دنيا، علم و تكنولوژي مي زنه ، اساتيد ما تو دانشگاه هاروارد معتقد بودند كه دنياي امروز دنياي كمپيوتره ، يكي از فيلاسوفاي بزرگ تو دانشگاه نيوجرسي سخنراني مي كرد و مي گفت : قرن حاضر... قرن مغز وتفكره ...
صحبت ها بالا مي گيرد، علي از كاسبي سخن مي راند و فريبرز از تخصص وتحصيلات و طلعت سخنان فريبرز را با آب و لعاب به رخ جمع مي كشيد.ليلا گوشة روسري اش را مرتب دور انگشتانش مي تاباند و پاهايش راناخودآگاه به هم قفل مي كرد.*
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
🌹مادر شهید محمد جواد خجسته: بهشت می خواهم چیکار، بهشت صورت بچه من بود!
#وفات_حضرت_ام_البنین
#ام_البنین
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #درس_اخلاق #کلیپ #استوری #سخنرانی #مذهبی
⭕️ از هیچی نترس به جز...
🎙سخنرانی آیت الله مجتهدی تهرانی
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی #امام_زمان
با این همه گناه میتونیم یار امام زمان باشیم؟
سخنرانی استاد عالی
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فضائل نماز شب
🌼نماز شب، قبر نماز شب خوان را تبدیل به باغی از باغ ها و نخلستان های بهشت می کند.
🌼پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را مکررا سفارش به نماز شب می کردند.
🌼 کسی که برای نماز شب بلند شود و خانواده و بچه هایش را هم بلند کند و با هم نماز شب بخوانند، همه آنان جزو ذاکران خداوند نوشته می شوند.
🌼 نماز شب، باعث داخل شدن به بهشت می شود.
🌼 خداوند از نور خودش به نماز شب خوان می پوشاند.
🌼 نماز شب، سبب دوستی ملائکه و انبیا است.
🌼 نماز شب، سبب ناراحتی شیطان است.
🌼 نماز شب، باعث ازدیاد ایمان است.
🌼 نماز شب، موجب قبولی اعمال است.
🌼نماز شب، سبب برکت رزق و روزی است.
🌼 نماز شب، باعث معرفت و شناخت خداوند است.
شب، اسلحه مؤمن است بر ضد دشمنان (رزمندگان با نماز شب، بر دشمنانِ تا بن دندان مسلح، غالب و پیروز شدند).
🌼 نماز شب، شفیع نزد ملک الموت است.
🌼نماز شب، سبب اجابت دعاست.
🌼 نماز شب، سبب راحتی جان کندن است.
🌼 نماز شب، چراغ و فرشِ قبر است.
🌼 نماز شب، جواب نکیر و منکر در قبر است.
🌼 نماز شب، سایه بالای سر انسان در قیامت است.
🌼 نماز شب، تاجی است بر سر انسان در قیامت.
🌼 نماز شب، لباسی است بر بدن انسان در قیامت.
🌼نماز شب، نوری است در جلو پای نماز شب خوان در قیامت.
🌼 نماز شب، سبب نزول رحمت خداوند است.
🌼نماز شب، تمسک به اخلاق پیامبران و امامان است.
🌼 حضرت ابراهیم علیه السلام به خاطر نماز شب خواندن، خلیل خدا شد.
🌼نماز شب، انسان را از انجام گناهان باز می دارد.
🌼 مغبون کسی است که نماز شب نخواند.
🌼نماز شب، سبب نورانیت صورت می شود.
🌼پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله : دو رکعت نماز خواندن در دل شب برای من از دنیا و مافیها بهتر و دوست داشتنی تر است.
🌼 نماز شب، سیره مستمره پیامبران و امامان و صالحان است.
🌼 نماز شب، بوی خوشی در نماز شب خوان به وجود می آورد که همه از معاشرت با او خوششان می آید.
🌼 شبهای بلند، بهار مؤمن است برای نماز شب خواندن و تهجد.
🌼 نماز شب، باعث وفور نعمت و برکت است.
🌼 نماز شب، سبب رفع فقر و ناداری است.
🌼 نماز شب، اخلاق نماز شب خوان را نیکو می کند.
🌼نماز شب، دین و قرض نماز شب خوان را ادا می کند.
🌼نماز شب، غم و اندوه را برطرف می کند.
🌼 نماز شب، نور چشم را زیاد می کند.
🌼 از خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده می شود، نوری به اهل آسمان متصاعد می شود، همانند نوری که از ستارگان آسمان برای اهل زمین می تابد.
🌼 دروغ می گوید کسی که ادعا دارد نماز شب می خواند اما فقیر و گرسنه و نادار است.
🌼 نماز شب، ضامن روزی نماز شب خوان در روز است..
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
کسب دنیا و آخرت با نماز شب
رسول خدا محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله درباره آثار دنیوی، برزخی و اخروی نماز شب فرمودند:
#آثاردنیویوبرزخی
✍«نماز شب، موجب رضایت پروردگار،مهر و محبت ملائکه و فرشتگان، سنت و روش پیامبران، نور شناخت و معرفت، اصل و پایه و ریشه ایمان، راحتی بدن و جسم، بغض و ناراحتی شیطان، اسلحه مؤمن در برابر دشمنان، اجابت دعا، قبول اعمال، برکت رزق و روزی، شفیع بین نماز شب خوان و قابض الارواح و عزرائیل، نور و چراغ در قبر، فرش در زیر پای نماز شب خوان در قبر، جواب نکیر و منکر و انیس و مونس انسان، اثر نماز شب خوان در قبر تا قیامت می باشد».
#آثاراخروی
«و هنگامی که قیامت بر پا شود، نماز شب به صورت سایه ای در بالای سر نماز شب خوان قرار می گیرد و تاج روی سر او و لباسی برای بدنش می باشد.(در آنجا که همه لخت و عریان می باشند)، نوری است در پیش پای او، پرده و حایلی است بین او و آتش، حجت و دلیلی است برای مؤمن در پیشگاه خداوند، مایه سنگینی اعمال او در میزان اعمال است، سبب جواز عبور نماز شب خوان از پل صراط، کلیدی برای باز کردن درب بهشت و...».
📚 ارشاد القلوب، ص 316.
🍁التماس دعای فرج ان شاءالله🍁
🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
🍂🍁🍁🍂
نماز شب
نحوه خواندن نماز شب
نماز شب را چگونه می خوانند ؟
یکی از اعمالی که مورد تأکید تمامی علما میباشد بحث نماز شب است و این سیره علما برگرفته از سفارش و تأکید ائمه اطهار (ع) میباشد . نماز شب از نماز های مستحب در شریعت اسلام است که بسیار تأکید شده و براي آن پاداش های بسياري ذکر شده است. نماز شب نمازی است مستحبی که بر نبی اکرم واجب بود.
نحوه خواندن نماز شب:
نماز شب يازده ركعت است: چهار تا دو ركعت (مانند نماز صبح) به نيت نماز شب و یک نماز دو ركعت به نيت نماز شَفْعْ و يك نماز يک ركعتی به نيت نماز وَتْر
- نيت نماز شب: دو ركعت نماز شب میخوانم قُربة اِلي الله
- در ركعت نخست: يک بار سوره حمد + يک بار سوره قل هو الله احد + ركوع + سجده
- در ركعت دوم: يک بار سوره حمد + يک بار سوره قل هو الله احد + قنوت + ركوع + سجده + تشهد + سلام.
( نماز شبی كه در قست بالا آمده است را چهار بار تكرار كنيد كه جمعاً هشت ركعت نماز شب میشود ).
نماز شفع:
نيت: دو ركعت نماز شَفْعْ میخوانم قُربة اِلي الله
- در ركعت نخست: يک بار سوره حمد + يك بار سوره قل هو الله احد یا يك بار سوره قل اعوذ برب الناس+ ركوع+ سجده.
- در ركعت دوم: يک بار سوره حمد+ يك بار سوره قل هو الله احد یا يك بار سوره قل اعوذ برب الفلق + قنوت + ركوع + سجده + تشهد + سلام.
نماز وتر:
نيت: يک ركعت نماز وَتْر میخوانم قُربة اِلی الله
- در ركعت نخست: يک بار سوره حمد + سه بار سوره قل هو الله احد + يك بار سوره قل اعوذ برب الفلق + يك بار سوره قل اعوذ برب الناس
- در قنوت: خواندن كامل قنوت + در حاليكه دستهايتان در وضعیت قنوت است،( با انگشتان دست راست يا با تسبيح) چهل بار بگویید:
( اَللّهُمَّ اِغْفِر لِلْمومِنينَ وَ اَلْمومِناتْ وَ اَلْمُسلِمينَ وَ اَلْمُسلِماتْ )
«خدايا ببخش جميع مؤمنين مرد و مؤمنين زن را».
و پس از آن هفتاد بار بگوييد:
( اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبی وَ اَتُوبُ اِلَيه)
« امرزش مي طلبم از خدايي كه پروردگارم است و بسويش باز مي گردم».
بعد هفت بار بگوييد:
( هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ اَلْنار)
« اين است مقام كسي كه از آتش قيامت به تو پناه مي برد».
بعد سيصد مرتبه بگوييد:
( اَلْعَفو)« ببخش».
و بعد يک بار بگوييد:
( رَبّ اغْفِرْلى وَ ارْحَمْنى وَ تُبْ عَلىََّ اِنَّكَ اَنْتَ التّوابُ اَلْغَفُورُ الرّحيم )
« پروردگارا ببخش مرا و رحم كن به من و استغفار مرا بپذير به راستي كه تو، استغفار پذيرنده، بخشنده و مهرباني».
+ ركوع+ سجد+ تشهد+ سلام+( پايان نماز)+ تسبيحات فاطمة زهرا( س)
( تسبيحات حضرت زهرا( سلام الله عليها): ( 34 دفعه الله اكبر، 33 دفعه الحمد لله و 33 دفعه سبحان الله)
در حديثي آمده: خواندن تسبيحات فاطمه زهرا( سلام الله عليها) از هزار ركعت نماز مستحب، نزد خداوند بهتر است)...🌹🌹🌹
نماز شب,نحوه خواندن...🍃🌹
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🌳 کدهاي بسيار خوب از قرآن🌳
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚اگه فرزند صالح ميخواي:
رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚اگه ميترسي قلبت گمراه بشه:
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّاب
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚اگه ميخواي شهيد از دنيا بري:
رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚☝اگه غم و غصه ي بزرگي داري:
حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚اگه ميخواي خودت و فرزندانت پايبند نماز باشيد:
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚اگه ميخواي همسر و فرزندانت بهت وفادار باشن:
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚 اگه خونه ي خوب ميخواي:
رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِين
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚👌 اگه ميخواي شيطان ازت دور باشه:
رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💢اگه از عذاب جهنم ميترسي:
رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚اگه ميترسي خدا اعمالت رو قبول نکنه:
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚👆اگه ناراحتي:
إنما أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚☝دوستان و عزيزانت رو از اين دعاهاي قرآني مطلع کن
انتشار=صدقه جاریه
التماس دعا🤲
💫الَلهُمَ جعَل عَواقِب اُمورِنا خَیرا 💫
💗#لــیــلا💗
#قسمت_هشتم
به گفتگوها توجهي ندارد و گاه و بيگاه حسين را كه همچنان سرش پايين است زير چشمي مي پايد،در دل مي گويد:- حسين ! چرا ساكتي !
تو هم يك حرفي بزن ، اين جوري نبودي ، خداي من ! چرا چايش رو نمي خوره ... نكنه ديگه منو نمي خواد... نكنه پشيمان شده ...
نگاه ليلا با نگراني به ديوار مقابل دوخته مي شود
و به ساعت قاب سفيدي كه پرتو رنگين كماني از نور چلچراغ به روي شيشه اش افتاده بود.
يك ساعت ازآمدن آنها گذشته است و زمان براي او چه دير و دشوار مي گذرد
گويي عقربه هاي ساعت هم از حركت باز ايستاده اند در اين دل آشوبي و بلوا، ناگاه چشمش به بشقاب حسين مي افتد. افكار ماليخوليايي به ذهنش هجوم مي آورند،غوغا به پا مي كنند:
- چرا نمي خوره ؟ چايش هم كه سرد شده ... يعني خجالت مي كشه ... اينقدرخجالتي نبود!
پس مريم راست مي گفت : چيزي نخوردن يعني پسند نكردن .شيريني شو نخورده يعني ... .دوباره به بشقاب نگاه مي كند، آرزو مي كند بعد از رفتن مهمانها شيريني درون بشقاب حسين نباشد:
- عجب فكر احمقانه اي ! خجالت مي كشه ... آره خجالت مي كشه ...
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_نهم
مهمانها عزم رفتن مي كنند.
دل ليلا به تلاطم مي افتد و نگاه نگرانش به حسين دوخته مي شود.
در اين اثنا حسين در برابر ديدگان ناباور ليلا، دست به بشقاب برده ، شيريني را به دهان مي گذارد و در حاليكه زير چشمي به ليلا نگاه مي كند، لبخندبه لب مي آورد.
چشمهاي شگفت زدة ليلا از خوشحالي مي درخشند. نفسي به راحتي كشيده ،دلش آرام مي گيرد زير لب مي گويد:
-خيلي زرنگي ... از كجا فكرمو خوندي ... مگه تله پاتي مي دوني
➖➖➖➖➖
صداي تيز و بلند طلعت ، همچون زنجيري كه روي آهن كشيده شود ليلا واصلان را در جاي خود ميخكوب كرده است :
-چطور روشان شده به خواستگاري ليلا بيان ! مادرش رو ديدي ؟ دماغش رو مي گرفتي ... پس مي افتاد، علي آقا هم كه واه واه ! سر تا پا هيكلش يك قرون هم نمي ارزيد، آدم ياد گاو كُشها مي افتاد.
رو به ليلا مي كند و مي گويد:
-«ليلا! تو واقعاً عارت نمي شه با اين خانواده وصلت كني ! همين علي آقا فقط می خواست با چشماش آدمو بخوره...
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_دهم
اين حسين هم كه اونقدر تعريفش رو مي كردي و مي گفتي شاعره و همة استادا آينده شودرخشان مي بينن ... همين بود! اون كه از اول مجلس تا آخر نُطُقش باز نشد...نمي دونم با اين لال مونيش چطوري شعر مي گه ... خلاصه ليلا جان ! خودتوبدبخت نكن » سپس رو به اصلان كرده ، دست بر سينه ، با لحن ملايمي ادامه مي دهد:
- همين فريبرز جان يك پارچه آقا... تحصيل كرده ... خارج رفته ...معاشرتي ...
از وقتي اومده ايران نمي دوني چه ولوله اي تو دختراي فاميل راه افتاده ...
اصلان با حركت سر، سخنان طلعت را تأييد مي كند
ليلا كه از عصبانيت دندان به هم مي ساييد سخنان طلعت را كه چون پتكي برسرش فرود مي آمد تحمل نكرده با عجله به اتاقش مي رود و در را محكم مي بندد.
طلعت شانه بالا مي اندازد:
- نگاه كن اصلان ! تا مي گيم كيش از كيشميش... خانم قهر مي كنه و مي ره ...
نمي دونه كه خير و صلاح و خوشبختي شو مي خوايم ...
➖➖➖➖➖
- مادر! كاش زنده بودي ! كاش تنهام نمي ذاشتي و منم با خودت مي بردي .عكس را مرتب مي بوسيد و محكم به سينه مي فشرد.
درونش از غم ذره ذره آب مي شد و قطره قطره از چشمها به روي گونه ها سرازير مي گشت . از وقتي طلعت قدم به زندگي آنها گذاشت . ليلا با اين عكس نزديك و مأنوس تر شده بود.
مادر را هميشه با چادر عربي و سه نقطة سبز خالكوبي شده پايين چانه به خاطر مي آورد و صدايش را با فارسي شكسته بسته و لهجة عربي .
➖➖➖➖➖
اصلان براي تجارت به كويت رفته بود و در يك مهماني ، شراره هاي نگاه حوراء بر دلش آتش افكنده و طلسم آن ديار شده بود. وقتي هم كه حوراء مُرد،تمام هست و نيستش را درون كشتي فراق گذاشت و با يگانه يادگار او به مشهدآمد. دياري كه نه وطن باشد و نه غربت . نه صدايي از حوراء بشنود و نه نگاهش را احساس كند
ولی خوب می دانست كه نگاه حوراء نمرده و چشمان سياهش را ليلا به ميراث برده با همان عمق نگاه
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لیلا💗
#قسمت_یازدهم
-پدر! چرا متوجه نيستين ، من فريبرز رو نمي خوام ... اون همسر ايده آل من نيست ... چرا همه اش حرف مامان طلعت رو به گوشم مي زنين ؟- دخترم ! طلعت ، خير و صلاحتو مي خواد، منم راضي نيستم تنها دخترعزيزم با اين يك لاقبا ازدواج كنه .- پدر! خانوادة حسين ... خانوادة محترميه ... مادرش اين دو پسر رو با خون دل بزرگ كرده ، علي آقا با زور بازو و عرق پيشاني تا اينجا رسيده ، حسين هم يكي از دانشجويان ممتاز دانشكده هست ، ديگه چه خانواده اي شريف تر وبزرگوارتر از اين ها!- ليلا جان ! در هر صورت ما نقد رو به نسيه نمي ديم
خيال كردي فريبرزنمي تونسته يكي از اون دختراي رنگ و وارنگ فرنگ رو بگيره ... يا روي يكي ازدختراي فاميل انگشت بگذاره ... فريبرز عاشق نجابت و متانت تو شده ، مي بيني فهم و شعور رو... حالا تو ناز مي كني و لگد به بختت مي زني يك هفته از خواستگاري مي گذرد. جار و جنجالها و بگو مگوها همچنان ادامه دارد. ليلا از بحث با پدر خسته شده است . مي داند كه طلعت دائم زير پاي پدرمي نشيند و مغزش را شستشو مي دهد. سر در گم و كلافه مانند مرغ نيم بسمل طول و عرض اتاقش را قدم مي زند
:«خدايا! چقدر تنهام ... چقدر بدبختم ... چكاركنم ... پدر دركم نمي كنه ... حرف حرف خودشه انگار نه انگار منم آدمم .»پنج شنبه است . هوا از همان خروس خوان سحر، گرم و نفس گير است .اصلان به مغازه رفته و سهراب و سپهر دوقلوهاي شيطان سر و صدا راه انداخته اند. صداي جيغ و فرياد آن دو بر سر تصاحب تفنگ اسباب بازي به آسمان بلند است . ليلا از اين همه سر و صدا اعصابش متشنّج است.كتابش را باعصبانيت به روي ميز كوبيده ، سرش را بين دو دست مي فشرد.خانه براي او جهنم شده از بگو مگوها و سر وصداها به ستوه آمده
است ،دوست دارد از اين خانه برود. از اين خانه كه فضايش براي او جانكاه شده است ،برود به يك جاي آرام و ساكت ، به يك جنگل دور افتاده ، جائي كه سر و صداي آدميزاد نباشد.با عجله لباس مي پوشد. كيف را روي دوش انداخته ، و به طرف آشپزخانه مي رود. بر آستانه در مي ايستد، طلعت سبزي پاك مي كند، ليلا را كه مي بيند،لبخند به كنج لبانش مي نشيند. چاك چشمهايش بازتر مي شود، مي گويد:ـ ليلا جان كجا؟ مي رم كتابخونه ، مهلت كتابام سر اومده .طلعت به آرامي از پشت ميز بلند مي شود و با همان لبخند به طرفش مي آيد:- ليلا! از حرف پدرت دلگير نشو، به جان سهراب و سپهر قسم پدرت تو رو ازهمة ما بيشتر دوست داره ... خوشبختي تو رو مي خواد. ليلا، روي از ديدگان طلعت به سويي ديگر مي چرخاند. نمي خواهد نگاه زل زدة او را ببيند، زيرلب با خودش حرف مي زند:«باز شروع كرد، حوصلة حرفاشو ندارم . بس كن تو رو به خدا!»شانه بالا مي اندازد و بعد از كمي اين پا و آن پاكردن ، خداحافظي كرده باعجله از آشپزخانه بیرون می رود
هنوز دستگیره در را نچرخانده ڪه صدای طلعت را می شنود -لیلا جان!
كتابخونة حضرت كه مي ري ، اگه تونستي صدتومان بنداز توضريح امام رضا(عليه السلام )... نذر دارم از خيابان فرعي وارد خيابان اصلي شده ، كنار آن مي ايستد و به گل كاري وسط بلوار و رفت و آمد ماشين ها چشم مي دوزد. براي لحظه اي فراموش مي كندكه براي چه آمده و كجا مي خواهد برود. ميني بوسي شلوغ از جلويش عبور مي كند، پسركي سر از پنجرة ميني بوس بيرون آورده ، مرتب فرياد مي زند: بهشت رضا! بهشت رضا مي ريم ... بهشت رضايي ها سوار شن !پدر حسين را به ياد مي آورد كه زير شكنجه هاي ساواك شهيد شده بود و دربهشت رضا به خاك سپرده شده يكدفعه به فكرش مي رسد كه سوار ميني بوس شود و در بهشت رضا بر سر مزار پدر حسين نشسته و يك دل سير گريه كند ودرد دلش را بازگو نمايد مي خواست دستش را بالا بياورد كه ناگاه از بوق تاكسي از جا پريده ، دستپاچه مي گويد:فلكة آب تاكسي ترمز مي زند و او به ناچار سوار مي شود. تاكسي مسافتي نمي رود كه ليلا دست به كيفش برده تا پول خُرد آماده كند ولي هر چه مي گردد، كيف پول رانمي يابد، سراسيمه با صداي لرزاني مي گويد:
- ببخشيد آقا!كيف پولم رو جا گذاشتم
مي خوام برگردم خونه ...
پياده مي شود و با عجله به طرف خانه به راه مي افتد. به خانه مي رسد، داد وفرياد دوقلوها، هنوزهم به گوش مي رسد.
به آشپزخانه مي رود، طلعت رانمي بيند، سبزيها هنوز روي ميز آشپزخانه پخش هستند، و بخار از گوشه و كناردر قابلمه بيرون مي جهد به طرف اتاقش به راه مي افتد كه صداي قهقهه طلعت ، اورا كنجكاوانه به آن سو مي كشاند:چي گفتي !... چقدر مزه مي پراني ...
دختره خيلي اُمّله پس چي فكر كردي !
💗#لیلا💗
#ادامه_قسمت_یازدهم
فكركردي ليلا مثل
ناتاليه ...
ولي خودمانيم ها، خوب نقش بازي مي كني... آن قدرخوب كه اصلان عاشق اخلاق و رفتارت شده . ... تازه اين رو هم بگم كه ليلا از اين پسره دل كَن نيست ...
راستي مبادا سفارشهايي رو كه كردم يادت بره ... ببينم مي توني اين ورپريده رو از چشم باباش بندازي ، مي دوني كه اصلان خيلي دوستش داره ....
ليلا نفسش به شماره افتاده ، زانوانش سست مي شود، دست به چهارچوب درتكيه مي دهد كيف از شانه اش بر زمين مي افتد.
طلعت يك دفعه به طرف صدابرمي گردد، با ديدن ليلا چون برق گرفته ها، بر جاي خشكش مي زند و رنگ ازچهره اش مي پرد
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_دوازدهم
دهانش باز و چشمانش گرد شده ، گوشي تلفن از دستش مي افتد.
صداي فريبرز از گوشي شنيده مي شود:
- خاله طلعت ! چي شده ؟ خاله طلعت !نگاه نفرت انگيز ليلا به او دوخته مي شود، لبانش از خشم مي لرزد
عقب عقب گام برمي دارد و انگشت سبابه اش به طرف او بالا مي آيد
- پس تو!... تو!از خشم زبانش بند مي آيد.
نمي تواند كلمه اي بگويد.
به طرف اتاقش مي دود و در را از پشت قفل مي كند.
➖➖➖➖➖
زانوانش را بغل زده و نگاه بهت زده اش به راه راه هاي موكت كف اتاق دوخته شده است :
«پس اين ها همه اش نقشه بود...
مامان طلعت ! مامان طلعت ! مگه من چه هيزم تري به تو فروختم !
بيچاره پدر كه به تو اعتماد كرده و خام ظاهر فريبنده اون پسره شده !»
داد و هوار طلعت ، ليلا را از نجواي درون بيرون مي سازد:ـ سهراب !
سپهر!... خفه خون بگيرين ، ديوانه شدم ...
سرسام گرفتم از دست شما...
ليلا سر از تأسف تكان داده ، لب برمي چيند:
«عقده دلشو سر اين طفلاي معصوم خالي مي كنه ... آخه به تو هم مي گن مادر!»
آفتاب ساية چهار چوب پنجره را كف اتاق انداخته و قسمتي از سايه تا لبه ميزتحرير بالا آمده است
لیلا به طرف پنجره مي رود و به بيرون و سروي كه تاپشت بام خانه قد كشيده ، نگاه مي كند
پرده را با خشم تا انتها مي كشد و باعصبانيت روي تنها مبل اتاقش فرو رفته ، با ضرباتي نه چندان محكم به دسته هامي كوبد:
«حالا من مي دونم و اون ... يك آشي براش بپزم كه يك وجب روغن داشته باشه ...قربون خدا برم كه دستشو روكرد...
چقدر خودشو كاسة داغ تر از آش نشون مي داد...
چه قيافة حق به جانبي مي گرفت ...
بيچاره پدر كه گول اين دل سوزيهاي بي جا رو خورده .»
صداي گريه دوقلوها، ليلا را از مبل جدا مي كند
از اتاق بيرون مي آيد. سهراب و سپهر با ديدن او، به طرفش مي دوند و پشت او پنهان مي شوند تا از كتكهاي مادر در امان باشند
صورت هايشان سرخ شده و آب از بيني شان میامد...
ـ چه كار مي كني ؟ كبابشان كردي ! زورت به اين بدبخت ها مي رسه ...
عقده ها توسر اينا خالي مي كني !
طلعت چشمان از حدقه درآمده اش را به سوي او مي گرداند و با غيظ مي گويد:
«نمي خواد اداي داية مهربانتر از مادر رو دربياري ... اصلاً به توچه مربوط !»
ليلا به طرفش نيم خيز شده و مي گويد:- به من چه مربوطه ! برادرام هستن ...
داري اونا رو مي كشي !طلعت دست به كمر مي زند، قيافه حق به جانبي گرفته و مي گويد:
- اصلاً مي دوني چيه ؟ پدرت كه اومد.. برو همه چيز رو گزارش بده از سير تاپياز...
باز آشوب به پا كن !
خشم و نفرت به چشمان ليلا مي دود، لب به دندان مي گزد
مدتي خيره خيره به طلعت نگاه مي كند.
سپس با همان خشم و نفرت با عجله به طرف اتاقش مي رود،
رود،سهراب و سپهر، دامنش را محكم مي گيرند ولي او خودش را به زور از دست آنهامي رهاند. پشت به در اتاقش تكيه مي دهد، زير لب غرولند مي كند:«عجب رويي داره ! دست پيش مي گيره تا پس نيفته ، فتنه رو اون به پا كرده ،حالا دو قورت و نيمش هم باقيه .»
سايه روي ديوار بالا آمده است .
ليلا كنار پنجره ايستاده و دستانش رابر لبة آن گذاشته است .
سايه اش درون ساية پنجره قرار مي گيرد، همچون شبحي در قاب پنجرة اندوه :
«همه چيز رو به پدرم مي گم ... مي گم كه مامان طلعت و فريبرز چه نقشه اي برام كشيده بودن ...!
مي گم دلشو به اين پسره دغل باز دورو خوش نكنه !»
دستانش را محكم به لبة پنجره مي فشرد. چشم به افق مي دوزد.
صداي خندة كودكانه سپهر و سهراب كه در حياط توپ بازي مي كنند
خشم و نفرت را به آرامي در وجودش مي ميراند و رحم و شفقت بر آن سرازير مي سازد
دلسوزانه به آن دو نگاه مي كند:
«اگه پدر موضوع رو بفهمه ... مامان طلعت بيكار نمي نشينه و بالاخره زهرشومي ريزه ...
پيش پدر دروغ و درم مي گه و تو در و همسايه از من بد و بيراه مي گه ...
اگه هم نگم پدر رو چطور از اشتباه بيرون بيارم ...
تازه اگه هم متوجه بشه ...آن وقت مامان طلعت چي ؟
اين طفل هاي معصوم چي ؟اين طفلک ها چه گناهی کردن!
همه دور ميز بيضي شكل ، شام مي خورند.
اصلان ، سهراب و سپهر را دوطرفش نشانده و با مهرباني به آن ها غذا مي دهد.
طلعت و ليلا روبروي هم نشسته اند. تنها صداي اصلان و دوقلوها به گوش مي رسد
و صداي برخوردقاشق و چنگال ها با بشقاب هاي چيني
طلعت زير چشمي ليلا را مي پايد، وقتي ليلا لب مي جنباند يا چشم مي گرداند،لرزه بر اندام طلعت مي افتد
اصلان از سكوت طلعت شگفت زده مي شود، ضمن آنكه قاشق به دهان سپهر مي برد، مي گويد:
- طلعت !
💗#لیلا💗
#ادامه_قسمت_دوازدهم
چه ساكتي ! بلبل ما چرا خاموشه امشب ؟
طلعت دستپاچه مي شود با لبخندي تصنعي مي گويد:
- هيچي ! امروز خيلي خسته شدم ، سهراب و سپهر خيلي اذيتم كردن
اصلان خندة كوتاهي سر داده و با بي تفاوتي سر تكان مي دهد
و در حاليكه قاشق به دهان سهراب نزديك مي كند مي گويد:
- راستي ! از خواستگارهاي سينه چاك ليلا چه خبر؟ با هم دوئل نكردن ؟
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا 💗
#قسمت_سیزدهم
نگاه طلعت و ليلا به هم گره مي خورد، لرزشي سر تا پاي طلعت را فرا مي گيرد
آب دهانش خشك شده و رنگ از رخسارش مي پرد:
«خداي من ! اگه ليلا همه چيزرو بگه ... چه خاكي به سرم بريزم ؟»
قاشق از دست طلعت پايين مي افتد. اصلان با تعجب مي گويد:
- طلعت ، حالت خوب نيست ؟ مريضي ! چرا دستات مي لرزه ؟
طلعت كنترلش را از دست داده ، به سرعت از پشت ميز بلند مي شود
دستهاي لرزانش را به طرف سر برده ، با صداي خفه اي مي گويد:
- نه اصلان ! يك كم سرم درد مي كنه ... شما شامتونو بخورين
او با عجله از آشپزخانه بيرون مي رود
اصلان نگاه پرسشگرش را به ليلا مي دوزد:
- اتفاقي افتاده ليلا؟ ببينم به خواستگاراي تو مربوطه ؟
ليلا با عجله از پشت ميز بلند شده و با عصبانيت مي گويد:
- پدر! خواستگاراي من مهم نيست ، موضوع خواستگاراي منو فراموش كنين ...
مشكل مامان طلعت رو حل كنين !
سپس چند حبه قند درون ليوان آبي انداخته ، در حالي كه با قاشق آن را هم مي زند، از آشپزخانه بيرون مي رود. اصلان با تعجب دور شدن او را نگاه مي كند.شانه بالا انداخته و بعد از كمي تأمل ، با دوقلوهايش مشغول مي شود...
طلعت پيشانيش را روي دست خميده اش كه به مبل تكيه دارد، گذاشته است
ليلا به آرامي آب قند را به او تعارف مي كند:
- مامان طلعت ! اينو بخور تا كمي حالت جا بياد... خودتو اذيت نكن ...
نگاه شرمزدة طلعت با نگاه مهربان ليلا در هم مي آميزد
قطرات اشك ازچشمان طلعت به روي گونه ها سرازير مي شود
با تعلل ليوان را مي گيرد و بادستاني لرزان به دهان نزديك مي كند
***
ليلا پشت در گوش ايستاده است . صداي شكستن بشقاب چيني با داد و فرياداصلان درهم آميخته
ليلا سرش را به در مي فشارد و با نگراني گوش فرا مي دهد:
ـ همة آتيشها از زير سر تو بلند ميشه ... تو به ليلا حسوديت مي شه ...
وقتي ديدي فريبرز خاطرخواه ليلا شده و منم راضيم ...
معلوم نيست تو گوش پسره چي خوندي كه پاشو كنار كشيده...
حالا هم اومدي و مي گي ... ليلا رو به اين حسين بديم ...
اونا همديگه رو دوست دارن ... مي خوام صد سال سياه همديگه رودوست نداشته باشن ...
قبل از اين سنگ فريبرز را به سينه مي زدي و حالا سنگ حسين رو...
معلوم نيست چه كاسه اي زير نيم كاسته !
اشك از چشمان طلعت سرازير شده و از زير چانه به روي لباسش مي چكد
مي خواهد حرفي بزند ولي اصلان مجالش نمي دهد
طلعت ديگر طاقت نمي آورد وبا فرياد مي گويد:
- بس كن اصلان ! مي گذاري منم دو كلام حرف برنم...
اگه فريبرز پاشو كناركشيده بخاطر اين بوده كه مي گه :
حيف ليلاست كه به آمريكا بياد و ميان آن همه گرگ زندگي كنه
اصلان پوزخندمي زند:
- تو گفتي و منم باور كردم ، هالو گير آوردي !
منو بگو كه فكر مي كردم داري در حق ليلا مادري مي كني
هق هق گرية طلعت بلند مي شود، دست جلوي دهان گرفته از اتاق بيرون مي رود
دوقلوها وحشت زده و گريان از پي مادر مي روند
ليلا ديگر طاقت نمي آورد
ديگر نمي تواند جوِّ ناآرام خانه را تحمل كند
به طرف پدر مي رود. چشم در چشم او دوخته و با قاطعيت مي گويد:
- پدر! من بودم كه به هيچ وجه حاضر نشدم با فريبرز ازدواج كنم ...
مامان طلعت بي تقصيره ...
شما نبايد با اون اين طور حرف بزنين
سرش را پايين مي اندازد و بريده بريده ادامه مي دهد:
من ... من فقط با حسين ازدواج مي كنم ... يا او... يا هيچ كس ديگه !
اصلان با خشم چشم به سوي ليلا مي گرداند
رگ وسط پيشانيش بيرون زده ، چانه اش مي لرزد، غصب آلود مي گويد:
ـ چشمم روشن ! خيلي پُررو شدي ... به خاطر اون پسرة يك لاقبا...
تو روي من مي ايستي و مي گي ...
خشم مجال گفتنش نمي دهد، نفس نفس مي زند، سرخي تا لاله هاي گوشش بالا آمده است
آب دهان فرو داده و با لحني خشمگنانه تر در ادامة سخن مي گويد:
- ليلا! اگه حرف آخرت اينه ... حرف آخر منم آويزة گوشت كن ...
از خونة من كه به خونة اون پسره رفتي ... ديگه نه من و نه تو! ديگه خود دانی...
پاييز سال 1362 هجري شمسي
خورشيد آرام آرام در پس افق فرو مي نشيند
اتاق به تدريج در تاريكي فرومي رود
مرد نشسته بر مبل ، چون شبحي است كه موهاي سفيد شقيقه ها،
حركت آونگ مانند سرش را كه به روي آلبوم خم شده است نشان مي دهد
اشك هاقطره قطره به روي صفحة آلبوم پايين مي چكد و خنده هاي كودكانة دخترك راشكوفا مي كند
دست به روي صفحات آلبوم مي كشد
موهاي نرم و صورت لطيف او را احساس مي كند:
«ليلا! خيلي دلم برات تنگ شده ! ديدي آخرش خودتوبدبخت كردي !»
طلعت وارد اتاق
💗#لیلا💗
#ادامه_قسمت_سیزدهم
شده و كليد برق را مي زند. اصلان آلبوم را مي بندد و به سرعت به طرف پنجره مي رود
دست بر صورت نمناك و ته ريش جوگندمي اش مي كشد
چشم به بيرون مي دوزد.طلعت به طرفش مي آيد و با ناراحتي مي گويد:
«اصلاً باورم نمي شه ... بيچاره ليلا! خيلي خوشبخت بودن ...»
خون به صورت اصلان مي دود. رويش را به طرف طلعت مي چرخاند
و به اوكه وحشت زده قدمي به عقب برداشته چشم مي دوزد:
- خوشبخت ! اونها هيچ وقت خوشبخت نبودن ... اداي خوشبخت ها رو درمي آوردن...
طلعت با لحن دلسوزانه اي مي گويد:
- اصلان ! گذشته ها رو فراموش كن ، ليلا تو اين موقعيت بيش از هر چيزي به محبت تو نياز داره
هر چي باشه پدرش هستي !
اصلان مشت محكمي به لبة پنجره كوبيده ، فرياد مي زند:
- پس چي فكر كردي ؟ كه قلبم از سنگه ؟ كه ديگه دخترم رو نمي خوام ؟دوستش ندارم ؟
.
صداي اذان از منارة مسجد در فضا طنين انداخته است ، آميخته باصداي باران
رعدو برق تازيانه مي كوبد،
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لیلا💗
#ادامه_قسمت_چهاردهم
تنهايي ؟
ليلا سر پايين مي اندازد و مي گويد:
- بله پدر، حاج خانم ، پيش پاي شما رفت مسجد
اصلان دور تا دور خانه را از نظر مي گذراند. سر از تأسف تكان مي دهد:
- اين جا... اين جا همون قصريه كه حسين مي خواست تو رو بياره !
ليلا نفس عميق به درون كشيده و با طمأنينه مي گويد:- حسين قول هيچ قصري رو نداده بود..*
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_چهاردهم
مرد بدون توجه به آنها پيش مي رود. مقابل مسجد مي رسد
تابلوهايي در دو طرف در مسجد، پهلوي هم چيده شده اند.
مرد مقابل تابلويي مي ايستد
دستانش را كه درون جيب پالتوي باراني اش قرار دارد، محكم مي فشرد
وبه آن چشمان آبي خيره مي شود:
- هنوز هم با همان گستاخي به من نگاه مي كني
صداي حسين در گوشش مي پيچد:
- آقاي اصلاني ! من ليلا رو فقط به خاطر خودش مي خوام
نه چشم طمع به ثروت شما دارم و نه اجازه مي دم ليلا يك سر سوزن به خانة من بياره
- پاتو از زندگي دخترم بكش بيرون ... ليلا رو فراموش كن !
چشم از تابلو برمي گيرد و به زمين گل آلود نگاه مي كند
دوباره از كنج چشم ها به تابلو خيره مي شود:
- آقاي اصلاني ! گستاخيه ، ولي مي خوام بگم ... ليلا تو قلب من جا داره
ماهمديگه رو خوب شناختيم ، عشق ما از روي هوي و هوس نيست
ما مي تونيم باهم خوشبخت باشيم ... خوشبخت ... خوشبخت
اصلان طاقت نمي آورد
لبة كلاهش را روي گوش ها پايين مي كشد و با عجله از مقابل تابلو دور مي شود.
سر كوچه اي مي رسد.
كوچه اي كه بارها و بارها از مقابل آن مي گذشت
مي دانست كه درون آن خانه اي است كه جگرگوشه اش را در خود جاي داده است
چقدر دلش مي خواست او را ببيند، چقدر دلش براي او تنگ شده بود
لحظاتي بر سر كوچه مي ايستاد و با ولع نفسي به درون مي كشيد تا مگر بوي او را استشمام كند
بارها مي خواست غرورش را زير پا بگذارد تنها براي ديداري از او كه بندبند وجودش هنوز در گرو او بود
در گرو نگاه او، نگاه حوراء
داخل كوچه مي شود و در انتهاي آن مقابل دري مي ايستد
دري كوچك وقديمي كه جاي جاي آن رنگها ريخته و زنگ زده است
با كوبه اي برنجي به شكل پنجة شير.
براي لحظه اي دلش مي گيرد و غربت به درونش مي خزد
دست به طرف كوبه بالا مي آورد، نرسيده به آن ، دستش لرزان در هوا مي ماند
گويي وزنه اي سنگين ،دستش را به پايين مي كشيد
روي برمي گرداند. از آمدن پشيمان مي شود
مي خواهد برگردد كه سيماي ليلا جلوي ديدگانش ظاهر مي شود با همان چشمهاي سياه :
«خدايا!اين چاه ويل است يا نگاه ! حوراست يا ليلا!»
غوغاي درونش را مي شنود:«پدر!
نرو... به خاطر من ! بخاطر ليلات ... به خاطرحوراء!»
اصلان دوباره چشم به در مي دوزد اين بار مصمم كوبه را سه بار مي كوبد
صداي قدم هايي شنيده مي شود كه نزديك و نزديكتر مي شود.
قلبش به تپش مي افتد:
ـ كيه ؟... اومدم
نفس در سينه اش حبس مي شود.
صدا به دشواري از حلقوم گرفته اش بيرون مي جهد:
ـ منم ... بابا اصلان !
در به آرامي باز مي شود. سيماي رنجور ليلا در قابي مثلثي از چادر سياه نمايان مي شود
چشم در چشم هم مي دوزند. هر دو ميخكوب بر جاي
ياراي نزديك شدن به هم را ندارند
قطرات باران گويي در اين نمايش احساس از حركت باز ايستاده اند
اشك در چشم ها جمع مي شود و قطرات گرم آن با قطرات سرد باران بر گونه ها سرازير مي شود
دستها لرزان به سوي هم دراز مي شوند.
ناگهان ليلا خود را درآغوش پدر مي اندازد
.
وارد حياط مي شود. حياطي قديمي با ديوارهاي آجري .
حوضي مدوّر، با گلدان هاي شمعداني دور آن درخت كهنسال توت وسط حياط
كريمانه شاخ وبرگ گسترانده است
درخت تاك از گوشة باغچه ، بر داربست چوبي در پيچيده و خود را به لبة ديوار رسانده
تاريكي جاي گرفته زير اين درختان ، چون چشمي در كمين نشسته
او را تااتاق هاي آن سوي حياط دنبال مي كند
دلش مي گيرد. رعد و برق بر وحشت اين تاريكي مي افزايد
وارد اتاق مي شود
بر لب تاقچه ، چراغ گردسوز، سوسو مي زند و نور آن بر روي آينه وشمعدان هاي برنزي مي رقصد
و عكس را در سايه روشن خود فرو مي بر د
پيشاني بند سرخ و موهاي خرمايي عكس در ابهام سايه روشن آن جلوه اي ديگردارد
چشم از تاقچه برمي گيرد و نگاه نگرانش بر پشتي هاي دور تا دور اتاق مي لغزد.
ـ پدر خوشحالم كردي آمدي !
ليلا اشك هايش را پاك مي كند، اصلان به دقت ليلا را ورانداز مي كند
پيراهن سياه ، گوي سبقت را از چشمان به گود نشسته اش ربوده
چشم ها ديگرنمي درخشند، حتي يك ستاره در سياهي آن...
غوغايي در درون اصلان به پا مي شود و غرش آسمان بر آن دامن مي زند
با خود واگويه مي كند:
« ليلا! ليلا! كاش نمي آمدم ! اينجا مثلاً خونة دختر منه !
دختر نازنين حوراء!كاش چشمام كور مي شد و تو رو اين طور نمي ديدم »
زانوانش سست مي شود. بر زمين مي نشيند.
ليلا دست بر شانة پدر مي گذارد:
ـ پدر! مي دونم چي مي خواين بگين ... همه چيز رو تو چشماتون خوندم
اصلان با ناراحتي مي گويد:
- برقها خيلي وقته رفته؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 با همسر خودت خوشاخلاق باش
🎙سخنرانی حجت الاسلام دکتر رفیعی
#سبک_زندگی
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی آیت الله ضیاءآبادی
🔻گناهان انسان را از خدا دور میکند
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹از خدا و ائمه کم نخواه!
🎙سخنرانی حجت الاسلام مسعود عالی
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#تلنگر
از بزرگی پرسيدند: شگفت انگيز ترين رفتار انسان چيست؟
گفت: از كودكى خسته مى شود ،براى بزرگ شدن عجله مى كند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود مى شود!
ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه مى گذارد، سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى كند!
طورى زندگى مى كند كه انگار هرگز نخواهد مرد ،و بعد طورى مى ميرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است!
انقدر به آينده فكر مى كند كه متوجه از دست رفتن امروز خود نيست ،در حالى كه زندگى گذشته يا آينده نيست، زندگى همين حالاست!
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#نماز_شب
✍ #آیت_الله_بهجت رحمةالله علیه:
✨⚜ شب که انسان می خوابد، ملائکه موکل بر انسان او را برای #نماز بیدار می کنند.
✨⚜ و بعد چون انسان اعتنا نمی کند و دوباره می خوابد باز او را بیدار می کنند.
دوباره می خوابد، باز او را بیدار می کنند…
✨⚜ این بیداری ها تصادفی و از روی اتفاق نیست،بلکه بیداری های ملکوتی است که به وسیله فرشتگان انجام می گیرد.
✨⚜ اگر انسان استفاده کرد و برخاست، آن ها تقویت و تایید می کنند، و روحانیت می دهند.
✨⚜ وگرنه متأثر می شوند و کسل بر می گردند.
✨⚜ اگر از خواب برخاستید آن ملائکه را که نمی بینید، اقلاً به آن ها سلام کنید و تشکر نمایید!
📚 در خلوت عارفان، ص ۱۰۸
هر شب به عشق امام_زمان و به نیت سلامتی و تعجیل در فرج نماز شب بخوانیم.
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄